در پی چاپ نامه من به نشریه اینترنتی ایران- گلوبال در اعتراض به افزایش انتشار مطالب پان- ترکیستی در آن نشریه سیل فحاشی ها و هتاکی های این گروه در ستون “اظهار نظرها” علیه من جاری شد، که هنوز هم ادامه دارد. باوجود اینکه تقریبا هیچ کدام آنها ارزش پاسخگویی ندارد، معهذا برای اینکه حمل بر طفره رفتن از پاسخگویی نشود، برآن شدم که به همه آنها یکجا و به اینصورت پاسخ بدهم. البته، غیر از پاسخگویی صرف، به نکات و مسایلی هم اشاره خواهم کرد تا شاید به بهتر شناختن و شناخته شدن این جماعت توسط خودشان و دیگران، کمکی کرده باشم. انشاء الله!
ضمنا، هنگامیکه واژه “پان ترکیسم” را به کار می برم، “پان- آذریسم” را نیز در آن مستتر می دانم، زیرا پان- آذریسم چیزی جز زائده ای از پان- ترکیسم نیست. گذشته از اینکه رهبران ترکیه و آذربایجان در هر فرصتی اعلام می کنند که “یک ملت اند و دو دولت اند!”، نیروها وعناصر افراطی داخل دولت ترکیه که به “دولت عمقی” معروفند به طورکامل دردستگاه حکومتی سلطان نشین باکو نفوذ کرده و نژادپرستی ترکی را به صورت ایدئولوژی حاکم برآن درآورده اند. ویژگی مهم ایدئولوژی پان ترکیسم نفرت ورزی بی حد و حصر نسبت به ارمنیان است. در بحران کنونی منطقه خاورمیانه کردان نیز بطور فزاینده ای، مثل ارمنیان، مشمول لطف و عنایت این گروه واقع می شوند.
می توان گفت هتاکی و ناسزاگویی و دمونیزاسیون (دیوسازی) ارمنیان توسط پان ترکیستهای وطنی به صورت فریضه ای شبه مذهبی یا بهتر بگوییم یک بیماری برای این جماعت درآمده است.
بحران هویت
باید پرسید اینهمه نفرت و کینه ورزی از جانب گروهی از ایرانیان نسبت به گروه اقلیتی دیگر برای چیست؟ توجه شود که سئوال من درمورد آذریان یا ترکهای هم وطن است و با جمهوری باکو یا ترکیه، که منبع اصلی این کینه ورزی هستند، فعلا کاری ندارم.
به نظر می رسد که در فضای محدودیت آزادی بیان و تبادل آزاد افکار و اندیشه ها و فقر فکری ناشی از آن در کشورمان، این گروه از هم وطنان از جهت گیری مثبت هویتی عاجز شده و دچار بحران هویت شده اند. این جماعت که بطور قطع اقلیت بسیار کوچک، ولی بسیار پرقیل و قالی در میان جمعیت ایرانیان آذری را تشکیل می دهند هویت خود را در رد و نفی و ستیز با دیگران می جویند و در این میان دیواری کوتاهتر از ارمنیان پیدا نکرده اند. البته نسبت به فارسها و کردها نیز خصومت می ورزند، اما نیش زهرآگینشان در وهله اول متوجه ارمنیان است. اینان به هیچ چیزی کمتر از محکومیت تام و تمام و قطعی، بحق یا بناحق، ارمنیان در هر موضوع مورد اختلاف با جمهوری باکو و ترکیه رضایت نمی دهند. هیچ گونه دلیل و مدرک و سندی در رد ادعاها یا قبولاندن چیزی خلاف اعتقادات کورشان کارگر نیست. با هیچ صراطی مستقیم نمی شوند و هیچ زبانی جز زبان خودشان، یعنی زبان قلدری سرشان نمی شود. تهدید و ارعاب و جاهل مآبی و بعضا هم بی ادبی از مشخصه های اظهارنظرهای اینها نسبت به ارمنیان است.
پان ترکیسم وطنی محصولی وارداتی است
بزرگترین سند استدلالی اینها، داستانی جعلی راجع به “کتاب” مجعولی است که گویا نویسنده ارمنی آن با افتخار از جنایات و بی رحمی هایش نسبت به کودکان و زنان آذری در جنگ خوجالی صحبت می کند و کتاب هم به ادعای آنها، توسط ناشری در ارمنستان به چاپ رسیده، چیزی که کسی نه درامنستان، نه در قراباغ و نه در جای دیگری در روی کره ارض، از آن خبری ندارد. تکذیب موکد و مکرر این داستان بی شرمانه از جانب “نویسنده” مورد اشاره، مراجع رسمی و حتی روشنفکران و اندیش ورزان پیشرو ترک، هیچکدام در تغییر نظر و موضع این جماعت سرمست از کینه و نفرت اثری نداشته و ندارد. و چه خنده داراست که این بیچاره ها با چه حرص و جوشی خود را موظف به “اثبات” دروغ تهوع اوری می دانند که در کارخانه های جنگ روانی باکو و آنکارا سرهم شده است، گویی تمام وجود و هستی شان در گرو اثبات این دوغ است. برهمین منوال است افسانه قتل عام خوجالی به دست ارمنیان و اتهامات شنیع دیگری که هیچ انگیزه ای جز سوء استفاده از احساسات قومی و ایجاد تنش و کشمکش قومی در در داخل ایران ندارد.
با این حساب، آیا غیرمنطقی است که گفته شود اینها وسیله ای برای حکمرانان آنکارا و باکو شده اند تا به جمهوری اسلامی یادآوری کنند که دربرابر کمک به دشمنشان بشار اسد، آنها هم وسایلی برای انگولک جمهوری اسلامی و بازی با تمامیت ارضی ایران در اختیار دارند؟
حال، چرا اینها دچار بحران هویت شده و چرا کاسه داغتر از آش شده اند؟
وضعیت اینها بی شباهت به جوانهای مهاجر هوادار داعش در اروپا نیست که هویت خود را در خصومت و کینه ورزی نسبت به دیگران و تخریب و انهدام آنچه ازخودشان نمی دانند، می جویند. تفکر اینها چند قدمی بیش با طرز تفکری که ملیونها یهودی را به کوره های آدم سوزی فرستاد ندارد و درواقع ادامه همان نقشه شومی است که از صد ویک سال پیش توسط حکومت “ترکهای جوان” طرح ریزی و اجرا و اکنون نیر در حال تکرار شدن است. منتهی، این بار ملل و اقوام دیگری نیز مثل ایزدی ها و کردها، در آتشی که مدام از کارخانه نسل کشی کشور همسایه وارث عثمانی برافروخته می شود، می سوزند. به راستی، اگر جلوی آنچه که امروز در کردستان ترکیه می گذرد گرفته نشود، به فاجعه انسانی دیگری در ابعاد بسیار وسیع منجر خواهد شد که طی آن ملت دیگری قربانی ایدئولوژی اهریمنی پان ترکیسم خواهد شد. فجایع بزرگ، هنگامی واقعیت پیدا می کنند که در شروعشان کسی آنها را جدی نمی گیرد.
آذری زبانان ایران، که در مکالمه روزمره “ترک” هم نامیده می شوند، اصلا و نژادا ایرانی هستند. طی چند قرن پس از هجوم اقوام ترک زبان به ایران و اسکان یافتن آنها در منطقه آذربایجان و اختلاط با ساکنان بومی از موضع قدرت و حکومت به تدریج باعث تغییر زبان آنها از زبانهای محلی (تاتی، تالشی و غیره) به ترکی شدند. لکن، این تغییر زبان باعث نشد که آذربایجانیان خود را دارای هویتی غیر از هویت ایرانی بدانند، چنانکه اقوام فاتح ترک زبان خود دچار دگردیسی فرهنگی شدند و درطول زمان در فرهنگ ایرانی مستحیل گردیدند. در طول تاریخ هم آذربایجانیان، با وجود زبان مشترک با ترکها، همواره خود را ایرانی دانسته و در جنبشهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران نقشی فعال و حتی پیشتازانه داشته اند. هم چنین، برخلاف آنچه با هدفمندی خاص و با تاسی از سیاست ارمنی ستیزی جمهوری آذربایجان، در بوق و کرنا دمیده می شود، در ایران مشکلی میان آذریان شیعی و ارمنیان مسیحی و جود نداشته است. استثنای این امر در مواقعی بوده که حکومت مرکزی در تهران ضعیف بوده و عثمانی ها فرصت دست اندازی به خاک ایران را به دست آورده اند و قشونشان را به داخل خاک ایران فرستاده اند. حکام عثمانی، صرفا به دلیل همزبانی آذریان، به غلط آنها را هم پیمان خود تصور کرده اند و با تحریک عناصری به جنگ و برادرکشی میان آذری ها و ارمنیان، دامن زده اند.
ادعای بی شرمانه این جماعت که “ارمنیان ترکهای ایران را قتل عام کرده اند!” با هیچ سند و مدرک تاریخی ثابت نمی شود. اینان از سر بغض و کینه و برای اثبات ادعای خود به کتاب “تاریخ هیجده ساله آذربایجان”، نوشته احمد کسروی اشاره می کنند. این هم یک دروغ بزرگ دیگر. گزارش کسروی در کتاب یادشده ربطی به ارمنیان و آذریان ندارد و بلکه به اختلافات و درگیری های میان آسوریان و کردهای “جلویی” مربوط می شود. کسروی، به عکس با تحسین و تمجید از نقش یپرم خان و ارمنیان در انقلاب مشروطه گزارش می دهد.
به هر صورت، ارمنیان هرگز روی هم وطنان آذری خود سلاح برنکشیده اند و آذریان هم بدون هیچ مشکلی در کنار ارامنه و اقوام دیگر ایرانی در صلح و صفا زندگی کرده اند. یک دلیل مهم این همزیستی مسالمت آمیز این بوده که حکومتهای ایران (گرچه در دوره هایی بطور مفرط مذهب گرا بوده اند)، اما از قوم گرایی و نژادپرستی به دور بوده و تنش و کشمکش قومی در کشور را برنتابیده اند.
مقصود اینکه، کینه ورزی این گروه نسبت به ارمنیان چیزی برخاسته از داخل نیست، از خارج تزریق شده، زهری است که به طور مداوم از کارخانه های جنگ روانی خارج به مغز و فکر آنها القا می شود و سوء مدیریت دستگاههای حکومتی ایران نیز جریان مداوم این تزریقات زهرآلود را تسهیل می نماید.
جالب اینجاست که امر به این گروه اقلیت قلدرنما آنچنان مشتبه شده که سراپا خود را باخته اند، به حدی که حتی دست دوستی و فکر همکاری و مبارزه مشترک برای احقاق حقوق برابر شهروندی را – به مثال همکاری و همرزمی ارمنیان و آذریان در طول انقلاب مشروطه – به عنوان نشانی از ضعف و عقب نشینی تفسیر می کنند. آیا این را چیزی جز سقوط اخلاقی می توان نامید؟
مسایل مربوط به جنگ قراباغ (آرتساخ)
حال، بپردازیم به اظهارنظرها و پرسشهایی که در رابطه با جنگ قراباغ، فاجعه خوجالی، “اشغال ٢٠ درصد (!) از خاک آذربایجان توسط ارمنستان” و غیره مطرح شده و ممکن است بازگشایی ماهیت این اتهامات برای طرفهای ثالث و بی طرف هم جالب باشد.
اما واقعیت این ادعا چیست؟
اکثریت ساکنان منطقه قراباغ را ارمنیان تشکیل داده و می دهند. درهنگام تاسیس و تشکیل کشور اتحاد شوروی، به تصمیم زعمای کمونیست، قراباغ ابتدا منطقه ای در محدوده ارضی جمهوری ارمنستان اعلام شد، لکن، براثر مداخله و فشار ترکیه، استالین آنرا تحت مدیریت، و نه زیر حاکمیت آذربایجان، قرار داد، که سپس “منطقه خودمختار قراباغ کوهستانی” نام گرفت. در زمانی که اتحاد شوروی سابق به افول خود نزدیک می شد، دردوره پرسترویکا، ساکنان قرا باغ علیه جور وستم حکام باکو دست به تظاهرات مسالمت آمیز زدند. این تظاهرات توسط نیروهای پلیس وارتش آذربایجان به خاک و خون کشیده شد. مردم قراباغ دست به مقاومت زدند و شهرها و روستاهای منطقه تحت محاصره ارتش و نیروهای شبه نظامی باکو در آمد. روشن بود که قتل عام دیگری، به مثال نسل کشی ١٩١۵ درشرف وقوع است. آنچه که بعدا به وقوع پیوست منازعه خونین چهارساله ای بود که در پایان آن جمهوری باکو پس از تحمل شکست سختی خواستار آتش بس شد. آنچه که امروز رژِم باکو با غلو و گزافه گویی به گوش جهانیان می دمد، اینکه “٢٠ درصد (!) خاک آذربایجان دراشغال ارمنیان است”، نتیجه دو جنگی است که خود آغازگر آن بوده است. می گویند خود کرده را تدبیر نیست.
ادعای “٢٠ درصد” هم با هیچ سند و مدرکی قابل اثبات نیست. آنچه می توان گفت اینست که خود قراباغ، به مساحت ۴۴٠٠ کیلومتر مربع، باضافه نوار امنیتی اطراف آن، فقط ۵/١۳(سیزده و نیم) در صد کل مساحت آذربایجان را تشکیل می دهد، که در مقابل آن، آذربایجان هم چند ناحیه از منطقه قراباغ ، از جمله شاهومیان، بخشی از استان مارتاکرت و چند ناحیه دیگر را به اشغال خود در آورده و طبق معمول سنواتی مشمول پاکسازی قومی نموده است. درواقع، در محاسبه نهایی چیزی جز همان نوار امنیتی که درسطور زیر به آن خواهیم پرداخت، ونیز خود منطقه قراباغ که متعلق به ساکنانش است، در دست نیروها دفاعی قراباغ نیست.
ادعای یکجانبه دیگر در رابطه است با تعداد آوارگان جنگی. ادعا می شود که بیش از یک میلیون نفر از آذربایجانی ها از خانه و کاشانه خود رانده شده و در چادرها زندگی می کنند.
منابع مستقل تعداد رانده شدگان آذری از ارمنستان و قراباغ را در حدود ۶۵٠٠٠٠ ذکر می کنند. در مقابل حدود ۳۵٠٠٠٠ نفر از شهروندان ارمنی آذربایجان از باکو و دیگر شهرهای آذربایجان رانده شدند، بطوری که از جمعیت نیم ملیونی ارمنیان آذربایجان دیگر تقریبا چیز زیادی در آن کشور باقی نمانده است.
واقعیت دیگری که در این مورد فراموش می شود این است که ارمنستان، باوجود امکانات محدودش، تمام رانده شدگان به خاک خود را اسکان داده و از این بابت مظلوم نمایی نمی کند. ولی دولتمردان باکو، با وجود درآمدهای هنگفت نفتی از اسکان آوارگان ناتوان مانده اند! درواقع به عمد، جهت بهره برداری سیاسی و پایدار نگهداشتن کینه و نفرت در دل رانده شدگان، از اسکان آنان خودداری می نمایند.
به هرجهت، آنچه که “مناطق هفت گانه” نامیده می شود، در واقع منطقه حایلی است بین قراباغ و آذربایجان که تحت کنترل نیروهای دفاعی دولت قراباغ است و به صورت کمربند امنیتی عمل می کند. از دست دادن این نوار امنیتی تمام منطقه قراباغ را در تیررس آتشبارهای باکو قرار می دهد. با شناختی که از رژیم باکو با سابقه سرکوب و جنگ افروزی و جنایت پیشگی داریم، بدون این کمربند حایل رژیم باکو در مدت کوتاهی کل منطقه قراباغ را به تل خاکستر تبدیل خواهد کرد.
باید توجه داشت که در هیچکدام از چهار قطعنامه شورای امنیت در باره مناقشه قراباغ اشاره ای به “اشغال اراضی آذربایجان توسط ارمنستان” نشده است. بلکه فقط به کنترل منطقه توسط نیروهای محلی (ارمنی) اشاره شده است. هیچ کدام از آن قطعنامه ها هم دولت قراباغ را مجبورنمی سازد که بطور اتوماتیک نوار امنیتی را دودستی تقدیم آذربایجان کند و خود را مثل گوسفند قربانی در اختیار رژیم فاسد باکو قراردهد. هیچگاه در قطعنامه ها صحبت از برگشت به وضعیت پیش از جنگ نشده، جنگی که خود رژیم باکو علیه کسانی که خود شهروندان خودش می داند، آغاز کرده است. به عکس، قطعنامه های شورای امنیت طرفین مناقشه را به خودداری از کاربرد قوه قهریه و انجام مذاکره برای حل مسالمت آمیز اختلافها، ازجمله تعیین موقعیت و وضعیت سیاسی و حقوقی قراباغ فراخوانده است. طرفین منافشه هم دروهله اول، دولت آذربایجان، حکومت خودگردان قراباغ (آرتساخ) و دولت ارمنستان می باشند، که همگی موافقت نامه آتش بس ١٩٩۴ را امضا کرده اند. درواقع، بدون تعیین موقعیت حقوقی قراباغ صحبتی از تغییر وضع موجود نمی تواند باشد.
واقعیت اینست که رژیم فاسد باکو، به جای نشستن سر میز مذاکره با کسانی که خود شهروندان خودش می داند، هیچگاه حاضر نمی شود تا نمایندگان حکومت خودگردان قراباغ را سر میز مذاکره بپذیرد و موضوع را با مذاکره و مسالمت و گذشت متقابل حل کند. بلکه، برای انحراف افکار عمومی و شانه خالی کردن از مسئولیت، همه تلاش خود را به کار می برد تا مناقشه قراباغ را نه مناقشه ای بین خود و اهالی و شهروندان خودش، بلکه مناقشه ای ارضی میان دو دولت آذربایجان و ارمنستان قلمداد کند و به جای مذاکره مدام به تسلیحاتش می افزاید و به جنگ افروزی می پردازد.
همین طور، لازم ست اضافه شود که دولت ارمنستان برای نشان دادن حسن نیت تا به حال حکومت خودگردان قراباغ را به رسمیت نشناخته است. البته، اعلام کرده است که در صورت حمله آذربایجان به قراباغ، ساکت نخواهد نشست و برای جلوگیری از یک نسل کشی دیگر اقدام لازم را خواهدکرد، رویکردی که طبق عرف و قوانین بین المللی مورد قبول می باشد.
با این تفاصیل، آیا باید باور کنیم که انگیزه این جماعت از این قیل و قال کرکننده و انتقاد و اعتراض و اتهام بیمارگونه نسبت به ارمنیان حس عدالت خواهی است؟ حاشا. اگر چنین است، چرا چیزی درمورد اشغال بخشی از کشور مستقل قبرس توسط دولت ترکیه به مدت ۴٢ سال و بر سر کارآوردن دولتی پوشالی در آنجا که هیچ دولت دیگری جز خودش آنرا به رسمیت نشاخته، نمی گویند؟ یا در همین روزها، چرا درمورد تجاوز آشکار ترکیه و اعزام نیروی نظامی به داخل خاک سوریه این دغلبازان جرات و شهامت زبان باز کردن را ندارند؟ آیا غیراز اینست که ارمنیان وسیله ای شده اند برای بیرون ریختن کینه و نفرت و پر کردن کمبودها و عقده های ناشی از بحران هویتشان؟
هشدار به “طرفهای بی طرف”
در پایان، لازم است هشداری هم به طرفهای ثالث، یا “طرفهای بی طرف”، داده شود که مناقشه لفظی ما و این جماعت را گوش می دهند. به نظر می رسد که برای اکثر خوانندگان این کینه و نفرت استثنایی از جانب بخشی از هم وطنان نسبت به بخشی دیگر چیز بااهمیتی نیست و یا احتمالا پیش خود فکر می کنند: “به ما ربطی ندارد، دعوایی است میان ترکها و ارمنی ها …”. به این عده از هم وطنان باید یادآوری کنم: درپروسه به قدرت رسیدن نازی ها، سکوت روشنفکران آلمانی و طرفهای ثالث باعث شد که اینان بدون مانع و رادعی قدرت را به دست گیرند و گروههای مخالف خود را یکی پس از دیگری از میان بردارند. در این مورد، یک روحانی مسیحی به نام پاستور نیمولر، در ١٩۴۵ شعری سروده که شهرت جهانی یافته و نقل آن را در اینجا چندان بی مورد به نظر نمی رسد:
“ابتدا، آنها به سراغ سوسالیستها رفتند. من چیزی نگفتم، زیرا سوسیالیست نبودم.
سپس، به دنبال اعضای اتحادیه کارگری رفتند. من چیزی نگفتم، زیرا فعال کارگری نبودم.
سپس، به سراغ یهودی ها رفتند. من چیزی نگفتم، زیرا یهودی نبودم.
سپس، به سراغ من آمدند، اما دیگر کسی نمانده بود که چیزی برای من بگوید …”.
تاریخ دارد تکرار می شود. چه کسی می توانست تصورش را بکند که در قرن بیست و یکم، وحشیانی مثل داعش در کشورهای همسایه مان قدرت را به دست گیرند و آنچنان منطقه را به هم بریزند که قدرتهای بزرگ هم با آنهمه کبکبه و دبدبه از پسشان برنیایند؟
هشیار باشیم. خطر خیلی هم ازما دور نیست.
١۴خرداد ١۳٩۵ / ٢ ژوئن ٢٠١۵
ایرانگلوبال