(الجاحظ،، نویسندهء بزرگ عرب در قرن دوم هجری، کتاب الحیوان، جلد نهم ص 432)
برای آنکه رابطه ی “شناخت مبنی بر حکمت” *( شناخت فلسفی و غیر دینی) را با قدرت سیاسی و دینی در تاریخ عرب و اسلام بهتر درک کنیم باید به اختصار، مفهوم «زَندَقَه» و “زِندیق” را شرح دهیم: زندقه چیست؟
تاریخ نگاران و کسانی که درباره زندقه و هَرطَقهَ Hérésie، و دیگر اتهامات مشابه نظیرکفر و بدعت و غیره تحقیق کرده اند جنبش ها و جریانها ی روشنفکری گوناگونی را زیر عنوان زندقه طبقه بندی نموده اند. ابهام و نامشخص بودنِ اصطلاح زندقه عمدی ست. در معنای عام، مفهوم زندقه عبارت است از کلیه گرایش هایی که قدرت سیاسی یا مذهبی، آنها را تهدیدی برای خویش میدانند.
معادل این کلمه را امروز از حکام جمهوری اسلامی خمینی می شنویم که هر نوع مقاومتی را در برابر دیکتاتوری خود “پیروی از شیطان” (یا اذناب الشیطان: دنبالچه های شیطان) می خوانند. ابهامی که در این اتهام نهفته است به آنان اجازه میدهد که هر گونه مخالفتی را زیر این عنوان گرد آورند. فهرستی که از زندیقیان در دست است، مثلا آنچه در کتاب الفهرست نوشته ابن ندیم آمده، در برگیرنده نام شخصیتهایی است از همه افق های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی؛ از ادیبان گرفته تا شعرا، پزشکان، مترجمان و فیلسوفان و سرانجام هر کسی که به نحوی با قدرت سیاسی و با تعصبات دینی حاکم به مخالفت برمیخاست. باختصار، می توان گفته های صفاقصی (2) را در این باره آورد که میگوید: “زندیقان کسانی هستند که به دروغ یا راست متهم به بی دینی، ماتریالیسم یا فسق و فجورباشند.” اگر از جمله، گفتهء ابن ندیم را در کتاب الفهرست ملاک قرار دهیم، اصطلاح زندقه نخستین بار در حدود سال 742 میلادی پیدا شده** یعنی در زمان هشام بن عبدالملک ــ خلیفه اموی (743-724)، زمانی که خواستند جعد بن درهم را اعدام کنند. وی اولین مسلمانی بود که از این عقیده پشتیبانی کرد که قرآن، قدیم (ازلی) نیست بلکه حادث (مخلوق، آفریده شده) است. کمی بعدتر، به زمان منصور، خلیفه عباسی (773-754)، که برسیم می بینیم که سرکوب، به بهانهء زندقه، گسترش سیستماتیک می یابد. مشهورترین قربانی این سرکوب در این دوره همانا عالم اخلاق ) Moraliste) و عقل گرای نامی، ابن مقفع بود که اعدام او در حدود 757 میلادی بصورت یک واقعه غم انگیز و یک وحشیگری بی نظیر در تاریخ عرب و اسلام باقی خواهد ماند. مورخانی مانند ”جهشیاری” و “بلاذری” این مرگ موحش را چنین روایت کرده اند: “سفیان ابن معاویه (فرماندار بصره) خطاب به ابن مقفَع: اجرای این کیفر در حق تو کار درستی است زیرا تو زندیق و مفسدی و اینک به کمین خدا گرفتار شده ای.
ابن مقفع: اگر راست میگویی به خدا سوگند بخور.
سفیان: حرام زاده باشم اگر آنچه را تو ادعا میکنی باور کنم. اگر من تو را نکشم بعد از تو دیگر کسی کشته نخواهد شد (یعنی مدارا با کسانی چون تو رایج خواهد گشت. م.)
سپس دستور داد کوره ای بر افروختند و به دو جلاد امر کرد که دست و پای ابن مقفع را قطع کنند و پیش چشمش به آتش اندازند تا آنجا که او بطور کامل قطعه قطعه شد و در آتش سوخت و سفیان فریاد میزد: “به خدا قسم، ای زندیق! من عذاب این دنیا را پیش ازعذاب آخرت به تو خواهم چشاند”. (3) مرگ غم انگیز ابن مقفع با رعبی که بدنبال می آورد نشان دهنده کینه ی وحشیانه ای است که نسبت به زندقه و زندیق اعمال میشده است. ابن مقفع تنها کسی نبود که قربانی این کینه شد. فراوان بودند کسانی که دچار چنین سرنوشتی شدند. اما کیفر ابن مقفع باید برای دیگران سرمشق میشد. در سال 775 میلادی که المهدی، خلیفه عباسی، به قدرت رسید شکل و شیوه ی اتهام به زندقه تغییر پیدا کرد و به صورت امری قانونی و رسمی در آمد. پیگرد و به دام انداختن زندیقان بعنوان یک مسؤولیت دولتی و وظیفه حتمی ارباب دین و فقیهان شناخته شد. در همین دوره است که یک پست دولتی بنام ”سازمان مبارزه با زندقه” دائر میشود، یک مقام دولتی (صاحب الزنادقه) در رأس پلیس ویژه ای، مامور پیگرد زندیقان است و محاکمه و وادار کردن آنان به اعتراف و توبه از افکارشان و سرانجام به زیر یوغ کشیدن مردم. اگر نشانی از عدم اطاعت در محکوم دیده میشد کیفرش افزون میگشت. در باره ی دوره المهدی (785-775) تاریخ از 26 زندیق نام میبرد که سروکارشان با همین “سازمان مبارزه با زندقه” افتاده است. برخی عقب نشینی کرده جان خود را نجات داده اند و بقیه با وفاداری به افکار خویش اعدام شده اند (4).
اگر در آغاز کلمه ی “زندقه” (بنا به ریشه ی لغوی آن که البته ایرانی است ***) قبل از همه شامل حال ثنویت مانوی می گشت که در قرن دوم هجری در بین نخبگان جامعه ی عراق در عصر عباسی گسترش فراوان یافته بود (5)، بعدها این اتهام مشمول مخالفان سیاسی گردید. میدانیم که مثلا المهدی خلیفه عباسی دستور داد که به جرم زندقه، شورشیان منطقه حلب (شمال سوریه) را دستجمعی به دار آویزند و کتابهای آنان را با شمشیر تکه پاره کنند. (6) اوج این سیاست سرکوب در 782 بود و در بین قربانیان آن شخصیتهای گوناگونی دیده میشدند از مانویان گرفته تا شیعیان افراطی یا میانه رو و سر انجام ادیبان و شاعران (7).
از سوی دیگر، خلیفه از متکلمین (تئوریسین های اسلامی خواست تا همزمان به مبارزه ای فکری بر ضد زندیقان، مانوی ها و ادیان دیگر غیر آسمانی بویژه ایرانی (مانند زرتشتی، مزدکی و غیره) دست یازند. ابن ندیم در کتاب خویش، الفهرست، دست کم از 30 عنوان کتاب یاد میکند که همه برضد این عقاید نوشته شده بودند (8). یکی از نوآوری های دوره “المهدی” که بعد از او نیز ادامه یافت این بود که در سوگندنامهء خلیفهء جدید عبارتی باید به کار میرفت به این معنا که وی تعهد میکند “با شرک و الحاد و زندقه مبارزه کند”.
سرکوب در زمان “الهادی” (786-785) نیز ادامه یافت. “هارون الرشید” سیاست نوینی را در مقابل زندیقان پیش گرفت و در مقایسه با خلیفه پیشین، کمی در سرکوب نرمش نشان داد و به فراریان و آنها که مخفی شده بودند قول داد که جانشان در امان خواهد بود. در دورهء مأمون (833-813) مبارزه ی فکری (ایدئولوژیک) علیه زندیقان گسترش یافت و بنحو بی سابقه ای تشدید شد بویژه توسط معتزله که بنام توحید و یگانگی مطلق خدا از سلاح خدا شناسی تعقلی جدلی (دیالکتیکی) خویش بر ضد ثنویت مانیگری زندیقان استفاده میکردند. بنا به عقیده ”گابریلی”، بعدها “زمانی که ستارهء اقبال معتزله که در دوره ی مأمون و جانشینانش موقتا خوش درخشیده بود (9) غروب کرد، مسأله زندقه را همگان معادل مانویت به شمار می آوردند. طی قرن سوم هجری دیگر نیازی به محاکم دولتی تفتیش عقاید جهت سرکوب وجود نداشت و تا زمان آل بویه این محاکم کم کم از بین رفتند. اما اتهام زندقه به معنی عام کلمه (یعنی شرک و هرطقه، با همه ی تفاوتهای باریکی که دارند) هنوز خیلی کار داشت تا از صحنه رخت بربندد و فقه های معتزلی به رغم آنکه در معرض حملات رقبای “دست راستی” هستند همچنان پیگیرانه جدلی را به پیش میبرند که دارای دو منظور است: هم دفاع از اسلام هم دفاع از اصول مرامی خودشان. اینجاست که جدال آنها با یکی از مشاهیر الحاد رخ میدهد، با زندیقی که ثننوی نیست ولی شاید بتوان وی را بخاطر نظرات انکارگرایانه اش رادیکالتر و خطرناکتر دانست، یعنی ابن راوندی (10).
جدال معتزلیان، ابتدا با الورّاق، استاد راوندی، آغاز شد که خود پیش ازآنکه آزاد اندیش شود و به دانشوری ضد دین و خردگرا تحول یابد از معتزلیان بود. بعدها شاگردش متهم به زندقه شد. آنها هر دو در تبعید، در اهواز، مردند. گرایش غیر دینی هر دو و آزاد اندیشی آنان که پایه ی ایمان دینی را فرو میریخت موجب تقویت و گسترش اصطلاح “الحاد” در کنار زندقه شد. از این پس، این اصطلاح است که به پیشروان “شناخت مبتنی بر حکمت” اطلاق میشود و آنان را غالبا در معرض حملات و سرکوب قدرت دینی و مقامات سیاسی قرار میدهد.
در اینجا پرانتزی باز کرده به دوره ای اشاره میکنیم که از 813 تا 847 میلادی را در بر میگیرد. دوره ای که معتزلیان از پشتیببانی فعال قدرت سیاسی برخوردارند؛ زیرا سه خلیفه ای که در این دوره بترتیب به قدرت رسیدند نظرات اساسی فرقه ی معتزله را همچون اصول رسمی دولت و جامعه اسلامی به رسمیت شناختند. مشخصهء این دوره مبارزه ی سرسختانه ای است که معتزلیان از یک سو وسنتگرایان سرسخت که شعار آنان رعایت و اجرای مو به موی قرآن و سنت پیامبر بود از سوی دیگر، جریان داشت. تمام مکاتب حقوقی (فقهی) این دوره بجز چند مکتب حنفی، علیه معتزلیان موضع داشتند. معتزلیان از زمانی که خلیفه مأمون 827، نظر آنان (دائر بر مخلوق بودن قرآن و نه ازلی بودنش) را پذیرفت از پشتیبانی قدرت سیاسی برخوردار بودند. در 833 مأمون دستگاه تفتیش عقاید برپا کرد تا به مقابله با کسانی برخیزد که با عقاید معتزله مخالف بودند، عقایدی که اینک به مرامنامه دولت تبدیل شده بود. پیش از این، هرگز دیده نشده بود که خلیفه ای خود را “مجتهد”، مأمور از طرف خدا برای ارشاد جامعه و حامل علمی که خداوند به او داده تا به مردم رساند معرفی کند. در مقدمهء نامه هایی که او جهت بر پایی تفتیش عقاید نوشته، خود را امانت دار “علم” و “وارث نبوت” می نامد. ****
”بدین ترتیب، خلیفه در نقطه مقابل مجموع فقهای سنتگرا قرار میگیرد که بجای رهبری توده های نادان غالبا و بیش از حد، به دنبال آنان راه می افتند”. (11) تعهدات معتزلی مأمون در وصیتنامهء وی که تاریخ طبری برایمان روایت میکند به وضوح مشهود است بطوری که میتوان آنرا مرام و مجموعهء عقاید شخصی او تلقی کرد. (12) در این وصیتنامه، مأمون از برادرش ابواسحاق (که بعدا خلیفه المعتصم نام گرفت) میخواهد که مبارزه را علیه بابک خرمدین ــ که بر خلافت شوریده ــ ادامه دهد. (13) و فقیه معتزلی ابن ابی دؤاد را در منصب قاضی القضات (رئیس دیوان عالی کشور) و بعنوان تنها مشاور خویش نگه دارد و به راه و روش او (مأمون) در مورد اعتقاد به اینکه قرآن آفریده شده است و نیز دیگر نظرات معتزلی، ادامه دهد بویژه در باره ی توحید و تعالی مطلق الهی. مأمون به فرماندار بغداد مأموریت داد که نظرات معتزلیان را حاکم کند و تفتیش عقاید به راه اندازد و این همه به نام “وظیفه قرآنی امر به معروف”. فقهای متعددی تسلیم شدند و خواست خلیفه را پذیرفتند. اما دشوار است بتوان باور کرد که همه این پذیرش ها صمیمانه بوده است. در اسلام میتوان، خیلی راحت، خود را زیر عنوان ”تقیه” با شرایط تطبیق داد. با این حساب میتوان “به زبان”، موافقت خود را به امری نشان داد، مشروط به این که ”دردل” با آن موافق نبود.
مقاومت در برابر تفتیش عقاید بویژه از طرف سنت گرایان جریان داشت. مشهورترین چهرهء مقاومت احمد ابن حنبل (درگذشت به سال 855) بود که حریف بی چون و چرای معتزلیان بشمار میرفت. او سرسختانه در برابر تحمیل عقیده ای که آنرا مخالف قرآن و سنت (روش عملی پیامبر) میدانست مقاومت کرد و بهمین دلیل او را دستگیر کردند و شلاق زدند و دو سال و نیم به زندان افکندند. اگر ابن حنبل مشهورترین متمرد و قربانی بود اما تنها کسی نبود که به چنین وضعی دچار آمد. فهرست کسانی که تعصب و عدم تسامح معتزلیان آنها را مجبور به تبعید کرده یا سرکوب نموده طولانی است، از جمله:
ــ حارث بن مسکین، دارای مذهب مالکی (در گذشت به سال 859) که چهره ی مقاومت در مصر بود و به هیچ سازشی تن نداد.
ــ عبدالعلاءالغسانی (درگذشت به سال 833)، قاضی دمشق بود که زیر شکنجه جان داد.
ــ محمد ابن نوح (درگذشت به سال 833) دوست ابن حنبل.
ــ ابویعقوب یوسف بن یحیی البویطی یکی از مهمترین شاگردان شافعی (مؤسس یکی از مکاتب فقهی، در گذشت به سال 820) بود. وی را دست وپا بسته از مصر به بغداد بردند و در سال 846 در زندان مرد.
واکنش المتوکل خلیفه عباسی (861-847) بر پایه مذهب تسنن
تحمل نکردن دیگران و تعصبی که مکتب معتزله، در دوره ای که حاکمیت سیاسی داشت از خود نشان داد ثابت میکند که برخلاف ادعای برخی از مؤلفین مسلمان که به غلط مدرنیست مشهور شده اند، معتزلی ها از خرد گرایی و تحمل نظرات دگراندیشان فاصله ی زیاد داشتند. ارعاب فکری و حاکمیت اراده ی **** واحد در بین آنان. در نقل قولی که دوست سابقشان الاشعری (در گذشت به سال 835) در اثر مشهور خود “مقالات الاسلامیین” از آنان آورده به وضوح دیده میشود: “اگر گروه سازمان یافته ای تشکیل دهیم و احساس کنیم که قدرت غلبه بر دشمنان را داریم با امام خویش بیعت کرده قیام میکنیم. کسی را که قدرت در دست دارد می کشیم و به حاکمیت او خاتمه میدهیم. سپس همِّ خویش را مصروف آن می داریم که مردم را وادار به پذیرش اصول اعتقادی مان درباره ی توحید و روز جزا کنیم و اگر نپذیرفتند با آنان می جنگیم. (14)
این سیاست مبنی بر عدم تحمل دیگران الزاما راه را بر واکنش سخت سنی ها باز کرد که معتزلیان خود، نخستین قربانیان آن بودند. این واکنش را خلیفه المتوکل در 848 دامن زد و از سنت گرایان خواست که در مساجد به معتزلیان حمله کنند و وقتی زمینه مساعد شد دست به کار گردید:
ــ درسال 852، قاضی معتزلی “ابن ابی دؤاد” را از کار برکنار میکند و بجای او قاضی سنی مذهب یحیی بن الاکثم (در گذشت به سال 856) را منصوب می نماید.
ــ طی نامه ای به فرمانداران خود دستور میدهد که از مطالعه کلام (بحث خداشناسی نظری) و احکامی که بر پایه شیوه ی معتزله نوشته شده اجتناب کنند.
ــ به آنان فرمان میدهد که جز قرآن و سنت هیچ چیز دیگر را مطالعه نکنند.
ــ تصمیمات سختی بر ضد شیعه و غیر مسلمانان اتخاذ میکند.
در نتیجه ی این اقدامات و عکس العمل سنی ها، به معتزلیان آسیب سخت وارد آمد. معتزلیان که به لحاظ سیاسی متزلزل و به لحاظ نظری ناتوان شده بودند با آنکه هنوز جمعی محدود طرفدار داشتند وارد دورهء انحطاط تاریخی خویش شدند تا مکتب مذهبی “میانه رو” ی (که به موضع سنی ها نزدیک بود یعنی اشعری ها) جای آنان را بگیرد. مؤسس مکتب اشعری، ابوالحسن اشعری خود از معتزله کناره گیری کرده بود. تغییر عقیده او به مذهب تسنن، که علنا در مسجد بصره صورت گرفت، داستانی دارد شایسته نقل، زیرا روحیه ی حاکم بر آن روزگار را باز می تابد: “من، پیش از این، تایید میکردم که قرآن مخلوق است (آفریده شده و حادث است نه قدیم) و اینکه انسان با چشم های خویش خدا را نخواهد دید و اینکه ما خود انجام دهنده ی عمل خویش هستیم (اختیار-م). اکنون به حقیقت باز میگردم. من دست از این اعتقادات بر میدارم و بر آنم که معتزلیان را طرد کنم، خباثت آنها و ننگشان را بر ملا نمایم. (15)
اشعری (شاگرد الجبائی) که یکی از بزرگان معتزله بود و به سال 915 درگذشت با شور و حرارتی که از خود نشان میداد لبه ی تیز حمله را به سوی همکاران دیرینش برگرداند آنهم با خشونتی که گرویدن به آئین جدید معمولا بهمراه دارد. بطوری که آنچه قبلا ستایش میشده به آتش کشیده میشود. تبحر او در افکار و عقاید معتزلی خطر او را دو چندان میکرد و شرح حال نویسان او خاطرنشان میکنند که وی گویا هدیه ای آسمانی بود. بدین معنی که “خطاها” ی معتزله را خوب آموخته بود تا با توانائی بیشتری با آنان مبارزه کند. واکنش سنی گرایانه ی المتوکل (خلیفه عباسی) صرفا معتزله را هدف قرار نمیداد، بلکه شامل حال کلیه کسانی میشد که بنظر سنت گرایان ”انتگریست”، به بدعتی دست یازیده بودند مانند خدا شناسی تعقلی، فلسفه، صوفی گری، طب و غیره و نیز هر چیز که زندقه (هرطقه Hérésie) به شمار می آمد مانند آزاد اندیشی، الحاد، شیعی گری افراطی، مانیگری و غیره.
اقدامات سرکوبگرانه ای که علیه آزاد اندیشی و “شناخت مبنی بر حکمت” بکار رفت به دوره ی زمام داری خلیفه مشهور عباسی هارون الرشید (809-786) برمیگرد، اقداماتی که پس از او نیز ادامه یافت. در زیر به مهمترین این اقدامات اشاره میکنیم:
ــ در سال 786 هارون الرشید اعلام عفو عمومی میکند که فقط زندیقان از آن استثنا شده اند. دوتن از آنها را به نام میشناسیم: یونس بن فروه و زایدبن الفیض که در همین سال مورد اذیت و آزار بوده اند (16) و جبریل بن بختیشوع که پزشکی آزادیخواه بود و در زمان هارون و سپس در زمان مأمون تحت شکنجه قرار گرفت.
ــ در 803 طی تصمیمی غیره منتظره، هارون خانواده ی بسیار نیرومند و ایرانی تبار برمکیان را با اینکه از ابتدای حکومتش با او همکار و مدد کار بودند متلاشی کرد. برخی از مورخان که موضوع زندقه را پیگیری کرده اند معتقدند که برمکیان می خواسته اند خلافت سنی را واژگون کنند و زندیقانرا به قدرت بنشانند و در خفا از عقاید اسماعیلیان پشتیبانی میکرده اند (17). در بین برمکیان دانشمندان معتبری وجود داشتند که تبعید یا توقیف شدند.
ــ اعدام ادیب معروف قمامه بن یزید (18).
ــ در 859 به فلک بستن (150 ضربه شلاق به کف پا) بختیشوع بن جبریل (پسر پزشکی که از او یاد شد) و به زنجیر کشیدن او در زندان مطباق (19). بنا به گفته عَلّوشی، المتوکل او را به بحرین تبعید نمود (20).
ــ زندانی کردن پزشک و مترجم معروف حنین بن اسحاق (درگذشت به سال 873) به این جرم که به خواست خلیفه تن نداده بود تا سمی تهیه کند که بتوان با ریختن در نوشابه، مخالفان را از پا در آورد. حنین در مورد زندانی شدن خود میگوید: طی 6 ماه بازداشت، من در چنان اوضاع رقت باری بسر میبردم که هرکس مرا میدید به حال من ترحم میکرد (21).
مخالفان حنین، که در بین آنان الطیفوری، پزشک رسمی و برخی از روحانیون کلیسا وجود داشتند، به قصد آنکه وی را از سر راه خود بردارند نزد خلیفه رفته گفتند: “اگر این زندیق ملحد را از بین ببرید دنیایی را از شر او راحت کرده اید و مشکل بزرگی از پیش پای دین برداشته اید (22). اغلب وقایع نگاران گزارش کرده اند که او پس از آنکه مورد طعن و لعن قرار گرفت از فرط اندوه و مصیبت در سال 873 در گذشت.”
ــ در افریقیه (تونس کنونی) دانشوری بنام الفزاری را شکنجه و اعدام کردند. پس از مدتی اسحاق بن عمران، پزشک معروف، بنوبه ی خود مورد شکنجه و آزار قرار گرفت و برهمان چوبه های دار که امیر زیادت الله سوم از سلسلهء اغالبی را اعدام کرده بودند، وی را به دار آویختند (23).
ــ اعدام دها تن از قرمطیان و یکی از رهبرانشان، ابوالفوارس، در سال 902 (24) و نیز عده ای از ادیبان که متهم به طرفداری از قرمطیان بودند مانند محمد بن احمد النسفی و ابویعقوب السجزلی.
در برخی از منابع تاریخی، مرگ وحشتناک نویسنده و مورخ معروف شیلمه (Shaylama) را چنین روایت کرده اند: “المعتضد (خلیفه عباسی) که از 892 تا 902 زمامدار بود دستور داد آتش انبوهی بر افروختند و شیلمه را به تیری بستند و آنقدر او را در آتش نگه داشتند تا پوست تنش سوخت. سپس سرش را بریدند و برفراز داری بر روی پلی به نمایش گذاردند”(25).
ــ القاهر بالله خلیفه عباسی (از932 تا 934) از پزشک معروف صابئی، سنان بن ثابت بن قُره خواست که مسلمان شود. سنان نپذیرفت و فرار کرد و پس از چندی از ترس آنکه مبادا او را پیدا کنند و به چنگ خلیفه بیفتد به بغداد بازگشت (26).
-در یمن، دانشور و پزشک معروف حسن بن یعقوب، نویسنده ی کتابی فلسفی در باره ی تاریخ جهان بنام ”آراءالاوائل و قَِدمُ العالَم ” (آرای پیشینیان و اعتقاد به قدیم بودن جهان) را به زندان انداختند. زوزنی، مورخ، در باره ی او چنین می نویسد: “این مرد شایسته ترین مردی بود که یمن به خود دیده بود. او در سال 946 در زندان صنعا در گذشت” (27).
چنین بود سرنوشت کسانی که هیچگونه پناه سیاسی یا مذهبی نداشتند. آنان برای ثبات رأی و جرأت خود بهای گزافی پرداختند. آنچه گفتیم به این معنی نیست که سرکوب، همه کسانی را که طرفدار “شناخت مبتنی برحکمت” بودند بطور سیستماتیک در برمیگرفت. بودند کسانی که تعدادشان هم کم نیست که مورد استقبال دستگاه حکومتی بودند و مقامات درجه اول را اشغال می نمودند. وضع یوحنا بن ماسویه (Masawayh) که مأمون او را به ریاست دارالحکمه (آکادمی فلسفه و خرد) منصوب کرد چنین بود به رغم آنکه وی مواضع زندقه آمیز بسیار معروفی داشت. همچنین فیلسوف مشهور، فارابی، که روابط نزدیک و مستمرّی با دربار و شاهزادگان حمدانی حلب داشت و یا ابوبکر رازی که از که از پشتیبانی دوستش المنصور که فرماندار ری بود برخوردار بود. ما در اینجا به فرصت طلبان و کسانی که میکوشیدند بهر قیمت به مقصد برسند و برایشان مهم نبود که در سازش و پیوستن به دستگاه خلافت حتی تا آنجا پیش بروند که رفقای خودشان را لو بدهند، اشاره ای نکرده ایم.
عامل دیگری که نقش مهمی در جذب و جا افتادن دانشوران در جامعه داشت، رابطهء مستمر و انتساب به یک قبیله بود. داشتن چنین رابطه ای به لحاظ پوشش امنیتی، ارج بسیار داشت. اما از سوی دیگر، اگر رئیس قبیله به وابستگی آن فرد به جریان سیاسی و روشنفکری مخالف بدگمان میشد، دیگر کار آن فرد ساخته بود.
بد نیست در اینجا اندکی درنگ کنیم و ببینیم برخورد علمای دین با “شناخت مبتنی بر حکمت” و نمایندگان آن چگونه بوده است. بطور قطع میتوان گفت که برخورد آنان خصمانه تر و کینه توزانه تر از فرمانروایان بوده و با سهولت تمام حکم تکفیر علیه خردگرایان صادر می کرده اند. کوچکترین فاصله گرفتن از “صراط مستقیم” که علمای دین خود را تنها مدافعان آن می دانستند موجب میشد که بارانی از اتهام بر سر مخالفان فرود آید. کوچکترین تمایل به سوی آزاد اندیشی، بنظر ارباب دین، زندقه، الحاد و اباحی گری (هرهری مسلکی) بشمار می آمد. آنها مردم را بر ضد هرطقه گویان (زندیقان) می شوراندند. محکمه تشکیل میدادند و چوبه ی دار بر می افراشتند. تمام علوم غیر دینی به نظر آنان مشکوک جلوه میکرد. یکی از نمایندگان بارز اسلام سنت گرا فقیه معروف، الشافعی، گفته است: “کلیه علومی که خارج از قرآن و حدیث (یعنی گفتار و کردار پیامبر) و خارج از حقوق تعین شده از طرف خدا باشند بیهوده و الهام گرفته از شیطان بشمار میروند (28).
در دوره ای که معتزلیان در اوج رونق خود بودند و “شناخت مبتنی برحکمت” تا حدی با موفقیت همراه بود علمای دین سر در لاک خود فرو برده بودند و تنها شماری اندک از آنان سرسختی کرده و به ضدیتِ خود با جریانهای فکری گوناگون در خفا ادامه میدادند. همراه با واکنشی که المتوکل نشان داد علمای دین نیز دست به انتقام جوئی زدند. آنها لجام گسیخته، برضد هر کسی که از آنها دنباله روی نمیکرد، محکمه برپا کردند. فیلسوفان، علمای الهیات، خردگرایان، صوفیان، قرمطیان و دیگران در بین قربانیان دیده میشدند.
خالی از فایده نیست ببینیم در چنین اوضاع دشواری، فرزانگان و دانشوران ایده های خود را چگونه به دیگران منتقل میکردند و چطورموفق میشدند رستاخیزی فکری برانگیزند که از غنای فراوان برخوردار باشد.
تاریخ افسانه مانند جابربن حیان شیوه ی عمل این فرزانگان را در مقابله با سیاست سرکوب به ما نشان میدهد: به عقیده ی ل. لوکلر ((L. Leclerc درست است که جابربن حیان بخوبی شناخته شده است اما باید دانست که موجودیت خود او کمتر مورد تأیید میباشد (29). زیر سؤال بودن موجودیت تاریخی جابر، بسیار قابل بحث است. حاج خلیفه، مورخ ترک، جابر را مردی معرفی میکند که قدما و معاصران در باره ی او به اشتباه افتاده اند و می افزاید: “ای جابر! تو فقط نقال و راوی هستی، اما نویسنده هرگز.” در کتاب “فهرست” ابن ندیم می خوانیم که ”جابر از کشوری به کشوری دیگر میرفت ودر هیچ جا نمی توانست مستقر شود زیرا جان خود را در خطر میدید” (30). و اینکه ابوبکر رازی عادتش بر این بوده که مکرر می گفته: “استاد ما جابربن حیان میگوید…” رازی خود تأیید میکند که هرگز در ذکر نام “استاد خویش” تردید روا نمی داشته است.
زیر سؤال بردن موجودیت تاریخی جابر از شرایط زندگی او سرچشمه میگیرد و از جا به جا شدن دائمی او. البته وی تنها کسی نبود که در چنین وضعی میزیست. همه کسانی که در معرض سرکوب بودند مخفی میشدند، نوعی زندگی نیمه مخفی پیش می گرفتند و به نواحی دور از قدرت مرکزی بغداد پناه میبرند.
مشکل دیگر درباره ی جابر از اینجا ناشی میشود که نویسندگان متعددی از نام او بعنوان نام مستعار خویش استفاده کرده اند. این حیله و شگردی بود برای منحرف کردن توجه حکومت و معطوف نمودن آن به سوی کسی که بهر حال “سوخته” و لو رفته است. در بین کسانی که از نام جابربن حیان بعنوان نام مستعار استفاده کرده اند اندیشمندانی از کلیهء افقهای سیاسی و فکری و از دوره های مختلف وجود دارند. در نوشته های جابر (رسائل جابر) به سطوری برمیخوریم که دلالت ویژه ای دارند: “من نه هندیان را بخاطر الحاد یا قرمطی بودن سرزنش میکنم و نه فیلسوفان را بخاطر نظریاتشان در باره ی ادیان، هر چند برخی از آنان بقدری ضعیفند که به یک علت نخستین (خدا) باور دارند (32).
این سطور نشانی از جنبش هائی است که تا یک قرن پس از مرگ او هنوز ظهور نکرده بودند و این نشان میدهد که افسانه او تا چندین دهه پس از مرگش همچنان بعنوان پوشش مورد استفاده دیگران بوده است. میدانیم که وی معاصر امام ششم شیعیان جعفر صادق (در گذشت به سال 765) بوده است.
حقیقت هر چه باشد، میتوان گفت که سرگذشت جابربن حیان نمونه ای است از گرایشها و چاره جوئی هائی که دانشوران و فرزانگان تحت پیگرد، از آن ــ به رغم شرایط نامناسب ــ برای پراکندن دانش و نظرات جسورانه خویش دربارهء قدرت حاکم و دربارهء اسلام استفاده میکرده اند. وانگهی تنها نام جابر نبود که چنین استفاده ای از آن میشد. برای مثال میدانیم که چندین نوشته منسوب به الکندی در واقع توسط شاگردان اش تحریر شده، بخصوص توسط دانشور و طبیب معروف احمد ابن الطیب السرخسی که مؤلف چندین کتاب در علم پزشکی است.
شیوه ی دیگری که دانشوران تحت پیگرد از آن استفاده میکردند عبارت بود از انتساب نظراتشان به فرقه های مذهبی ناشناخته. مثال چنین شیوه ای را میتوان در کار ابن راوندی (33) دید که انتقاد ریشه ای و تند خود را از دین به برهمنان نسبت میدهد. این کار را بعدا رازی ادامه داد و نظرات انتقادی خود نسبت به دین، جهان و زندگی را به صابئین (34) نسبت داد. این حیله ها و چاره جوئی ها از دید جان های هشیار پنهان نمی ماند.
(ترجمه به فارسی از مجله تحقیقی Sou`al “سؤال” شماره 9 ژوئیه 1989 که به زبان فرانسه در پاریس منتشر میشد به سردبیری محمد حربی، استاد تاریخ در دانشگاه و نویسنده و از مسئولین و مبارزین الجزایری در جریان جنگ استقلال از استعمار فرانسه.)
یادداشتهای مترجم که با * مشخص شده:
ـ دربارهء مؤلف: هیثم منّاع پزشک سوری مقیم پاریس. رئیس جامعهء دفاع از حقوق بشر در کشورهای عربی (اللجنة العربیة لحقوق الانسان) بسیار کوشا در امر حقوق بشر و صاحب ده ها تألیف در این زمینه و زمینه های سکولاریسم و روشنگری (روشن نگری). نک http://www.haythammana.net
* “شنا خت مبنی بر حکمت” را بجای savoir-savant “المعرفة الحکمیة” گذارده ایم که در تقابل با “شناخت مبتنی بر دین” (المعرفة الدینیة) است. اصل این تعبیر از “اخوان الصفا” ست و بعدها ابوبکر رازی، ابوالعلاء معری و ابوالفضل اندلسی در آثار خود بدان پرداخته و آنرا تکامل داده اند.
** در دائرةالمعارف فارسی (به سرپرستی غلامحسین مصاحب) می خوانیم: زنادقه (Zanadeqe) در تاریخ اسلام و فقه اسلامی و همچنین در کتب ملل و نحل، عنوان ملحدین متظاهر به اسلام است، که غالبا در باطن به ثنویت و علی الخصوص به مانویت قائل بوده اند. این عنوان بعدها، از طریق توسع، اطلاق برعموم کسانی شده است که باطنا منکر نبوت پیغمبر اسلام و بلکه جمیع پیغمبران بوده و به قِدَم عالم (حدوث و قدم) اعتقاد داشته اند. لفظ زنادقه جمع زندیق (Zendiq) است، که معرب زندیک (Zandik) و به معنی اهل تأویل احکام است (مذهب تأویل)، و مانویه را هم قبل از اسلام، ظاهرا به سبب وسعت مشرب و تمایلی که به تأویل احکام اوستا داشته اند، بنام زندیک می خوانده اند، چنانکه موبدان زرتشتی مزدک را و پیروان او و همچنین بعدها گجستگ ابالیش معروف را نیز زندیق می خوانده اند. در عهد بنی امیه، جعد ابن درهم اولین کسی بود که به اتهام زندقه مقتول شد. در اوایل عهد عباسیان، تمایل به زندقه و الحاد مخصوصا در بصره و بغداد فزونی یافت، و کسانی مانند عبدالله ابن مقفع، بشارابن برد، حماد عجرد، صالح ابن عبدالقدوس، و ابن ابی العوجاء به همین اتهام مورد تعقیب و قتل واقع شدند. این زنادقه که در عراق به نشر و تعلیم عقاید خویش می پرداختند در تلقین شک و ترویج الحاد در بین مسلمین اهتمام میکردند، و به همین سبب، وجود آنها برای اسلام و خلافت خطری بزرگ تلقی شد، و خلیفه مهدی عباسی برای تعقیب آنها و جلوگیری از نشر زندقه در بین مسلمین مأمور مخصوصی بعنوان صاحب الزنادقه تعیین کرد، و در قتل و قمع زنادقه جد بسیار به خرج داد، و پسرش خلیفه هادی عباسی نیز بوصیت او در این باب اهتمام بسیار کرد، و هارون الرشید هم در سنه ی 171 هـ ق، که اشخاص متواری و فراری را امان داد، این امان را شامل زنادقه ای که ازبیم او روی در کشیده بودند نکرد، چنانکه مأمون عباسی نیز، با وجود مسامحه و اغماضی که در این گونه امور داشت، در تعقیب زنادقه بی گذشت و سختگیر بود. در بین زنادقهء این عهد، هر چند بعضی دیگر، صریحا به مانویت منسوب بوده اند، اغلب آنها کسانی بوده اند که، به سبب رندی و ظرافت طبع و آزاد اندیشی، از تقید به سنن و تقالید ادیان، خود را بر کنار می داشته اند، و فهرست هایی که جاحظ (در کتاب الحیوان) و ابن الندیم (در الفهرست) از زنادقهء اسلام داده اند غالبا نامتجانس و در واقع فهرست همین گونه آزاد اندیشان است. زنادقه به جعل و نشر اخبار و احادیث و طعن در قرآن می پرداخته اند، و از طعن و تعریض به پیغمبر نیز در مواردی که بیم جان نبوده است خودداری نداشته اند. بدین جهت، شتم و هجو پیغمبر از مشخصات زنادقه و مهمترین اسباب تعقیب آنها بشمار می آمده است، و هم بدین سبب است که ابن تیمیه توبهء آنها را مقبول نمی شمارد، و غالب فقهای دیگر نیز زندقه را کفر دانسته اند، و ابن حنبل حتی جهم ابن صفوان را ــ به سبب اعتقادش به اینکه روح امری غیر مادی است و الهی ــ زندیق و کافر شمرد، مالکیه و حنفیه نیز عموما زنادقه را کافر شمرده اند، و بعدها، صوفیه و غلاة نیز، بعنوان زندقه، از طرف مخالفین خود مورد اتهام واقع شده اند.
*** نک به پاورقی پیشین.
**** پیش از مأمون، رای خلفا، حتی خلفای راشدین قابل بحث و رد تلقی میشد نه بصورت امری قطعی.
***** منظور از حاکمیت اراده ی واحد (مونولی تیسم) وحدت و همسانی موضعگیریها و نظرات افراد یک مجموعه از صدر تا ذیل است، آنطور که در برخی از احزاب دیده شده که حتی سلیقه ها و قیافه ها، هم باید یکسان وانمود میشد!
یادداشت های نویسنده مقاله:
1- لازم نیست یاد آوری کنیم که موضوع مربوط به روزگاری است که مصونیت جسمی فرد (L’integrité physique de l’individu) در هیچ جای دنیا رعایت نمی شد.
2ـ Sou’al شماره 1، ص61.
3ـ ترجمه مأخوذ از Arabica 1954.
4- مقاله دوره ی زمامداری “المهدی” ، Arabica، 1974 .
5- F.Gabrieliزندقه در قرن اول از عهد عباسیان در کتاب Elaboration de L’islam انتشارات دانشگاهی فرانسه، 1961 ص 24.
6- تاریخ طبری، سال 163 هجری.
7- همانجا سال 167 هجری.
8- برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به مقاله Huy Monnot تحت عنوان، نوشته های مسلمانان در باره ی ادیانی که کتاب آسمانی ندارند. درMideo 1972.
9- المعتصم (842ـ833) و الواثق (842-847). زمانهء المتوکل (861-847) با واکنش تعصب آمیز سنی همراه بود که تاوان آنرا معتزله پرداختند.
10- گابریلی، مقاله یاد شده، ص 32
11- در باره این نکات نگاه کنید به W.Patton تحت عنوان “احمد ابن حنبل و تفتیش عقاید” چاپ لیدن 1897 و نیز مقاله دومینیک سوردل تحت عنوان: سیاست مذهبی مأمون، خلیفه عباسی مندرج در مجله مطالعات اسلامی، سال 1962، صفحات 48-27.
12- طبری، جلد سوم، ص 8ـ 1135.
13- رهبر شورش بزرگی که به سال 816 میلادی در آذربایجان در گرفت. این شورش در سراسر عهد مأمون ادامه داشت.
14- ابوالحسن اشعری: مقالات، صفحات 458-451.
15- نقل شده در “مقدمه ابن خلدون” ترجمه Slane، ج2 ص 228.
16- تاریخ طبری، سال 170 هجری.
17- در این باره ر.ک به بغدادی: الفرق بین الفرق، ص270 و ابن المرتضی: کتاب الفلک الدوار، حلب، 1933 صفحات 130-128 و دائره المعارف اسلام مقاله ی برمکیان.
18- الفهرست، ص 173.
19- طبری همانجا، سال 245.
20- علوشی: الطبیب العراقی، ص 37.
21- نقل شده توسط ابن سعد، مخطوطات کتابخانه ملی پاریس شماره ی 5939، فولیو 65.
22- همانجا، فولیو 76.
23- ابن جلجول: طبقات العتیبه، قاهره 1955، ص 7.
24- ابن سنان: تاریخ اخبار القرامطه، بیروت، 1971، ص 19.
25- تاریخ طبری، سال 280 هجری.
26- الفهرست، ص 421.
27- مخطوطات کتابخانه ملی پاریس، شماره 5889، فولیو 46.
28- طبقات الصوفیه، ج اول ص 297.
29- ل. لوکلر، تاریخ طب عربی، مجلد 1، ص7.
30- الفهرست، ص499.
31- رسائل جابر، دارالکتب المصریه ی شماره 3M.
32ـ رسائل جابر، دار الکتب المصریة.
33- در باره افکار و نظرات ابن راوندی. وجده و کروس (Vajda et Kraus) می گویند: “او وحی وپیامبری را بطور کلی و پیامبری محمد را بویژه به نحوی گزنده به نقد می کشد. بنظر وی عقاید دینی برای عقل غیر قابل قبول اند و بنا بر این باید نفی شوند. معجزات که به پیامبران نسبت داده شده کاملا ساختگی است چون این افراد را با افسونگران و ساحران می توان مقایسه کرد. بزرگترین معجزه ی محمد از دید مسلمانان قرآن است که از متنی پیراسته برخوردار نیست”. (دائرة المعارف اسلام. ذیل: راوندی).
34ـ صابئین (صابئیه): مرکز آنها در حرّان (جنوب شبه جزیره عرب) بود. در عبادات خود زبان سریانی بکار میبردند. مأمون در اندیشه تعقیب و نابودی آنها بود اما شایستگی های فکری و علمی آنان وی را وادار کرد با ایشان مدارا کند. در حدود سال 872 دانشمند معروف ثابت ابن قره که با همکیشان خود به مخالفت برخاسته بود تکفیر شد و ناگزیر به بغداد رفت و در آنجا شعبه ی دیگری از مکتب صابئین تأسیس کرد. خلیفه القاهربالله به تعقیب آنان پرداخت. (دائره المعارف اسلام، ذیل: صابئین).
(در آرش شهریور 1373 ـ سپتامبر 1994منتشر شده. متن حاضر ویراستهء آن است. مه 2010)