من احمد مقیمی در ماههای منجر به انقلاب دانشجوی سال اول بودم و در اغلب تظاهرات کوچک و بزرگ شرکت داشتم. تا پیروزی انقلاب بی اغراق هزاران هزار بار ” مرگ بر شاه ” را فریاد زده بودم. یک بار در بازارچه کتاب مقابل دانشگاه تهران، توسط سربازان حکومت نظامی با باتوم برقی مضروب شدم. بر اثر آن کتف و دست چپم سه هفته از کار افتادند که ای کاش پایم را میشکستند تا دیگر نتوانم در تظاهرات شرکت کنم. من از همان روزهای اول انقلاب، با مشاهده آخوند بازی های مشمئز کننده، آنهم زمانی که میلیونها نفر از توده های عامی و حتی قشر روشنفکر مسحور سحر خمینی با شخصیتی کاریزماتیک شده بودند، به مخالفت برخاستم. اثبات آن ساده است چون؛ همان زمان به طرفداری از سازمان مجاهدین خلق روی آوردم که فکر میکردم خمینی را پس خواهند زد.
امروز ۳۸ سال میگذارد و در تمامی این سالهای طولانی از آنچه بر مردمم رفته، خون گریسته ام. من در این سالگرد فاجعه انقلاب از تمامی اقشار مردم، اقوام ملی و مذهبی ساکن ایران: بخصوص خانوادهها و بازماندگان اعدام شدگان و مقتولین افراد وابسته به رژیم شاه در دادگاههای قرون وسطایی انقلاب، از ترکمن ها، کُردها که ۳۸ سال تحت حکوت نظامی بوده اند. از قربانیان به ناحق کودتای نوژه که صرفا در مرحله حرف و طرح بوده اند، هموطنان عرب که چهارشنبههای سیاه کشتار را شاهد بوده اند، بلوچها که در حال نابود شدنند، از تمامی اعدام شدگان مواد مخدر که قربانیان نظام سراسر فسادند، از زنان تن فروش و جوانان بیکار و کارگران تحت استثمار و … ، بخاطر شرکتم در انقلاب کذایی تقاضای عفو و بخشش میکنم.
هر چند؛ ابر و باد و مه و خورشید و فلک، حتی قدرتهای شرقی و غربی در کار شدند و بزرگترین فاجعه تاریخ ایران آنهم با نام دروغین انقلاب را رقم زدند، از مسئولیت فردی من نمی کاهد. من در سیل خروشان انقلاب همچون قطرهای ناچیز بودم، اما خود بهتر میدانم؛ تمامی سیلهای ویرانگر از قطرات کوچک آب تشکیل می شوند.
خواست ما جوانان دانشجو و دانش آموز که پیش آهنگان اغلب تظاهرات بودیم، آزادی، عدالت اجتماعی و برابری بود. اگر فکر کنند که ما با هویدای همیشه متبسّم و گل میخک به سینه، مخالف بودیم تا لمپنهای درنده ای مانند رجائی ها، رفسنجانی ها، خامنه ایها و دیگر جرثومههای فساد و تباهی روی کار آیند، سخت در اشتباهند. بی انصافی بزرگی است که اگر ما جوانان نسل انقلاب متهم شویم بر اینکه؛ هدف ما مسلط کردن آخوندهای انگل و ریزه خوار بر کشور بوده است. ما با صداقتی که داشتیم آنان را افراد پاک و بی آزاری میشناختیم که پاسخگوی مسائل مذهبی و نیازهای فلسفی و روحی مردمند. ما تصور نمیکردیم؛ حوزههای علمیه مرکز تربیت آیشمنها و گشتاپوها بوده باشند.
و اما امروز ۳۸ سال از بزرگترین فاجعه تاریخ ایران گذشت، رژیم واپس گرای قلدر غرق در بحرانهایی است که خود به وجود آورده، اینک خود حاکمان نیز صدای پای انقلاب را میشنوند. مهرههای بزرگ و کوچک حاکم مانند همه سیستمهای دیکتاتوری، آنقدر عاقبت اندیش نیستند که به خود آیند و حکومت غاصبانه را بطور مسالمت آمیز رها کنند. امروزه چنان خشم و بغضی مردم را فرا گرفته که مرا نگران میکند، ای کاش آنان روش بن علی تونسی را بجای صدام و قذافی برگزینند. اگر ما هم نخواهیم، انقلابی در پیش است و رخ خواهد داد. چه بهتر با مشارکت گسترده و با تجربههای دو انقلاب پیروز مشروطیت و شکست خورده ۱۳۵۷، از انحراف دوباره آن جلوگیری کنیم. زنده باد انقلاب نوین با مشارکت تمامی مردم ساکن ایران.