انتخاب ترامپ به عنوان رییس جمهوری که بزودی قدرت را در کاخ سفید بدست خواهد گرفت، گمانه زنی های گسترده ای را در محافل سیاسی جهان و رسانه ها به دنبال داشته است. سمت اصلی تفسیرها نگاهی بد بینانه از روندهایی است که در جهان احتمال وقوع یافته اند. این بدبینی به آینده جهان، درست در نقطه مقابل خوش بینی ای است که 27 سال پیش با سقوط دیوار برلین و برچیده شدن اردوگاه کمونیسم جهان را فرا گرفته بود. با از هم پاشیدن بلوک شرق 27 کشور به تعداد دمکراسی های اروپا افزوده شد. در آنها انتخابات آزاد برگزار گردید و احزاب سیاسی برآمده از آن قدرت سیاسی را در دست گرفتند. بسیاری از این کشورها به عضویت پیمان نظامی ناتو درآمدند و یا به عضویت اتحادیه اروپا پذیرفته شدند، و در مسیر ادغام گری در اقتصاد اروپا قرار گرفتند. گرایش های غالب سیاسی در بیشتر این دولت های گسسته از کمونیسم نوعی ناسیونالیسم محافظه کارانه است، که لهستان نوع برجسته آن است. در همین دوره درچین نیز گردش از اقتصاد کمونیستسی به اقتصاد بازار بوسیله خود حزب کمونیست با موفقیت عملی گردید.
فرار از بهشت به سوی جهنم!
از این تحولات کمونیست ها، به ویژه جهان سومی های آنها حیران شدند, سوسیال دمکرات ها و سوسیالیست ها در مقابل لیبرال ها و محافظه کاران احساس کردند که قافیه را باخته اند، اما دست راستی ها و محافظه کاران هورا کشیدند و پیروزی نظام سرمایه داری را جشن گرفتند و به رقبای جناح چپ پوزخند زدند. سرمایه داران شکستِ دنیای کمونیسم را بویژه به غلط بودن نظریه های دادگرانه سوسیالیستی مربوط می کردند، و ستایش های پر آب و تابی از نظریه پردازانی می کردند که پیروزی جهان غرب را به هوشمندی سرمایه داران و برکت داشتن سرمایه نسبت داده بودند. سال ها پیش یک کمونیست آمریکای لاتینی گفته بود، سوسیالیسم بهشت نیست اما از جهنم سرمایه داری در آن خبری نیست. نمی دانم آن نویسنده آیا آنقدر زنده ماند تا ببیند که چطور مردم کشورهای سوسیالیستی برای ورود به حهنم سرمایه داری از یکدیگر سبقت می گرفتند! دیدن اینکه چگونه یک شبه الیته های احزاب کمونیست مبدل به الیته های مالی ، نفتی و مستغلات میلیاردی شدند برای کمونیست های ساده دلی که عمری علیه سرمایه داران شعار داده بودند بسیار غم انگیز باید بوده باشد.
پیروزی خرد در دوران جنگ سرد.
جنگ سرد هرچه بود بهتر از جنگ های خانمان سوزی است که پس از پایان آن در سال 1989 بشریت شاهد آن گردیده است. واقعیت آن بود که پس از جنگ دوم جهانی و دو قطبی شدن جهان، تحولات بزرگی در دنیا رخ داد که سیمای جهان را از جهت تاریخی دگرگون کرد. برای نخستین بار دنیا موفق شد یک نظم بین المللی، در چارچوب سازمان ملل متحد و سازمان های وابسته به آن ایجاد کند. این نظم حاصل خردورزی بشر بود و ارتباط مستقیم با سیستم های اقتصادی کاپیتالیستی و سوسیالیستی نداشت. به همین دلیل نیز هر دو اردوگاه با تفسیرهای گاه متفاوت بر اصول آن گردن نهادند. قواعد این نظم جهانی راه را برای جنبش های آزادی بخش ملی و رهایی کشور های مستعمره از یوغ استعمارگران هموار کرد. در زمان تاسیس سازمان ملل متحد تنها 50 کشر مستقل در جهان وجود داشت، اما پس از آن تعداد کشورهای آزاد شده از استعمار به تدریج افزایش یافت و اکنون به حدود 200 رسیده است. سازمان های خاص سازمان ملل متحد مانند سازمان بین المللی کار(آی.ال.او)، بانک جهانی(ای.بی.آر.دی)سازمان جهانی تغذیه و کشاورزی(اف.آ.او)سازمان جهانی تحصیلات،دانش و فرهنگ(یو.ان.ا.اس.سی او)سازمان جهانی بهداشت(دبلیو.اچ.او)، سازمان بین المللی هوانوردی و سازمان توسعه صنعتی نقش مهمی در توسعه جهانی و پیشبرد استانداردهای یگانه بین المللی ایفا کردند. بوِیژه معاهدات بین المللی سازمان ملل متحد در باره حقوق فرد و آزادی های مدنی و حقوق بشر از موفقیت های بزرگ بشریت پس از جنگ دوم جهانی بوده است.
در خارج از سازمان ملل متحد، سازمان های بین المللی و منطقه ای دیگری شکل گرفتند که زمینه همکاری مسالمت آمیز دولت ها را بیشتر کردند. مانند سازمان تحول و همکاریاقتصادی (او.ا.سی.دی) با 34 عضو از کشورهای اروپای غربی، آمریکا، نیوزلند، استرالیا، شیلی، مکزیک و ترکیه و بعضی از کشورهای پیشین کمونیست. اتحادیه اروپا که اکثریت کشورهای اروپایی در آن عضویت دارند. و اتحادیه تجارت آزاد اروپایی و سازمان همکاری و امنیت اروپا(او.اس.اس.ا) و سازمان عمران منطقه ای بین ایران و ترکیه و پاکستان که پس از انقلاب منحل گردید، سازمان های متعدد همکاری های اقتصادی و نظامی و امنیتی دیگر در شرق و شرق دور در مجموع زمینه های بزرگی برای پیشرفت اجتماعی و اقتصادی بویژه رشد آموزش و تحصیلات و امنیت بوجود آوردند.
گذار از جهان دوقطبی به جهان یک بعدی
با سقوط کمونیسم و با انتقال مجموعه اقتصاد کشورهای سابقا سوسیالیستی به اقتصاد کاپیتالیستی و تغییر ماهیت اقتصاد چین کمونیست و ورود آن به اقتصاد بازار به شیوه سرمایه داری دولتی آمرانه، مواضع سیاسی احزاب چپ که دچار بحران هویت و ایدئولولوژی شده بودند در بیشتر کشورها و به ویژه کشورهای اروپایی تضعیف شد. هم زمان احزاب محافظه کار(راست) و ماورای راست (راست افراطی) موقعیت خود را تحکیم کردند. به تدریج پس از سال 2000 و جهان روایی اقتصاد سرمایه داری، قدرت نقل و انتقال سرمایه های انباشت شده تحرک شدیدی یافت. سرمایه های عظیم به آسودگی از مرزهای ملی عبور می کردند و در هر جا که سود بخشی بیشتر داشت اردو می زدند. کشورهای سوسیالیستی سابق و چین و هندوستان بسیاری از کشورهایی که نیروی کار داشتند اما سرمایه نداشتند، این امکان را می یافتند که به اقتصاد خود تحرکی بدهند. این روند بیکاری را در کشورهای اروپایی غربی و جنوبی و آمریکا که صادر کنندگان بزرگ سرمایه بودند افزایش داد. اما در گلوبالیزشن فقط بخشی تقصیر را می توان متوجه سیالیت جهانی سرمایه کرد. ریشه مشکلات بیشتر به کارکرد داخلی دولت بر می گشت. بهر حال مشکلات هر چه بود این بار نمی شد آن را به گردن چپی ها و سرخ ها انداخت. مشکلات اقتصادی این کشورها از کمبود نقدینگی برآمد نکرده بود، بلکه به دلیل تزریق نقدینگی بانک مرکزی به بانک های در حال ورشکستگی در بحران بدهی های مسکن بود. به این وسیله بانک ها به جای تنبیه تشویق شدند بدون آن که بدهکاران بانک ها حاصلی از این اقدام ببرند آنه فقط خانه های خود را از دست دادند. در اثر این اقدام موضع اقتصادی دولت تضعیف گردید، اما در عوض موضع بخش خصوصی تقویت شد. سیاست های اجتنماعی دولت ها در کنار این ریخت و پاش های مالی منجر به تضعیف دستگاه های نظارتی دولتی که احزاب چپ و اتحادیه های کارورزان دهه ها آن را تقویت کرده بودند انجامید. تضعیف احزاب چپ و کاهش رشد اقتصادی در بسیاری از کشورهای اتحادیه اروپا همه دردوره ای اتفاق افتاده است که جهان دوقطبی از بین رفته بود و جهان تنها در بعد کاپیتالیستی سیر می کرد. انتقاد راست گرایان افراطی از جهانروایی سرمایه نقض اصل رقابت آزاد کار و سرمایه است.
راست افراطی آرزوی سرخ افراطی را بر آورده می کند.
در بحران بزرگ بیکاری، افزایش شکاف طبقاطی، بحران پناهندگان خوشبختانه گناه را بنمی شد به گردن چپ ها و دنیای کمونیستی که پیش از این نابود شده انداخت. لذا گناه به گردن جهان روایی سرمایه (گلوبالیزیشن) انداخته شد. پس چاره کار جلوگیری از سیالیت سرمایه و ممانعت از رقابت کار و سرمایه در عرصه بین المللی دانسته شد. به عبارت دیگر اصل رقابت آزاد که ستون اقتصاد سرمایه داری است بوسیله بخش هایی از سرمایه داران به چالش کشیده شد. این گونه تشخیص بیماری از سوی راست گرایان افراطی مانند جبهه ملی فرانسه –لوپن- ، ترامپ در آمریکا، مدافعان خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و هم فکران آنها در همه کشورهای اروپایی با شور فراوان تبلیغ می شود، و سخت به ذایقه انبوه بیکاران ، خانه خرابان، موج بزرگی از کسانی که در این سال ها از پیشرفت های اقتصادی بهره ای نبرده اند و فرصت طلبانی که می خواهند از آب گل آلود ماهی بگبرند قرار گرفته است. اما برنامه ای که این بخش ارایه می کند بسیار فراتر از این است. بخش راست گرای افراطی می خواهد تغییرات بزرگی در ساختار نظم بین المللی ایجاد کند. به عبارت دیگر نظم مقرر در معاهدات بین المللی بویژه آنچه بر زمینه مصوبات سازمان ملل متحد و سازمان های بین المللی برآمده پس از جنگ دوم جهانی است مطلوب این جریان نیست. این جبهه ، به صراحت یا به تلویح خواستار از هم گسستن ناتو، از هم پاشیده شدن اتحادیه اروپا، پایان دادن به نقش آمریکا به عنوان ژاندارم بین المللی، پاره کردن قراردادهای بزرگ بین المللی و بسته شدن بانک جهانی و صندوق بین المللی پول هستند. برکسیت-خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا-، انتخاب ترامپ در آمریکا، برنامه حزبی لوپن در انتخابات در پیش روی فرانسه همه در حهت ویران کردن بنایی است که پس از جنگ دوم جهانی بشریت آن را بنا کرد و در صدر این نوشتار به گوشه هایی از آن اشاره شد. اما جالب آنجاست که این اقداماتی را که پوپولیست های دست راستی می خواهند به اجرا گذارند، سال های درازی است که لیست مطالبات بسیاری از جریان های چپ پوپولیست یا غیر پوپولیست نیز بوده است. به نظر می آید که راست افراطی با طرح خواست هایِ کلاسیکِ چپ سرخ توانسته است محصول سال ها تلاش و تبلیغ آنها در تخریب ساختی از نظم جهانی که بسود همه بشریت است درو کند.
مشکلاتی که جهانِ یک بعدی امروز بدان گرفتار آمده است، قبل از آنکه برآمده از رقابت بین المللی سرمایه و قدرت سیالیت آن باشد به کارکرد خود نظام های سیاسی دولت های ملی مربوط است. دولت های لیبرال طی سال های دراز زمام داری در این کشورها غرق در امتیازاتی شده اند که از حساب دولت و ملت پرداخت می گردد. این سیاست مداران در حباب هایی زیست می کنند که آنها را از آنچه بر مردم می گذرد بی اطلاع نگاه داشته است. مدلل کردن خشم مردم اروپا و آمریکا با گلوبالیسم، انحراف از کارکرد قوانین جان سخت اقتصادی و فرار از اصلاحات اجتماعی از طریق تغییر در نظام مالیاتی و تجدید نظر در مکانیسم های بیدادگرانه اقتصادی است.
پوپولیست های راست گرا در آمریکا و اروپا ناخشنودی از سازمان های بین المللی که نظم جهانی را در این سال ها هدایت کرده اند اعلام داشته اند و خواستار انحلال و یا تغییرات بزرگ در آنها هستند. حال باید دید که چپ ها در این مسیر با آنها همراهی خواهند کرد یا با نقد از مطالبات پوپولیستسی گذشته راه دیگری در پیش خواهن گرفت.
جمعه 18 نوامبر 20016