موضوع قدرتگیری روحانیت شیعه و ناموفق بودن نیروی آزادی، دمکراسی و جمهوریت در فلج کردن سیاست بسیج و سازماندهی پابرهنه گان فکری جامعه توسط روحانیت شیعه، همچنان زوایای ناشناخته ای دارد که تا هنگامی شناسائی نشوند، نمی توان از خطاهای سیاسی گذشته آموخت.
هنگامی به چهل سالگی حکومت اسلامی نزدیک میشویم که روانشناسی جامعه ایرانی نشان از رویگردانی ملی از اسلام سیاسی و علاقه به برقراری نظامی بر بنیاد نفی دخالت دین در حکومت و استقرار دمکراسی در کشور دارد. می دانیم که نخستین سنگر از خاستگاه لائیک دمکراتیک (شوربختانه در چارچوب نظام سلطنتی) در برابر اسلام سیاسی توسط شاپور بختیار بنا شد.
خمینی بر خلاف بختیار، پایان عمر سلطنت را فهمید، آلترناتیو سیاسی حکومت اسلامی را با مزه “جمهوریت” طرح کرده و پابرهنه گان سیاسی را برای تحقق ان بخیابان آورد. تابوت نظام سلطنتی بر دوش مردم به گورستان برده میشد که دو نیروی متضاد که یکی ایراندوست، آزادیخواه و لائیک دمکرات، جامعه را برای گامی به پیش و دیگری قصد اشغال ایران از خاستگاه متجاوزین 1400 پیش و برگرداندن کشور به عصر کشور اشغال شده توسط اسلامگرایان را داشت.
جامعه ایرانی خواهان گذر از استبداد و پایان دادن به نظام سلطنتی بود، از همینرو جمهوریت را بعنوان آلترناتیو نظام سلطنتی پذیرفت. غافل از اینکه آشی که اسلامگرایان برای جامعه ایرانی پختند، از سیاست، فرهنگ و آئین سمی و کشنده بود.
در آخرین دم حیات سلطنت در ایران، قدرت به نخست وزیری ایراندوست، دمکرات، لائیک و سوسیال منتقل شد. او در دوران انقلابی، کوشش کرد تا با سیاست ها و روش های “قانونی” ناکارا، سکان کشتی را در دست بگیرد و بر اوضاع سیاسی چیره گردد.
پرسش این است که چرا بختیار نتوانست سکان بحران کشور را بدست گیرد؟
آیا شاپور بختیار می توانست به میان مردم برود و بعنوان رهبر سیاسی در کنار جنبش خیابانی و با جلب پشتیبانی ارتش، پیشتاز اختتام نهاد انگلی سلطنت گردد و “جمهوری ایران” را به رای مردم بگذارد؟
شاپور بختیار سیاستمداری ایراندوست، آزادیخواه لائیک و سوسیال دمکرات بود که نتوانست از فرصت تاریخی- سیاسی استفاده کرده و با جنبش خیابانی همسو و همصدا شده تا اراده ایراندوستانه و لائیک دمکراتیک جامعه ایرانی را در برابر شاه و شیخ نمایندگی کند.
اگر شاپور بختیار با برنامه انحلال نظام سلطنتی در ایران از لحاظ سیاسی در کنار مردم جان به لب رسیده از استبداد قرار می گرفت و هنگامی که سرنوشت کشور در خیابانها رقم می خورد، به چانه زنی در بالا اکتفا نمی کرد، شاید ایران تا این حد توسط اسلامگرایان به تباهی کشیده نمی شد.
نگاهی به گذشته، معطوف به درس آموزی برای امروز و فردای جامعه ایرانی است. امروزی که سکولارهای دمکرات نما و سلطنت طلبان سکولار برای قربانی کردن دمکراسی همدست میشوند تا در برابر ایجاد یک نظام لائیک دمکراتیک در فردای ایران، سنگربندی کنند.
نزدیک به چهل سال از انقلاب بهمن گذشت و همچنان صورت مسئله ما تعیین تکلیف با دو مدعی (شاه و شیخ) عصر استبداد و دیکتاتوری می باشد. در چنین شرایطی گرایش واقعن دمکراسی خواه، لائیک (سکولار) و سوسیال نه می تواند جمهوریت را در فضای مه آلود سکولاریسم رها سازد تا به پر ردای مدعی سلطنت بر نخورد، و نه از لائیسیته چشم پوشی نماید تا مدافعان اسلام سیاسی دلخور نشوند.
بنا بر این است که قبر حکومت اسلامی کنار قبر نظام سلطنتی کنده شود، و نه مرده ای (نظام سلطنتی) را از قبر بیرون اوریم و نظام اسلامی را جای آن چال کنیم.
جامعه ایرانی به پایان بازی شاه و شیخ با سرنوشت شان نزدیک شده و بهمین جهت، روشنگری در باره ارزش ها و سیاست های لائیک، دمکراتیک و سوسیال در جامعه ایرانی، اهمیت صد چندان یافته است.