تدوین برنامه سیاسی سکولار دمکراتیک و ایجاد نهادی سراسری از فداکارترین و مجربترین آزادیخواهان سکولار دمکرات، نیاز عاجل جامعه ایرانی بوده تا بتوان سد پوشالی حکومت اسلامی را برداشت و ایرانی نو، اینجهانی، آزاد، دمکراتیک و سوسیال بنا کرد.
ایجاد همپیمانی سراسری ایرانیان، از دل همگرائی ایرانمدارانه سکولار دمکراتیک زاده خواهد شد. بدیهی است که همگرائی و همپیمانی در ارتباط با نیروهائی که آینده خود را در چارچوب سیاست ایجاد ایرانی آزاد، آباد و شایسته مردمانش تعریف نمی کنند، موضوعیت ندارد و آب در هاون کوبیدن است.
در این زمینه مکث می کنم.
ایران کشوری است که در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود، در دوره تاریخی معینی به دلیل تاخت و تاز بیگانگان، از ریل طبیعی تکامل تاریخی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خود خارج شد و دچار ناهنجاری هائی گشت که بدون شناخت آنها و تاثیرات ویرانگرانه شان، این میهن روی سر و پادرهوا. به حالت طبیعی بر نمی گردد تا بتواند با حل سوسیال و سکولار دمکراتیک مشکلات عمیق جامعه، امکان همزیستی متمدنانه و مسالمت آمیز در سطح داخلی، منطقه ای و جهانی را تامین کرده و در کنار ساکنان این دهکده جهانی در ساختن دنیای بهتر مسئولیت پذیر گردد.
در طول 1400 سال گذشته، جامعه ایرانی با دو مانع سیطره طلبی مذهبی و قومی روبرو بوده است. این دو “ویروس” به جامعه ایرانی تحمیل شدند و وزنه هائی بر پای ایران و ایرانیان بوده تا نتواند زنجیرهای استبداد، جهل و خرافات را بگسلد و فرهنگ و سیاست عصر بربریت و توحش کنار گذاشته شوند.
انقلاب مشروطه تلاشی برای گسستن زنجیرهای سلطه حکومت های قبیله ای و دخالتگری اسلام و اسلامگرایان بود، که اهداف آن متحقق نگشت.
قبیله گرایان و اسلامگرایان بعنوان دو نیروی بازدارنده، از مشروطه سیلی خوردند. پس از مشروطه و در روند 100 سال گذشته، نظام سرمایه داری تاروپود جامعه ایران را درنوردید و سیمای ایران را تغییر داد. بنیادهای نظام فئودالی در هم شکسته شدند، اما در حوزه روبنائی (فرهنگی، سیاسی، مذهبی) مقاومت ادامه یافت. در حکومت پهلوی ها اقداماتی برای ایجاد ایرانی مدرن انجام گرفت. اما از انجاکه برنامه های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی آنها، آمرانه و فاقد گوهر دمکراسی بود، به شکست انجامید و بستر نارضایتی لایه هائی میانه و پائین جامعه و قدرتگیری اسلامگرایان را فراهم کرد.
اسلامگرایان پس از مشروطه، از خاستگاه سلطه جویانه، اشغالگرانه و بعنوان ادامه دهندگان راه متجاوزین 1400 سال قبل، با استفاده از تریبون های علنی به سازماندهی مخفی و تقویت شبکه های مافیائی (از 1340 به بعد) پرداختند. آنها در جریان انقلاب بهمن و نبودن احزاب ارگانیک سیاسی – اجتماعی چپ، سوسیال دمکرات، ملی و لیرال، با همسوئی و حمایت غرب بقدرت رسیدند تا انتقام مشروطه را از ایرانیان بگیرند و راه پیشینیان شان را ادامه دهند و چنین کردند!
در حکومت پهلوی ها نظام سیاسی سکولار بوروکراتیک، آمرانه و استبدادی بوده و نه می خواست و نه می توانست با اعتماد به ساکنان این سرزمین، جامعه شهروندی را در مدار دادگری، لائیسیته و سوسیال دمکراسی هدایت کند. تداوم استبداد طولانی پهلوی ها؛ 1- منجر به خرفتی سیاسی – فرهنگی جامعه و قدرتگیری ارتجاع پیشاقرون وسطائی اسلامی گردید و 2- بی توجهی به نیازهای مردمان کشور، تخم بدبینی، تبعیض و مرکزگریزی را در دل مردم کاشت.3-حکومت اسلامی خط قرمز بر اصلاحات حکام پس از مشروطه کشید و بازگشت به عصر بربریت و جهالت بشر را آغاز کرد و تضادهای جامعه را تشدید کرد.
انتقلاب مشروطه به درستی حکومت قبیله ای و موقعیت اسلامی سیاسی را بچالش کشید. اما از آنجا که در تداوم خود نتوانست از خاستگاه لائیسیته و سوسیال دمکراسی نظام ماقبل سرمایه داری را به چالش کشد و با نهادینه کردن آزادی احزاب سیاسی، شهروندان کشور به عاملان تحولات ارتقاء یابند، نابرابری میان مرکز و پیرامون نهادینه شد.
اصلاحات ارضی در زمان محمدرضا پهلوی اگر با اصلاحات سیاسی، اجتماعی عجین میشد و راه دخالت دمکراتیک شهروندان کشور در سمتگیری سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تامین می گشت، انقلاب بهمن، حکومت و جامعه را غافلگیر نمیکرد تا از درون آن سیلی خوردگان مشروطه (شبکه مافیائی روحانیت شیعه) سربلند کنند.
اسلامگرایان پس از 38 سال معرفی اسلام و اسلامگرائی به جامعه ایرانی و سرکوب و نفی همه هویت های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و مذهبی جامعه ایرانی، اکنون به پایان تاریخ خود نزدیک شده اند. ایرانیان پس از شکست تاریخی دیگر در برابر هجوم اسلام و اسلامگرایان، به پراکندگی، بحران هویت ملی، فرهنگی، قومی و بی اعتمادی گسترده مبتلا شدند و پس از تجربه حکومت اسلامی، دست رد به سینه اسلام سیاسی و اسلامگرایان زده و از خاستگاه های گوناگون به نفی آن برخاستند. هویت طلبی در جامعه ایرانی، عکس العملی در برابر نفی هویت های تاریخی موجود در جامعه رنگارنگ ایرانی توسط اسلامگرایان است.
اکنون در جامعه ما از خاستگاه های متفاوت به “کیستی خود” نگریسته مشود:
1- بخش از جامعه سیاسی ایران، از خاستگاه ایراندوستانه، انسانمدارانه و کاربست دستاوردهای جهانیان، یک جمهوری پارلمانی سکولار دمکراتیک و سوسیال را نشانه گرفته اند.
2-بخشی از جامعه سیاسی ایران، از خاستگاه ایرانیت، “بازگشت به خویش”، به نقد و نفی حکومت اسلامی رسیده اند. در این طیف بسیار گسترده و مطرح در کشور، از عزیمتگاه ایرانیت (بمعنای فرا قومی و فرامذهبی) و آلترناتیو جمهوری ایرانی (سکولار دمکرات) سخن گفته می شود.
3- نیروهائی از خاستگاه قومی به مخالفت با حکومت اسلامی پرداخته و تلاش های خود را معطوف به افزایش قدرت قومی ساخته اند. (مسئله کرد و کردستان موضوعی تاریخی و خودویژه است که به بررسی مستقل نیاز دارد).
4-گروهای فرقه ای-ایدئولوژیک عمدتن از موضع طبقات اجتماعی خود را تعریف و تبین کرده و به دلیل خصلت ایدئولوزیک و فرقه ای-محفلی بودنشان، نه تنها به نیروی اجتماعی ارتقاء نیافته و چشم اندازی هم ندارند، بلکه در حد احزاب سیاسی جدی هم مطرح نیستند.
گروه ها و محافل بسیار در تبعید، حضور دارند که شوربختانه در مقام مفسران ایران، جهان و کهکشان ها، خودی نشان میدهند و همچنان مشغول تفسیر جهان اند. امروز “وحدت” می کنند و فردا دشمنی!
5- محافل اسلامی در داخل و خارج از کشور شاهد جنایت علیه بشریت توسط حکومت اسلامی بوده و شیادانه تلاش می کنند تا تصویری جعلی از اسلام سیاسی و اسلامگرایان به ایرانیانی که 38 سال حکومت اسلامی را تجربه کرده اند ارائه دهند. آنها می خواهند بگویند که جهالت، بیرحمی، جنایت، تبعیض، انسان ستیزی و ایران ستیزی عناصری از گوهر اسلام سیاسی نیستند و از اینراه، تداوم سلطه نکبتبار حکومت اسلامی را توجیه کنند.
اکنون پرسش اینست که چگونه می توان در ایران به وفاق سیاسی-ملی رسید؟ وفاقی که هویت های متفاوت (پلورالیسم سیاسی، اجتماعی، قومی، مذهبی، نژادی)، آزادیخواهانه، دادگرانه، ایراندوستانه و لائیک (سکولار) دمکراتیک را تامین کند.
پاسخ سیاسی به این پرسش روز، از فوریت و اهمیت بسیار برخوردار است، چراکه شرایط ناارام ایران و منطقه، بحران مزمن و ساختاری نظام نکبتبار اسلامی، نارضایتی ملی مردمان کشور، قیام گرسنگان و .. می تواند به انفجار اجتماعی و سرنگونی برق اسا حکومت اسلامی بیانجامد.
فردای فروپاشی حکومت اسلامی چه باید کرد؟
برای اینکه با وضعیتی مشابه فردای انقلاب 1357 روبرو نشویم و تصور روشن و اتفاق نظر از مختصات نظام آلترناتیو در میان رهبران عملی جنبش های اجتماعی و مردم بوجود آید، دستیابی به تبیین جامع و فراگیر از “بازگشت به من خویش”، می تواند به ایجاد همبستگی و توافق ملی ایرانیان یاری رساند. از این منظر، روشنگری در باره چه باید کرد در فردای فروپاشی حکومت اسلامی و ایجاد اراده واحد برای اقدام، موضوع امروز جامعه ایرانی است! فردای فروپاشی حکومت اسلامی، هنگام اقدام برای دمکراتیزاسیون، بازسازی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور است.
این تکلیف امروز جامعه سیاسی ایران است که از هم اکنون بر سر اصول بنیادی یک ایران آزاد، سوسیال و سکولار دمکراتیک گفتگو، تبلیغ، ترویج و روشنگری کند و پاسخ به “کیستی سیاسی ما” در فردای سرنگونی حکومت اسلامی را، به گفتمان مسلط جامعه سیاسی ارتقاء دهد. اگر جدل ها و کشمکش های فردای سرنگونی حکومت اسلامی را امروز در اتاق های فکر، رسانه ها و جامعه مطرح و حل نکنیم، فردای سرنگونی حکومت اسلامی، این پرسش ها در خیابان ها جلو ما قد علم می کنند.
درس هائی از گذشته:
اینروزها بازار شعار حق تعیین سرنوشت داغ شده است. نیروهای پوپولیست چپ و راست (از مارکس پرستان تا گرگ پرستان) زیر این شعار سینه می زنند. پرسش اینست که آیا باید با حق تعیین سرنوشت خلق ها توسط خود، بی قید و شرط مخالفت یا موافقت کرد؟
پوپولیسم چپ و راست، از کمونسیت تا فاشیست، بر سر پاسخ واحد اری، وحدت کلام دارند. انها با بکارگیری ادبیات پوپولیستی، پلورالیسم سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دینی، نژادی را نادیده گرفته و بسودشان نیست که بر سر رابطه شکل و محتوی، مکث و تعمق کنند.
پرسش اینست که؛ هر نیروی مرتجعی توانست با شعارهای پوپولیستی مردم را زیر یک شعار متشکل کند، شایسته پشتبانی است؟
سیاست سکولار دمکراتیک و سوسیال، پاسخی پوپولیستی (همانند پوپولیسم چپ و راست) به این پرسش نمی دهد!
ما از هر حرکت مردم و جنبش های خودبخودی پشتیبانی نمی کنیم. تنها جنبش یا جنبش هائی شایسته پشتیبانی هستند که آزادیخواهانه، سکولار دمکراتیک، دادخواهانه و نوعدوستانه باشند. ساختار اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی ایران بگونه ایست که شکوفائی جامعه از فیلتر ایجاد تعدد مراکز قدرتمند پراکنده میسر است. نظام سیاسی مرکزگرا با تمرکز قدرت در مرکز موجب تبعیض و نابرایری شده و علائق و خواسته های مردمان را زیر می گیرد. ازادی، دمکراسی، سکولاریسم و فرهنگ سوسیال در یک ایران مبتنی بر خودمدیریتی سکولار دمکراتیک کارائی دارد و به شکوفائی جامعه می انجامد.
ما در جهانی زندگی می کنیم که فاشیسم مذهبی و نژادی بیداد می کند و پیامدهای فاشیسم اسلامی و فاشیسم نژادی را در ایران، ترکیه، عراق، افغانستان و … روزانه مشاهده می کنیم. ما با چشمان خود دیدیم که چگونه ارتجاع فاشیستی با ربودن شعارهای ازادیخواهان، مردم را زیر پرچم سیاه بربریت و توحش کشاند.
حماس با شعار حق تعیین سرنوشت بقدرت رسید. حکومت اسلامی با اراء فریبخوردگان قدرت را گرفت و ..
نیروی ازادی، دمکراسی و دادگری اجتماعی نمی تواند جاده صاف کن ارتجاع فاشیستی گردد. از اینرو باید از پوپولیسم فاصله گرفت و در مقابل شعار پوپولیستی “حق تعیین سرنوشت خلقها”، به تبلیغ، ترویج، روشنگری و دفاع بی قید و شرط از خودمدیریتی سکولاردمکراتیک پرداخت.
هنگامی اسلامگرایان در آستانه کسب قدرت سیاسی بودند، ما به حکومت اسلامی نه گفتیم و با مردمان متوهم همسو و همگام نشدیم. اکنون نیز “بازگشت به خویش” در مناطقی از کشور بار قومی یافته است، ما تنها از جنبش هائی دفاع می کنیم که همانند روزوا (کردستان) همگرایانه و نوعدوستانه بوده و مرزهای روشن با فاشیسم مذهبی، قومی و نژادی داشته باشند.
اگر دیروز فاشیسم مذهبی زیر شعار اسلام و حکومت اسلامی برای نابودی جامعه ایرانی خیز برداشت و 38 سال ایران را به ویرانه تبدیل کرد، امروز گندم نمایان جوفروش، باشعارهای پوپولیستی جاده فاشیسم قومی – نژادی را فرش می کنند. به نظر میرسد که قرار گرفتن سیاست بر ریل ایحاد جمهوری پارلمانی سکولار دمکراتیک در ایران و تامین خودمدیریتی سکولار دمکراتیک، نه تنها حل دمکراتیک و متمدنانه مسائل جامعه را تسهیل می کند، بلکه دیوارهای میان ایران و همسایگان را هم (مانند اتحادیه اروپا) بی اعتبار خواهد کرد.
شنبه, ژوئن 18, 2016 – 23:57