آیا بیداری اجتماعی و دانش شناخت از ضرورت استقلال صف بندی طبقاتی، و نه ناسیونالیستی، مذهبی و نژادی، در میان مردم و ملت های ستمزده ی استبداد مذهبی ما پاگرفته است؟ آیا باورِ بخودِ کلان و تعهد به پذیرش فرهنگِ رنگینی( نوعِ انسان) لااقل در میان مردمان کار، ستمدیگان، زحمتکشان و تنگدستان به عنوان” شهروندان برابر” راه و جا یافته است؟ آیا کارگران و لایه های میانی خانه خراب که همه حال تابع بازارِ کار و قوانین بهره کشانه ی مزدبگیری می باشند، هوشیاری لازم جهت اتحاد و حفظ منافع خود در برابر دشمنان مشترکِ ملت ها و کارگران را دارند؟ یا نه بسان گذشته ها و بنام مذهب و ملت برتر و نژاد اصیل همچون همیشه کلاه گشادی بر سرشان می رود و هنوز اینجا و آنجا بسادگی گول تاکتیک ها را خورده و صف مشترک خود با دیگر کارگران ملت های رنجبرده را گم کرده و در بازی قماروارانه دلالان مختلف سرمایه داری داخلی و خارجی، آنهم با نام های فریبنده پیوسته می بازند؟ این پرسش ها مصادف شده با برگزاری انتخابات مسخره ی رژیم و دیدگاه های پیرامون آن که مقاله می خواهد به بخشی از آنها پاسخ کوتاه طبقاتی بدهد.
شرکت در انتخابات و یا تحریم آن سرگذشت بلندی دارد. هریک از نحله های سیاسی ضدمردمی، امید پراکنی های پوچ راستِ نئولیبرال، کوس و کرنای طیف های رفرمیست مذهبی و چپ، هیاهوهای پوپولیست های مونارشیست، جنجالِ ملتم ملتِم ناسیونالیست های کلاهبردار، تندروی نژادپرستان شوینیست و شمشیر از روبستن های فاشیست مذهبی و ضدبشری هرکدام به نوعی، و همگی اما (انسان مثله و امت شده) را در دستگاه سازمانی و بسان روابط آشکار بهره کشانه مثل سیب زمینی و پیاز در” سبد عرضه و فروش” بازاری خود یکدست می بینند؛ و بدون تعیین جایگاه سیاسی و پایگاه طبقاتی ـ اقتصادی آنها، آدم ها را در قوالب خاص خود ریخته و تعریف دلبخواهانه، فراانسانی و یا صرفا ایدئولوژیک می کنند. در حالیکه اکثریت 99%های فاقد “سرمایه مالی” در هرکجای ایران که باشند، علاوه بر فقدان اعمال اراده سیاسی، همچنین بهره ای از دارائی های اقتصادی در مقایسه با “ثروتمندان” از محصول اجتماعی، هیج سهمی نداشته و یا بسیار نابرابر است؛ و زندگی قریب به اتفاق شهروندان و پایه های هستی آنها در حد بخور و نمیر پابرجاست، و دگرگونی این فجایع با انتخابات رژیم مطلقگرا و هریک از نسخه های ملی مذهبی نژادی و نئولیبرالی جز تف سربالا نیست و جابجائی زندگی جمعی و طبقاتی اکثریت شهروندان دارای موانع بیشمار می باشد. گره هائی که عملا نشان داده است که جز با جنگ میان منافع طبقات زیرین و سرین چاره پذیر نیست؛ و تفاوت و تضاد دیدگاه ها له و علیه انتخابات نیز تاکنون بسود رژیم عمل کرده و همه ی مدعیان سرگنده بالانشین و نظریه های مردمفریبانه ی آنها با هستی “نوع انسان کارمزد” بیگانگی روشن دارد.
چراکه انسان بی سرمایه و فروشنده ی کار در درون همان جغرافیای تنگِ ملی مذهبی نژادی، و برخلاف منادیان مختلف و کلاش خودی، و نیز در راستای اجتناب ناپذیر جامعه طبقاتی، هر انسان کارمزدی، ناگزیر اسیر بهره دهی به صاحب سرمایه است؛ و متاثر از ناگزیری انباشت ثروت، او محکوم به حفظ حیاتِ ساختار سرمایه می باشد. آنهم نه “بسود ثروتِ ملی ِملت ها” بلکه تنها برای تک و توک های “سرمایه دار ملی و وطنی”مقتدر است. این امور، سازش ناپذیری و ناهنجاری های هولناکی که “تضاد منافع طبقات” باشند را بخوبی میان داراها و ندارهای ملت ها نمودار می سازد و ((شکل ملی این استثمار منطقه ای و سرکوفت طبقاتی، همانگونه است که سراسری دیگر ملت ها دچارش می باشد؛)) و چشم و دل انسان های فقیر را یکسان دریده و ناهمخوانی های مشابه میان آنها را همه جا و برای تک تک محرومین مظلوم ملت ها با دریدگی تمام نشان می دهد. و همه ملت ها، با اندک تفاوت هائی پیوسته نابرابری های گوناگون و ناگوار اقتصادی حقوقی سیاسی فرهنگی را با پوست و استخوان لمس می کنند و می دانند واقعیت تلخ ِ” ثروت اندوزی ملی و سراسری،” با قدرت سیاسی هر عصر پیوند ژرف خورده، و در این میان ارزش نوع انسان و پشتیبانی از او توسط سرمایه سالاران ملی و بیگانه، و چشم امید به حمایت از ثروتمندان خودی، نه که توهم بوده و ممکن نیست؛ بل به همان اندازه مسخره و چندش آور است که هیچگاه و در میان هیچ ملتی چنین نوعدوستی هائی از سران سرمایه سالار مذهبی ملی نژادی و…وجود خارجی نداشته است و هرگز هم ملت ها در درون جغرافیای خود، با سرمایه داران و گردنکشان ملی شان، دارای سهم مشترک و برابر نبوده و حقوق بشر یکسان نداشته اند و تا بقای ساختار طبقاتی نیز نخواهندشد.
زیراکه در جامعه طبقاتی، هریک از افراد در لایه ها و طبقه های مرفه اجتماعی بیرون از هر ویژگی و دعاوی ناسیونالیستی مذهبی نژادی که داشته باشند، او در اردوگاه های کوچک و کلان طبقاتی، دارای زنجیره ی حیات و هویت کاملا آشکار و برجسته ای نسبت به دیگر هموطنان، هم نژادان و هم عقیدگان تنگدست خود دارد و آن، “پدیده برتری مالی”ست که ” او” تحت هیچ شرایطی نمی خواهد آن وجه غالب خود را به هر دلیل و قیمتی از دست بدهد؛ چه رسد به داعیه های ((هم مذهبی، هم زبانی، هم فرهنگی و هم نژادی.)) دسیسه هائی که از دید منافع او هرکدام بنوبه خود برایش تله و دامی مهلکند؛ او از همه ی آن دعاوی، تنها ثروت و قدرت خود را می جوید. خصلت ذاتی هر طبقه ای که تاریخ بارها مردمان و ملت ها را از خوشبینی به سران ناسیونالیست، رهبران مذاهب، ریای نژادپرست ها و طمع سرمایه سالارها پرهیز داده و یادآورشده است که امیدبستن به رویاهای خودکامگان ناسیونالیست، برترجویان راسیست و فاشیسم ضدبشری و نئولیبرالیسم بازی با مرگ است؛ و ثمرِ عواقب ترفندهای مذهبی، ناسیونالیسمِ ملت ها و حقارت نژادپرستی و فجایع ناشی از آنها را هریک از ما و جهانیان خوب می شناسیم. واقعیتی هائی که: اغلب انسان ها بیرون از چگونگی تحریفِ تعریفی جریان های فریبکار ملی مذهبی نژادی، با هم درد مشترک دارند و بیرون از توطئه ی نظریه پردازی های پوچ “پان های دشمن شعور و خود دچار فقدان فهم اجتماعی” از او، “اوی انسانِ نوعی، مختلف و همدرد” و پا در زنجیر زمین “بهره کشی انسان از انسان” هر پانی هرگز مستعد این شناخت ساده نیست و نمی داند که میان”دارا و ندارِ همه ی ملت ها و امت ها و نژادها،” پیوسته قانون زور برای استثمار و اقتدار ملتی بر علیه دیگر ملت ها حاکم است؛ و بهره کشی ها هیچ مرزی خودی و غیرخودی ندارد و هرگونه افسانه بافی های پان ها کمترین زمینه همزیستی انسانی مذهبی ملی الهی آرمانی نژادی و اخلاقی را نمی تواند بپذیرد و اندکی بدان متعهد باشد. همانگونه که “منافع ملت ها و طبقات” با سرمایه داری ملی و وطنی در هیچ شرایطی، با هم هیچگونه سازگاری، همگرائی و همگامی مشترک نداشته و نخواهدداشت. بنا بر این نوع بشر آگاه و مسئول می بایست مرزهای خود با ریاکاران ناسیونالیستی مذهبی نژادی و راسیستی را از دایره ی حاکمیت “جوامع رنگین و طبقاتی” برجسته کرده و چنان بیرون کند که اراده ی سیاسی، پایه های کلان؛ اجتماعی، رنگین و طبقاتی قرار گیرد و هرکدام از آن خواسته های بحق ملی و سرکوب شده ی تاریخی، می بایست به امری فردی، اختیاری، انسانشمول، کاملا آزاد و سکولار در فردای رهائی از استبداد مذهبی فرارویند و دسترسی بدان ها چنان میسر باشد، تا مردمِ و ملت ها، آگاهانه و اختیارمند درهم و برای هم به اتحاد طبقاتی و نه ناسیونالیستی تن داده و در هم تنیده شوند؛ و نه بر اساس کم و کیف این و یا آن ملتِ قوی و ضعیف، دارا و ندار بپیوندند.
شایسته است که میزان اعمال اراده ی مشترک در قوانین اساسی و حقوقی، چنان بر قوای سیاسی ـ اقتصادی ـ قانونگذار ـ اجرائی، و خصوصا بر اراده دمکراتیک و بسود همبستگی طبقاتی، آنهم در “ساختار حاکمیت” غیرمتمرکز و فدرالی آنگونه تعریف جدا و شفاف بیابد که اراده گرائی ها و ویژگی های خاص ملی مذهبی نژادی و… این یا آن ملت، دیگر بازاری برای فریب و سرکوب دیگر ملت ها نداشته باشد و هیچ ملتی نیز دیگر دچار آسیمیله و یا تحقیر دیگر ملت ها نشود. تا مگر همبستگی طبقاتی بجای دشمنی مذهبی و ملی و نژادی میان ملل ما مهیا شده و بیش از این مایه ی گمراهی های تاکنونی 99% ها در دام استبداد ولایت و حکومت شیعی نگردد. برای نوع انسان محروم و زمینگیر شده این حقایق دردبار دیر یا زود، روزی روشن خواهد شد و ملت های خودمدیریت کن، بهتر خواهند توانست مرزبندی های مالی، سیاسی، حقوقی، انسانی، فرهنگی و شهروندی مستقل و برابر خویش را بیش از امروز، در عرصه ی تولید “فرهنگ اجتماعی ـ طبقاتی” شفاف کنند و خواهد ساخت. تا شاید روزی هرکس حقوق آزاد، برابر و دلبخواه داشته باشد و بر کیفیت و کمیت زندگی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی خود، مستقلا تصمیم بگیرد و به هرکس و هر ملتی، با دیدگان یکسان بنگرد و حق داشت و برداشت سهم هرکدام از طبقات، ملت ها و مردمان ما، از “ثروت اجتماعی” چنان شعورمند شود که هرکدام بداند که چه میزان نیاز دارد، و سهم و حق استفاده از تولید اجتماعی برایش تا چه حد موجود هست. و هم او قانونمندی برداشت از آنها را در تحلیل های فراملی، و بیاری همبستگی طبقاتی و نوع انسانی با همراهان خویش بهتر با انتخابات آزاد به پیش برد و زمینه دگرگونی مثبت را در هر انتخاباتی چنان میسر کند که راهکارها را طبقات و ملت ها مورد بررسی “اقتصاد سیاسی” قراردهند و نه برپایه تحقیربرانگیز “اقتصاد و سیاست ناسیونالیستی، نژادی و یا سکتاریستی و اسلامی.”
سیاست و تاریخ خونین و مکارانهِ همه با هم ساختن آدم ها، آنهم زیر پرچم مذهبی، ناسیونالیستی و نژادگرائی کور، بی گمان گذشته ای سیاه و خونین بدرازای دردمندی طبقات ستمکش توسط بهره کش ها، و ناچار رودرروی های بی پایان آنها با هم دارد. و منشأ این جنگ های، پیش از همه در همین خودکامگی حکومت مذهبی کنونی، و یا در داعیه های ناسیونالیست های شله قلمکار و برتریجوئی های شوینیست های نژادپرست آریاگرا تکرار شود. اینان بیشتر از دیگران علیه همزیستی برابر و مسالمت پذیری خطرناک ترند؛ و می توانند هریک بحال “انسانِ نوعی” مضر باشند و بعید هم نیست برای رسیدن به اهداف جاهجویانه ی خویش، مهیای ستیزه گری شده و برای هرگونه اعمال خشونت و جنایت علیه بشریت و دیگر ملت های همدرد خود فاجعه ببارآورند. البته یکی بنام اسلام و امت مسلمان! دیگری بنام ترک و فارس و کرد و عربِ همزبان! و آن یک بنام نژادِ اصیل، برتر و یا مفتخر به فرهنگ آریائی و یا تورانی! به هررو همه ی آنها میان نوع انسان و خصوصا کارگران و زحمتکشان تفاوت می گذارند و با این زمانه و حق برابر زندگی “نوعی ما” بیگانه بوده و تفاوتی چندان میان آنها و تبهکاران حکومت داعش سنی و شیعی وجود روشن ندارد. اینجا و در میان این دیدگاه های افراطی و ضدبشری یک اصل قانونمند است و آن اینکه: همگی آنان “جایگاه و پایگاه طبقاتی انسان” را عامدانه و آگاهانه باهم مخدوش کرده و مرز میان طبقاتِ موجود در میان ملت را به میل ایدئولوژی، مذهب، ملت و نژاد از میان برداشته و همه ی آدم های نابرابر را در ظروف آرمانی خود مخلوط کرده و وجودشان متضاد و متفاوت شان منکر شده و همه را با درهم می ریزند.
اینک اما در پیشگاه وجدانِ آزادگان و نوعدوستان پرسیدنی ست! آیا ملل و امتِ مسلمانِ آذری، قشقائی، ترکمن، فارس، عرب، بلوچ، کرد، لر ویا نژاد به اصطلاح “آریائی تورانی” که این روزها هردو گرد و خاک براه انداخته اند، در سهم بری از حقوق انسانی خود و در مدار جغرافیای منطقه ای و در ساختارهای سیاسی ـ اقتصادی کشورهای خویش عملا موجودیت شان با هم مساوی و برابر است؟ مسلما که نیست! پس این تظاهر همدردی ملی و تاکیدهای پوچ و پیاپی جهت حفظ وحدت و شعارهای ریاکارانه دماغ گندگان ناسیونالیستی، نژادی کدام هدف انسانی را تعقیب می کند؟ و یا ستیز مسلمانان و آریائیان و تورانیان، آنهم ((ملت و امت بی کار و بی نان و بیدادرس و چپاولشده هردو برای چیست؟)) چرا این همه خردگریز مذهبی ها و ناسیونالیستی گسترش یافته، و تکرار شعارهای شرم آور الگوهای نژادگرایانه ی نابرابرِ توسط این و یا آن “پان ها و بنیادگرا های مذهبی و نژادپرستان” این روزها رواج یافته و ما می بینیم که پان هائی ایرانی که خود با ده ها اعتراض حقوق بشری و بحق علیه تمامیتخواهی های شاه دیروز و شیخ امروز فریاد دادرسی زده و می زنند؛ خود ولی در نظر همان کرده و می گویند که باند های خامنه ای ـ رفسنجانی و مافیای سبز موسوی کروبی می گوید! این تناقض ها براستی سرزنش انگیز برای چیست، و پیش ازهمه بسود کیست؟ آیا این ترفندها جز خاک پاشیدن به چشم گریان مردم و ملت های اسیر و بی پناه و خونین تن ما نیست؟ شگفتا که یک حقیقیت در همه ی ظاهرسازی های” ناسیونالیست ها و پان ها” بسان بنیادگراها آبشوری یکسان داشته و دارد، و آن کورکردن شعور “انسان کارگر و زحمتکشِ” این و یا آن ملت از ((مسیر مبارزه حیاتبخش علیه بهره کشی سرمایه)) است و برای هرچه بیشتر استثمار و سرکوب کارگران و تهیدستان بوده و نتیجه اش تنها ((دور ساختن کارمزدان از حق یافتن کار ـ نان ـ آزادی)) آنان نبوده و نیست. و ناگزیر شعارهای آنان، جز با پرت کردن مردم و ملت ها از هویت و مبارزه ی مشترک طبقاتی، هیچگاه معنای دیگری در این زمانه ی زور و تحمیق ندارد. و همین اصل پایه، در دیدگاه های تندروان مذهبی ملی نژادی همیشه و عمدا پوشیده می ماند، تا نشان دهد و می دهد که همگی نظریه های درهم غیر طبقاتی و التقاطی، و همه جریان های خودمحور، راسیست و البته راست فرصت طلب و نئولیبرال، همگی، عملا و رسما دشمن خونی مردم ندارِ کار و زحمت بوده، و اصولا هیچکدام از محورهای سیاست ( سرمایه مدار) نمی تواند بسود منافع اجتماعی، همدردی طبقاتی و “هموندی کلان نوع بشری، و بسود زندگی مسالمتجویانه ملت ها باشد و نیست.
در این راستا و برای دگرگونی بدون خشونت، و مقاومت بحق علیه استبداد 37 ساله ی مذهبی، و جابجائی ریشه ای در ساختار سیاسی منحط، انتخابات فرمایشی رژیم را مطلقا تحریم می کنم؛ با این وجود اما، من هر انتخابات آزادی را که موافق انتخاب شدن احزاب مخالف، مستقل و مقتدر در ساختار سیاسی باشد را به معنی آلترناتیوسازی بزرگ و اجتماعی و لازم حیاتی دانسته، شناخته و می دانم؛ و اراده ی مضمونِ عملی آنرا جز برای تغییر و تبدیل ساختن فردای بهتر با راهکارها و راهبردهای هدفمند همگانی، جمعی، طبقاتی نداسته و برای جایگزینی اهداف فراملی فرامذهبی فرانژادی چنین انتخاباتی را سرنوشت ساز می دانم و اصولا هم هر انتخاب تازه ای می باید بهتر از پیشین ِکهنه کارآمد و متکاملتر باشد. حال باید دید که انتخابات در “حکومت استبداد اسلامی ولائی” و خنده آورتر از آن با رای به اصطلاح مردم یا امت مسلمان چگونه می تواند دگرگونی اندکی بیابد؟ لااقل مدافعان آشنا به تمامیتگرائی ساختار “الهی ولائی فراانسانی” در این 37 گذشته بخوبی پی به ناتوانی انعطاف حاکمیت مذهب ِموجود و رهبران خیره سر آنها داشته و با ویژگی های اراده گرائی معممین و موکلاهای شیعی آشنایند و می دانند که در نهاد فقهی آهیچگونه اهرم قانونی در این ساختار خودکامه وجود خارجی ندارد تا حتی امت مسلمان از درون بنیادگراها و اصلاح جویان بتواند با انتخابات خود یکی را برگیرند که می خواهند! چه رسد به اینکهک به کل رژیم نه بگویند؛ یا جابجائی ناچیزی با رای دادن خود ایجاد کنند. در این میان لشگرِ سبزِ خمینی باور و رفرمیست های رنگین، بسان بیدادگران حاکم هردوسوی کهنه و کنونی، تفاوتی اثربخشی با ناسیونالیست ها و نژادپرستان مخالف خود ندارند. زیرا: همگی به کارگران و بیکاران ملت ها و مسمانان دروغ می گویند و می خواهند سرمردم ما و ملت را همچون همه ی انتصاب های پیشین شیره بمالند. هر موضع هرچند متفاوتی نسبت به تحریم نکردن انتخابات بسود رژیم و بدور از منافع همبستگی اجتماعی طبقاتی ست؛ و زیرو رو کردن این نظام را توسط خیزش خیابانی اجتناب می کنند. جریانی هائی که هرکدام مدعی وجود اعمال اراده ی مردم توسط انتخابات در این حکومت فرقه ای هستند، بهمان اندازه به امت مسلمان و کارگران دروغ می گویند که شعارهای ناسیونالیستی نژادی به ملت ها و مردم کار و بی نان وعده ی سرخرمن می دهد. راه رهائی کارگران، زنان، ملت ها از ستم و جور استبداد مذهبی و سرمایه سالاری نئولیبرالی در اتحاد و مخالفت یکدست با کل نظام با تحریم سراسری آغاز می شود. شرکت بی هوده در انتخابات منشأ هیچگونه بازتابی بسود مردم و ملت ها نیست و نداشته و همراه شدن با آن جز خیانت به توان لهیده شده و نسبتا بیدارگشته ی مردم و ملت های بجان آمده نیست. تشویق شرکت در بالماسکه انتخابات، تنها خیانت تجربه ها و فرصت های سوخته است که دوباره ی تکرار آن جایز نیست.
26 بهمن 1394