مروری در ۱۱۰ شماره “آرش” نشان میدهد که پرویز قلیچخانی، علیرغم وجود همه مشکلات و موانع، تلاش کرده است تلفیقی میان یک نشریه سیاسی – اجتماعی و یک نشریه فرهنگی – ادبی بوجود آورده و با انتشار یک نشریه فارسی زبان جهتدار و آرمانخواه در خارج از کشور، هم بازتاب دهنده ادبیات و هنر تبعیدی بوده و هم مبرمترین و مهمترین بحثهای سیاسی در محافل و احزاب چپ ایران را بازتاب دهد؛ تلاشی که “آرش” را در طول ۲۳ سال به نمونه درخشانی از روزنامهنگاری تاریخی ما تبدیل کرد
چون کار به قفل و بند تقدیر افتد
از جیب خرد کلید تدبیر افتد
آرش گهرم ولی چو برگردد بخت
در معرکه پیکان و پر از تیر افتد
(خسروی)
با گذشت دو سال از توقف انتشار «آرش»، که یک صد و ده شماره آن به همت پرویز قلیچ خانی در غربت و دور از وطن مالوف این چهره نامدار عرصه های ورزش و سیاست ورزی انتشار یافت، اکنون می توان فارغ از ملاحظات و دل نگرانی های زمان چاپ و نشر آن به ارزیابی اهداف، عملکرد و چند و چون نتیجه حاصل از بیست و سه سال انتشار این نشریه (از بهمن ۱۳۶۹ تا بهمن ۱۳۹۲ خورشیدی) پرداخت.
مجله «آرش» دقیقا دوازده سال پس از پیروزی انقلاب مردم ایران در بهمن ماه سال ۱۳۵۷، سرنگونی رژیم سلطنتی، تشکیل حکومت جمهوری اسلامی، دگرگونی بنیادین همه عرصه های زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، و استقرار نوع خشنی از یک دیکتاتوری مذهبی که برای استواری پایه های خود از هیچ جنایتی فروگذار نکرد و در نتیجه همه امیدها و آرزوهای شرکت کنندگان در انقلاب – به ویژه روشنفکران و سیاست ورزان – را به تباهی کشید، در پاریس آغاز به انتشار کرد تا «منعکس کننده نظرات، دردها، تحلیل ها و عکس العمل ها در مورد تغییرات درون ایران» باشد؛ تا «نگاه به ایران و تغییرات جاری در وطن» را بازتاب دهد؛ «بی آن که ادعای رهبری نظرات و تغییرات واقع در ایران» را داشته باشد؛ تا «پلی باشد بین روشنفکران داخل و خارج»؛ و این همه را با «حفظ استقلال فکری خود» در قالب «جنس دیگری از صداهای تبعید» به سرانجام رساند.(۱)
تلاش برای ایجاد پلی بین روشنفکران مهاجر یا تبعیدی در خارج از ایران و روشنفکران – و گاه توده های وسیع مردم – در داخل کشور، به منظور تاثیرگذاری بر وضعیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی درون کشور و ایفای نقشی موثر در تغییرات و تحولات جاری در آن، سابقه ای طولانی دارد و بر می گردد به تقریبا یک صد و پنجاه سال پیش؛ در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار و انتشار روزنامه های معروف «اختر» در استانبول (ترکیه عثمانی)، «قانون» در لندن (انگلستان) و «حبل المتین» در کلکته (هندوستان). جز این سه روزنامه نیز، البته، نشریات فراوان دیگری بوده اند که در طول حدودا یک صد و پنجاه سال گذشته توسط شمار زیادی از مهاجران و تبعیدیان ایرانی با انواع هدف ها و آرمان های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی در بیرون از مرزهای ایران انتشار یافته و کم و بیش جای پائی از خود باقی گذاشته اند، اما این سه روزنامه، بواسطه نقش مهمی که در تنویر افکار ایرانیان و در نتیجه دگرگونی های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران ایفا کرده اند، از شهرت و اهمیت بیشتری برخوردارند و می توان از اهداف، عملکرد و دستآوردهای آن ها، بعنوان نمونه هائی تاریخی، در مقایسه با «آرش»، سود برد تا احتمالا به ارزیابی درست و سنجیده ای از موقعیت و جایگاه «آرش» در تاریخ مطبوعات برون مرزی دست یافت.
نخستین مقایسه را می باید در هدف ها کرد.
پایه گذار و مدیر روزنامه «اختر» محمدطاهر تبریزی قراچهداغی بود که در بیست و چهار سالگی براى تجارت از تبریز به استانبول مهاجرت کرده و در آنجا اقامت گزیده بود. سردبیری آن را نیز میرزا نجفعلی خان خویی، مترجم و نایب سفارت ایران در استانبول، بر عهده داشت. هدف از انتشار این روزنامه در آن زمان، چنان که در سرمقاله نخستین شماره آن آمده، انتشار روزنامه ای – یا به لفظ آن زمان «گازت»ی – بوده است به زبان فارسی که «زبان انبوهی از ساکنان قطعه شرق و ملل عظیمه اسلامیان است و زبانی است که در نزد تمامی ملل متمدنه، مسلم به مطبوعی است و امروز هم جزء عمده زبان دولت علیه عثمانی است» ولی «تاکنون روزنامه ای بدان لسان ترتیب نشده [و] بدین موجب جمعی از پارسی دانان که در اطراف جهانند از درک این چنین نعمت بزرگ نیز محروم مانده و فی الواقع مغبون شده اند.» و آن «نعمت بزرگ»، یعنی روزنامه یا «گازت»، را چنین تعریف کرده است: «روشنائی بخش آفاق مدنیت است و کحل الجواهر [سرمه] آفاق؛ ترقی ملک و ملت، فلک. دانش را ماهی است تابان و آسمان هنر را مهری است درخشان. راستی جویان را مجموعه لطایف آثار است. آگاهی خواهان را جریده و خلاصه افکار. تقویم وقایع گذشته و حال است… لهذا در عهده خود می شناسیم که در این گازت بدون تجویز وقوع انحراف از این شاهراه راستین، از حوادث و وقایع مناسبه و یومیه و از مسائل شرقیه و از تجارت، علم، ادب و از سیاسیات و هرگونه مواد نافعه سخن گوئیم.»(۲)
«اختر» در زمان انتشار خود نشریهای «پیشرو» و حتی می توان گفت در آن روزگار «مترقی» بود و نویسندگانش، که همه از روشنفکران، آزادی خواهان، رجال و بزرگان مشهور آن زمان بودند، نقش مهم و تاثیرگذاری در روشنگری، هدایت و بیداری ایرانیان داخل و خارج کشور بازی کردند.
روزنامه «قانون» را، که پا از این هم فراتر گذاشته و خواهان «تغییر سیستم حکومتی ایران» و جایگزین کردن آن با سیستمی قانون مدار بود، میرزا ملکم خان ناظم الدوله در لندن منتشر می کرد. هدف او و کسانی چون سید جمال الدین اسدآبادی که در نوشتن مطالب تند و انتقادی علیه حکومت استبدادی قاجار در این روزنامه مشارکت داشتند تبلیغ قانون خواهی، تاکید بر ضرورت برقراری قانون در کشور، و بالمعال ایجاد تغییراتی بنیادی در سیستم حکومتی آن زمان بود. اعتقاد آن ها بر این بود که اگر مطالبی که در روزنامه «قانون» نوشته می شود به دست مردم در داخل کشور، به ویژه تحصیلکرده ها و محصلان مدرسه «دارالفنون»، برسد ذهن آن ها باز شده و خواهند توانست کشور را از نکبت و بدبختی که دچارش بود نجات دهند.
«حبل المتین» چاپ کلکته هم، علی رغم این که روزنامه ای عمومی و بیشتر خبری با زبانی محتاط و ملایم تر بود، باز هدف خودش را «بیداری افکار مردم و ترویج اندیشه آزادی خواهی و مشروطه طلبی» قرار داده بود. سید جلال الدین کاشانی، ملقب به «موید الاسلام»، که مدیریت «حبل المتین» را برعهده داشت و در سرلوحه روزنامه خود آن را «ملی، آزاد، سیاسی، اخباری، تجاری، تحلیلی، علمی، ادبی» معرفی می کرد، چشم امید به آگاهی عمومی و بیداری جامعه داشت و معتقد بود «قومی که با یک هوش فوق العاده طبیعی و یک غیرت شش هزار ساله ایرانی ازخواب چشم باز کرده و مضرات وجودهای موذی را فهمیده، بعدها ممکن نیست فریب شعبده و سحر آن ها را خورده ثانیا خود را اسیر استبداد نمایند… توضیح این مقال آن که فرقه ای از مستبدین که آب و گل وجودشان از ظلم و اعتساف [بی راهه رفتن و بیداد کردن] و بی رحمی سرشته، صلاح چنان دانستند که به هر شیوه هست مسئله را دینی و مذهبی کرده به اسم شریعت بنیان اسلام را خراب کنند و به نام دیانت ظلم را اشاعت دهند.»(۳)
نه فقط این سه روزنامه معروف، مهم و قدیمی چاپ خارج از ایران بلکه تقریبا تمامی نشریات فارسی زبان جدی که از حدود صد و پنجاه سال قبل به این طرف به همت روشنفکران و روزنامه نگاران ایرانی در نقاط مختلف دنیا، از ممالکی در آسیای مرکزی گرفته تا کشورهای اروپائی و در سده اخیر آمریکا و کانادا و استرالیا، انتشار یافته و هم اکنون هم – به شکل رسانه های مختلف و در ابعادی وسیع تر – منتشر می شوند، هدفی کم و بیش مشترک داشته و دارند که می توان آن را در ایجاد «پلی بین مردم و روشنفکران داخل و خارج» به منظور «روشنگری، بیداری و هدایت افکار عمومی، ترویج اندیشه آزادی خواهی، قانون گرائی، و برقراری مساوات و عدالت اجتماعی» خلاصه کرد. این هدف، اما، بسته به اندوخته های فکری، آموزه های تجربی و علمی، خاستگاه اجتماعی، و دیدگاه معرفتی عاملان و مدیران هر نشریه، با تاکید بیشتر بر وجهی خاص و با توسل به نیرو، اندیشه و احیانا ایدئولوژی ویژه ای دنبال شده است؛ تفاوتی که اغلب در اسم هائی که برای نشریات انتخاب شده جلوه بیرونی می یابد. «اختر»، به معنای «ستاره»، روشن است که به وجود نوری در تاریکی شب اشاره دارد؛ و پس، عمدتا «روشنگر» است. «قانون»، بی هیچ ایما و اشاره، معلوم است که در پی گسترش اندیشه «قانون گرائی» است. «حبل المتین»، به معنای «ریسمان یا رشته محکم و استوار» که در برخی از متون ادبی تعبیری از «شریعت اسلام» نیز هست، به وضوح بیانگر سود جستن از ریسمان محکم شریعت اسلام برای جلوگیری از سقوط به دامن استبداد است. همین طور است انتخاب نام «آرش»، برای یک نشریه عمدتا سیاسی؛ با گرته هائی از فرهنگ، ادب و هنر. هر چند نخستین و بی واسطه ترین برداشت از این نام «وطن دوستی» تا حد «جان فشانی برای وطن» است ولی از آنچه در یک صد و ده شماره «آرش»، ظرف بیست و سه سال انتشار آن، دیده می شود می توان چنین دریافت که ناشر و مدیر «آرش» وطن را در مردم و «خلق»هائی که در جغرافیای آن به سر می برند دیده و از این رو «آرش اسطوره ای» را بیشتر در قالب یک «فدائی خلق» می بیند؛ درکی که ریشه در باورها و نگاه اجتماعی آرمان خواهانه و ایدئولوژیک و نیز عملکرد او بعنوان یک کنشگر سیاسی دارد. تاویل ها و تعبیرها و تفسیرهای گوناگونی که، به ویژه از زمان ورود اندیشه عدالت خواه و انقلابی چپ به ایران، از اسطوره «آرش» به دست داده شده راه یک چنین نگاه و برداشت و درکی از آن را باز می کند.
«آرش»، «ایرش» یا «ارش» قهرمانی اسطوره ای است که در زبان پهلوی از او با نام «شوا تیر» یا «شیوا تیر» یاد شده و در زبان اوستائی هم صفت «تیز تیر» گرفته است. شهرت این قهرمان افسانه ای که از او بعنوان «آرش کمانگیر» و «آرش تیرانداز» هم یاد می شود از این است که در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی و به هنگامی که جنگی سخت بین ایرانیان و تورانیان در گرفته بود، ماموریت یافت تا با پرتاب تیری مرز سرزمین ایران با سرزمین توران دشمن را تعیین کند.
در افسانه آمده است که در روز انجام این کار، الهه زمین به نزد «آرش» می آید تا به او در این زمینه یاری رساند. او تیر و کمانی در اختیار «آرش» می گذارد و به او می گوید می توانی از تیر و کمان معمولی استفاده کرده و تیر را به فاصله ای اندک بیندازی یا از این تیر و کمان، که وجود تو را به انرژی تبدیل کرده و همراه تیر به دورترین نقطه ممکن رسانده و در آنجا فرود می آورد، استفاده کرده و با ایثار زندگی ات مرز ایران را در دورترین جای ممکن تعیین کنی. آرش تیر و کمان را از الهه زمین می گیرد، وجودش را در آن می گذارد و با ایثار جانش، در سپیده دم روز از بلندای کوه دماوند تیری رها می کند که پس از عبور از سرزمین های طبرستان و گرگان و نیشابور و سرخس و بیابان مرو، به هنگام غروب روی تنه درختی در کنار رود جیحون یا آمو دریا فرود می آید و به این ترتیب مرز بین ایران و توران در دورترین نقطه تعیین می شود.
اگر یک تاویل از افسانه «آرش» این است که مردمان ایران در بی همتی و بی عملی خود همیشه نیازمند حضور قهرمانانی هستند که جانشان را فدای آن ها کنند، در عوض، روایت دلپسند و مطلوب چپ از این افسانه این است که «آرش» خود یکی از همین مردمان است؛ فرزند رنج و برخاسته از میان خلق ستم کشیده و تحقیر شده که از میان موج خروشان خلق سر بر می کشد و برای تامین عدالت و شرف و حیثیت خلق و چیرگی بر دشمن خلق جانش را فدا می کند.
سیاوش کسرایی، شاعر چپ گرا و آرمان خواه معاصر، افسانه «آرش» را این طور روایت و تصویر می کند:
«…
روزگاری بود،
روزگار تلخ و تاری بود.
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره.
دشمنان بر جان ما چیره.
شهر سیلی خورده هذیان داشت؛
بر زبان بس داستان های پریشان داشت.
زندگی سرد و سیه چون سنگ؛
روز بدنامی،
روزگار ننگ.
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛
عشق در بیماری دل مردگی بی جان.
ترس بود و بال های مرگ؛
کس نمی جنبید، چون بر شاخه برگ از برگ.
سنگر آزادگان خاموش؛
خیمه گاه دشمنان پر جوش.
مرزهای ملک،
همچو سرحدات دامن گستر اندیشه، بی سامان.
برج های شهر،
همچو باروهای دل، بشکسته و ویران…
…
آخرین فرمان، آخرین تحقیر…
مرز را پرواز تیری می دهد سامان!
گر به نزدیکی فرود آید،
خانه هامان تنگ،
آرزومان کور…
ور بپرد دور،
تا کجا؟… تا چند؟…
…
کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته.
خلق، چون بحری برآشفته،
به جوش آمد،
خروشان شد،
به موج افتاد،
برش بگرفت و مردی چون صدف
از سینه بیرون داد.
منم آرش
– چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن –
منم آرش سپاهی مردی آزاده،
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده.
مجوییدم نسب
فرزند رنج و کار
گریزان چون شهاب از شب،
چو صبح آماده ی دیدار.
دلم را در میان دست می گیرم
و می افشارمش در چنگ،
دل، این جام پر از کین پر از خون را؛
دل این بی تاب خشم آهنگ…
در این پیکار،
در این کار،
دل خلقی است در مشتم،
امید مردمی خاموش هم پشتم.
کمان کهکشان در دست،
کمان داری کمان گیرم.
شهاب تیزرو تیرم؛
ستیغ سر بلند کوه ماوایم؛
به چشم آفتاب تازه رس جایم.
مرا تیر است آتش پر؛
مرا باد است فرمانبر.
ولیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست.
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست.
در این میدان،
بر این پیکان هستی سوز سامان ساز،
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز.
…
شامگاهان،
راه جویانی که می جستند آرش را به روی قله ها؛ پی گیر،
باز گردیدند؛
بی نشان از پیکر آرش؛
با کمان و ترکشی بی تیر.
آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش.
کار صدها صد هزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش.
…»
با یک چنین نگاهی به افسانه و قهرمان اسطوره ای «آرش» است که نام او بر جبین نشریه ای در غربت می نشیند که هر چند مدیر آن «سال هاست با هیچ حزب و گروهی همکاری تشکیلاتی نداشته و ندارد»، «ادعای رهبری نظرات و تغییرات واقع در ایران» را هم نمی کند و مایل است با حفظ «استقلال فکری خود» نشریه را صرفا در قالب «نامه هایی به جانب وطنی که دیگر نیست» منتشر کند، ولی در عین حال از محتوای مجموع یک صد و ده شماره آن چنین بر می آید که «آرش» می خواهد با ترویج دادخواهی و عدالت طلبی، ارج گذاری و نکوداشت تلاشگران این عرصه، و انعکاس مهمترین گفتمانها و بحثهای سیاسی در محافل و احزاب چپ داخل و خارج از کشور و تاکید بر رویدادهای نهضت چپ، چه در عرصه اندیشگی و چه در قلمرو هنر و ادبیات، «جنس دیگری از صداهای تبعید» باشد.(۴)
نوشتن «نامه هائی به جانب وطنی که دیگر نیست» چه معنا دارد؟ چرا آن وطن دیگر نیست؟ و اگر نیست، نوشتن و ارسال نامه هائی به جانب آن چه ضرورت دارد؟ آن هم نامه هائی نه همچون نامه هائی که دیگر تبعیدیان می نویسند، بل نامه هائی از «جنس دیگر»؟
روشن است که پرویز قلیچ خانی از همان ابتدا که «آرش» را راه اندازی کرده است، وطن را – در مفهومی که به آن اشاره شد – بخاطر انحراف یک صد و هشتاد درجه ای انقلاب سال ۱۳۵۷ از اهدافی که همه انقلابیون – و از جمله خود او – داشتند، «از دست رفته» می دانسته و از این بابت چنان افسرده بوده است که آن را «دیگر نیست» می انگاشته؛ درست همچون وضعیتی که «آرش» اسطوره ای به هنگام استیلای دشمن بر سرزمین ایران در آن قرار داشته و برای بازگرفتن سرزمین های اشغال شده میهنش چاره را در این دیده است که جان خود در پیکان گذاشته و به دورترین نقطه ممکن بفرستد تا وطن را دوباره وسعت داده باشد. انجام چنین کاری، در یک چنان شرایط افسردگی و ناامیدی، نگفته پیداست که ابتدا انگیزه ای قوی و سپس آمادگی کامل و بی تردید برای جان فشانی در راه آن انگیزه را می طلبد. هزاران هزار صفحه از «آرش» که ظرف بیست و سه سال منتشر شد، نشان از حضور «آرمانی» دارد که هر چند در واقعیت و بصورت عینی در هم شکسته ولی در نزد ناشر و مدیر «آرش» همچنان زنده است و به او امید و نیرو می دهد. «هر چند که اسلام گراها همه ی هستی ام را غارت کردند ولی آرمان هایم هنوز باقی است.» این را پرویز قلیچ خانی – حتی به هنگام اعلام توقف انتشار «آرش» – اعلام کرده و افزوده است: «تجربه به من آموخته است که هر آدم بی آرمانی را باد از صحنه ی روزگار خط خواهد زد.» و او که روزگاری در عرصه ای دیگر – ورزش – با سخت کوشی و بهره وری از خصال پهلوانی طعم بزرگی و قهرمانی را چشیده،(۵) با اتکاء و به نیروی آرمانی که می باید او را از خطر «خط خوردگی» برهاند دوباره بر می خیزد و کمر همت در عرصه ای دیگر می بندد با این امید که «شاید ما تبعیدیان بی وطن روزی برای یافتن پیراهن های خونین رفقایمان، به ایران آزاد شده بازگشتیم.»(۶) چشم انداز این امید، از نگاه ناشر و مدیر «آرش»، دیدار پیراهن های خونین «رفقا»ئی است که، چه قبل و چه بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷، در نبرد با استبداد و ستم طبقاتی جان داده اند. چشم انداز او ایرانی است که تنها با تحقق آرمان های آن جانباختگان و باشندگانی که دلباخته و پی گیر آن آرمان ها هستند به «آزادی» خواهد رسید. اما او خوب می داند که روح زمانه دیگرگون شده و از هنگام استقرار استبداد دینی در میهن و رنگ باختگی یا حتی می توان گفت مرگ آرمان ها، این دیگر همان چشم اندازی نیست که همه تبعیدیان پیش روی امیدها و آرزوهاشان دارند. چشم هائی هستند که دیگر به این تصویر نمی نگرند. چشم هائی هستند که به تصویرهائی دیگر می نگرند و چشم انداز را جور دیگر می بینند. چشم هائی هم هستند که نگاه از هر چه چشم انداز گرفته اند و به دیوار می نگرند… و صداهائی که بر می آید – اگر بر آید – همجنس صدای او نیست. پس صدای او، در همهمه غربت و تبعید، صدائی تنها و از «جنس دیگر» است.
این صدا، با همه نابهنگامی و ناهماهنگی اش با صداهای دیگر، به هر حال، می باید به گوش هائی، و این نامه «گیرنده ناشناس» باید به دست هائی در «وطنی که دیگر نیست» برسد. اما چگونه و با چه تمهیدها و از چه راه و با کدام پشتوانه و امکانات؟
پاسخ به این پرسش ها ناگزیر ما را به مقایسه هائی میان «آرش» و دیگر نشریات فارسی زبان برون مرزی – این بار در خصوص نوع نشریه، انتخاب مخاطب و چگونگی دسترسی به او – می کشاند.
از بدو پیدایش و انتشار روزنامه و دیگر انواع نشریات به زبان فارسی در داخل و خارج از کشور، مطبوعات و بطور کلی رسانه ها، از لحاظ محتوا و مضمون، به سه شکل انتشار می یافته و اکنون نیز انتشار می یابند: رسانه های دولتی یا وابسته علنی و غیرعلنی به حکومت ها که در نتیجه مبلغ و مبشر افکار و افعال حکومت ها و دولت ها بوده اند و هستند؛ رسانه های مستقل حرفه ای که با رعایت قوانین و مقررات حکومت ها و دولت ها، و نیز حفظ تعادل و توازن ناشی از عدم جانبداری حزبی، عقیدتی و ایدئولوژیک، وظیفه خالص اطلاع رسانی و فراهم آوردن زمینه برای گفت و گوهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و… را بر عهده داشته و دارند؛ و نیز رسانه های مستقلی که چراغداری و ترویج آرمان یا ایده ای خاص را – چه سیاسی، چه فرهنگی و چه ادبی و هنری – بر عهده گرفته و مخاطبان خود را به گرایش آن آرمان یا ایده ترغیب کرده و می کنند.
روزنامه «اختر» که آغازگر انتشار مطبوعات برون مرزی ایران است به مدت بیست و دو سال، بین سالهای ۱۲۵۴ تا ۱۲۷۵ شمسی، (۱۸۷۵ تا ۱۸۹۶ میلادی) در استانبول، ترکیه عثمانی، انتشار یافت. این روزنامه ابتدا به تشویق میرزا نجف قلی خان تبریزی، یکی از ماموران دولت ایران در پایتخت عثمانی و با حمایت سفیر ایران در دولت عثمانی، میرزا محسن خان معین الملک، و کمک مالی دولت ایران و پشتوانه مالی میرزا مهدی تبریزی، تاجر ایرانی مقیم پایتخت عثمانی، تاسیس شد.
برخی اسناد تاریخی بازمانده از دوران قاجار نشان می دهند که در آن دوران تعداد ایرانیان ساکن در منطقه آناتولی (به استثنای بخش اروپایی عثمانی) حدود یازده هزار نفر بوده اند که در نقاط مختلف ترکیه امروزی (بدون در نظر گرفتن استانبول) و در بیروت، سوریه و… اقامت داشته ند. از این رو حکومت و دولت قاجار وجود یک روزنامه فارسی زبان را در این سرزمین لازم و ضرور می دانسته است. مساله دیگر حکومت در آن زمان این بوده است که «زبان فارسی در عثمانی تا زمان سلطان محمود خان ثانی زبان دوم دربار و طبقه راقیه عثمانی شمرده میشد و هر ادیب و نویسنده فاضل عثمانی فارسی را در حد زبان ترکی از جهت خواندن و نوشتن میدانست. »(۷) بنا بر این، ترویج زبان فارسی یک دلیل عمده حمایت از انتشار «اختر» توسط دولت آن وقت ایران بود. دلیل دیگر انتشار «اختر» و حمایت حکومت قاجار از آن مطالبی بود که در روزنامههای عثمانی علیه ایران نوشته می شد و میباید یک روزنامه ایرانی در استانبول می بود تا به این اتهامات پاسخ گوید. اینگونه بود که در ابتدا دولتمردان ایرانی با انتشار روزنامه «اختر» در ترکیه عثمانی موافقت کردند؛ روزنامهای که در ظاهر بطور مستقل و خصوصی، اما در باطن با حمایتهای مالی دولت منتشر میشد، ولی بعدها خودش را از زیر سایه حکومت قاجار بیرون کشید و استقلال یافت و با نشر مطالب تند انتقادی بلای جان استبداد ناصری شد. اما، تا رسیدن به این مرحله، «اختر» روزنامه ای بود از جنس گروه رسانه های نیمه دولتی که با حمایت مالی حکومت و دولت قاجار راه اندازی شد، پا گرفت، مخاطب یافت و آن گاه که توانست دوام و خوانندگانی گسترده یابد استقلال خود را به دست آورد.
«حبل المتین» اما روزنامه ای از جنس دیگر و در شمار رسانه های گروه دوم بود که برای نزدیک به چهل سال در خارج از کشور (و زمان هائی حتی در داخل کشور) منتشر می شد. چنان که پیشتر گفتم، سید جلال الدین کاشانی که مدیریت «حبل المتین» را برعهده داشت و آن را با سرمایه شخصی خود راه اندازی کرده بود، هر چند در پی روشنگری و ارتقاء سطح آگاهی سیاسی و اجتماعی مخاطبان «حبل المتین» بود ولی نگاهش به آن نگاهی حرفه ای، اقتصادی و تجاری بود و به همین لحاظ هم روزنامه اش را «ملی، آزاد، سیاسی، اخباری، تجاری، تحلیلی، علمی، ادبی» معرفی می کرد. «حبل المتین»، در واقع، اولین روزنامه فارسی زبان(۸) بود که در بسیاری از نقاط دنیا، از جمله هندوستان، افغانستان، ایران، ترکستان، آسیای صغیر، عربستان، قفقاز، روسیه و… پخش می شد؛ هواخواهان بسیار داشت و مشترکین آن تا ۳۵ هزار نیز افزایش یافت. توفیق چشمگیر و مقبولیت این روزنامه در نزد مخاطبانش به حدی بود که نظر تجار و ارائه کنندگان خدمات مختلف تجاری و اجتماعی را به خود جلب و روزنامه را آماده پذیرش آگهی کرد؛ بطوری که در سی و دومین سال انتشار خود با اشاره به این موضوع نوشت: «… سابقا به جهاتی که ذکرش خارج از این موضوع است کمتر قبول اعلانات می نمود، حالا این روزنامه معروف، که محبوب القلوب کلیه مسلمانان و شرقیان و مستشرقین است، برای اشاعه هرگونه اعلان به اجرت مناسب حاضر گردیده؛ مسلم است [که] اعلان در چنین اخبار، خیلی مقرون به کامیابی تواند گردید.»(۹)
روزنامه «قانون»، برخلاف «اختر» و «حبل المتین»، هر چند خواهان مخاطب بیشتر و در نتیجه نفوذ در اذهان عمومی بود، ولی عملکردی آرمان خواهانه و هدفمند داشت و از این رو می توان آن را در شمار گروه سوم از رسانه های سه گانه ای که ذکر شد قرار داد. میرزا ملکم خان ناظم الدوله، ناشر و مدیر «قانون»، و سید جمال الدین اسدآبادی نویسنده پرنفوذ آن، هر دو در پی شناساندن ارزش های قانون و جا انداختن اندیشه قانون گرائی در ایران بودند و هدفشان از انتشار «قانون» نه صرفا پرداختن به حرفه روزنامه نگاری و نه تجارت از این راه بود. آن ها آرمانی داشتند و روزنامه را وسیله تبلیغ آن آرمان می دانستند. از این رو، علی رغم همه دشواری ها و تنگناهای مالی و با وجود مخالفت حکومت قاجار، «قانون» را در لندن منتشر و به هر شکل ممکن به دست خوانندگان آن در ایران میرساندند؛ برای برخی به صورت مستقیم و به نشانی خودشان و برای پیروان ملکم خان و افراد عضو «فراموشخانه» به صورت محرمانه. و از آنجا که پخش و توزیع آن در ایران با محدودیتهای جدی از سوی دولت وقت مواجه بود و آن ها نیز سرمایه و پشتوانه مالی قابل اتکائی نداشتند انتشار «قانون» فقط برای هشت سال ادامه یافت.
«آرش» را می توان، از این لحاظ، با «قانون» مقایسه کرد و در شمار گروه سوم از رسانه های سه گانه قرار داد؛ مجله ای که مدیر و سردبیر آن با آرمان و هدفی خاص، بی آن که پشتوانه و حمایتی مالی از دولتی یا نهادی و حزب و سازمانی داشته باشد، تنها با اتکاء و امید به اقبال قشری خاص از فعالان سیاسی و روشنفکران و حمایت های مالی آن ها، در غربت پاریس منتشر کرد و از آنجا که زمینه و زمانه، خلاف آنچه می پنداشت، مستعد نبود در نهایت به «لحظه خداحافظی» رسید تا تعطیلی آن «نه از سر ناچاری که بر مبنای انتخابی آگاهانه صورت گیرد» و نام و خاطره اش «ماندگار تاریخ» شود.(۱۰)
واقعیت این است که تجربه بسیار تلخ انقلاب سال ۱۳۵۷ و سرخوردگی ها و پریشانی ها و فجایع گسترده پس از آن، نه فقط نسل های ایرانی بعد از انقلاب بلکه قشر وسیعی از کنشگران سیاسی و روشنفکران قدیمی زمان انقلاب را تحت تاثیری منفی قرار داد. آرمان ها – به ویژه آرمان چپ انقلابی – در سطحی وسیع فرو مرد و بسیاری از آرمان گرایان با نقد عملکرد خود در گذشته روی از آرمان گرائی گرداندند. اگر «اختر» و «حبل المتین» و «قانون» و دیگر روزنامه ها و نشریات منتقد، اصلاح طلب، قانون گرا، و یا انقلابی که در زمان خیزش مشروطه خواهی در خارج از ایران منتشر می شدند، همه خوانندگان و هواخواهانی تشنه داشتند و صفحات و مقالات آن ها اغلب کارکرد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی احزاب فراگیر را داشت و خوانندگان و طرفدارانشان در مجامع خصوصی و عمومی به تبلیغ و ترویج خط مشی و رهنمودهای آن ها میپرداختند، و یا کسانی مثل حاجی زين العابدين تقی اف «پول بسيار می فرستادند تا روزنامه به علمای نجف و ديگر جاها بی پول فرستاده شود»(۱۱)، همچنین شماری از این نشریات «عامل تشکیل و شکلگیری نخستین هستههای مبارزه با استبداد ناصری در بیرون از کشور، پیروزی جنبش ضد استعماری واگذاری انحصار تنباکو و توتون (قرار داد تالبوت) به یک شرکت انگلیسی از سوی ناصرالدین شاه… و وقوع انقلاب مشروطه در ایران بودند.»(۱۲) در حالی که زمان دگرگون شده، هویت باخته و اخته انتشار «آرش» یک چنین موهبتی را از آن دریغ کرده بود.
در یک چنین زمانه و یک چنین فضای سرخورده و نادم و پشیمان – و حتی می توان گفت مخالف هر گونه آرمان و ایمانی – و در حالی که حکومت استبدادی موجود در ایران همه عرصه ها را در اختیار گرفته، درها را به روی هر فرآورده فکری مخالف خود بسته، زبان ها را بریده، دارها را افراشته، گورستان ها را انباشته و زندان ها را در سراسر کشور گسترانیده است، طبعا نه می شد از «آرش» پلی ساخت به سوی «وطنی که دیگر نیست» و نه حتی اگر چنین محالی ممکن می بود، می شد در آنجا «رفقائی» یافت که چشم انتظار دریافت چنین «نامه هائی» باشند زیرا «رفقا»ی قدیمی همه در خاک شده و یا به سایه خزیده و در خلوت تردیدها و ندامت ها بودند و نسل تازه ای هم که سر برآورده چنان در گرداب بلعنده زندگی پس از انقلاب فرو افتاده که فقط در تقلای نجات خود است و فرصتی و باوری برای اندیشیدن به «هویت» و «آرمان» و شوقی برای دریافت نامه هائی از این دست را ندارد. نامه های بی گیرنده در داخل کشور ناگزیر می باید برای مشتاقان آن در غربت پهناور خارج از کشور فرستاده شود. پهناوری جغرافیای غربت در شرایط نبود شبکه های پخش و فروش روزنامه و مجله و کمبود منابع مالی برای تامین هزینه سنگین ارسال پستی هر نسخه از آن ها امر دسترسی به مخاطبان را تقریبا غیرممکن می کند و این در حالی است که اگر هم تحمل چنین هزینه ای ممکن شود، در فضای افسرده و سرخورده و سیاست گریز خارج از کشور رغبتی چنان که باید نسبت به نشریات جدی – آن هم از نوع سیاسی و آرمانگرا – وجود ندارد و «آرش» اگر به دست هائی اندک می رسید و خوانده می شد تنها به مثابه دفتر خاطرات یک دوره آرمان خواهی ایران و نیز به جهت احترام عمیق کنشگران سیاسی، روشنفکران و قشرهائی از مردم نسبت به سوابق ورزشی و سیاست ورزی «کاپیتان قلیج» در مقام مدیر و سردبیر آن بود. از این رو، مقالات و گزارش ها و اسناد و خاطره ها و داستان ها و نقدها و تحلیل های «آرش» همه جنبه تاریخی دارد و به مثابه تقویم وقایع گذشته و حال بکار می رود و نه انعکاسی از نبض تپنده امروز جامعه؛ نبضی که متاسفانه از تپش افتاده و اگر هم به زحمت می تپد دیگر برای آرمان و ایمان – و بخصوص آرمان چپ – نیست.
در عوض، «آرش» در مجموع ۱۱۰ شماره پربار خود سندی است ارزنده و قابل رجوع از تاریخ مبارزات سیاسی معاصر کشور ما، انعکاس حوادث و رویدادها در جریانات روشنفکری، در داستان و شعر و تئآتر و سینمای ما، و نیز «ترسیم رنگین کمانی از تبعید و مهاجرت» ایرانیان به کشورهای مختلف دنیا؛ منبعی است برای پاسخگوئی به کنجکاوی در اندیشه، سیاست، ادب و هنر انبوه بی شماری از روشنفکران، ادیبان، شاعران، نویسندگان، هنرمندان و کنشگران سیاسی جداافتاده و دورمانده از میهن؛ تاریخچه ای است مملو از حوادث و تحولات دینی و مذهبی همراه نقد و تحلیل رویدادها و نگرش های گوناگون دینی؛ تقویمی است از پیدایش تشکلات و مبارزات کارگران، دانشجویان، زنان و چگونگی دشواری هائی که با آن ها روبرو بوده و هستند، و گزارشی است گرانبها درباره انواع هنرهای ایرانی از سینما و سریال تلویزیونی و تئآتر گرفته تا موسیقی و ترانه و داستان و هر آنچه ظرف سی و چند سال پس از انقلاب در قالب انواع جشنواره ها، فستیوال ها و گردهمآئی های سیاسی، فرهنگی، ادبی و هنری در خارج از کشور رخ داده است. و این چیز کمی نیست.
مروری در ۱۱۰ شماره «آرش» نشان می دهد که پرویز قلیچ خانی، علی رغم وجود همه این مشکلات و موانع، تلاش کرده است که تلفیقی میان یک نشریه سیاسی – اجتماعی و یک نشریه فرهنگی – ادبی بوجود آورده و با انتشار یک نشریه فارسی زبان جهت دار و آرمان خواه در خارج از کشور، هم بازتاب دهنده ادبیات و هنر تبعیدی بوده و هم مبرم ترین و مهمترین بحثهای سیاسی در محافل و احزاب چپ ایران را بازتاب دهد؛ تلاشی که «آرش» را در طول بیست و سه سال به نمونه درخشانی از روزنامه نگاری تاریخی ما تبدیل کرد.
هر چند گمان نمی کنم که پرویز قلیچ خانی با انتشار «آرش» خود را در شمار روزنامه نگاران و در جایگاه آنان بپندارد ولی ایستادگی او بر آرمان های انسانی و عملکرد صادقانه، پرشور، و تا حد زیادی حرفه ای او در این زمینه موجب شده است که «یادگار»ی گرانقدر و ماندنی از دوران بازنشستگی خود از فوتبال به جای گذارده و در این عرصه نیز در صف «قهرمانان» بایستد. این مهم، البته، بدون یاری و همفکری همکاران بلافصل او در «آرش» و نیز شمار زیادی از روشنفکران، کنشگران سیاسی، و نویسندگان و هنرمندانی که در طول انتشار «آرش» آثار قلمی خود را برای انتشار در اختیار قلیچ خانی گذاشته اند ممکن و میسر نمی شده است. چنان که خود او نیز بر این امر واقف است و اذعان کرده است که «به دلیل موقعیت اجتماعیِ ویژه ای که داشتم، یعنی سابقه ورزشی ام، این امکان برایم بود که از همکاری و همفکری بسیاری از نویسندگان و پژوهشگران، با گرایش های فکری مختلف، برخوردار باشم. به جرات می توانم بگویم عامل اصلی ادامه نشریه “آرش” بهره مندی از این موقعیت ویژه بوده است.»(۱۳)
بعنوان روزنامه نگاری که بیش از نیم قرن از عمر خود را در این حرفه بوده و از نزدیک با مشکلات و موانع آن – به ویژه در جامعه ایران و در غربت – آشناست، با مروری مجدد در شماره های مختلف «آرش» و تاملی در سخت کوشی و پشتکار کم نظیر پرویز قلیچ خانی، آنچه می توانم بر این نوشته بیافزایم این است که او این عرصه را با سربلندی ترک گفته است؛ همچنان که فوتبال را…
منابع و توضیحات:
۱- جملات و عبارات داخل گیومه همه برگرفته است از یادداشت ناشر مجله، در تشریح اهداف آن و تحت عنوان «آفتاب همیشه در خاطرم پرسه می زند»، در آخرین شماره «آرش» (شماره ۱۱۰، بهمن ماه ۱۳۹۲ خورشیدی).
۲- «اختر؛ نوری در ظلمت: آغازگر انتشار مطبوعات برون مرزی ايران»، نوشته حسن مجیدی، روزنامه «ايران»، شماره ۶۰۲۵، مورخ ۲۱ شهریور ۱۳۹۴.
۳- «حبل المتین»، سال اول، شماره ۴۸، صفحه اول.
۴- نگاه کنید به پانویس شماره ۱.
۵- از کارشناسان فوتبال و فوتبال دوستان می شنوم که «پرویز قلیچ خانی بی تردید مهمترین و برجسته ترین قهرمان تاریخ فوتبال ایران است.»
۶- نگاه کنید به پانویس شماره ۱.
۷- نگاه کنید به پانویس شماره ۲.
۸- «حبل المتین» البته در دوره ای از فعالیت مطبوعاتی سید جلال الدین کاشانی در هند نسخه انگلیسی هم داشته است. سید جلال الدین کاشانی که در ضمن در هندوستان صاحب یک کتابفروشی هم بوده در مجموع پنج روزنامه در آن کشور منتشر کرده است که «مفتاح الظفر»، «حبل المتین» فارسی، «حبل المتین» انگلیسی و «تمدن» از جمله آنها هستند.
۹- هفته نامه «حبل المتین»، دوشنبه ۱۴ جولای ۱۹۲۴ مطابق با ۲۳ تیر ماه ۱۳۰۳، صفحه ۲۴ از شماره ۴، سی و دومین سال انتشار.
۱۰- نگاه کنید به پانویس شماره ۱.
۱۱- احمد كسروی، بخش اول «تاريخ مشروطيت ايران»، شرحی درباره روزنامه «حبل المتين». همچنین محمد گلبن، پژوهشگر تاریخ مطبوعات ایران، در مصاحبه ای با یوسف ناصری، برای «فصلنامه یاد»، شماره های ۹۱ و ۹۲، بهار و تابستان ۱۳۸۸، در این زمینه گفته است: «تقی اف سرمایه داری ایرانی بوده که در قفقاز زندگی میکرده، او دو کشتی سریع السیر خریداری میکند تا روزنامه “حبل المتین” به موقع توزیع شود. یکی از این کشتیها به هند میرفته و یکی دیگر از هند به ایران بر میگشته و به سرعت روزنامه را به ایران میرسانده و بر میگشته تا شمارههای دیگر را به مردم ایران برساند.» همین پژوهشگر در جای دیگری از این مصاحبه گفته است: «روزنامه “حبل المتین” پشتوانه اجتماعی پیدا کرده بود. مردم آن را در کیسههای آرد و بشکههای نفت و بستههای چای میگذاشتند و [به ایران] میفرستادند.»
۱۲- سمیرا افراسیابی، «روزنامه حبل المتین»
۱۳- نگاه کنید به پانویس شماره ۱.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این مقاله ابتدا در شماره ۱ + ۱۱۰ مجله «آرش» (ویژه نقد و بررسی کارنامه بیست و سه ساله «آرش») که اخیرا به همت و کوشش بهروز شیدا، ناصر مهاجر، مهناز متین، اسد سیف، مهدی اصلانی و جهانگیر سروری انتشار یافت درج شده است.
—————-
gooya