در این دوئل واقعی ؛ هم فرد محکوم به اعدام و هم جلاد ؛ هر دو محصول بهمن 57 هسستند ! در سوی خط مرگ ؛ جوانی از نسل های سوخته ی همان بهمن 57 ایستاده است که محصول تربیت و آموزش و پرورش نظام ملایان است ! بند ناف زندگی این جوان به خاندان آیت اللهی و آقا زادگی وصل نبوده که بتواند با خیال آسوده از منابع رانت خواری ، اختلاس گری و دکل دزدی تغذیه نماید و به عیش و نوش بپردازد و اگر تشت رسوایی او از بام به پائین افتد کسی تخم آن را نداشته باشد که او را به پای همان میز عدالتی بکشاند که اکنون او را در این موقعیت مرگ حتمی قرار داده است .
اما در دیگر سوی جلادی منفور وجود دارد که ماسک وحشت را بر چهره زده است که با بی تفاوتی و عدم آگاهی و همبستگی مردم ، وجودش ضامن بقای مسند فسیل شدگان نعلین پوش و یقه سفیدان است !
در این دوئل تیپیک ؛ سهم این جوان نگون بخت از منابع عظیم آن سرزمین و سفره انقلاب فقط و فقط طناب داری است که هر روز برای همنوعان چونان او در گوشه گوشه ی میادین شهرها و یا دخمه های قرون وسطایی ملایان برپا می شود و بجای این که آن جوان در آن سرزمین متمول در آرامش ، امنیت و رفاه پایدار زندگی کند و نجواهای عاشقانه را در گوش معشوقه اش زمزمه نماید اما می بینیم که زنجیرها ؛ روندگی ، تولید و باروری زندگی را از پاها و دستان او گرفته اند و می بینیم که این جوان مادر گم کرده پیش از این که عمر شیرینش در اتمسفر مرگ به فیلتر برسد دمی با نخی سیگار که بسان دایه مهربان تر از مادر و معشوقه و رفیق و سنگ صبور برای اوست نجواهای سوزناک و تمنای زندگی با آن نخ سیگار دارد زیرا همین کام ها مرهم دردهایش و رفیق تنهائیش در لحظات کابوس وار مرگ و اعدام در سلول سرد بی کسی اش در زندان بوده اند و اکنون تا پای چوبه دار همدم او می باشند .
در این تصویر تماشاچیان خرد باخته را می بینیم که گرد این میدان مرگ حلقه زده اند و چه بسا عدم حضور و یا اعتراض آنان می تواند این ورق برگردد اما می بینیم در این همهمه ؛ اندیشه قرون وسطایی موج می زند همان گونه که زندگی گلادیاتورها به دست تماشاگران رقم می خورد . زیرا گلادیاتورهایی که برای شرکت در نبردهای گلادیاتوری انتخاب می شدند ، نه تنها حقوق فردی و اجتماعی خویش ، بلکه زندگی خود را در معرض خطر قرار می دادند . اغلب آنها به عنوان برده ، خوار و خفیف شمرده می شدند . از نظر اجتماعی به حاشیه رانده شده و تحت تبعیضات نژادی به مرگ محکوم بودند . گلادیاتورها عبارتی را پیش از آغاز مراسم و نمایش ، خطاب به امپراتور روم می گفتند ؛ « آنان که قرار است بمیرند به تو سلام می گویند ! » سرنوشت گلادیاتور زنده ، ولی شکست خورده را تماشاگران معین می کردند . اگر آنها دستشان را بالا می بردند ، گلادیاتور مغلوب زنده می ماند ، اما اگر شست دستشان را پائین می آوردند و با آن به زمین اشاره می کردند به معنای آن بود که مغلوب باید بدست گلادیاتور پیروز نابود شود ….
اما برگردیم به این تصویر ؛ این دود سیگار نیست که جلوی چشم تماشاگران بی تفاوت به هوا می رود بلکه جان شیرین یک انسان است که به دست یک سیستم نابکار و پلید دود و منزلت بشریت به خاکستر گرائیده می شود !!
گوش های با وجدان بیدار ، فریادهای خموش این تصویر را می شنوند که به قضات کور دل می گویند دیگر از این خون بازی های شنیع دست بردارید و از این پس حکم نمائید بجای این که روی پاکت سیگارها بنویسند سیگار عامل سرطان است ، روی طناب های دار و پیراهن جلادها بنویسند ؛ اعدام از سرطان مضرتر است ! و حکم نمایند نه به اعدام و آری به زندگی ! تا دیگر هیچ انسانی به تماشای جان باختن همنوع خود نایستد چون انسان ها یک کودک درون با روحیه لطیف دارند که از خشونت بیزار هستند …
اما شوربختانه می بینیم عنصر تاریخ در زمین گرد ، از زمان گذشته ی دور به زمان حال پرتاب شده و با پوشیدن کسوت سکوت بر تن زمان ، بی رحمانه جولان می دهد و با صدای ممتد الله اکبر و صلوات تماشاگران خفته ، مرگ یک انسان بی دفاع رقم می خورد و همان جمله به ظاهر خفته در اعماق اعصار گذشته که روزگاری از حلقوم سرد گلادیاتوران محکوم به مرگ عصر روم باستان ادا می شد ، دگر بار در روزگار سیاه زیر یوغ و ستم ملایان شیعه از کام سیگار یک محکوم به اعدام خطاب به زندگی می گوید ؛ « آنان که قرار است بمیرند به تو سلام می گویند ! »