با اسلام و شيعه گری، ايرانيان يکی از بازندگان تاريخ شدند. ملت ها با توان خود و بهره گيری از خرد و هوشياری ملت های ديگر آهنگ پيشرفت خود را تند می کنند، حال آنکه ايرانيان با اين دين از خود دور شدند و افت کردند. ارنست يونگ می نويسد: «تازمانيکه ناخودآگاه خود را خودآگاه نکنيد، زندگی شما را هدايت خواهد کرد و شما نام آنرا سرنوشت خواهيد گذارد.»
=================
مذهب شيعه، ريشه از خود بيگانگی ايرانيان (بخش يکم)
• November 17, 2014
از خودبيگانگی از نگاه فلسفی و جامعه شناختی
از خود بيگانگی در زبان فرانسه برابر واژه “آليناسيون” و از ريشه لاتينی “آلينوس” بمعنای ديگری و بيگانه است. زمانی که فرد تسخير شده و تسلط و چيرگی بر توان خود را از دست داده است، زمانی که فرد قدرت خود را در مقابل فرد و گروه و جامعه از دست می دهد، دستخوش بيگانگی می گردد. زمانی که هويت زندگی فرد گم می شود و فرد استقلال رای خود را از دست داده و از هستی اختيارمند محروم می گردد، فرد از خود بيگانه گشته است. از خود بيگانگی حالت کسی است که از هستی جوهری خود، از علت وجودی خود برای زيستن، دور شده است.
البته”اليناسيون” يا از خودبيگانگی درزمينه های گوناگون بکار گرفته شده و به اين لحاظ از محتوا و معنای گاه متفاوتی برخوردار گشته است. فلسفه، روانکاوی، جامعه شناسی، ادبيات، اين مفهوم را با مضمون انتقادی قابل انتقاد بررسی نموده و آنرا در نقد پديده های مورد مطالعه خود، قرارداده اند. در سالهای شصت و هفتاد ميلادی در غرب بحث های گسترده و متنوعی در باره سرمايه داری و جامعه غربی مطرح گشت؛ در اين بحث ها نقد اقتصاد ليبرالی، نقد کالا، نقد بازار، نقد تبليغات و شيوه های بازاريابی، نقد کار در جامعه صنعتی و نقد جامعه مصرفی بعنوان عوامل تخريب کننده هويت انسانی و فرسودگی ظرفيت خردگرائی، جايگاه برجسته داشت. افزون بر آن نقد دين و ايدئولوژی نيز بمثابه عامل از خودبيگانگی و نفی آزادی وجدان انسانی مورد توجه قرارگرفت.
در عرصه فلسفی هگل در اثرش “پديدارشناسی روح” در باره “روح ازخودبيگانه يا غريبه نسبت به خود” صحبت می کند، روحی که در ارتباط با روند فرهنگ قادر است خود را ارتقا دهد و به سوژه آزاد تبديل گردد. روح ازخودبيگانه آنچه که طبيعی خود و ويژگی اش است را نفی می کند. از نظر هگل از خودبيگانگی زمانی روی ميدهد که بودن دستخوش “ناهويتی” می گردد. فوئرباخ ازخودبيگانگی را در رابطه با مذهب قرار می دهد. او در “ماهيت مسيحيت” می گويد انسان کيفيت انسانی خود را در خدا می بيند. صفات عالی مانند عشق و خرد و اراده که نزد انسان مشخص و ملموس است به ايده خدائی انتقال داده ميشود و جنبه نامشخص می گيرد و به اينگونه است که انسان خدا را می آفريند و انسان در ايده خدائی از خود بيگانه می شود؛ آنچه که اينجائی است آنجائی می گردد و انسان از وجدان جوهری و واقعی محروم گشته و خرد و اراده را به خدا تحويل می دهد. کارل مارکس در دستنوشته های ۱۸۴۴ در نقد شيوه توليد سرمايه داری برآنست که فرد کارگری که نيروی کار خود را می فروشد به هدف نهائی که علت وجودی آنست تسلط نداشته، انگيزه ای برای کار ندارد و کارگر فقط به اجبار است که نيروی کار خود را می فروشد. در اين توليد، کار انسانی به کار ماشينی تبديل شده و نظام توليدی انسان را به يک مهره قابل تعويض ماشين اقتصادی تبديل می نمايد. باين ترتيب در شرايط از خودبيگانگی فعاليت انسانی از هدف بلافاصله خود محروم شده و در بستر توليدی اين فعاليت صورت می گيرد که قوانين و اهداف آن برای کارگر گنگ و ناروشن است و بقول مارکس “انسان نسبت به محصول کارش بيگانه است” و “انسان نسبت به انسان بيگانه است”.
در جامعه شناسی “گی دوبورد” از اولين جامعه شناسانی است که در اثر خود “جامعه نمايش” منتشر شده در ۱۹۶۷ از اقتصاد مصرفی و از خودبيگانگی انسان صحبت می کند و معتقد است بدنه اجتماعی زير تحت انقياد مدل حاکم است، زمان آزاد و همبستگی اجتماعی توهمی بيش نيست و “پيوند اجتماعی” ميان انسانها دستخوش از خود بيگانگی است. “ژاک الول” در آثار خود “توهم سياسی” (۱۹۶۵)، “تسخيرشدگان جديد” (۱۹۷۳) از سلطه تکنولوژيهای جديد بر رفتار و ذهن انسانی حرف زده و برآنست که تکنيک بيطرف وجود ندارد و می نويسد: “اين تکنيک نيست که ما را به انقياد کشانده است بلکه تقدسی که به تکنيک انتقال يافته ما را به اين روزگار دچار ساخته است.”. از نظر او انسان توسط تکنيک از خود بيگانه گشته است، زيرا انسان به تکنيک وابستگی شديد پيدا کرده، در اعتقاد ايدئولوژيک به تکنيک دستخوش کوری و راحت طلبی فکری شده و اين امر بناگزير توتاليتاريسم را می پروراند. ميلان کوندرا در کتاب خود “جاودانگی” می گويد ازخودبيگانگی به اين معناست که فرد گورکنان خود را متحد خود تلقی می کند.
در روانکاوی ازخود بيگانگی نوعی پاتولوژی يا بيماری عاطفی است که به روابط خانوادگی آسيب می رساند. اين از خودبيگانگی بيانگر فريبکاری روانی توسط پدر يا مادر است تا فرزند را در شرايط گسيختگی و اختلاف، به تسخير و سلطه خود درآورد. در حالتی که اين از خودبيگانکی فرزند ملايم است اين پديده بشکل بی مهری و بی تفاوتی و روابط سرد و مناسبات فاقد از عشق جلوه می کند، ولی در زمانی که اين از خود بيگانگی شديد است خاطره های خوب و زيبا نسبت به پدر يا مادر گم شده و محو می گردد و فاصله گيری فکری و اعتقادی رشد يافته و اعتفادات منفی و وارونه جايگزين آنها می شود. در چنين حالتی فرزند در نفی و طرد تا جائی جلو ميرود که هرگونه احساس عاطفی را از دست داده و در منفی گری و تخريبگری، احساس جرم ندارد. اعتقاد محکم به يک واقعيت تصور شده و برداشت يک جانبه ذهنی و احساس وارونه، در رفتار و باور فرزند تسلط می يابد.
حال در پرتو اين ديدگاههای فلسفی و جامعه شناختی و روانکاوانه، به از خود بيگانگی ايرانيان بپردازيم. روشن است که از خودبيگانگی دلايل بسيار متعدد دارد ولی در اينجا ما فقط به يکی از آنها اشاره می کنيم. يکی از ريشه های ازخود بيگانگی ايرانيان مذهب شيعه است، مذهبی که فرهنگ و خرد را تخريب می کند و هويت ويژه را منهدم می سازد، مذهبی که امپرياليسم وار به همه چيز تعرض ميکند، تا فاشيسم دينی خود را تحميل کند. عاشقان شيعه و روشنفکران مذهبی و فرصت طلبها از انتخاب اين موضوع، ناراحت خواهند بود، ولی از اين امر هراسی نيست. بطور مسلم اين بحث يک مطلب اساسی و پرمشاجره جامعه روشنفکری و سياسی ما می باشد. آسيب هويتی ما عميق و دردناک است.(رجوع شود به کتاب اخير من “جامعه شناسی آسيب ها و دگرگونی های جامعه ايران”)۱
از خودبيگانگی مذهبی و بختکی بر اذهان
از نظر جامعه شناسی ازخودبيگانگی يک ملت يا يک گروه اجتماعی را می توان بمعنای نفی شخصيت مستقل گروهی، نابودی سازمانيافته فرهنگ و زبان و انديشه، محروم شدن از ميراث و فرهنگ سنتی و باستانی توسط يک قدرت سياسی و اقتصادی ديگر قلمداد نمود. زمانی که مردمی در سرزمين خود بيگانه ميشوند و از حقوق اجتماعی و مدنی و فردی محروم می گردند و اين مضمحل شدن “طبيعی” جلوه می کند، آنها از خودبيگانه شده اند. تمامی تهاجم های اشغالگرانه جنگی و تصرفات کشوری و سلطه گری های اقتصادی و سياسی خشونت بار با هدف نفی گروه اجتماعی و مردمان ديگر صورت گرفته است. هدف سلطه گری تحميل قدرت ديگری بر مردم ديگر است و هدف اليناسيون انبوه و خودفراموشی انبوه، مشروعيت يافتن تجاوز و متجاوز در ذهن مردم اسيرشده است. اين مشروعيت يافتن يک روند بسيار پيچيده و محصول تاريخی اقدام مشترک اسيرشده و اسارتگر است.
اسلام بعنوان يک دين ايدئولوژيک و توتاليتر از ابتدای کارش متمايل به تصرف و جنگ و جمع آوری غنائم، گرفتن جزيه اجباری، قتل و شمشير است. غزوات محمد عليه قبائل ديگر و کشورگشائی ها در دوران خلفا و حمله به ايران در زمان خليفه دوم عمر، بيانگر اين تمايل و اراده سلطه جويانه است. اين دينی که از منافع قريش عرب تغذيه يافته و پيام اش پذيرش اجباری احکام قرآنی و سنت محمد است، اين دينی که تداومش به اسطوره سازی و جعليات تاريخی و اجتماعی وابسته است، در يکی از سنت های خود يعنی شيعه گری به بزرگترين واقعه سازی و جعليات پروری دست می زند. اين شيعه گری مبانی عربی و منافع خاندان علی را به فراتاريخ گسترش داده و تاريخ جعلی و خشونت بار و اسطوره ای خود را به تاريخ ايرانيان تبديل می کند. برده داری اسلامی در ذهن ايرانی تلطيف شده و بی آزار و روحانی تلقی می شود، جنگ قدرت خاندان علی به جنگ مقدس ايرانيان تبديل می گردد، منافع و ارزش های تنگ نظرانه اين قبيله عربی سمبول عدالت خواهی برای ايرانيان می شود، بی فرهنگی گروهی بدوی کينه ورز و ارزشهای قبيله ای، جای فرهنگ کهن و آموزه دينی کهن ايرانيان می نشيند، تاريخ و هويت ايران توسط ايرانيان کم رنگ می شود و از ياد می رود و دين سامی و هويت تازی پرستی در اذهان سايه می اندازد.
(پايان بخش اول)
جلال ايجادی – جامعه شناس
پاريس نوامبر ۲۰۱۴
=================
مذهب شیعه، ریشه ازخود بیگانگی ایرانیان (بخش دوم)
امپراتوری ایران، کشور همسایه شبه جزیره عربستان بود که از ثروت مادی بسیار زیادی برخوردار بود. عربها که از وضعیت معیشتی بسیار ابتدائی برخوردار بودند به این ثروت چشم داشتند.
ازخودبیگانگی بمعنای دور شدن و بیگانه شدن نسبت به هویت و تاریخ خود است. جامعه بازمانده از شناخت خود، مثله مثله شده و دور افتاده از هستی خویش، جامعه ایی که توانائی خود را فراموش می کند و فرهنگ و مایه های تاریخی خود را از یاد می برد، جامعه ای که دشمنان خود را بر سر و دوش خود می گذارد تا اسارت خود را بعنوان “خوشبختی” نشان دهد، جامعه ای که تمایل خردگرائی و جان خود را به نفع اسطوره سیاسی و ایدئولوژی یک قبیله استعمارگر می کشد، این جامعه، مسخ شده و از خودبیگانه گشته است. از نگاه جامعه شناسی هویت، خشک و بسته و منجمد و ثابت نیست و همیشه تاثیر پذیر است و با جهان دور و نزدیک داد و ستد دارد. در مواردی این تاثیری پذیری منفی و مخرب و پس رفت است. رابطه ایران و اسلام از اینگونه است. در این میان مذهب شیعه در تاریخ هویتی و امروز ما سخت رنج آور بوده است، رنجی که در ذهنیت از خودبیگانه شده بصورت “مطبوع” و “خودمانی” جلوه می کند. از کلینی تا خمینی و از آخوندیسم تا نواندیش دینی، داستان آسیب دردناک هویتی است. بدون شک شوینیسم و خودستائی تنگ نظرانه مرگ زاست و چشم بستن بر گندآب ها و بدی های درونی است. ولی این نیز مسلم است که اسلام بزیان ایران بوده است. اسلام شیعی به لحاظ نقش تاریخی و همه گیرش سهم بزرگی در خسارت واردشده داشته است، ولی افسانه سازی های نخبگان شیعه و همدستان آنان همیشه در پی پنهان کردن این آسیب و وارونه جلوه دادن آن بوده اند. طرفداران خاندان علی که از دراز مدت صحنه سیاست و شرح حال نویسی دینی در ایران را اشغال کرده اند، برای تحکیم ایدئولوژی شیعه، به نفی یا کم بها دادن به ارزش های باستانی و بومی و تحمیل یک جانبه تعلیمات قرانی و داستانی شیعه پرداخته اند.
تاریخ بی فرهنگ؟
افسانه اول: نخبگان ایدئولوژیک شیعه می نویسند که در زمان تصرف ایران توسط لشگرعرب، کشور ما فاقد گنجینه برجسته فرهنگی و کتاب و اسناد بود. این افسانه شیعه از پایه نادرست است. این جعل تاریخی با قصد برتر نشاندادن قرآن و پوشاندن کتابسوزی توسط اعراب است و در پی حذف هویت ایرانی و تاریخ این کشور قبل از هجوم اعراب مسلمان است. این نفی برای نخبگان شیعه کار ساده ای نیست و باین خاطر آنان بطور زیرکانه با موضعگیری ناسالم یا سکوت در پی نفی فرهنگ پیش از اسلام می باشند.
به گفته ابن ندیم نویسنده کتابِ الفهرست که در ۳۷۷ ه. ق. (حدود سال ۹۸۷ میلادی ) به پایان رسید، کتاب ها و اسناد و خطوط بسیاری در دوره هخامنشیان و ساسانی وجود داشته است؛ به گفته او در قصر آپادانا در تخت جمشید نوشتههایی به صورت لوح های چوبی، سنگ و خاک رس در باره مطالب گوناگون موجود بود. گفته میشود که تعداد بسیاری از این لوح ها به وسیله سپاه اسکندر مقدونی(۳۳۳ پیش از میلاد) نابود شد و یا به کتابخانه اسکندریه فرستاده شد. برخی مورخان نوشته اند سپاه اسکندر ۲۰۰۰۰ چرم گاوی را که متن اوستا بر روی آنها نوشته شده بود را سوزاند. از نظر دور نداریم که کشف سی هزار لوحه از گل رس در زیر زمین ویرانههای کاخ آپادانا در تخت جمشید در سال 1931 تا 1939 میلادی این گفته را تایید میکند که آثار گذشته فراوان بوده اند. این کشف که توسط دو آلمانی “ارنست هرزفلد” و “اریش فردریش اشمیت” برای “موسسه شرقی” دانشگاه شیگاگو صورت گرفته دارای اهمیت فوق العاده است. باستانشناسان این کشف را “گنجینه” تخت جمشید یا کتابخانه استخر نامیدهاند. “پیر بریانت” متخصص بزرگ تاریخ ایران در اثر بزرگ خود “تاریخ امپراتوری پارس” (1247 صفحه، انتشارات فایار پاریس) می نویسد از شوش تا تخت جمشید سرشار از دستنوشته و کتیبه برجسته تهیه شده و باقی مانده است. بگفته او در این لوح ها و اسناد ادبیات شگفت انگیزی از جمله در باره تکنیک ساختمان و کاخ سازی و مدیریت اداری و سازماندهی تولید و مدیریت غذائی و جمعیت شناسی و فعالیت زنان و گروه های شغلی و قومی و آزادی اعتقادات و مراسم دینی و کشاورزی و قوانین اقتصادی و سیاست در امپراتوری شاهنشاهی داریوش و کشورگشائی، وجود دارد. این اطلاعات مستلزم بازنگری و تحلیل عمیق جامعه شناسانه و اقتصادی و سیاسی است که متاسفانه تحقیقات کافی باستانشنانه و تاریخی و دانشگاهی پیگیر انجام نشده است.
علیرغم تخریب های سپاه اسکندر، کتابها ی نویسندگان ایران پیش از اسلام همچون اوستا (سروده های یشت و گاتها…)، کلیله و دمنه، نوشته ها و آموزه های مانی و مزدک، به طور مستقیم یا غیر مستقیم به دست ما رسیدهاست. کتاب دکتر احمد تفضّلی، به نام “تاريخ ادبيّات ايران پيش از اسلام” که پس از درگذشت وي به همّت همکار ساليان درازش، دکتر ژاله آموزگار، در سال 1376 (1997م) در 453 صفحه انتشار يافته، کمبود جدی را در آثار زبان فارسي جبران مي کند. کتاب برجسته دکتر تفضلي پس از مباحث مقدماتی، از کتيبه های فارسی باستان آغاز مي کند، پس از آن به ادبیات اوستايی مي پردازد، سپس کتيبه های اشکاني را بررسی مي کند و آن گاه به نوشته های فارسی ميانه و آثار پهلوی زردشتی پرداخته که پردامنه ترين بخش کتاب است. این کتاب، ادبيات مانوی را از نظم و نثر در زبان پارتي و فارسي ميانه و سُغدي در فصلي جداگانه آورده است. نوشته هاي سُغدي و خوارزمي و بلخي، فصل های پایانی کتاب اند که در آخر با فهرست مراجع و فهرست نام ها تمام مي شود. علاوه بر این اثر، برای شناخت بیشتر در باره آثار پیش از حمله عرب و آثار مانی می توان به کتاب “بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام” از دکتر محمدباقر وثوقی، (انتشارات دانشگاه پیام نور) نیز رجوع نمود. متاسفانه عرب زدگی و اسلام پرستی و کم توجهی روشنفکران آفت زده در جامعه ایران مانع از آن شد تا توجه لازم به مجموع این لوح ها و کتیبه ها و نوشته ها صورت گیرد و با ترجمه از زبان کهن به فارسی امروزی و تحقیقات گسترده و قابل دسترس، جامعه فرهنگی و دانشگاهی از آن بهره ببرد. در لیست صد شخصیت تاثیر گذار جهان که از جانب دانشمند معروف اخترفیزیکدان “مایکل اچ هارت” تهیه شده، مانی در رتبه شماره ۸۳ تأثیرگذارترین اشخاص تاریخ، قرار گرفته است. بسیاری از آثار این دوران خوشبختانه توسط اشخاص و محافل دانشگاهی در غرب نگهداری میگردد. متاسفانه غفلت هویتی و از خود بیگانگی بیمارگونه و کم کاری نخبگان، جامعه را از تاریخ خود دور کرد. در فرهنگ ایرانی اگر یکی از نشانه های آغازین فرهنگ ایرانی را منشور کورش و جهان بینی مزدایسنائي تصور نمائیم بر این پایه گرایش اعتقادی ایرانیان به اسلام و مذهب تشیع را می توان دلیلی بر مسخ شدن انسان ایرانی دانست. دینی که با زور و شمشیر وارد جامعه میشود و با کمک فرومایگان و زورمداران در اعماق ذهنیت و روان فرومی رود و با تمام شگردها می کوشد تا فرهنگ پیشین ایرانیان را به فراموشخانه جاوانه انتقال دهد.
معنویت؟
افسانه دوم، نخبگان شیعه بر “پیام معنوی اسلام” تاکید می کنند. این پیام معنوی، دروغ و افسانه است. در واقع در هنگام تهاجم عرب، انگیزه جمع آوری غنائم و اسیر گرفتن و تجاوز به زنان، نقش درجه یک در تعرض به ایران داشته است. حمله خشونتبار عرب که در موجهای گوناگون صورت گرفت و مقاومت های بیشمار ایرانیان را دامن زد، با کشتار و تجاوز و ویرانی سنگین و مالیات زوری توامان بود. سوره انفال، آیه 67 از پیش مشوق تجاوز بود و به متجاوزین پیام داد که “پس اکنون هرچه از غنیمت بیابید بخورید، حلال و گوارای شما باشد.” و بعلاوه بر پایه سوره نسا، مجاز نمودن سپاه خلیفه عرب برای تصرف زنان و اسیر نمودن و تجاوز به آنان، عامل بسیج کننده لشگر عرب بود.
“الفتوح” اثر معتبر “ابن اعثم کوفی” مورخ پایان قرن سوم و آغاز قرن چهارم هجری، خطبه عمر خلیفه دوم را نقل می کند و بخشی از آن چنین است: “ای مسلمانان، خدایتعالی با مصطفی (ع) وعده داده بود که ولایت روم و فرس فتح شود، پس بشتابید به مقاتله کفار عجم، و بدانید که از این طریق بر خزائین کسری و سلاطین فرس دست خواهید یافت، اما تا رنج مجاهدت نکشید غنیمت نیابید. فراخوان مرا اجابت کنید و تعلل و تکاهل منمایید تا هم غنیمت یابید و هم مثویت.” (الفتوح، نشریه مرکز انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ص94). به نوشته ویل دورانت :”اعراب خشن بدوی پس از تصرف تیسفون با شگفتی برکاخ شاهانه و قوس بزرگ سردر آن و تالار مرمر و فرشهای شگرف و تخت گوهر نشانش خیره شدند. سه روز طول کشید تا تازیان توانستند غنیمتهایی را که در آنجا به چنگ آورده بودند با زحمت بسیار از آنجا بیرون ببرند.”(تاریخ تمدن،ج4، عصر ایمان).
شواهد از غارت مسلمانان بسیار است. تاریخ طبری گنجینه ایران در تیسفون را بالغ بر 865 میلیون درهم تخمین زده است که در تاریخ بشریت یکی از بی سابقه ترین اموال حکومتی بوده است . طبری میگوید – بعد از آنکه خمس این مبلغ برای خلیفه جدا شد – بقیه جواهرات و گنجینه پادشاهان گذشته ایران بین 60 هزار جنگجوی مسلمان تقسیم شد و به هر کدام از آنان 12 هزار درهم رسید. یکی دیگر از فجایع، پاره شده فرش بهارستان بود. این فرش که در 900 متر مربع ( 60 ذرع در 60 ذرع ) از ابریشم و زمرد و جواهرات بافته شده بود نمونه ای از هنر و عظمت ایران بود و شاهان را در شکارگاه و بزمهای سالانه و باغهای وسیع نشان میداد. مسلمانان فرش بهارستان را روانه مدینه نمودند تا خلیفه از آن بهره برد. عمر با دیدن این هنر شگفت تاریخی بر آن شد تا آنرا به عنوان فتوحات اسلام نگه دارد و نشان از بزرگی اسلام و مبارزات مردمان عرب قرار دهد. لیکن علی ابی ابیطالب با نگهداری این کالای پر ارزش مخالفت نمود و گفت این کالای با ارزش باید بین همه بزرگان تقسیم شود تا همگان بهره برند. بدین گونه فرش تکه تکه شد و هر تکه به بزرگی از شهر داده شد و خود علی قسمت خود را با قیمت 20 هزار درهم فروخت.
امپراتوری ایران، کشور همسایه شبه جزیره عربستان بود که از ثروت مادی بسیار زیادی برخوردار بود. عربها که از وضعیت معیشتی بسیار ابتدائی برخوردار بودند به این ثروت چشم داشتند. اسلام محمد که همیشه در پی تصرف املاک و اموال قبایل شبه جزیره عربستان بود، این بار عطش استعماری خود و انگیزه مادی قوای عرب را، با اشغال امپراتوری ایران سیراب مینمود. روشن است که بخشی از این قوا با محرکه ایدئولوژیک و تعصب فرقه ای در این جنگها شرکت می کرد، ولی بخش عمده لشگر و سران آن، افراد حریص و جاهل و دزد و چپاولگر و تبهکار بودند که برای گرفتن اسیران، تجاوز به زنان و کسب ثروت مادی در جنگ شمشیر می کشیدند.
صلح دوستی؟
افسانه سوم: نظر نخبگان شیعه آنست که قوای اسلام “پیام برادری و صلح” آوردند. این نظر افسانه ای بیش نیست. درباره مهاجمان عرب که با پرچم اسلام به سرزمین ایران تاختند یک امر روشن است، منافع اقتصادی و روحیه تخریب، رفتار لشکر اسلام را جهت می داده است. در مقدمه ابن خلدون و تاریخ طبری شواهد بسیار در باره خوی عربها و خشونت و تخریب توسط اعراب و مقاومت ایرانیان گفته شده است.
ابن خلدون که یکی ازدقیق ترین جامعه شناسان و مورخان است درباره فتح ایران توسط اعراب این چنین مینویسد: عرب های ذاتا ویرانگر هستند و ضد تمدن. این به ان دلیل است که آنان همواره در حال نقل و انتقال برای دستیابی به غنائم اند. این امر با تمدن منافات دارد. عرب عموما گرایش به تاراج گری دارد و میخواهد آنچه در دست دیگران است را از آن خود کند، زیرا که روزی اش توسط شمشیرش به دست می آید. عرب در گرفتن اموال دیگران هیچ مرز و حدی نمیشناسد و همین که چشمش به مال و متاعی می افتد آن را تاراج میکند. درنتیجه مردمانی که زیر سلطه این قوم باشند در امنیت زندگانی نمیکنند . آنان ساختمانهای اهل حرفه و صنایع را به زور میگیرند و هیچ بهایی برای آن پرداخت نمیکنند. آنان برای صنعت هیچ ارزش قائل نیستند و تنها هدفشان آن است که اموال مردم را از دستشان بیرون بکشند و در نتیجه هیچ توجهی به قوم مغلوب ندارند. سپس آنان را در خودشان رها میکنند تا در آشوب و هرج و مرج باشند.
شاید تحلیل ابن خلدون تا حدودی قضاوتی تند بنظر برسد و شاید بررسی اش متاثر از قضاوت عمومی ماهوی کل عربها بنظر آید. ولی از نظر دور نباید داشت که ظرافت در دیدگاه ابن خلدون کلیدی در درک انگیزه و رفتار عربهاست. حرص و تجاوزی گری و بیرحمی از مشخصات عربهای شبه جزیره عربستان بود. رقابت بین قبایل عرب و جنگهای مکرر بین آنها و روح بیابانی آنها، افراد را به افراد سنگدل و خشن تبدیل کرده بود.
به گفته طبری جنوب عراق بعد از فتح مسلمانان ویران و روستاها و شهرهای آنجا دچار قحطی شد و در سال 17 هجری بخش زیادی از مردم آنجا از گرسنگی تلف شدند. بنا به روایت طبری حدود 9 ماه از رخداد قادسیه سعد ابی وقاص چندین لشگر روانه ماورای فرات کرد؛ در ابتدا رستم مذاکره با فرماندهان عرب کرد، ولی آنان تنها سه راه را برای او گذاشتند: یا مسلمان شوند یا بجنگند و کشته شوند یا حاضر به دادن خراج گردند. به بیان دیگر اجبار در پذیرش اسلام و گردن نهادن به سلطه عرب هدف اعراب بود. بگفته طبری در سال 21 هجری در نبرد نهاوند به فرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین از خونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان.
در سال 22 هجری به گفته طبری ری به دست نعیم ابن مقرن تاراج شد و ثروتهایی که از ری به دست مسلمانان افتاد دست کمی از فتح کاخ سفید تیسفون پایتخت امپراتوری ایران نداشت. پس از فتح ری مقرر شد این شهر 500 هزار درهم در سال بدهد. پس از ری نوبت به دماوند رسید و فرماندار شهر “مهست مغان مردانشاه” بود، او راهی جز تسلیم نداشت و مقرر شد سالانه مبلغ 200 هزار درهم باج به کوفه پرداخت نماید.
گفتار طبری نشان دهنده نه صلح طلبی بلکه بغض و خشونت اعراب در قبال ایرانیان است. زور و خشونت در تاریخ یکی از عوامل اصلی سلطه گری یک جمعیت بر جمعیت دیگر بوده است. کشورگشائی هائی در تاریخ بوده اند که با کشتار مردم توام نبوده است، ولی حمله اسلام با خشونت ایدئولوژیکی نهفته در کلام قرآن و با انگیزه سپاهیان چپاولگر و افراد آشوبگر و تاراجگر از جنس رویدادهای خشونتبار در تاریخ است. هجوم اسلام به سرزمین شاهنشاهی ایران ساسانی بمنظور اسارت مردمان دیگر و توام با جنایات بیشمار علیه بشریت بوده است. بر ما چه بسا انتقاد کنند که چشم به “بدی” های خودی می بندیم.
بهیچوجه. در طول تاریخ ایران جنایات زیادی از جانب پادشاهان و امیران صورت گرفته است. بحث در اینجا نقد هجوم عرب است و انتقاد از “از خود بیگانگی ایرانی”، نقد فرد ایرانی شیعه یا ایرانی غیرمذهبی که این درد را نمی بیند و یا خواهان کم رنگ کردن آن است، کسانی که مستقیم و غیر مستقیم استعمار عرب را آبیاری کرده اند. رابطه تاریخ اسلام با ایران خونین است. اسلام صلح برای سرزمین ما نمی خواست بلکه اسارت آنرا میخواست، نفی هویت آنرا طلب میکرد و در این راه از کشتار و تخریب دریغ نکرد. نگاه ابن خلدون و شهادت تاریخ طبری را در این نقل قول بشنوید: “چون اسیران را بیاوردند، قتیبه (سردار عرب) بگفت تا تخت وی را بیرون آورند و میان کسان جای گرفت و بگفت تا هزار کس از اسیران را پیش روی او بکشند و هزار کس را طرف راست وی و هزار کس را طرف چپ وی و هزار کس را پشت سر وی.”، “قتیبه از خوارزم یکصد هزار اسیر آورد که همه را به بازارهای برده فروشان فرستاد.”(تاریخ طبری ج9، ص 3854 و 3855).
معاویه خلیفه اموی در نامه ای به زیادبن ابیه والی کوفه و خوزستان و فارس می نویسد: در مورد قوم فارس “گوش کن زیاد! این مردم را باید ذلیل کرد. باید بهمان روشی که عمربن خطاب آنها را می کوبید طوری کوبیدشان که هرگز نتوانند سربردارند.”(ناسخ التواریخ، مورخ الدوله سپهر ص 86 تا 96). علی بن ابیطالب پس از سرکوب مردم استخر توسط سپاه اعزامی از کوفه خطاب به کوفیان گفت:”ای مردم کوفه، شمائیدکه شوکت عجمان را از میان بردید.”(تاریخ طبری ج3، ص1228).
خواست اسلام ذلت ایرانیان بود تا کسی سربلند نکند و بدین ترتیب شوکت ایرانی همیشه نابود گردد. نخبگان شیعه در همسوئی با خواست اسلام واقعیت خشونت اسلام در قبال ایران را نفی کرده زیرا خود بعنوان مسخ شده در پی مسخ دیگران بوده اند.
دانش دوستی؟
افسانه چهارم: نخبگان شیعه می گویند اسلام “دین دانش دوست است”. این ادعا جعل دیگری است و باید دانست که با حمله اسلام، ایران در عرصه فرهنگی با زیانهای جبران ناپذیر روبرو گردید. قشون عرب با انگیزه چپاول و ویژگی بی فرهنگی و عصبیت صحرائی خود، برای تجاوز به زنان و برده گیری و تقسیم غنائم، در مسیر حرکت خود به هرچه کارهای ظریفه و هنر و کتاب بود حمله بردند. تاریخ ایران در دروان گوناگون مانند حمله اسکندر و مغولها و افغانها، از ویرانگری و کتابسوزان بسیار زیان دید و در دوران حمله اعراب نیز بزرگترین خسارات را متحمل شد. حمله عرب در پی نابودی هویت تمدنی مجموعه همسایگان خود بود. لشگرکشی و قلع وقمع مردمان و خرابی تمدن معماری و شهری برای خاموش کردن و مسخ مردمان تمدن دیگر کافی نیست. زمانی که این ویرانگری فیزیکی و اقتصادی و شهری با نابودی فرهنگی و زبانی کامل میشود نابودی خودمختاری و اضمحلال هویتی قطعی می گردد. قصد حمله عرب ذلت و نابودی قطعی ایران و تمدن ایرانی بود. ایران باستان و پیش از اسلام علاوه بر تمدن شهری و معماری، دارای تاریخ و فرهنگ و زبان و ادبیات و اسناد اداری و حکومتی بسیار گسترده بود. بنابراین لشگر اسلام از جمله هدفهای اصلی را تخریب کتابخانه ها و آرشیوها و آثار هنری قرار داد.
“عرب هرگاه هنگام فتوحات خود به کتبی دست دست می یافت به سوختن و نابود کردن آنها مبادرت می ورزید، چنانکه چون عمروبن العاص مصر را فتح کرد به فرمان عمر ذخایر علمی آنرا بسوخت و در ایران نیز فاتحان عرب از نظایر این اعمال خودداری نکردند، چنانکه سعدبن ابی وقاص بفرمان خلیفه عمر خزانه های کتب ایران را از میان برد.”(اخبارالحکما، چاپ قاهره، دکتر ذبیح اله صفا در نشریه انجمن فرهنگ ایران باستان، شماره 1 تهران 1332).
ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه عن القرون الخالیه در مورد حمله قتیبه ابن مسلم سردار امویان می نویسد: وقتی قتیبه ابن مسلم سردار عرب بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هرکس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ گذراند و موبدان و
هیربدان قوم را یکسره هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد.
یکی دیگر از منابع اساسی کتاب مقدمه ابن خلدون است. در کتاب مقدمه که مهم ترین تاریخ اسلامی درباره جهان پیش از دوران مدرن است، درباره کتابسوزی مسلمانان در ایران چنین آمدهاست: از آنجایی که سلسلههای ایرانی قدرتمند بودند و بدون وقفه حکومت کردند، در میان ایرانیان علوم عقلی نقش بزرگ و با اهمیتی ایفا میکرد. گفته میشود علوم عقلی، زمانی که اسکندر داریوش را کشت و کنترل امپراتوری هخامنشی را به دست گرفت، از ایرانیان به یونانیان رسید. در آن زمان او کتابها و علوم ایرانیان را نگه داشت. با اینحال زمانی که مسلمین ایران را فتح کردند و به تعداد غیر قابل توصیفی کتاب و جزوات علمی رسیدند؛ سعد بن ابی وقاص در نوشتهای از عمر بن خطاب درخواست کرد اجازه دهد تا این کتابها به عنوان غنیمت جنگی میان مسلمین تقسیم شود؛ در آن زمان عمر پاسخ داد: آنها را به آب بیانداز؛ اگر آنچه در آنها است رهنمودهای درستی است؛ خداوند برای ما رهنمودهای بهتری فرستاده و اگر نادرست است خداوند ما را از آنها نجات دادهاست. بنابر این مسلمانان کتابها را به آب یا آتش انداختند و دانش ایرانیان از میان رفت و به ما نرسید. (رجوع شود به مقدمه ابن خلدون ترجمه محمد پروین گنابادی).
در دانشنامه کتابخانه و دانش اطلاعات، جلد سیزدهم، درباره کتابسوزی کتابخانهها در ایران چنین آمده است: حمله عرب در سال ۶۴۱ فرا رسید. عربها تعصب زیادی به خرج دادند و هر آنچه غیر قرآنی بود ریشه کن کردند. کتابخانههای معروف در متصرفاتشان از میان رفت. گفته میشود مهاجمان عرب باور داشتند که محتوای یک کتاب یا با قرآن همخوانی دارد اما از آن برتر نمیتواند باشد یا از آن بدتر با قرآن مقدس همخوانی ندارد. در هر دو صورت سزاور نابودی است. و نابود شدند. کتابخانههای ایرانیان نابود شدند. کتابها در آب ریخته شدند یا آنها را سوزاندند.
یوهان ولفانگ فون گوته در بخش شرح و توصیف دیوان غربی-شرقی در باره کتاب سوزان اعراب در ایران می نویسد: اعراب به تمامی کتابها که به نظر آنها یا زائد بودند و یا مضر، حملهور شدند. آنها تمام آثار ادبی را نابود کردند، بطوریکه کمترین میزان کتابها از آن زمان (ایران ساسانی) به دست ما رسیده است. جاری شدن زبان عربی (به دست اعراب) نیز از دوباره ایجاد شدن هرگونه حرکتی (در ایران) که بتوان آنرا ملی نامید، جلوگیری میکرد.
عبدالحسین زرین کوب در کتاب “دو قرن سکوت” (۱۳۳۶)، درباره کتابسوزی اعراب در ایران میگوید: “شک نیست که در هجوم اعراب بسیاری از کتابها و کتابخانه ایران دستخوش آسیب فنا گشتهاست. این دعوی را از تاریخها میتوان حجت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج، آن را تایید میکنند. با اینهمه بعضی از اهل تحقیق در این باب تردید دارند. این تردید چه لازم است. برای عرب که جز با کلام خدا هیچ سخن را قدر نمیدانست کتابهایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی با خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد میتوانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام شواهد نشان میدهند که عرب از کتابهایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی ماندهاست فایدهای نمیبردهاست. در این صورت جای شک نیست که در آنگونه کتابها به دیده حرمت و تکریم نمیدیدهاست. از اینها گذشته، در دورهای که دانش و هنر به تقریب در انحصار موبدان و بزرگان بودهاست، با از میان رفتن این دو طبقه ناچار دیگر موجبی برای بقای آثار و کتابهای آنها باقی نمیگذاشتهاست. مگر نه این بود که در حمله اعراب، موبدان بیش از هر طبقه دیگر مقام و حیثیت خود را از دست دادند و تار ومار و کشته و تباه گردیدند؟ با کشته شدن و پراکنده شدن این طبقه پیدا است که دیگر کتابها و علوم آنها که بدرد اعراب نیز نمیخورده موجبی برای بقا نداشت”.
مرتضی راوندی در کتاب تاریخ اجتماعی ایران می نویسد یکی از آثار شوم و زیانبخش حمله اعراب به ایران، محو آثار علمی و ادبی این مرز و بوم بود. آنها کلیه کتب علمی و ادبی را به عنوان آثار و یادگارهای کفر و زندقه از میان بردند.
طاعون حمله لشگر اسلام در تخریب بی نظیر بود و آنچه که اعراب با فرهنگ و هنر ایرانیان کردند با هدف خشکاندن تمدن فرهنگی بود. تعصب و بی فرهنگی اقوام مهاجم دوران محمد و چهار خلیفه، محرکه افرادی بود که به فرهنگ ارزش نمی گذاشتند و در ارتقا فرهنگ جهانی، نقش بازدارنده و ویرانگر داشتند.
آخوند و نواندیش دینی، طرفدار استعمار عرب
بازنگری تاریخ کار ساده ای نیست. دوری از لحظه تاریخی اجتماعی و فرهنگی، غبار و تاریکی های ناشی از تندی و پیچیدگی حوادث، نقل رویدادها در ذهنیت های بسیار متفاوت، درهم آمیختن احساس و عاطفه و کینه و عشق در توضیح رویدادها، کمبود اسناد و شواهد باستانشناسی، تخریب های گوناگون در آثار، وجود اخبار خام بدون توضیح ریشه ها، خوانش تاریخ گذشته با ذهنیت کنونی، همه و همه، کار تاریخدان دشوار می سازد. بنابراین پژوهش ژرف و تطبیقی و دوری از ذهنیت مذهبی و ایدئولوژیکی، برای نگارش تاریخ بسیار با اهمیت است. خطر اشتباه همیشه وجود دارد و جعل غیر ارادی نیز پیوسته موجود خواهد بود.
علیرغم دقت و وسواس علمی، امکان بدفهمی رویدادهای تاریخی یا وجود درک و شناخت ناقص و ناکامل، ما را به هوشیاری مداوم دعوت می کند. حال مبحث تاریخ، در نزد افراد مذهبی که با محک ارزش مذهبی به تاریخ می نگرند به پدیده دینی تبدیل شده و رویدادها بر اساس تقدس مذهبی برخورد شده و نوشته به اوراد و زیارتنامه و ستایشنامه نزدیک میشود. جدی ترین “تاریخنویسان” مذهبی، همه تلاش خود را خواهند کرد تا دین مورد علاقه اشان روسفید از آب درآید.
نخبگان شیعه مانند سید حسین نصر، علی شریعتی، مرتضا مطهری، عبدلکریم سروش، محسن کدیور، پیوسته جعلیات خود را بعنوان تاریخ در جامعه ترویج کرده اند و کوشیده اند تا زشتی های اسلام و مذهب شیعه را وارونه جلوه دهند. اینان شیفته مذهب شیعه می باشند و بعنوان روشنفکر دینی همیشه افسانه های برشمرده را تفسیر واقعی خوانده اند و خشونت دینی و تهاجم به ایران و ضدیت با فرهنگ و کتابسوزان اسلامی را تلطیف نموده یا آگاهانه پنهان نموده اند. علیرغم وجود منابع متعدد که ستم عرب و امیرالمومنین های وابسته به عرب در ایران را به نقد کشیده اند این نمایندگان شیعه بدور از هرگونه تحقیق علمی و دانشگاهی و با تنگ نظری مذهبی خویش به دروغگوئی ادامه داده اند. بی اعتنا به منابع جدی مانند تاریخ طبری، فتوح البلدان، تاریخ طبرستان، مقدمه ابن خلدون، آثار “کلمان هوارت”، آثار “جرجی زیدان”، آثار “گوستاو وی”، آثار “گوستاو لوبن”، آثار “پتروشفسکی”، آثار “ژان پل رو”، آثار “پیر بریان” و نیز آثار عبدالحسین زرین کوب، شجاع الدین شفا، مسعود انصاری و دیگر پژوهشگران، این مدافعان دینی پیوسته تلاش کرده تا چهره زیبائی از اسلام ارائه دهند. آنها همیشه با تاریخ نگاری علمی، با بررسی انتقادی تاریخ رسمی، با آزاد اندیشی و با انتقاد به تفسیر دینی، مخالفت ورزیده اند. این نخبگان دینی در واقع با حمایت از حمله عرب به ایران به مدافعان استعمار تبدیل شده و پیوسته در برابر آزادی مردمان ایران و سایر قلمروهای زیر سلطه استعمار عرب قرار گرفته اند. این افراد از خودباختگان روانی و ایدئولوژیکی اسلام شیعه بوده و از تجاوزات اسلام حمایت می کنند. آنها برای نجات دین و مذهب شیعه و در انقیاد نگه داشتن اذهان در اجتماع تلاش می کنند. در حقیقت از خودبیگانگی ایرانیان بمیزان گسترده ائی نتیجه انتشار و فشار افکار اسارت برانگیز نواندیشان مذهبی در باره ظهور و نقش اسلام و توجیه مذهب شیعه است.
===============
مذهب شيعه، ريشه از خود بيگانگی ايرانيان (بخش سوم)
جلال ایجادی
در دو بخش پيش در باره ازخودبيگانگی فلسفی و فرهنگی و اجتماعی سخن گفته و سپس به رد افسانه های شيعه پرداختم. در اينجا پس از تعريف دين، به تحليل کوتاه جذابيت ايدئولوژيک شيعه و کتابهای مرجع شيعه می پردازم. اين آثار دينی سرشار از جعليات تاريخی و خرافات ضد خرد بوده و يکی از عوامل اساسی آسيب در ذهن و فکر ايرانی است. بطور مسلم آيت الله ها و نوانديشان دينی و سياسيون و روشنفکران آسيب يافته و مصلحت طلب، از نقد من نگران بوده و آنرا نخوانده، طرد می کنند. شيوه درست حرفهای درگوشی و ناسزا نيست. برخورد علمی، مطالعه نظر مخالف و ارائه نظريات مستدل می باشد. فکر را بايد با فکر به آزمايش گذاشت. نوانديشان دينی در دفاع از اسلام طرفدار استعمار عرب می باشند و اين ادعا متکی بر دلايلی است که در اين نوشته ها آمده است. در پيروی از آنان، بسياری از روشنفکران چپ و دمکرات و ملی گرا و جمهوريخواه ما آسيب ديده اسلام و مذهب شيعه هستند و فاقد هوشياری و شجاعت فکری می باشند. عرب زدگی و اسلام زدگی تاريخی توان جامعه را به کجراه کشانده و اين پديده منفی برای يک جامعه دردناک بوده و خود بيانگر از خودبيگانگی نخبگان است.
دين در برخی تئوريها
دين چيست؟ دين ها متفاوت می باشند و دارای ساختار يگانه نيستند. با توجه به برخی از بينش های دينی می توان گفت، دين مجموعه ای از اصول جزمی و گناه سنج است که انسان را به تبعيت از يک نيروی فرا طبيعی و مقدس می خواند. اين مجموعه خود را نظامی نشان داده که دارای انسجام و قادر به پاسخ برای همه زمان ها است. پايه اصلی دين نه خردگرائی، بلکه بر جزميات غيرتجربی و خرافات جهنم و بهشت و نيايش پروردگار و احکام خدائی ابدی و مقدس بنا شده است. دين کلام خود غير زمينی و غير تاريخی و جاودانه تعريف نموده و بنابراين در دستگاه دينی سخن نقد آميز و انديشه انتقادی قابل پذيرش نيست. دين خود را منطبق بر فطرت بشری قلمداد نموده و بر آنست که توانا به رفع نيازهای معنوی و ايمانی و زمينی بشر می باشد و معتبرترين پناهگاه در هستی انسانی است. در برابر تعريف اسطوره ای دين، نگاه جامعه شناسانه متفاوت است. انديشمندانی مانند اميل دورکيم، جامعه شناس و رونيسلاومالينوسکی، انسان شناس، نقش مذهب را در جوامع ابتدائی برای حفظ هم آهنگی و همبستگی و يکپارچگی اجتماعی مفيد و ضروری می دانند. مالينوفسکی در کتاب “جادوگری، علم و دين” می گويد در جامعه ابتدائی روی آوردن به جادوگری راهی برای رفاه و شکوفائی باغهای اين جوامع است. بمعنای ديگر دين و جادوگری بطور مفيد در خدمت اجتماع قرار می گيرد. هانری برگسون، فيلسوف، در “دو منبع اخلاق و دين” (۱۹۳۲) می گويد دين همچون مجموعه ای از تخيلات و اوهام غير عقلانی است ولی اين حرف به معنای آن نيست که دين فاقد معناست و ازعملکرد ويژه در جامعه محروم است. از نظر برگسون يک انسان بسيار هوشمند بطور طبيعی خرافاتی هم است. زمانی که هوشياری انسان فردگرائی را رشد ميدهد، عمل افسانه گرا جنبه نگهدارنده جامعه می گردد و دين و جادوگری گروه را حفظ می کند. البته برگسون می گويد دو نوع دين وجود دارد يکی در پی حفظ جامعه و گروه خود است و ديگری مانند پيام مسيح در جستجوی تدوين ارزش برای “انسانيت جديد” است. دين نوع اول برای يک جامعه بسته و دومی برای يک جامعه باز اقدام می کنند.
مارکسيست ها به دين نگاه انتقادی دارند. به نظر کارل مارکس دين محصول از خودبيگانگی و نيز بيانگر منافع طبقاتی است. دين هم ابزار فريبکاری و ستمگری به طبقه زير دست جامعه و هم بيان اعتراض بر ضد ستمگری است. دين، ناله ستمديدگان و قلب جهان بی روح است؛ دين ترياک توده مردم است، دين از نظر مارکس يک نوع اگاهی کاذب است و انسانها را تسلی می دهد. لويی آلتوسر فيلسوف مارکسيست فرانسوی، دين را جزو دستگاه های ايدئولوژيک دولت قرار می دهد. در اين نگاه مذهب ديگر فقط “افيون مردم” يا وسيله تسلی و آرامش بخشی آنها نمی باشد، بلکه وسيله ای برای تحميق مردم و کنترل اجتماعی طبقات فرودست و بازتوليد مناسبات اجتماعی حاکم بشمار می آيد. يکی از انديشمندان مکتب فرانکفورت ماکس هورکهايمر مفهوم خدا را انتقادی غيرمستقيم بر همه نظم های سياسی و اجتماعی می داند: ” ناخشنودی از سرنوشت زمينی نيرومندترين انگيزه برای پذيرش يک هستی برين است. اگر عدالت با خدا به ياد می آيد، پس قرار نيست به همان ميزان در جهان يافت شود. مذهب سندِ آرزوها، تمايلات و اتهامات نسل های بی شمار است”( کتاب “مارکسيسم و دين” از مک للان، برگ ۱۲۴-۱۲۵). بنابراين بی عدالتی روی زمين و ناتوانی برای تصحيح زندگی دشوار ميل به عدالت آسمانی را تقويت می کند. آلکساندر ساکستون، مارکسيست امريکايی که تحقيقات مهمی در باره مذهب انجام داده است، در کتابی با عنوان “مذهب و چشم انداز انسانی” انتشار يافته در سال ٢٠٠٦ چنين می گويد: “زمانی نه چندان دور در گذشتۀ سياره ما، حيوانی که احتمالاً بعضی وقت ها روی دو پا راه می رفت و لای پاهايش را با انگشتانش می خاراند، به وجودِ فردی، خود آگاهی يافت و مرگِ بازگشت ناپذير را بازشناخت. اين دو دريافت شايد جداگانه حاصل شده باشند؛ اما هنگامی که برداشت دوم استوار برجای نشست، حيوان مذهب را ابداع کرد و به نخستين انسان تبديل شد”. ( ساکستون، ص ۵۵). الکساندر ساکستون با تأئيد بر نظريه جا افتاده ای که مذهب را محصول ترس و ضعف و وحشت انسان ميداند، يادآوری می کند که شايد دقيق تر و بهتر آن است که سرآغاز مذهب را نه فقط در وحشتِ، بلکه در همنوايی وحشت و اميد جای بدهيم.
ريچارد داوکينز دانشمند از دانشگاه آکسفورد و مدافع آتئيسم در يکی از کتابهای مشهورش “طرح بزرگ” با بررسی انواع تئوريهای فيزيک نتيجه گرفت که “خداوند جهان را نيافريده است”. داوکينز با حمايت از يافتههای علمی اظهار میکند که داروين خداوند را از عرصه علوم زيستی بيرون انداخته است و هاوکينگ نيز او را از دنيای فيزيک بيرون انداخت. در رابطه با هستی ما، داوکينز می گويد غير از جهان ما، جهانهای بيشمار ديگری نيز وجود دارند که در برخی از آنها شرايط مناسب بوده و اين جهان ما فقط يکی از اين جهانها بوده است و دقت شگفتانگيز ثوابت و نيروهای طبيعت که برای آسايش و حيات مهمانان اين جهان به کار رفته است فقط نتيجه يکی از مسيرهای بی شمار دياگرامهای فاينمن بوده است و طبق همين نظريات، “اراده و لطف خداوند” در دقيق بودن اعجابانگيز اين ثوابت نقشی نداشته است. همچنين هاوکينگ بيان میکند که طبق اين شرايط جهان نيازی به خالق نداشته است و خود توانسته است بوجود بياورد. بنابراين دين نادانی انسانها را مورد سواستفاده قرار داده و آنها را به بند می کشد، برای او زمانی که فضيلت و آگاهی نيست، دين حاکم است. نگاه انتقادی داوکينز پيوسته مورد نقد و سرزنش معتقدان و نخبگان مذهبی قرار داشته است. او خود می گويد: “مردم می گويند که من گوشخراش و جيغ جيغو ام.” در اين باره داوکينز می نويسد:” همه ما با اين ايده بزرگ شده ايم که دين امتياز بخصوصی دارد و شما اجازه نداری آن را مورد نقد قرار بدهی، بنابراين اگر حتی يک انتقاد بسيار ملايم به آن داشته باشی، صدايت گوشخراش بنظر می آيد.”. دين نمی خواهد انحصار و امتيازات خود را از دست دهد، بنابراين هر انتقاد، موج بزرگی از حمله را با خود همراه دارد. دين خرافه گراست، انحصار طلب است، بنابراين حمله می کند تا قلمرو خود را حفظ کند.
مذهب شيعه و جذابيت ايدئولوژيک
دين اسلام و گرايش مذهب شيعه نظام جزمی و بسته می باشند و بطور تاريخی حفظ جماعت و قيبله و گروه خودی، برترين وظيفه می باشد و بنابراين تامين منافع آنها بهر قيمتی عاجل ترين و بزرگترين عمل مقدس است. در مذهب شيعه، فقط منافع خاندان علی مطرح است. در جامعه ايران شيعه گری با تسلط بر قدرت سياسی با توتاليتاريسم خود، ديگری را دفع کرده و بمثابه عالی ترين مدافع طبقه استثمارگر عمل می کند. مذهب شيعه افزوده بر دفاع منافع حاکمان و خانواده پرقدرت شيعه، پيوسته بطرق گوناگون ظرفيت فريبندگی خود را نگاه داشته تا بخش مهمی از جامعه را پشت خود بکشاند. ايجاد فريبندگی و دروغپردازی فقط در راستای تسلط بر اذهان، تخريب هوشياری جامعه و خدمت به طبقه حاکم است.
ادعا دين مبنی بر فرازمانی بودن اش، فريبندگی دين را در ذهن آدمی نهادينه می کند. دين خود را حامل پيامی جهانشمول و جهانی ميداند و مشروعيت خود را فرای زمان تاريخی محسوب می کند. بقول “ميرسيا الياد” دين با مراسم و آداب دينی، فرد مذهبی را از زمانبدی عادی به زمان مقدس می کشاند و زمان مقدس به زمان عادی تبديل شده و اين امر فرد را به زمان هميشگی و ابدی پيوند می زند(رجوع شود به “مقدس و غيرمقدس”). فرد با دين خود به زمان دور گذشته و آينده نامعلوم پيوند می خورد و در هستی روزمره در دين نفس می کشد. مسيح مردی که از دور می آيد، دارای دم مسيحائی است، تجلی هستی چند بعدی تثليث می گردد، انسانها را به رستاخيز خود فرامی خواند و پيام می دهد که زندگی روزمره توام با فلاکت و رنج است. نمونه ديگر عاشورا است که از افسانه و اسطوره مذهبی زمانهای دور می آيد. هرچند جدال دو قوم عرب پايه آنست، ولی با تکنيک دين سازی به يک واقعه تراژيک اسطوره ائی تبديل شده و در لحظات زمينی و اينجائی، در ماه محرم عربی، در عزا و گريه دينی به نمايش ملموس و فلاکت روانی افراد تبديل ميشود و به شيعيان در رويداد روزمره خود پيام ميدهد که تا زمان ظهور، در پايان زمان، اين تراژدی باقی خواهد بود. فريبندگی دين در اذهان بسياری، همين احساس قدرت فرا زمانی است، جنبه فرازمانی افراد را به رويا و خلسه می کشاند و آنها را شگفت زده می نمايد و در لحظه زمينی افراد را وابسته اوهام خود می کند.
جذابيت و فريبندگی ديگر دين در پيام فراگير آنست. هنگامی که اسلام ادعا دارد که آخرين دين و محمد آخرين پيامبر است، بنوعی به جهانيان اعلام می کند که اين دين بهترين است و برای همه آنهاست. تبليغ اين پيام بنظر جالب و جذاب جلوه می کند زيرا همه طبقات را منحل می کند، همه دشواری ها را قابل حل وانمود می نمايد و دين خودی را راهنمای بشريت نشان می دهد. عليرغم ابعاد اساطيری دين و پيام انتزاعی و کلی آن، از آنجا که دين خود معلول زمان تاريخی و اجتماعی است و مدافع قوم خاصی می باشد، نمی تواند پيام جهانشمول داشته باشد. دين محمد دين عرب است و ادعادی آن مبنی بر آخرين دين، جز تلاش يک توتاليتاريسم ايدئولوژيک قومگرا چيز ديگری نيست. البته دين گاه دارای چهره فرا زمانی و فرابومی است و بعنوان نمونه می گويد “دروغ نگوئيد” و “دزدی نکنيد”. بررسی اين شعار عمومی ما را به معنای مشخص اجتماعی و تاريخی رهنمون می کند. حال چنانچه به زوايای زبان و بينش دين بنگريم و اشارات تاريخی آنرا مورد توجه قرار دهيم، دين، جانبداری های يکسو و تبعيض آلود خود را نشان می دهد. بعنوان نمونه در آغاز اسلام محمدی و خلفا، ايجاد جنگ برای تقسيم غنائم قومهای ديگر و چپاول ثروت کفار و غير مسلمان، مطابق روح دين است و شعار “دزدی نکنيد” فراموش می شود. مذهب شيعه مدافع خانواده و امتيازت موجود و از دست رفته اين خاندان بود ولی پيام اسطوره ای اين مذهب، جنگ و دعوای يک خانواده را تجلی “عدالت خواهی” وانمود می کند. در مذهب شيعه و روايات شيعه، تقيه و دروغگوئی و جعل بعنوان يک صواب ارزيابی ميشود. بنابراين، امر مقدس در نظرگاه اديان متفاوت است و هر دين، دستگاه ايدئولوژيکی خاصی است که طرفداران خود را از امتيازات ويژه برخوردار کرده و خوشبختی را فقط در چارچوب نفوذ و سلطه خود ميسر می داند.
جاذبه ديگر دين توهم و راز آميزی آن است که ذهن و روان توده را بسوی خود می کشاند. ذهن جدا از خرد گرائی مستعد درغليتدن در منجلاب توهمات بيمارگونه است، اين روحيه انتقاد نمی خواهد، تنبل است و خواهان قصه ها و چهره های عجيب و خلسه آور است. اين ذهن به توتاليتاريسم دينی خوکرده است. بسياری از اديان حمله و جنگ عليه ديگر اديان را مستقيم يا غير مستقيم تائيد می کنند، ولی انتقاد عليه خود را گناه و زشت تلقی می کنند و منقدان خود را در آتش جهنم انداخته يا مورد کشتار و اذيت قرار می دهند. دين يک دستگاه اعتقادی و روانی توتاليتر است. در برخی از دين ها جنبه های عقلانی و روشهای اجتماعی معقول و با تدبير موجود است، زيرا بيانگر وجود عقل عملی در دوره پيدايش خود هستند، ولی در ميدان سلطه دين، جنبه عقلگرائی با سرعت به طرد منجر می گردد و محتوای “علم” و “عقل” تابع الهيات است. ظرفيت دين در پذيرش نقد امری ناممکن است زيرا ساختار آن از جزميات الهی و ابدی استوار شده است و شک و ترديد و آزمايش و تجربه را نمی پذيرد. در دين قرآنی، آفرينش هنری و روشنفکری و نقد اسلام ناميسر است.
از نظر دور نداريم که در دنيای اسلام باعتبار استعداد شخصی، افراد هوشمند متعددی قدرت نقد داشته و توليدات فکری برجسته داشته اند. اين امر در استعدادپروری دين نيست، بلکه باعتبار نبوغ شخصی افراد و محيط خانوادگی و اجتماعی و فرهنگی آنها می باشد. اسلام نيست که فلسفه ابوعلی سينا و فارابی و سهروردی را بوجود می آورد بلکه در فضای يک قلمرو تاريخی، ابوعلی سينا و فارابی و سهروردی در پرتو لياقت فرهنگی و تربيتی خود و افکار يونانی و فرهنگ ايران زمين، به توليد دست ميزند. اسلام شيعه يکی از اديانی است که بيشترين مبارزه را عليه خردگرائی نموده است و ظرفيت اصلاح عقلی ندارد و مذهب شيعه دارای گرايش محافظه کاری و ارتجاعی نوستالژيک و افسانه گرائی غيرعقلانی و توهم گرائی بسيار نيرومند است. در اين مذهب فشار احساسات اسطوره ائی و از خودباختگی روانی و عاطفی وسيع به خاندان علی سد محکمی در برابر رشد خردگرائی است. در دين، ما با يکسری از آداب و رسوم و رفتار فردی و گروهی مواجه هستيم که در طول تاريخ تغيير کرده يا بدان افزوده شده است. اين مراسم با فضاسازی و ايجاد توهم ها و تخيلات، پيوند جمع را با دين محکم می کند و گرما می بخشد. دين سازان و دينداران مانند روايتگران و مفسران و آخوندها و تاريخسازان دينی و دين پروران و افسانه سازها و معرکه گيران و نوحه خوانان و روضه خوانان و رمالها و شيخ ها و منشيان دربار و اصلاح طلبان نوانديش و زنجيرزنان و سينه زنان و حاجی آقاها و جاهل ها و لوطی ها، برای حفظ و تقويت اسطوره شيعه بر مراسم عاشورا تاکيد کرده يا بر آن افزده اند و حتا در آن نوسازی کرده اند و آنرا با موسيقی پاپ پيوند داده اند. مراسم عاشورا که يکی از مراسم وحشی و غير انسانی پررنگ شيعه است، انسان را به زنجيرزنی و قمه زنی و جاری کردن خون بر بدن و زاری کردن تشويق نموده و هستی فرد را به ذلت وخواری می کشاند. عليرغم اين آسيب تراژيک، مردم شيعه از هوش رفته سرمست آنند و از شکنجه خود لذت می برند و در اوهام پاتولوژيک فرو رفته اند.
منابع اصلی شيعه، زخم چرکين بر روان
شيعه خود را دارای تاريخ طولانی و متکی بر اسناد بسيار متنوع می داند و مدعی است که گنجينه فکری آن از غنای بزرگی برخوردار است. حال آنکه اين ادعا منطبق بر واقعيت نيست و همچون افسانه ای بی رمق بشمار می آيد. در واقع “گنجينه فکری” شيعه بطور عمده رساله ها و اسنادی سرشار از خرافه و کج ذهنی و اعتقادات ضد خرد و جعليات می باشد. تاريخ بشريت پيش از پيدايش اسلام، با آثار بزرگ و بی همتائی توام بوده و از نقطه نظر سير انديشه فلسفی و اجتماعی و ادبی ما به گنجينه عظيمی دسترسی داريم. حماسه گيلگامش يا حماسه گيلگَمِش يکی از قديمیترين و نامدارترين آثار حماسی ادبيات دوران تمدن باستان است که در منطقه ميانرودان شکل گرفته است. کهنترين متون حماسه گيلگامش به ميانه هزاره پنجم میرسد که به زبان سومری میباشد. از اين حماسه نسخههايی به زبانهای اکدی و بابِلی و آشوری موجود است. کاملترين متن آن که به ما رسيده متنی است که بر الواحی از خشت نگاشته و سپس در کوره پختهاند. اين مجموعه شامل دوازده لوح است، هر لوح مشتمل بر شش ستون پله وار به صورت شعر که ضمن کاوش در بقايای کتابخانه آشوربانيپال پادشاه آشور به دست آمده است. اين حماسه بزرگترين تاثير را بر تورات و انجيل و کليله و دمنه گذاشته است. کتاب “گاتها” از اوستای زرتشت به بيش از ۱۷۰۰ سال پيش از ميلاد برميگردد و از ديگر نوشته های کهن مانند نوشته ها و آموزه های مانی و مزدک نيز بايد ياد کرد. کتابهای “الياد” و “اوديسه” از هومر متعلق به ۸۰۰ سال پيش از ميلاد و آثار سوفکل و فلاسفه يونان باستان افلاتون و ارسطو در چهار صد تا پانصد سال پيش از ميلاد و نيز کتابهای کهن هندی مانند “مهابهاراتا” و “پورانا” و “پانيشادها” و “ريگ ودا” در سيصد سال قبل از ميلاد، از جمله گنجينه های فرهنگی بشريت بشمار می روند. اين گنجينه حماسی و ادبی و فلسفی و فرهنگی بشريت يکی از آن تفاوتهای اساسی است که انسان را از اصل حيوانی خود متمايز می کند و در برابر فرهنگ های کم سو و رشد نيافته و متحجر، قدرت خود را بنمايش می گذارد. فرهنگ مجموعه متفاوت و رنگارنگ است ولی رسالت اش در سازندگی و ارتقا دانش و گسترش ارزشهای انسانی و پيشرفت تمدن است. شيعه گری از اين خصوصيات پويا دور است.
قرآن کتاب مرجع برای نفی آزادی و تبليغ خشونت
می توان گفت قرآن يک منبع اساسی برای مسلمانان و از جمله شيعيان است. اين کتاب که بطرز شديد تحت تاثير دين يهود و منافع و احوال قبايل و سنتهای شبه جزيره عربستان بود، در لحظه تجاوز عرب برای ايرانيان يک عقب گرد کامل بود، همچنانکه در برابر تمدن يونان و روم و چين نيز يک بازگشت به عقب بود. ويژگی قرآن چيست؟ براساس آماری که موسسه “فرهنگ آماری کلمات قرآن کريم” ارائه داده است، قرآن دارای ۱۱۴ سوره، ۶۲۳۶ آيه و ۷۷۸۰۷ کلمه است. اختلاف نظر در باره قرآن فراوان است و در اين زمينه نيز تفاوت نظری وجود دارد. در مورد تعداد آيات، اکثريت منابع ۶۲۰۰ آيه ذکر کردهاند و نيز عدد ۶۶۶۶ را “ميبدی” در “کشفالاسرار” داده است.( منبع دکتر سيد محمد باقر حجتی، تاريخ قرآن کريم). در ساختار نوشتار قرآنی يک آيه میتواند چند حرف، چند کلمه، يک يا چند جمله و يا يک يا چند بند باشد و معلوم نيست اين جداسازی ها چه منطقی دارد و کسانی که اين آيات را از حفظ داشته اند چگونه آنها را طبق خواست محمد رديف کرده اند. آثار کهن پيوسته از لوحها و اسناد ماديت يافته و دارای حقانيت نوشتاری دوره خود هستند. حال آنکه مسلمانان می گويند قرآن بطور اساسی متکی بر کلام حفظ شده توسط کاتبان و ياران محمد می باشد و می دانيم دهها سال پس از مرگ پيامير حافظه نمی تواند با قدرت و شفافيت عمل کند. حفظ آيات برای اصحاب محمد سخت بود، به طوری که از او منقول است که آيات قرآن سريعتر از شتر چموش از قلب افراد فرار میکنند.(صحيح بخاری ۶-۵۵۰). حال با اين سختی چگونه دهها سال پس از مرگ محمد قرآن تنظيم می گردد، اين خود، يک معمای بزرگ است. آيات قرآنی را به مکی و مدنی و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه تقسيم میکنند تا توضيحی برای تناقضات فراهم شود. افسانه گويان مسلمان براين باورند که قرآن يک بار به صورت کامل توسط جبرئيل در شب قدر بر محمد نازل گشته و سپس بار ديگر به شکل تدريجی بر او نازل شدهاست. از نگاه تاريخی، ديدگاه غالب آن است که قرآن در زمان عثمان، خليفه سوم، تحت نظارت جمعی از صحابه به رهبری زيد بن ثابت به صورت يک کتاب جمع گرديد. در سال ۱۹۷۲ زير نظر متخصصان آلمانی در يمن کاوشهای جديدی صورت گرفته و نسخه های متفاوت ديگری با نام “نسخه صنعا” پيدا می شود که متعلق به اوايل قرن هشتم ميلادی است. اين نسخه ها در دوران امويان تهيه شده و با قرآن رسمی تفاوت دارند. اين امر نگرانی های بسياری برای نگهبانان اسلام بوجود آورده است، زيرا چنين کشفی اين افسانه که قرآن کتاب آسمانی است را بطور کامل درهم می پاشد.
محتوای قرآن در مورد خدا بر توحيد و يگانگی او تاکيد دارد و داستان آفرينش را مطابق با اديان سامی مطرح می سازد و مومنان را به ستايش الله دعوت می کند. بعلاوه قرآن قوانين و حقوق در جامعه اسلامی را نيز تعريف میکند و قرآن مومنان را به جهاد در راه خدا میخواند. اين فرهنگ بر ادامه نابرابری زن و ادامه بردگی پافشاری می کند. در قرآن آيات متناقض و گنگ و نامفهوم و بی معنا فراوان است و در آن بيش از ۲۵۰ آيه در ستايش خشونت وجود دارد و بر خلاف انجيل مسيح، کتابی سرشار از جنگ طلبی و اعمال قهر و تهديد به آتش جهنم است. فرهنگ قرآن استبدادی و توتاليتر و تبعيض گرا است. توتاليتاريسم الهی قرآنی هيچ راهی برای ديگر انديشی و آرامش و آزادی نمی گذارد و افزون بر آن هنگاميکه محمد در مدينه بود بعنوان يک سلطان مذهبی مقتدر عمل کرده و به انتقامجوئی و سرکوبگری ميپردازد: “هرکجا مشرکين را يافتيد آنها را بکشيد و از شهرهايشان آواره شان کنيد”(سوره بقره آيه ۱۹۱)، يا “ای اهل ايمان سلاح جنگ برگيريد و آنگاه دسته دسته و يا همه با هم برای جهاد اقدام کنيد.”(سوره نسا آيه ۷۱)، يا منافقين را”هرکجا يافتيد به قتل برسانيد”(سوره نسا آيه ۸۹)، يا “مشرکين را هر کجا يافتيد بقتل برسانيد”(سوره توبه آيه ۵)، يا “موقعی که با کافران روبرو ميشويد آنها را گردن بزنيد.”(سوره محمد آيه ۴). آنچه بيان ميشود بازتاب فضای جنگ و اختلاف ميان قبايل محيط شبه جزيره عربستان و استراتژی جنگی و اجرای قدرت پيامبر اسلام عليه رقبای سياسی است. هميشه برای اجتناب از ذهنی گری و نزديک ترشدن به معنای يک نوشته، به تاريخ اجتماع موجود بايد نظر داشت. لحظه تاريخی، سياسی، اجتماعی پيامبر نشان ميدهد که تحميل قدرت محمد ساده نبوده بلکه برعکس، ايجاد تناسب قوا می طلبد تا پيامبر و يارانش با قهر و خشونت امتياز کسب نمايند. اسلام با خشونت جلو می رود. بعلاوه محتوای قرآن نشان ميدهد که اسلام فاقد هرگونه تمايل همزيستی و بردباری بوده و گروههای “منافق” و “مشرک” و “کافر” که در نهايت امر، کلام و موضع محمد را قبول نداشتند و مخالف او بودند، پيوسته تهديد به قتل و آتش جهنم می شوند. در اين الگوی دينی که بويژه معطوف به کسب قدرت سياسی و سلطه گری مطلقه است، اعتراض و انتقاد، چه در اجرای قدرت و حفظ آن و چه در مورد پديده های فکری گونه گون و اختلاف و تفاوت نظر در جامعه، غير قابل تحمل است. بنابراين قرآن برای شيعيان يک بنياد اعتقادی و جزمی نيرومند را تشکيل ميدهد که دعوت اصلی تسليم فرد در برابر الله است. انسان بايد در تبعيت مطلق قرار گيرد و به نفی هستی انسانی خود برسد. در اين دين، انسان به موجود مفلوک تبديل می شود و از هستی آنتروپولوژيک خود صرفنظر می کند.
نهج البلاغه، منشور ضد زن
نهج البلاغه، يکی ديگر از پايه های اعتقادی شيعيان، مجموعه نامه ها و خطبه های منسوب به علی ابن ابی طالب است. نهجالبلاغه گزيدهای از خطبهها، نامهها و سخنان کوتاه است که شخصی به نام سيد رضی در قرن چهارم هجری قمری براساس ذوق شخصی خود فراهم آورده است. سيد رضی از اين ميان در نهجالبلاغه ۲۳۹ خطبه را نقل کرده است. علی ابن حسين مسعودی در کتاب “مروج الذهب” مینويسد: «آنچه مردم از خطابههای علی در مقامات و حوادث مختلف حفظ کردهاند، بالغ بر چهارصد و هشتاد و اندی میشود. علی آن خطابهها را بالبداهه و بدون يادداشت و پيشنويس بيان و انشا میکرد و مردم هم الفاظ آن را میگرفتند و عملاً نيز از آن بهره مند میشدند.» اين کتاب بطور عمده در باره جنگهای محمد و خلفا و معاويه و شيطان و شام و کوفه و غسل محمد و دفن فاطمه و بی وفائی دنيا و دهها مطلب ديگر که بطور عمده جعلی و ساختگی می باشد. اين کتاب فاقد ارزش جدی تاريخی و اجتماعی بوده و انباشتی از نصيحت و خرافات و اعتقادات ارتجاعی و مسائل اعراب دوره خودش است. اين گونه اعتقادات، بر روانشناسی نخبگان مسلمان و آيت الله ها و شيعيان و تخريب خردگرائی و ويرانی روحيه برابری طلبی زن و مرد تاثير قاطع داشته است. در اينجا نظر علی “رهبر شيعيان جهان” و “مولای” ايرانيان شيعه را در باره زن بخوانيد:
همه چيز زن بد است و بدترين چيزی که در اوست اين است که مرد را چاره ای نيست از بودن با او. (حکمت ۲۳۰ نهج البلاغه)
ای مردم، زنها ناقص العقل و ناقص الايمان و ناقص الارث اند. ناقص الايمان اند چون عادت ماهيانه می شودند. ناقص العقل و ارث هستند چون در اسلام شهادت و ارثشان نصف مرد است. از زنان خوب بپرهيز و از زنان بد برحذر باش و در رفتار و گفتار پسنديده از زنان پيروی نکن. ( خطبه ۷۹ – ۸۰ نهج البلاغه)
ای حسن از مشورت با زنها بپرهيز، زبرا عقل و تصميمشان ناقص است. با حجاب، چشمشان را از ديدن مردم بازدار. اگر می توانی نگذار بيرون از خانه روند، زيرا سخت گيری در حجاب برايشان بهتر است و رفتن آنها بيرون از خانه همانند اين است که شخص غير مطمئنی را به خانه بياوری. اگر ميتوانی کاری کن غير تو را نشناسند.
(نامه ۳۱ نهج البلاغه – وصيت به پسرش حسن)
غيرت زن کفر است و غيرت مرد ايمان. ( حکمت ۱۱۹ نهج البلاغه)
بهترين صفات زنان بدترين صفات مردان است که همانا تکبر، خسيس بودن و ترسو بودن است. اگر زنی متکبر باشد، به غير شوهر سر فرود نمی آورد. اگر بخيل باشد ، مال خود و شوهر راحفظ می کند. اگر ترسو باشد، از کاری که موجب خشم شوهر شود دوری می کند. ( حکمت ۲۲۶ نهج البلاغه)
ای نامردهايی که مردانگی در شما نيست و ای کسانی که عقلتان مانند عقل بچه ها و زنهای تازه به حجله رفته است. .(خطبه ۲۷ نهج البلاغه)
شخصيت علی برای ايرانيان شيعه پيوسته جذاب و دلربا بوده است، در تصور و آرزوها علی اسطوره ائی است که خدشه ناپذير است، بالا و رفيع است، مقام خدائی دارد، از محمد هم بيشتر در زندگی روانی شيعه ايرانی نقش دارد. ولی اين پرسش دردناک هميشه مطرح است که چهارمين خليفه عرب که استعمار سرزمين ايران را در خلافت خود دارد و اينگونه اعتقادات ارتجاعی در کتابش آمده است، چرا مورد پرستش ايرانيان شيعه قرار می گيرد؟ از خودبيگانگی و پريشان حالی شيعيان، آسيب درونی بزرگی است که همه چيز را در ذهن وارونه کرده است و هرچيز وارونه چرکين، عادی و دلپذير احساس می شود. اين از خود بيگانگی يک بيماری روانکاوانه است؟ يک فراموشی ژرف تاريخی است؟ يک هويت جديدی است که نتيجه عرب زدگی و بريدگی کامل از تاريخ خود است؟ ايرانيان با دشمنان خويش عادت می کنند، به آنها خو می کنند، خدمتگزار آنها می گردند، شيفته آنها می شوند و بالاخره ايرانيان دشمنان خود را به مقدسان خدا گونه تبديل می کنند.
کتاب کافی کلينی، دروغ و خزعبلات
کتاب کافی تأليف ابوجعفر محمد بن يعقوب شيخ کلينی يکی از مهمترين و معتبرترين کتابهای حديثی شيعه است. گويند اين کتاب دارای ۱۶۱۹۹ حديث است. کلينی متولد ۲۵۸ هجری قمری می باشد و درگذشت او بسال ۳۲۸ قمری (۳۱۹ شمسی) اتفاق می افتد. کتاب اصول کافی که دارای سه بخش، روايات اعتقادی، فروع کافی شامل روايات فقهی، روضه کافی شامل احاديث متفرقه، می باشد. اين کتاب از نظر اعتبار فقط مورد تائيد اشخاص مورد احترام شيعه مانند شيخ مفيد و محمدباقر مجلسی و آيت الله خوئی و غيره است. اين کتاب که طی بيست سال به نگارش درآمد بعد از قرآن “معتبرترين کتاب شيعه” قلمداد می گردد. کلينی يکی از حديث سازان و دين سازان زبردست است. محتوای اين کتاب چيست؟ سراسر کتاب نقل قولها و روايات از افراد غيرمعتبر و ساختگی است که در باره امامان (امام حسين و امام باقر و امام صادق و امام مهدی) و احکام و دين اسلام و قواعد جزائی و آداب دينی ميباشد. مضمون اين کتاب مرجع شيعه سرشار از ارتجاعی ترين احکام و دروغپردازانه ترين افسانه ها و تنفرانگيزترين قضاوتها ميباشد. نمونه هائی از روايات کتاب کافی: “حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: حسين را نزد پيغمبر صلی الله عليه و آله می آورند و آن حضرت زبانش را در دهان او می گذاشت تا می مکيد و بهمان اکتفا می کرد و از هيچ زنی شير نخورد”. از امام صادق چنين نقل می شود:”تعجب ميکنم از مردمی که گمان می کنند ما غيب می دانيم، در حاليکه جز خدای عزوجل کسی غيب نمی داند. همين امروز من می خواستم فلان کنيز را بزنم، اما او از من گريخت و من ندانستم که در کدام اطاق منزل پنهان شده است.” از امام باقر نقل می شود:”مومنان(شيعيان) با وقار و آرامش هستند مانند شتر نری که مهار در بينی دارد، چون او را بکشند براه افتد و چون او را بر صخره ای بخوابانند بخوابد”. در باره تقيه “امام صادق عليه السلام فرمود: بخاطر حفظ دينتان تقيه کنيد زيرا هر که تقيه ندارد ايمان ندارد”. در باره خنده امام جعفر صادق گفت: “خنده بسيار آبرو را می برد.” پيامبر اسلام گفته است :”کسی که سخنی می گويد که جمعی را بخنداند، بخاطر اين گناه فرو می رود در طبقات جهنم”.
شيعه گری متکی به روضه خوانی و منبر آخوند است و روضه خوانی ها و بخش مهمی از رسالات آيت الله ها از چنين مطالبی سرشار است و اينگونه اعتقادات، پايه تربيتی و آموزشی را در جامعه شيعه زده تشکيل می دهد. باورهای کهنه عرب و معيارها و احساسات برده پرستی و تخريب روحيه شادی از جمله نتايج شيعه گری است و اين ايدئولوژی شيعه در پی مهار انسانهاست تا آنها برای دين کهنه گرا و سلطه گر تابع و خوار باشند و هميشه با مهار در بينی و مغز، از تاريخ و سنتها و خوشی های خود بگريزند.
بحارالانوار، بنياد مذهب شيعه
محمدباقر مجلسی (۱۰۰۶ تا ۱۰۷۷ شمسی) دراواخر شاهسليمان و اوايل سلطنت شاهسلطان حسين در اصفهان متولد شد و ملاباشی ايران در دوران اين دو شاه صقويه بود. از طرف شيعيان، مجلسی بعنوان “ستاره ای در آسمان علم و فقاهت” معروف است. ولی در واقع او برای خدمت به حکومت صفوی مکتب ساز و دين ساز است و در اين راه با افسانه سازی های بيشمار، خود را دارای “وظيفه الهی” ميداند تا مذهب شيعه را بنا کند. مجلسی می نويسد: «شبی از شب ها بعد از تهجد و استغاثه به درگاه خدای متعال، خود را در حالتی ديدم که هرچه را از خدا بخواهم، اجابت خواهد شد، در دل خود متفکر بودم که کداميک از اموردنيوی يا اخروی را بخواهم که ناگاه صدای گريه ی محمد باقر را که درگهواره بود شنيدم. بدون تأمّل عرضه داشتم: خداوندا به حق محمد و آل محمد(ص) اين طفل را مروّج دين و ناشر احکام سيدالمرسلين گردان و او را موفق به توفيقات بی پايان خود بدار.».(پايگاه اطلاع رسانی علامه مجلسی). می گويند اگر همه ی آثار علامه مجلسی چاپ شوند بالغ بر صد و بيست هزار صفحه خواهند بود. بدين ترتيب ماشين جعل و افسانه سرائی تحکيم می گردد. او در کتابهايی مانند «زادالمعاد» و «تحفة الزائر» به نقل “ادعيه و زيارات” پرداخت. همچنين در آثار ديگرش دعاهای خرفت کننده مثل جوشن کبير و سمات و زيارت جامعه ی کبيره را ترجمه يا شرح کرد. او سنّت چاووش خوانی برای زائران قبور اهل بيت را احيا نمود. مجلسی در ابتدای تصدی منصب شيخ الاسلامی، از شاه سليمان خواست تا با صدور فرمانی، نوشيدن “شراب و مسکرات” و کبوتربازی را ممنوع نمايد. سپس بر عليه کشيشان و نمايندگان مؤسسات غربی و صوفيه گری کارزار بزرگی بپا ساخت.
“بحار الانوار” بزرگترين مجموعه حديث به زبان عربی است که توسط علامه مجلسی در ۱۱۰ جلد تاليف شده، يک منبع بزرگ مذهب شيعه است. مجموعه بزرگ روايی و تاريخی است و در ضمن آن تفسير بسياری از آيات قرآن آمده است. مجلسی در تأليف بحارالانوار از همکاری صدها نفر و حمايت مالی وسيع حکومت صفوی و تسهيلات و امکانات در گردآوری منابع برخوردار بود. هدف اصلی تأليف بحار، حفظ آثار شيعه و گردآوری آنها در يک مجموعه موضوعی بوده است. با توجه به اهداف حکومتی، مجلسی بدون اينکه التزام به صحت همه گفته ها داشته باشد خواهان يک مجموعه بزرگ بوده است تا دين شيعه دارای اساس محکم باشد. بنابراين مجلسی بحارالانوار را “کتابخانه جامع روايی” می خواند که به “ائمه” نسبت داده شده است. برای مجلسی هر روايتی که برگی جعلی و اسطوره ای بر بحار بيافزايد غنيمت است، حجم مهم است هرچند اخبار آن صحيح يا غير صحيح باشد. از جمله روايات اين کتاب عبارتند از: “اميرالمومنين فرمود که قائم ظهور نمی کند مگر وقتيکه سرخی در آسمان ظاهر گردد و اين سرخی از اشک چشمان حاملان عرش است که بر احوال زمين گريه کرده اند. از علائم ديگر ظهور بادی سياه است در بغداد، پس زلزله شود و ماه و آفتاب گريه کنان از مغرب برآيند. و چون وقت ظهور شود در جمادی الاخر و ده روز از ماه رجب بارانی ببارد که با آن خدا بروياند گوشت های مومنان و بدنهای ايشان را در قبرهايشان. و ديگر از علائم آخرالزمان پديد آمدن دوباغ سبز است بر دو جانب مسجد کوفه.”(جلد سيزدهم)
بايد دانست که صفويه با کمک مجلسی از مهدويت برای خود ايدئولوژی سلطنت ساخت. عباس ميلانی در کتاب «تجدد و تجدد ستيزی در ايران» در شرحی بر يکی از کتابهای تاريخ صفويه به خوبی نشان میدهد که چگونه علامه محمد باقر مجلسی صاحب بحارالانوار رابطه نزديکی با شاه سلطان حسين صفوی داشت و تاج شاهی بر سر او گذاشت. شاه سلطان حسين به علت ارتباط با علامه مجلسی، بخشی از املاک خويش را وقف تاليف بحارالانوار، بزرگترين کتاب روايی شيعيان، و ساير هزينههای طلاب علوم دينی کرد. اين واقعيت تاريخی نشان ميدهد که دين و سلطنت عصر صفويه پيوسته به يکديگر ياری رسانده اند زيرا هردو نهاد، تحميق توده ها و تسلط بر آنها را از اين راه ميسر می دانستند.
دين سازان حرفه ای
بايد يک پرسش ساده کرد و آن اينکه بيش از ۶۰۰۰ آيه قرآن و ۲۴۰ خطبه نهج البلاغه و ۱۶۱۹۹ حديث کلينی و ۱۱۰ جلد بحار مجلسی، به چه کار می آيند؟ اين حجم انبوه نوشته در راستای کدام مبحث و تفکر مفيد قرار می گيرند؟ بعلاوه آيا اين اسناد را ميتوان بعنوان برگهای قابل اعتماد قرار داد؟ يکم آنکه اين اسناد در راستای کور کردن ذهن انسانی و به بند کشاندن روان انسان است. خرد و تعقل از اين منابع بهره نخواهند گرفت، زيرا قران مخالف آزاد انديشی است و جزم ها و دروغها و ياوه های علمای شيعه انرژی فکری را به هدر خواهند داد. دوم آنکه اغلب اين اسناد قابل اعتماد نيستند و جعلی و بازنويسی شده می باشند و اين شيوه رايجی در ميان نگهبانان شريعت اسلام است. در لغتنامه دهخدا آمده است که ابوبکر بن راشد در تصحيح المصباح مطرح می کند که “از پيامبر ۵۰۰۰۰۰ حديث نوشتم، پس از ۴۸۰۰۰ حديث از آن عده کثير برگزيدم و کتاب سنن را ترتيب دادم مرکب از اخبار صحاح و نزديک به صحاح، اما خودم تنها به اصالت ۴ حديث از آنها يقين دارم”. جرجی زيدان در “تاريخ تمدن اسلام” بر آن است که “ابوهريره” از صحابه مستقيم محمد در جنگ خيبر جزو اصحاب درآمد، ولی بيش از چهار سال مصاحبت او را نداشت و از مقربان و نزديکان نيز نبود با اين حال به تنهائی قريب ۵۰۳۰۰۰ حديث از او روايت نمود.
اين شواهد نشان می دهد که اغلب منابع اسلامی از دقت تاريخی و گفتاری برخوردار نيستند و بجای داده ها و وقايع تاريخی، ما با داستانسازی و روايت سازی و اسطوره سازی منفی مواجه هستيم. در حقيقت جعل و دروغ جايگزين رويدادها شده و اعلام سخن دينی نه بر پايه اخلاق اجتماعی و احترام معنوی بلکه بخاطر دين سازی و ايجاد خرافه با هدف فريبکاری و مسلط شدن بر يک ذهن ناتوان و بی شخصيت است. اين حجم انبوه تا حدوی فضای جامعه و قبائل زمان دور و هدف حکومتی برای مذهب سازی را نشان داده و درماندگی روحی و فکری تسليم شدگان را عريان می سازد.
در کتابهای فلسفی يونان گاه مطالبی وجود دارد که از نقطه نظر تاريخ امروز و ارزشهای ما کاملن قابل نقد است، ولی فضای مطالب و غنای تفکر و ساختار فرهنگی و مفهومی آثار، ما را به نقطه اوج می کشاند و اين نوشته ها به انديشه بال پرواز می دهد. بشريت از انديشه يونانی لذت می برد نه بعنوان تفکر مقدس، بلکه آن انديشه بمثابه فرهنگ جدال فکری و روند انتقادی زيباست. انسان ميداند تمدن امروز مديون فلسفه و فرهنگ يونان است. حال آنکه از انبوه آيه ها و خطبه ها و روايات، جز درجازدن، خرافاتی ترشدن و کشتن بيهوده زمان، نتيجه ديگری حاصل نمی شود. در برابر اين منابع اسلامی، بايد ذهن عقب مانده و فلاکت زده داشت تا شکنجه را احساس نکرد. در تمدن کنونی آموختنی ها بسيارند و زمان کوتاه است و دارای سرعت تند می باشد، زمان پر ارزش است زيرا می توان آموخت و به کفش جهان و انسان و طبيعت و محيط زيست پرداخت. ولی وقت و زمانی که فرد برای خواندن برگ برگ اين نوشته های مخرب اسلام و جعليات شيعه می گذارد، افسوس برانگيز است. آن انديشه ای جالب است که فضا ساز برای روحيه انتقادی و باروری فکری و نوآوری علمی است و ما را به زمينه های ناشناخته بشری می کشاند، حال آنکه خواندن قرآن ما را به جنگ قبائل عرب می کشاند، ما را از عقوبت الهی به عرصه ترس می راند، خشم انسان را به برده داری کاهش می دهد، کينه را به کافران و مخالفان دين و يهوديها افزايش می دهد و خشونت و مردسالاری را نسبت به زن و در جامعه تشويق می کند و مهر به فضای سرزمين و فرهنگ و اسطوره ها و پهلوانی ها و شادی ها را نابود می کند. هنگامی که جامعه با جزمگرايی و دين خوئی نهفته در قرآن و نيز با مشتی اراجيف کلينی و مجلسی و رساله های منحط آيت الله ها درگير ميشود و طی صدها سال اين صداهای ناهنجار و ناآشنای دين عرب در ذهن و ناخودآگاه انسانها تکرار ميشود، سرطان از خودبيگانگی روحی و روانی عموميت يافته و ساختار فکری دين خو محکم می شود. (۱)
در فضای شيعه روان انسانها آسايش ندارد و زير ضربه دائمی است. مردمی که اراجيف خرافی اعتقادی را به فارسی و عربی تکرار و بازهم تکرار می کنند، انسانهائی که عربی ندانسته، در پی صواب بوده و مرتب به آخوند و روضه خوان و شيخ و قاری گوش ميدهند و حتا گريه کنند تا جايگاهشان در بهشت تامين گردد، آری اينها قربانيان و آسيب ديدگان هستند. عوامفريبان می گويند بايد به اعتقاد توده احترام گذاشت. چه سخن ياوه و خطرناکی! اين اعتقادات قابل احترام نيستند بلکه قابل طرد ميباشند. خشونت گرائی قرآن و ياوه گوئی کلينی و مجلسی و ديگران نبايد بی پاسخ بماند. شجاعت و صداقت و مسئوليت روشنفکری می طلبد تا حقيقت گفته شود. کلينی می نويسد اگر قرآن بر عجم نازل ميشد، عرب به آن ايمان نمی آورد، ولی بر عرب نازل شد و عجم به آن ايمان آورد (اصول کافی جلد دوم برگ ۲۱۷ ). چه شد که دين عرب، دين خشونت و خرافات بر ذهن ايرانيان پيروز شد؟ چرا ما خود را باختيم؟ اينگونه پرسش ها برای غصه خوردن نيست بلکه برای تعميق انتقاد از گذشته خود و حال خود و برای گسترش خردگرائی و شعور فرهنگی است. بقول صادق هدايت:”دين اسلام دين شرمگاه است” (توپ مرواريد). ما چگونه و چرا به اين شرمگاه سقوط کرديم؟ ما چگونه مذهب دين سازان را به بنياد روانی راه داديم؟ آسيب عميق است. هر تلاشی برای آگاهی افزونتر بجاست. حال کسانی هستند که خواهان ماندگاری ما در اين شرمگاه می باشند.
فقط توده ها نيستند که از خودبيگانه شده و از تاريخ و فرهنگ خود و فرهنگ پيشرو جهانی دور شده اند، بلکه بسياری از نخبگان سياسی و فکری و اجتماعی دستخوش اين آسيب، اين اسلام زدگی هستند. ازخود بيگانگی ما جنبه پاتولوژيک روانکاوانه و فرهنگی دارد، ما در تاريخ خود، کورش و داريوش را فراموش کرديم و رستم و سهراب را به پستوی ناخودآگاهی هل داديم، ولی ذهن خود را از داستانهای بی ربط و جعلی علی و حسين و علی اکبر و رقيه و عباس و شمر و فاطمه و مهدی، از قبايل مهاجم عرب، پرکرديم. عربها آمدند و تجاوز کردند و تخريب نمودند و ما برای همين متجاوزان و فرزندان آنان گنبدهای طلائی ساختيم. روان ما به پاره گی تاريخی و فرهنگی دچار شد و ما با جا دادن به قرآن عرب و مذهب شيعه در هويت خود بر تضادهای دردناک بشدت افزوديم و آسيب آنتروپولوژيکی را وسعت داديم. بحث اين نيست که ما بهترين و بدون عيب بوديم. شوينيسم فرهنگی يک بلاهت است. ولی فرهنگها هم سقوط می کنند و هم قادر اند در آموختن خود و در تاثيرپذيری خود، شکوفاتر گشته، به اوجهای جديد برسند. ما با اسلام قرآن و شيعه گری سقوط کرديم. اسلام محمدی، اسلام يزيدی و اسلام حسينی بر ايران تاختند و هويت آنرا زير گرد و غبار اسلام پنهان ساختند و سير روند ازخودباختگی و خودفراموشی در هر مرحله به نقطه وخيم تر رسيد.
بتدريج پس هجوم اوليه اسلام و دو قرن جدال خونين، شيعه قبيله عربی، خاندان علی با متحدين از خودباخته در ايران به قدرت سياسی نزديک می شود. شيعه گری در دين سازی خود در دوران صفويه پيروزی بزرگی بدست آورد. در جريان تاسيس دولت صفويه و استراتژی مقابله گری با عثمانی و اعلام تشيع به عنوان مذهب رسمی حکومتی، برای شيعه گری مرحله تعيين کننده بود. با ابتکار قدرت سياسی زمان صفوی و با دعوت از علمای شيعه از سراسر جهان اسلام، ايدئولوژی دينی به پيروزی بزرگی می رسد. در بستری از آسيب زدگی ها, سستی های فرهنگی و دلمردگی ها و فقدان شجاعت نخبگان و استبداد ها و تهاجم ها و گسيختگی ها، همه اين عوامل سبب شد تا بالاخره در عصر صفويه پس از طی ۱۰ قرن، اسلام شيعی در ايران بطرز قاطع گسترش يابد و به صورت يک مکتب و مذهب فراگير در اين کشور معرفی شده و پايدار گردد. اين مذهب شيعه شمشير کش خرافه پرور، بزور چماق و قمه ِقزل باشان جان نثار شاه اسماعيل و باعتبار پول و ثروت شاه سلطان حسين و ياوه گوئی ها و اسطوره های عربگرای مجلسی، بر طوق گردن ما آويخته شد و ما را بيش از گذشته فلج نمود. از آنجا که ايدئولوژی تدوين شده هنوز کافی نبود و ماشين جعل مجلسی محتاج لشکر مبلغان بود، پس نيروی وسيع کمکی فراهم شد. در اين راستا ابتدا شاه اسماعيل و سپس شاه طهماسب بطور گسترده از علمای عرب شيعه خارج از ايران برای مهاجرت به ايران دعوت کردند. محمد بن حسن حرّعاملی در کتاب “امل الامل” خود نام بيش از ۱۱۰۰ نفر از علمای شيعه که از کشورهای عربی مانند عراق و بحرين و لبنان بويژه از نواحی جبل عامل به ايران آمده بودند را ذکر کرده است. او که خود متولد لبنان و بزرگ شده سوريه بود از نمونه آخوندهائی است که برای مال و مقام به ايران می آيند تا با هزينه پرداختی دولتی به توليد عقايد منحط و دين ساز اقدام نمايند. اين موج مهاجرت عربهای شيعه برای تحکيم شيعه گری در فضای ايران است. شاه طهماسب صفوی دعوت از شيخ و آخوند عربی را جزو سياستهای فعال خود قرار داد و دست آنان را در کارهای حکومتی باز گذاشت و در مسئوليتها و سمتهايی چون صدر، امامت جمعه و بعضی مقامات ديگر جای و اختيارات فراوان داد. شيعه با کمک حکومت مرکزی و پول مملکت ايران ريشه دواند و تحکيم شد. بر خلاف دروغپردازی علی شريعتی که شيعه علوی را ساخت تا جلوه “انقلابی” بدان بخشيده و قدرت فريبندگی آنرا افزايش بخشد، شيعه در ايران با حمايت زورمندان و حکومتگران استوار شد. جريان ايدئولوژيک شيعه، از شيعه حسينی تا شيعه صفوی تا شيعه دربارها و بالاخره تا شيعه جمهوری اسلامی خمينی، از دروغ و افسانه سازی و جعل و زور و قدرت بهره گرفت.
پايان بخش سوم، ادامه دارد
================
مذهب شيعه، ريشه از خود بيگانگی ايرانيان (بخش چهارم)، جلال ايجادی
در اين بخش بحث بر سر اين است که چرا خشونت دين و پيامبر و امامان، ما را به اعتراض نکشاند، بلکه ما را پريشانفکر نمود و ما ابتذال را پذيرفتيم. در فضای اسلام و مذهب شيعه، بدیهايمان افزونتر شد، ما مسخ گشته و از هستی تاريخی خود دور شديم
در سه فصل پيش، از پديده «ازخوبيگانگی ايرانيان» در بستر افسانه گوئی های دينسازان شيعه گفتيم، مذهبی که با جعل و خشونت آغشته است و منابع اعتقادی آن جز فقر فرهنگی و ويرانی خرد چيز ديگری نيست. اين مذهب در روان ايرانی به عامل اصلی واکنش رفتاری منفی تبديل گشت و ارزش ها را وارونه ساخت. در اين بخش بحث بر سر اينستکه چرا خشونت دين و پيامبر و امامان، ما را به اعتراض نکشاند، بلکه ما را پريشان فکر نمود و ما ابتذال را پذيرفتيم. در فضای اسلام و مذهب شيعه، بدی هايمان افزونتر شد، ما مسخ گشته و از هستی تاريخی خود دور شديم.
اسلام، مظهر خشونت
آيا اسلام محمد دارای ريشه آسمانی است؟ آيا محمد دارای نبوت بوده است؟ همه اديان ابراهيمی برآنند که دارای ريشه آسمانی ميباشند و برای هدايت انسانها آمده اند. به بيان ديگر انسان روی زمين گمراه بوده، نيازمند نيروی خدائی است و رسالت پيامبران نجات انسان است. همه مسلمانان و نخبگان روشنفکری و سياسی شيعه پيوسته بر اين نکته پافشاری می کنند که دين اسلام آسمانی است و محمد فرستاده خدا برای دادگستری بر روی زمين است. بر پايه اين ادعا، آنچه از جانب پيامبر و امامان صورت گرفته خواست خدائی است و اعمال قهر و خشونت در جامعه جنبه مقدس داشته و اراده خدائی را منعکس می کند. مذهب شيعه که در گرايش های بسيار گوناگون وجود دارد و از جمله در شکل دوازده امامی خود نيز، برآنست که دارای دينی با سرچشمه الهی است و اراده الهی در قرآن و خانواده محمد و تداوم خاندان علی، تجلی می يابد. بر اين اساس اراده الهی در کلام و عمل، در فرمانروائی دين و جهاد و شهادت خود را نشان می دهد و انسان بايد بنده و سپاسگزار الله و خاک درگاه علی باشد. حال پرسش اينجاست اگر اين دين آسمانی است، آيا هدايت بشر خشونت می طلبد؟ چگونه قدرت الهی، توانا برای برقراری جامعه متعادل و آرام نيست؟
علی شريعتی ايدئولوگ شيعه معتقد است شناخت اسلام پنج مفهوم را بازگو می کند که توسط آن می توان اسلام را بهتر شناخت؛ آنها عبارتند از: الله، قرآن، رسول الله، شهر مدينه، شخصيت های برجسته و نمونه مدينه (علی، بلال، ابوذر). شريعتی معتقد است که قرآن «مغز اسلام» است و مهم ترين هدف اسلام «استقرار قسط و عدل» ميباشد و نشان از اين دارد که دين ملزم به ارائه برنامه همه جانبه در جامعه است و مصداق اين تکليف را می توان در پيامبری ديد که در يک دستش«کتاب» و در دست ديگرش «شمشير» دارد. (رجوع شود به قاسم ميرآخوری و حيدر شجاعی، سير تحول انديشه دکتر شريعتی، نشر قلم). شريعتی تاکيد بر «عدل» می کند ولی ضمانت برای تحقق جامعه اسلامی را شمشير می داند، شمشير برای اجرای برنامه محمد پيامبر، اينست شيوه پيشبرد امور برای جوامع بشری.
خشونت در تاريخ چه نقشی داشته است؟ کدام جامعه نيازمند خشونت بوده است؟ در طول تاريخ خشونت به جابجائی های گوناگونی منجر شده و آنجا که بردباری و مدنيت و قانون نيست بيشترين و پررنگترين حوادث را بوجود آورده است. بنابر شواهد اسناد و تجربه تاريخی در الگوی اسلامی خشونت عامل اساسی در شکل گيری و هدايت جامعه است. شمشير در ذهنيت مسلمان و شيعيان ايرانی دارای قدرت سمبوليک عظيمی است که به نوعی توتاليتاريسم مقدس منجر می گردد. الله دارای چهره عبوس و رفتار خودکامه ای است که نفی آزادی و شخصيت مستقل انسانی و تبعيت مطلقه از الله را شرط اساسی زيست آدمی می داند. از «غزوات مقدس» محمد و گردن زدن کفار و شمشير ذوالفقار علی و شمشير حسين در کربلا و ظهور خونين مهدی تا شمشير اتمی جمهوری اسلامی، جلوه هائی از شمشير ستائی و خشونت طلبی مقدس اسلامی است. بطور تاريخی کلام قرآنی و کلام شيعه و روضه خوانی و نوحه خوانی و مراسم عاشورا و سمبوليسم زبانی شيعه با شمشير آميخته شده است و احساس و اعتقاد و گريه و عشق و نفرت و وفاداری شيعه با اين شمشير به لذتی روانی و همه جانبه تبديل شده است.
يکی از ريشه های تاريخی خشونت شيعه در قرآن و جنگهای محمد پيامبر است. زندگی محمد و قرآن، الگو برای همه مسلمانان و بنيادگرايان اسلامی جهان و نيز برای شيعيانی است که در راستای انتقام خون علی و حسين و برقراری جامعه الهی در آخر زمان، جدال می کنند. الگوی خشونت، رفتار مسلمانان شيعه را نقش زده و تاثير روانشناسانه پايداری بر ذهن ها گذاشته است. تمامی جريان های سياسی شيعه معاصر در ايران مانند فدائيان اسلام، مجاهدين خلق و جمهوری اسلامی، برای پيشبرد اهداف خود از اين الگوی نظامی و رقابتی بهره برداری سياسی و ايدئولوژيک نموده اند. در تحليل از اسلام بايد گفت که اين دين، نه برای پروژه انتزاعی صلح ميان انسانها، بلکه بازتاب زياده خواهی و سلطه گری محمد و هواداران او در جامعه ای سخت و سنتی و با خوی وحشيگری بود. سرزمين حجاز چگونه بود؟ پيامبر اسلام شخصيتی مستبد و انحصار طلب بود که در ميدان زورآزمائی و کسب و حفظ قدرت و در جامعه قبيله ای در دل جغرافيای خشک و کم آب، غزوات و جنگهای خونين و هجوم های نظامی متعددی برپا ساخت. در شبه جزيره عربستان، ستيزه جوئی و قتل و دزدی و سرقت اموال و کاروانها رايج بود؛ جامعه ای با امکانات و ثروتهای طبيعی محدود و جامعه ای بسيار خشن و بی نظم بود، انسانها دارای روحيه خشن بودند، هرقبيله و هر رئيسی در جهت تحميل و تسلط خود و نگهداری اقتصاد بدوی و حفظ کاروانها به کشتار رقيبان دست ميزد. در اين جامعه برده داری و چند همسری و فحشا بسيار رايج بود و مرد سالاری و جدال مردان رئيس پايه قدرت های قبيله ای را تشکيل می داد. در اين جامعه درگيری ها و جنگها متناسب با زمان و شرايط، ميان قبايل عرب و گاه با ائتلاف يا ضديت با يهودی ها صورت می گرفت. اقتصاد توليدی محلی بسيار ضعيف بود ولی داد و ستد تجاری برای مواد خوراکی و خريد و فروش برده ميان افراد ثروتمند با يمن و شام بسيار فعال بود. بعنوان نمونه خديجه از خانواده ثروتمند و سرشناس قريش بود و بعلاوه از ثروت خانوادگی و ارث فراوان برخوردار بود. خديجه اموالش را به مضاربه به مردان امينی میسپرد تا به سفرهای تجارتی بروند. معامله با تجار شام پيوسته مورد توجه خديجه بود و برای اولين بار محمد، «با پذيرفتن پيشنهاد خديجه کاروان را تا شام همراهی کرد و با داد و ستدهای خود، کاروان را از سود سرشاری بهرهمند ساخت. خديجه نيز آنچه را که وعده کرده بود، به آن حضرت پرداخت.»(ابن سعد، الطبقات الکبری، پيشين، ج ۸، ص۱۳).
بدين ترتيب خديجه ۴۰ ساله و ثروتمند بعد از دو ازدواج، محمد ۲۵ ساله را بعنوان سومين همسر انتخاب ميکند تا از دارائی هايش محافظت کند و محمد که فاقد شرايط خوب اقتصادی بود و به ثروت خديجه چشم داشت و از تحريم های اقتصادی بنی هاشم توسط مشرکان ناراحت بود، از ازدواج استقبال می کند. پس از هجرت، اولين جنگهای محمد به فرماندهی حمزه و عبيدبن حارث برای راهزنی و تصرف کاروانهای اهل مکه و سوريه و حفظ کاروان خود است و برخی آيات قرآنی جهت کشتار و اسير کردن رقبا در رابطه با همين غارتها می باشد. بر اساس تاريخ طبری و آثار ابن هشام در «زندگی نامه پيامبر» و ابن اسحاق در «السيره النبويه» غزوات و «سريه» ها خصلت قبيله ای و نظامی داشته اند. در واقع جنگهای محمد يا برای امنيت تجاری و چپاول بوده، يا جنبه سياسی نظامی عليه قبايل و فرقه های ديگر و مخالفان داشته، يا مانند جنگ خندق عليه قريشی ها و يهودی ها بوده است.
در اصطلاح تاريخدانان مسلمان به هر جنگی که پيامبر اسلام در آن بطور مستقيم شرکت می کرده است، «غزوه» می گويند. علاوه بر جنگهای غزوه، جنگ يا جهاد «سريه»، جنگی است که مسلمانان بدستور پيامبر و بدون حضور او انجام می دادند. ابن اسحاق تعداد غزوه را به ۲۷ می رساند، درباره تعداد جنگهای سرايه اختلاف نظر وجود دارد و تعداد از ۳۶ تا ۸۲ جنگ ياد شده است. برای نام و ترتيب تاريخی غزوات يا جهاد و هجوم های مستقيم محمد پيامبر اسلام به اين گزاره توجه کنيد:
غزوه ابواء – نام ديگر اين غزوه ودان است – ماه صفر سال دوم هجری
غزوه بواط – در محلی به نام رضوی – ماه ربيع الاول سال دوم هجری
غزوه عشيرة – جمادی الاولی سال دوم هجری
غزوه بدر اولی – نام ديگر اين غزوه سفوان است – در ربيع الاول سال دوم هجری
غزوه بدر کبری – نام ديگرش بدر القتال است – ۱۷ رمضان سال دوم هجری
غزوه بنی سليم – نام ديگرش کدر – شوال سال دوم هجری
غزوه بنی قينقاع – شوال سال دوم هجری
غزوه سويق – ذی حجة سال دوم هجری
غزوه غطفان در نجد – محرم سال سوم هجری
غزوه بحران – که معدنی در حجاز است – ربيع الاخر سال سوم هجری
غزوه احد – شوال سال سوم هجری
غزوه حمراء الاسد – شوال سال سوم هجری
غزوه بنی نضير – ربيع الاول سال چهارم هجری
غزوه ذات الرقاع – در سرزمين نخل – جمادی الاولی سال چهارم هجری
غزوه بدرالاخرة – شعبان سال چهارم هجری
غزوه دوقة الجندل – ربيع الاول سال پنجم هجری
غزوه خندق ( احزاب ) – شوال سال پنجم هجری.
غزوه بنی قريظة – ذی قعده و ذی حجه سال پنجم هجری
غزوه بنی لحيان – جمادی الاولی سال ششم هجری
غزوه ذی قرد – جمادی الاولی سال ششم هجری
غزوه بنی المصطلق – شعبان سال ششم هجری
غزوه حديبيه – ذی قعده سال ششم هجری
غزوه خيبر – محرم سال هفتم هجری
غزوه فتح مکه – رمضان سال هشتم هجری
غزوه حنين – نام ديگر آن هوازن است – شوال سال هشتم هجری
غزوه طائف – شوال سال هشتم هجری
غزوه تبوک – رجب سال نهم هجری.
ويژگی اين جنگها کدامند؟
يکم- بخش مهمی از اين جنگها با انگيزه اقتصادی و راهزنی و تصرف کاروانها و يا جنبه دفاعی در مقابل حملات مهاجمان و راهزنان مخالف داشته اند. دوم- بخش ديگری از اين جنگها با قصد تصرف املاک و سرزمين های گروه ها و قبايل ديگر انجام يافته است. سوم- برخی از اين جنگها بطور مستقيم عليه يهود و نصارا (مسيحی) و جنبه قومی و فرقه ای داشته اند و گاه سلب مالکيت آنها را دنبال می کرده اند. چهارم- بخشی از اين جنگها عليه مخالفان سياسی دينی محمد مانند مشرکان و کفار و منافقين بوده است. پنجم- اين جنگها فاقد ويژگی معنوی و الهی بوده و انگيزه های اقتصادی و بازرگانی و نظامی و سياسی و گسترش قلمرو، حاکم بر آنها بوده است.
بنابراين جنگهای محمد نه جنبه آسمانی و الهی بلکه در پيوند با انگيزه های اجتماعی و مادی در زندگی شبه جزيره عربستان بوده است. جنگهای پيامبر اسلام بدون درک منافع فرقه ای و قبيله ای و شخصی غير قابل فهم است. جنگ های محمد جنگ الله نيست، بلکه جنگ يک نيروی اجتماعی در يک مرحله تاريخی و درآميخته با حرص و خشونت و جاه طلبی او می باشد. پيامبر اسلام، پيامبر قوم عرب و رسالت او دفاع از بنی هاشم و سروری اين خانواده است. برخلاف درک اسطوره ای از جنگهای محمد که از جانب شيعيان و ديگر مسلمانان عرضه ميشود، اين جنگها دارای معنای تاريخی مشخصی می باشند، همچنانکه هر دينی به شرايط خاصی پيوند می خورد. جنگها با نام دين آغاز ميشوند و بظاهر جنبه آسمانی دارند حال آنکه دين ساخته انسانهاست و بنابراين حافظ منافع و امتيازات گروه خاصی است. جنگهای پيامبر اسلام زمينی بوده و پيوند مستقيم با تجارت و قدرت قبيله و احوال شخص محمد دارد. حال چگونه شد که جنگ عرب شبه جزيره عربستان جنگ ما شد، مقدس شد، و ما را مسخ نمود؟
جنگ ايدئولوژيکی اسلام
از نگاه کارل کلوويتس، شخصيت نظامی پروسی، جنگ يک عمل خشن است تا حريف و رقيب اراده ما را به اجرا درآورد.(در باره جنگ – ۱۸۸۶). او می افزايد:« جنگ ادامه راه سياست با شيوه های ديگر می باشد.». به بيان ديگر جنگ را خدا نمی آفريند، بلکه انسانها و نيروهای اجتماعی بوجود می آورند و اين امر در راستای منافع ايدئولوژيک و مذهبی و اقتصادی و سياسی آنها قرار می گيرد. از نظر تاريخی و جامعه شناختی می توان عمل خشونتبار جنگ را بر اساس تئوری های مختلف در انواع زير تقسيم نمود:
يکم، جنگ و خشونت از طبيعت انسان و بيولوژی انسانی مايه می گيرد
دوم، جنگ و خشونت ساخته محيط اجتماعی و اقتصادی و تناقضان موجود در آن است
سوم، جنگ و خشونت ناشی از ناتوانی و ضعف تمدنها می باشد
چهارم، جنگ و خشونت زمانی پيدا می شود که در جامعه ارزش ها فروريزد
پنجم، جنگ و خشونت زمانی پيدا ميشود که جامعه با عمل تجاوز به قلمرو و منافع مردم مواجه است
ششم، جنگ و خشونت زمانی اتفاق می افتد که انگيزه های دينی و ايدئولوژيکی تحريک نمايند.
در دوران هجرت تا سال ۶۳۲ يعنی سال درگذشت پيامبر، هر سال چندين حمله نظامی و جنگ در دستور کار محمد بوده است و پيامبر اسلام بين ۶۰ تا ۱۰۹ جنگ و جهاد در دستور کار خود قرار داده است. بايد توجه داشت که آيات قرآن سرشار از خشم و نفرت است زيرا بازتاب محيط جنگ و منافع اقتصادی و قدرت طلبی افراد و قبايل است. قرآن با برداشتی هرمنوتيکی و تاريخی، چکيده ای از گره ها و معضلات و احوال قبايل و فرقه ها در مناسبات اجتماعی و اقتصادی و سياسی دوران خود است. فشار و جنگ طلبی محمد در دوران پس از هجرت و تلاش او برای درهم کوبيدن مخالفان نشاندهنده اراده يک گروه اجتماعی برای صعود و موضع مسلط در تجارت و تصرف قدرت و اعمال اقتدار استبدادی و خونين عليه ديگران است. اسلام محمدی که بطور وسيع متاثر از آموزه ها و قواعد دين يهود است، بروشنی فضای اجتماعی و نظامی عربستان را نشان می دهد، محيطی فاقد امنيت و آرامش، محيطی که «تعادل» آن از راه اعمال خشونت بدست می آيد. در واقع تعادل جز تسلط و برتری يک گروه جديد معنای ديگری ندارد. جنگ و خشونت در برخی جوامع ابتدائی، راه حل مشکلات و اختلافات بوده و تنها گزينه برای تغيير در مناسبات قدرت است. کلود لوی استروس (۲۰۰۹-۱۹۰۸) بنياد گذار ساختارگرائی در تحقيقات خود در جوامع ابتدائی می گويد جنگ نتيجه عدم سازش در زمينه معامله تجاری است و اغلب موارد تجارت و جنگ با هم پيوند نزديکی دارند. محيط پيدايش و رشد اسلام فاقد قدرت مرکزی و نهاد رسمی و مناسبات سامانيافته است و با جوامع پيشرفته دوران خود مانند يونان و ايران و روم فاصله عميق دارد، به همين لحاظ الگوی بيابانگردی و چپاول و راهزنی و جدال تجاری و قبيله ای در آن برجسته است. فضای قرآن بازتاب همين واقعيت مادی و طبيعی و جدال انگيز است با اين تفاوت که حکايت قرآن متناسب احوال و قدرت گيری يک گروه اجتماعی و تمايل شديد به قدرت سياسی جديد و منعکس کننده وضع جامعه شناختی همين جغرافيا است. مضمون قرآن آسمانی نيست، قرآن بزبان عربی و برای قوم عرب و تنظيم کننده قواعد مطابق بينش محمد و گروه حاکم است. جهاد و جنگ در قرآن نتيجه طبيعی اين موقعيت تاريخی و شبه جزيره عربستان است. نوع جنگ در دوره محمد نه در الگوی قبيله ابتدائی بشری قرار می گيرد و نه از نوع لشگرکشی امپراتوری می باشد. انسانشناس فرانسوی «ماريلن پاتوماتيس» برآنست که: «با توجه به اهداف و اهميت گروه اجتماعی که جنگ را بپا کرده می توان سه نوع جنگ تشخيص داد: جدال و اختلاف بين دو فرد که در درون يک جماعت يا گروه انسانی برای حل اختلاف روی می دهد. جنگی که برای بزير يوغ درآوردن روسا و سردسته های مخالف است تا گروه اجتماعی و مردم خاصی را زير انقياد بکشد. سوم جنگ استيلاگرانه که برای تصرف سرزمين های جديد عليه يک دولت انجام می گيرد.». (پيش تاريخ خشونت و جنگ، پاريس ۲۰۱۳). جنگهای محمد بيشتر به نوع دوم نزديک است، ولی با اين تفاوت اساسی که دارای آئين و روش ناشی از موقعيت حجاز است. البته پس از مرگ محمد و در دوران چهار خليفه ما شاهد جنبه سوم يعنی استيلاگرانه نيز هستيم. جنگهای محمد دارای ماهيتی ايدئولوژيک داشته و محمد به اين جنگ ها جلوه خدائی داده تا با صلابت بيشتری باشد، در واقع برای او جنگ هايش برای اينکه مشروعيت پيدا کنند بايد جنبه مقدس و الهی داشته باشند. زمانی که جنگ ها فاقد جنبه الهی و يا تهی و خالی از جنبه «عادلانه» اند، مورد حمايت در جامعه قرار نمی گيرند. محمد به جنگ قدرت و تجارت خود جنبه الهی می دهد تا دشمنان خود را منفرد ساخته و گروه های بيشتری را دور خود گرد آورد. علاوه بر اين شگرد ايدئولوژيک، او از دو طريق ايجاد ترس و دلهره می کند: از يکسو خشونت شديد و شمشير کشيدن و سربريدن در ميدان جنگ و از سوی ديگر وانمود ساختن جنگ به «جهاد» مقدس و تهديد به خشم الله و عذاب الهی و جهنم. ياران و قوای نظامی محمد با انگيزه بسيار قوی وارد ميدان جنگ و خونريزی ميشوند: کشتن کفار و مخالفان وظيفه الهی است و انجام اين وظيفه درهای بهشت را برای آنها باز می کند.
هنگاميکه محمد از جهاد و جنگ در راه خدا سخن می گويد اين امر بيان پوشش سياست و ديپلماسی جنگی زمينی و شگردی برای بسيج اطرافيان و سپاه خود است. اين سياست اگر بيانگر اعتقاد اسطوره ای پيامبر اسلام نباشد، بازتابی از منافع گروه های اجتماعی خاص و اوج گيری قدرت سياسی خانواده و فرقه محمد است. شايد پيامبر اسلام بيش از هر رهبر مذهبی ديگر شيفته قدرت سياسی و نظامی و اعمال اتوريتاريسم فردی است. پيامبر در قرآن می گويد:« قاتِلُوا اّلَذينَ لایُؤمنُونَ بِاللهِ وَ لا بِاُلَیْومِ اْلاخَر»، (بکشيد کسانی را که به خدا و روز بازپسين ايمان نمیآورند)؛ «يا اَیّهُاَ اّلَذیَنَ آمنُوا قاتلُوا اّلذَينَ یَلُونَکُمْ مِنَ اْلکُفّارِ وَ لْیَجِدُواَ فيکُمْ غِلْظَهً»، (ای گروه مؤمنان بکشيد کافران را يکی پس از ديگری (هر که نزديکتر و بيشتر در دسترس است) آنان بايد سختگيری و عدم گذشت و ملايمت را در شما احساس کنند).
سپس مطرح می کند: « فَاذِالَقيتُمُ اّلَذينَ کَفَرُو و افَضَرْبَ الرَّقابِ حَتّی اِذا اَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدّوُا اْلوَثاقَ»، (کفار را هر کجا يافتيد گردن بزنيد تا زمين از خونشان رنگين شود. اسيران را محکم ببنديد که قادر به فرار نباشند.) و بالاخره با قدرت اعلام می کند: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاسلامِ ديناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْه»، (جز اسلام دينی پذيرفته نيست).
ترديدی بر قدرت محمد نبايد داشت و کسانی که اين اتوريتاريسم و توتاليتاريسم را نپسندند گرفتار کشتار خواهند شد. چگونه شد که ايرانيان ذهنيت خود را در خدمت اين اتوريتاريسم مرگبار قرار دادند؟ دين خوئی پيشين ايرانيان کافی بود تا اين طاعون اعتقادی را بپذيرند؟ در تاريخ گذشته هيچ فرد سياسی باندازه محمد به جنگ افروزی نپرداخت، هيچ دينی تا اين ميزان شيفته جنگ و خشونت نبوده است. حال چگونه مردمی عاشق جنگ ميشوند و روحيه آرامش طلبی را از ياد می برند؟ چرا الگوی ايرانيان دين عربستان می گردد و يک رئيس نظامی قوم بنی هاشم، پيامبر ايرانيان می شود؟ ميترائيسم به امپراتوری روم انتقال می يابد، آئين زرتشت از زادگاهش رانده می شود و دين عرب در اذهان می نشيند. درک رويدادهای بزرگ ساده نيست. ولی اسلام زدگی ما و روان پريشی ما، پيوند مستقيم با تهاجم و نفوذ اسلام و تبليغات مخرب مذهب شيعه و مبلغان رنگارنگ آخوند و نوانديش از يکسو و از سوی ديگر از خود باختگی ما و سستی روانی و فکری ما داشته است. نخبگان ما شجاع نبودند و دانش لازم را نداشتند و آسيب شناسی نکردند تا پاتولوژی اسلامی بازشناسی شود. ما باندازه کافی مجهز به ارزشهای مثبت خود و ارزشهای بزرگ جهانی نبوديم تا با فرهنگ سازی و روحيه نقد در برابر ويرانگری اسلامی بيايستيم.
دروغ شيعه در باره خشونت
در طول تاريخ، مفسران شيعی که برای ما تاريخ نوشتند و قرآن تفسير کردند، هميشه به رويدادهای اسلام محمدی رنگ ديگری بخشيدند. آنها اسلام را آخرين دين الهی تبليغ کرده و نبوت محمد را تجلی اراده الهی قلمداد نمودند. اين افسانه سازی در جامعه ما بی تاثير نبود. اين تبليغات هزار ساله با کمک دينسازان و مبلغان در قدرت، اذهان را جهت داد و دين زمينی و آئين يک سرزمين عقب مانده را امر قدسی قلمداد نمود و روان ايرانی را وابسته بدان نمودند. البته لازم به يادآوری که مفسران و ايدئولوگهای شيعه و همراهان غيرمذهبی چپی و جمهوری خواه و ملی گرا و روشنفکردمدمی مزاج و کوته بين آنها استبداد و تروريسم فکری را در همه جا گستردند تا به دين «اهانت» نشود و در واقع گندابها پنهان باقی بمانند. البته در طول تاريخ تمامی منقدان دين هميشه مورد سرزنش و سرکوب مفسران شيعه قرار گرفتند و منقدان دين را «فاقد شايستگی» در نقد و بررسی قرآن، قلمداد نمودند. روشن است که اين شگرد برای خاموش کردن منقدان دين بوده است و خوشبختانه شخصيت هائی مانند رازی ها و آخوندزاده ها و هدايت ها و آرامش ها بودند که در زير فشار نهراسيدند.
با توجه به آنچه در بالا گفته شد روشن است که جنبه الهی و پيامبرانه و مقدس غزوات محمد جز افسانه و جعل چيز ديگری نبود و نيست. از نظر جامعه شناسی هيچ جنگی در تاريخ «مقدس» نيست؛ جنگ ها مذهبی، نژادی، طبقاتی، سياسی، اقتصادی بوده و با زمين و آدميان و اعتقادات آنها ارتباط پيدا می کنند. اسلام در پيدايش خود بيانگر يک احساس و اعتقاد و بينش افراد زمينی است، با هدف برتری طلبی و تسلط بر ديگران بوده و در تمام دوران هجرت محمد، تحکيم قدرت و چپاولگری و خشونتگری پايه وجودی جنگ قرار گرفت. اسلام قرآنی، روح جامعه جنگ زده و پاره پاره است که برای گروه جديدی جا باز می کند. اسلام برخلاف ادعای مبلغان مسلمان نمی توانست دارای جنبه قدسی و مداراگرائی باشد. نخبگان دينی شيعه و سنی می گويند يکی از شاخص های اسلام جنبه نبوی آنست. اين گفته بسيار نابجا و غيرواقعی است؛ يکم آنکه برپايه بسياری از تئوری های فيزيک و زيست شناسی، جهان ما نه خدائی دارد و نه نياز به راننده دارد و پيامبران فقط پيام آور خود و اجتماع خود و منافع خود و عقده ها و نگرانی های خود هستند. دوم آنکه آن خدائی که از همان ابتدای کار در حال حيله گری و ايجاد جنگ و چپاول کالاهای کاروانها و تصرف باغ و ملک ديگری است، دشمن بشريت و صلح و آرامش است. اسلام عبوس و خشمگين است، اسلام انتقام جو است. پيامبر اسلام فردی جنگ طلب و خشونتگرا می باشد و حرفه اش ايجاد جدال قومی و مذهبی و تصرف اموال است و بنابراين زمين ما بهيچوجه به پيامبری که صلح را دوست ندارد و زيست را به فساد و گسيختگی می کشاند، احتياج ندارد و برعکس با آن بايد پيکار کند. در ميان تمام اديان که در کتاب خود ادعای يکتائی دارند، تنها قرآن است که در ستايش خشونت و کينه جوئی کار را باوج می کشاند. دين های آسيائی مانند هندوئيسم و بوديسم و کنفوسيانيسم دور از خشونتگرائی اسلام هستند. از سه هزار سال پيش هندوئيسم نه بر پايه يک اقتدارجزمگرا بلکه بيشتر بر کردار انسان تاکيد دارد، عقيده گرا نيست و زيربنای اخلاقی آن چندگانگی نامحدود دارد. آيين بودا که بر پايه آموزه های دينی و فلسفی «سيدارتا گوتاما» است، بيشتر بر کردار نيک، پرهيز از کردار بد و ورزيدگی ذهنی تاکيد دارد و اخلاقيات بوداگرايانه بر بن پايههای بیگزندی و رواداری و کنترل گرايشهای نفسانی برپا شدهاست. آئين کنفوسيانيسم ترکيبی از اصول اخلاقی، سياست اجتماعی، بخشی مسائل دينی و رابطه شهريار با رعايا قرار دارد. آئين زرتشت که بيش از سه هزاره قدمت دارد، بر يکتاپرستی استوار است و اصول مزديسنا که در سراسر گاتها تکرار شده پندار نيک، گفتار نيک، کردار نيک می باشد. اين دين در پرستيدن قوای طبيعت پافشاری نموده و بر آنست که کشور جاودانی (بهشت) از آن کسی است که در زندگانی خويش با دروغ پيکار کند و آن را در بند نموده، به دست راستی بسپرد.
در تاريخ اديان جنگ و جنايت فراوان بوده و طرفداران موسی و مسيح به جنگ دست زده اند. ولی در ميان کتابهای دينی، اگر چه خشونت گرائی در تورات موجود است، فقط قرآن است که بيرحمی و شقاوت و آزادی کشی و تقسيم غنائم يا چپاول را در تارک خود قرار داده است. قرآن ستايشگر خشونت است زيرا آنرا مقدس می داند. قرآن راه حل جامعه را در عبوديت و اطاعت می بيند در غير اينصورت جنگ و جهاد تنها راه حل ممکن بشمار می آيد. آيا اين دترمينيسم خشونتی اتفاقی است؟ بهيچوجه، زيرا مناسبات اجتماعی موجود در شبه جزيره عربستان و جدالهای اقوام سامی، توليد کننده اين الگو در هدايت جامعه است. خدای قرآن عبوس و خشن است و تجلی مردی است که همه چيز را زير فرمان خود می خواهد و پيامبر قرآن در زندگی سياسی، جنگ طلب و بيرحم است. آيت الله خمينی در يک سخنرانی برای تائيد کشتار زندانيان سياسی در ايران، بيرحمی محمد را در باره بنی قريظه امتياز و برتری او قلمداد نمود.
کشتار تمام مردان قوم يهودی بنی قريظه يکی از دردناکترين و غمانگيزترين حوادث تاريخی است. محمد به بهانهای واهی حمايت سران اين قوم از «مشرکان» مکه، آنها را در حدود يک ماه محاصره نمود. قرآن آنان را به خيانت متهم میکند، بظاهر منظور اين است که آنان در جنگ خندق جانب محمد را نگرفتند: فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَّنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (انفال ۵۷). پس اگر در جنگ بر آنان دستيافتی آنگونه تارومارشان کن، تا اندرزی برای آيندگانشان شود، شايد که پند گيرند.
پيامبر اسلام پس از اينکه يهوديان تسليم شدند، در هماهنگی با متحد خود “سعد ابن معاذ” که رئيس قبيلهی «اوس» بود، با اين ادعا که الله حکم داده است گفت بايد تمام مردان اين قوم گردن زده شوند و زنان و دختران و پسران نابالغشان به کنيزی و بردگی رفته شوند. او همه را در بازار مدينه جمعآوری نمود و در حضور و با مشارکت خودش گردن زد و سپس کشته شدگان در گورهای دستهجمعی دفن شدند. گزارش اين کشتار به نقل از تاريخ طبری صفحه ۱۰۸۲ يا در متن عربی همين کتاب در جلد ۲ صفحه ۲۵۲، چنين آمده است:
«پيغمبر گفت: حکم تو دربارهی يهوديان همان است که الله از بالای هفت آسمان حکم میکند. آنگاه يهوديان را از قلعهها بيرون آوردند و پيغمبر آنها را در خانهی بنت حارث يکی از زنان بنینجار محبوس کرد، پس از آن به بازار مدينه که هماکنون به جاست رفت و دستور داد تا چند گودال بکندند و يهوديان را بياوردند و در آن گودالها گردنشان را بزدند. شمار (مردان) يهوديان ششصد تا هفتصد بود و آنکه بيشتر گويد هشتصد تا نهصد باشد. هنگاميکه بزرگان يهود پيش پيغمبر میآوردند بدو گفتند: پنداری با ما چه میکنند؟ پيغمبر گفت: در هيچ جا فهم نداری! مگر نمیبينی که هر که را میبرند، بر نمیگردد؟ هنگاميکه حی بن اخطب(بزرگ قوم) را بياوردند، حلهای فاخر در تن داشت که همه جای آنرا دريده بود تا از تن وی بر نگيرند و دستانش را به طناب به گردنش بسته بودند و چون پيغمبر را ديد گفت: به خدا از دشمنی تو پشيمان نيستم… آنگاه بنشست، گردنش را زدند……و همچنان گردن يهوديان را زدند تا کارشان پايان گرفت.»
اين کشتار نمونه روشنی از بيرحمی قرآن و پيامبر است. البته ما قصد نداريم قرآن را با معيارهای خارج از زمان خود بسنجيم، بلکه در مقايسه با دين های پيش و پس از پيدايش، بايد گفت اسلام به شمشير کشيدن و قتل عام کردن عادت دارد و آنرا فضليت خود می داند. اين کشتار تاريخی و بيان لذت انگيز آن توسط رهبران شيعه ديروز و امروز نشانه آنست که اين دين هيچگونه خويشاوندی با مداراگرائی و بردباری و عقل پراتيک جمعی در اجتماع ندارد. فيلسوفان يونان، زرتشت، مسيح، بودا و ديگران برای آرامش انسان و در مخالفت با تخريب انسان نوشتند، ولی قرآن نه در ميدان زندگی، بلکه در اردوگاه مرگ ايستاد. و ما ايرانيان به درون اين اردوگاه رفتيم.
ادامه خشونت خاندان علی
پس از قتل عثمان، انتخاب علی به عنوان خليفه چهارم، در جوی انجام گرفت که پر از التهاب و ترس و وحشت و بد گمانی بود. اين خلافت بدون موافقت قبلی صحابيون نامدار محمد، صورت گرفت. هنگامی که علی به خلافت رسيد، مرزهای خلافت اسلامی از غرب تا مصر و از شرق تا ارتفاعات شرقی ايران بود، ولی در آخر خلافت علی، فقط کوفه برای او مانده بود. اين وضع نتيجه جنگهای ميان خانواده ها و فرقه ها و به گفته مخالفان او، عدم صلاحيت علی بود. پس از رسيدن به خلافت، بسياری از قبيله قريش از علی روی گرداندند، چون او از حقوق خاص عشيره بنی هاشم که عشيره پيامبر بود دفاع مینمود. همچنين از جانب مخالفان خود به اين متهم شد که از مجازات قاتلان عثمان خودداری و سمتهای اداری را از طرفداران عثمان پاکسازی کردهاست. علی بعنوان يک تاکتيک جنگی بخشی از غنائم را ميان طرفداران و جنگجويان خود بخش می کرد تا افراد را دور خود نگهدارد. علی از توانگران ثروتمند بزرگ بحساب می آمد و در شهر «ينبع» زمين و املاک و نخلستان بيشمار داشت و طبق برخی از اسناد نخلستان او سالانه چهل هزار دينار درآمد داشت. (هندشاه نخجوانی، تجارب السلف به کوشش عباس اقبال انتشارات طهوری ۱۳۴۴) به گفته برخی ديگر خانواده علی و دخترش فاطمه و حسن و حسين از اموال غارت شده مداين سهم بزرگی از آن خود کردند.(خواند مير «تاريخ حبيب السير» جلد اول، «تشيع و سياست در ايران»، چوبينه جلد دوم).
يکی از مهمترين مخالفان علی معاويه بود. معاويه فرماندار شام و از خويشان عثمان بود که بدين سبب خونخواهی قاتلان عثمان را حق خود میدانست. معاويه بن ابوسفيان حاکم شام، برآن بود که علی در کشتن عثمان خليفه سوم دست داشت و به اين خاطر بر ضد او برخاست و جنگ قدرت بالا گرفت. خوارج نيز که ابتدا در اين مقابله جوئی، از علی در برابر معاويه پشتيبانی می کردند، بر ضد علی شورش کردند و علی در ۹ صفر سال ۳۹ قمری در دشت نهروان عليه آنها وارد جنگ شد و هشتهزار از آنان را کشت(ادوارد براون، تاريخ ادبی ايران). بالاخره خوارج که هم مخالف معاويه بودند و هم به علی اعتراض داشتند و اين دو نفر را باعث اختلاف و جنگ در ميان مسلمانان و «مفسد فی الارض» ميدانستند، تصميم گرفتند که معاويه و علی را در يک شب از پای درآورند. يکی از خوارج در سال ۴۰ هجری قمری به معاويه حمله برد، ولی معاويه زخمی شده و گريخت و عبدالرحمان بن ملجم مرادی، علی را در مسجد کوفه کشت.
بنابراين در چنين دوره ای، انبوهی از تضاد منافع و رقابت جوئی ها و کينه جوئی ها، فضای سياسی را پرکرده بود و جنگهای ناشی از منافع فرقه ها و قتلهای سياسی و قبيله ای خلافت خاندان علی را به خطر انداخت. جنگ جمل عليه عايشه و طلحه و زبير، جنگ صفين ميان علی و معاويه، پيدايش گروه خوارج و نبرد نهروان، افزايش قدرت معاويه و سلطه او بر مصر و بالاخره افزايش شورشهای ضد عرب در سرزمين ايران و اقدام علی برای سرکوب ايرانيان، علی را به انزوا کشاند. در دوران خلافت علی بارها فرماندهان او بدستور علی در شورش «استخر» و «نيشابور» و «ری» و «فارس» و «کرمان»، ايرانيان را سرکوب کردند و به خون کشيدند. (رجوع شود به “فارسنامه” از ابن بلخی، “تاريخ بزرگ اسلام و ايرانيان” از عزالدين ابن اثير، “فتوح البلدان” از بلاذری، “مروج الذهب” از مسعودی).
حکومت علی مظهری پاشيدگی و تشنج و سرکوب ايرانيان و پيروزی معاويه و قتل های سياسی و جنگهای خانواده ها و فرقه ها بود. پس از مرگ علی، عربهای طرفدار علی در کوفه و نجف فرقه جديدی تشکيل داده و مذهب شيعه گری را برپا ساختند. بنابراين بخشی از عربها حاميان اوليه شيعه بودند، ولی بعدها پس از يک دوره در زمان امويان و ظلم آنان، بخشی از ايرانيان نيز به شيعه تمايل پيدا کرد. روند فراموشی جنايت علی نسبت به ايرانيان آغاز می شود.
پس از مرگ معاويه پسرش يزيد بقدرت ميرسد و حسين از بيعت با يزيد خودداری نمود و به مکه رفت. حسين که مردی جاه طلب بود پس از مدتی بسوی کوفه روان شد. حسين فکر می کرد که مردم کوفه موافق او هستند و او می تواند با حمايت اهالی کوفه قدرت را بگيرد؛ ولی اين انتظار نادرست بود. طرفداران معاويه از او که از خانواده بنی هاشم بود می خواهند تا با يزيد از خانواده بنی اميه بيعت کند. در اين جدال خانوادگی و انتقام جوئی و قدرت طلبی و شخصی و عشقی، حسين نمی خواست کوتاه بيايد و تلاش فراوان کرد تا از کوفه بيرون رود و امنيت خود را حفظ نمايد؛ ولی بالاخره در دهم محرم سال ۶۰ هجری قمری در صحرای کربلا بدست شمر به قتل می رسد. بدين ترتيب يک عرب توسط عرب ديگر در کربلا کشته می شود. پنجسال پس از قتل حسين برخی از عربهای کوفه نشين به بهانه انتقام خون حسين به اعتراض و مخالفت دست زدند.
در باره عاشورا منابع معتبر وجود ندارد، طبری گزارش محدودی از واقعه کربلا میدهد، ولی از جانب روايتگران شيعه، افسانه سازيها و قصه گوئی ها به اوج ميرسد. منابع شيعه در اين باره می نويسند: «از جهت تاريخی نيز عوامل بسياری در صيانت از تاريخ عاشورا سهيم بوده اند، مهم ترين اين عوامل نخست اخبار غيبی است که از پيامبر اکرم(ص) و اميرمؤمنان(ع) در باره ماجرای عاشورا به مردم رسيده است و پس از آنها رواياتی است که معصومين(ع) در اين باره يادآور شده اند….اين روايات به همت دو تن از شاگردان برجسته امام صادق(ع) به نامهای «لوط بن يحيی » معروف به «ابن مخنف » و «هشام بن محمد» مشهور به «کلبی » بطور جداگانه گردآوری شد»( پايگاه خبر رسانی حوزه). می بينيد که طبق افسانه گويان قبل از وقوع حادثه عاشورا، داستان خيالی آن توسط محمد و علی نوشته شده و سپس نسلهای بعدی از خانواده بنی هاشم با جعل و داستانسرائی بر آن افزوده اند. آنچه برای شيعيان در اين ماجرا برجسته است، اين مطلب است که امام حسين به همراه ۷۲ تن از يارانش قهرمانی خلق کرد، عمربن سعد سر ياران حسين را با شمشير از بدن جدا ساخت و اين خون ريزی برای حرکتها بعدی، در طول تاريخ «الگوی حماسی» شد. اين روايت حماسه ساز مورد تائيد هيچ منبع جدی نيست. پديده کشتار در تاريخ جغرافيای حجاز امر تازه ای نيست و مناسبات خصومت آميز قبايل بر اساس قتل و تخريب دور می زند، همانگونه که پيامبر اسلام يهوديان بنی قريظه را گردن زد و علی هشتهزار از خوارج را کشت. بعلاوه حسين برای جنگ و کسب قدرت آمد، ولی جنگ را باخت. اين ماجرا يک پديده سياسی و رقابتی بشمار آمده و بهيچوجه جنبه حماسی نداشته و بيشتر بيانگر جاه طلبی حسين و عطش او برای قدرت است. عليرغم اين واقعيت، حسين نقطه اوج وابستگی روحی ايرانيان شيعه شد و ايرانيان يک شخصيت موهوم را به مشخصه هستی شناسانه خود تبديل نمودند. ذهنيت ايرانی تسليم شد و عقل عملی از کار افتاد و داستان افسانه ای يک عرب دشمن، ساختار روانی ايرانی را مقهور خود ساخت.
در دستگاه دينسازان شيعه و متخصصان جادوگر ذهن و نوانديشان دينی و روضه خوانان و مداحان و آيت الله ها، اين جدال پيش پا افتاده سياسی عرب، به يک افسانه اسطوره ای تراژيک تبديل می گردد. سرهم بندی حوادث و افسانه سرائی و گزافه گوئی و گنده گوئی پررنگ، جای اطلاعات و داده های تاريخی را گرفت و يک کارخانه جعل و داستان ساختگی بپا شد. با شمشير و خون حسين، تراژدی ازخودبيگانگی ايرانيان نيز تحکيم شد. دينی که برای تجاوز آمد دين صلح معرفی شد، پيامبری که خوی خشونت و جنگ طلبی اش نشان بارز او بود، برای ايرانيان پيام آور نبوت الهی معرفی شد؛ علی که تنگ نظر و بيرحم بود و از سرکوب ايرانيان دريغ ننمود، برای ايرانيان مولای شيعيان لقب گرفت و بالاخره حسينی که برای قدرت بنی هاشم بود و جاه طلب و فاقد ارزش بود، شاه شهيدان و سرور ايرانيان گرديد. کتاب «تاريخ ايران» از نويسندگان روس می نويسد:«از عمر پرسيدند با ايرانی های اسير چه خواهی کرد و او پاسخ ميدهد: مسلمانان آنها را تا زنده هستند می خورند، زمانی که ما و آنها مرديم، کودکان ما کودکان آنها را تا زنده اند، خواهند خورد.»(ترجمه ترجمه کشاورز برگ ۱۵۹). مذهب شيعه گری، ريشه از خودبيگانگی ايرانيان شد و اين آسيب هويتی، سقوطی بزرگ و هولناک در تاريخ ما گرديد. کافکا رمان «مسخ» را اينچنين آغاز می کند: «يک روز صبح، همينکه «گره گوار سامسا» از خواب آشفته ای پريد، در رختخواب خود به حشره تمام عيار عجيبی مبدل شده بود.». داستان سامسا برای ايرانيان نيز روی داد.
پايان بخش چهارم – ادامه دارد
=================
مذهب شيعه، ريشه از خود بيگانگی ايرانيان (بخش پنجم)
جلال ایجادی
پنج شنبه, ۲ام بهمن, ۱۳۹۳
هدف جامعه شناسی دين
جامعه شناسی دين نه دين ستائی است و نه دين گريزی است. جامعه شناسی دين اثبات آسمانی بودن دين نيست، جامعه شناسی دين خدمت به دين و کرنش در برابر دين نيست. جامعه شناسی دين تحليل تاريخی و اجتماعی و عملکرد دين در جامعه است. جامعه شناسی دين با اتکا به بررسی علمی داده های تاريخی و فرهنگی، پديده دين را در بستر جامعه، نه بعنوان پديده آسمانی، بلکه بمثابه پديده اجتماعی تحليل نموده و در پی توضيح رازهای دين و عملکرد واقعی دين در اجتماع و روان انسانها است. جامعه شناسی هيچ پديده ای را مقدس نمی داند و نقد را بخاطر نظام ارزشی افراد، فلج نمی کنند. پيش شرط بحث جامعه شناسی دين، «اهانت يا عدم اهانت» به دين نيست، بلکه اين امر مربوط به دينداران و اخلاقگرايان دينی و سياسيون متمايل به دين و ذهن آسيب ديده است. پيش شرط جامعه شناسی آزادی در بررسی و نقد پديده ها و بکاربری شيوه های آکادميک و ميدانی در پژوهش است، بدون آنکه ممنوعيت ها و ارزش های دينی مانع کار شوند. جامعه شناسی به بررسی نقادانه تقدس مذهبی و قدرت اسطوره ائی و سنت ها پرداخته و درک تاريخی و هرمنوتيک را جايگزين ديدگاه تئولوژيکی و ايدئولوژيکی و سياسی سازشگرايانه می سازد. برای جامعه شناسی اين پرسش مطرح است که در چگونه شرايطی اين يا آن دين بوجود آمده و رشد نموده، رابطه آن با نياز روحی و روانی افراد کدام است و آيا دين بحران زا است و يا عامل آرامش بخش در جامعه است. بقول «هربرت اسپنسر» و «ماکس وبر» در کدام جامعه دين «باغ جادوئی» است و در کدام جامعه «افسون زدائی» در جريان است. در جامعه ما دين يک باغ جادوئی است که بسياری را از ديرباز گرفتار و فريفته خود کرده است. جامعه شناسی بايد چرائی اين باغ جادوئی و ازخودبيگانگی ناشی از آن را توضيح دهد. برای «زيگموند فرويد» دين بر پايه فرايندی روان شناختی است و دين خود توهمی بيش نيست، ولی اين امر با روان رنجوری انسان ارتباط پيدا می کند. چگونه روان رنجوری ايرانی در بند توهم دين اسلام گرفتار گشته و توتاليتاريسم قرآنی و افسانه های شوربخت شيعه بر اين روان رنجوری تسلط می يابد؟
يکی از اشکال آسيب ذهنی ايرانيان مهدويت گرائی آنانست. ما ميدانيم که ناخودآگاه و خودآگاه افراد با تاريخ و پيچيدگی های جامعه ارتباط دارد و ذهنيت در خلا نيست. در روند آسيب پذيری ذهنيت ايرانی، شيعه گری و افسانه های دوازده امامی نقش بسيار ويرانگری داشته اند و ذهنيت را از بسياری از عناصری تاريخی ايرانيت دور نموده و عربيت را در درون آن جای دادند. چيزی واژگونه می شود و ذهن ايرانی پرداخت جديدی پيدا می کند و در آن، نمادها و ارزش های اقوام عرب بر نمادها و ارزش های ايرانيت چيره می شود.
مهدويت گرايی از جنس جنبش های هزاره ای بشمار می آيد. جنبش هزاره ای دينی پديده ائی است که در زرتشتی و مسيحيت و مهدويت دوازده امامی وجود دارد و در انتظار زيرورو شدن نظم جهانی يا پايان جهان می باشد. «فردريک انگلس» جنبش های هزاره ای را سياسی می انگارد و آنها را برخاسته از تنازع طبقاتی می داند، حال آنکه «کارل مارکس» اين جنبش ها را تخديری و تخيلی ارزيابی می کند. «هرمن کوهن» (۱۸۴۲-۱۹۱۸) اين جنبش ها را بيان فوران خيال پردازی و شيدائی می داند و دارای مشخصه هيجان عاطفی قلمداد می کند. « پيتر ورزلی» در اثرش در باره آئين «کارگو» در ملانزی، (انتشار در ۱۹۵۷ و ترجمه فرانسه ۱۹۷۷) اين جنبش ها را در شرايط پراکندگی قادر به ايجاد وحدت ارزيابی کرده ولی برای او بطور عمده اين جنبش ها متعلق به دوران پسا سياسی بوده و بيان دوره سرخوردگی ناشی از شکست است. بطور مسلم برآمد شيعه را در بحران جامعه قبيله ای عرب و درگيری های سياسی و خانوادگی بنی هاشم و ساير اقوام عرب بايد جستجو نمود. ريشه شيعه بطور مسلم عربی است. پس از دوره اوليه شکلگيری عربی شيعه، در دوره بعدی برخی ايرانيان ناراضی از بنی اميه و عباسيان و عناصر ايرانی مسلمان شده و برده و افراد خودفروخته نيز به اين موج می پيوندند. در ابتدا شيعه عربی است از منافع عرب برمی خيزد و ربطی به ايران و منافع ايرانيان ندارد و سپس ايرانيان در روندی دردناک با خود فراموشی و ذهنيتی از خود بيگانه گشته، به معماران نظام دينی و سياسی شيعه گری تبديل می شوند.
افسانه مهدی، امام نامعلوم
داستان امام مهدی و اعتقاد به آن، محور پرستش شيعيان برای زمان حاضر و آينده است، آينده ای که برپايه اعتقاد شيعيان، زير پرچم امام پر از داد و عدل خواهد شد. براساس اين باور از آنجا که خلافت از خانواده علی بيرون رفت، جهان آلوده و فاسد است و تنها مهدی که از تبار خانوادگی بنی هاشم است، با اقتدار و فرمانروائی آنرا نجات خواهد داد. اين داستان، افسانه ای است که در طی يک زمان بلند پرداخته شده است. کلينی و مجلسی آنرا بطور اساسی پايه ريزی کرده اند، در دوران معاصر نخبگان شيعه مانند علی شريعتی و آيت الله ها مانند مطهری در ساخت و نوسازی اين نظام خيالی و تراژيک تلاش کرده اند و جمهوری اسلامی هم در تکوين و شاخ و برگ دادن به آن بسيار فعال عمل کرده است. نگاهی به اصل «امام غايب» لازم است تا ابعاد ساختگی آن روشن گردد. البته هيچ سند محکمی مبنی بر زندگی اين امام وجود ندارد. آنچه که مطرح است يک سلسله روايات بسيار متضاد و ساختگی است. آنچه که قدرتمند است باوراسطوره ای و افسانه امام دوازدهم است که به درک و هستی شيعيان معنا می بخشد.
مهدی کيست و داستان مهدی در کجا روی می دهد و ربط آن با تاريخ ايران کدام است؟ بر اساس نظر شيعه مهدی صاحب الزمان، حجت بن حسن، در نيمه شعبان سال ۲۵۵ يا ۲۵۶ هجری قمری، دو قرن پس از هجرت محمد پيامبر اسلام در سامره بدنيا آمد. گويند اين کودک که در پنج سالگی و پس از مرگ پدرش به امامت رسيد، ناپديد شده و وارد غيبت صغرا ميگردد. به بيان ديگراين کودک از سال ۲۶۰ تا ۳۲۹ هجری قمری غيبت صغرا و سپس از ۳۲۹ تا بامروز غيبت کبرا ميکند و بالاخره برای حکومت جهانی توحيد و دين قيام خواهد کرد. بنا بر منابع شيعه در هنگام تولد مهدی، معتصم، هشتمين خليفه عباسی، که خلافت اش از سال ۲۱۸هجری آغاز شد، سامره را مرکز حکومتداری خود قرار داد و از آنجا که مخالفت با خانواده بنی هاشم قوی بود، برای جلوگيری از هر گزند احتمالی به امام، اين کودک پنهان گشته تا در آخر زمان پديدار گردد. در روايات شيعه نشانه بارداری در مادر او قابل مشاهده نبوده است و تولد امام مهدی، جنبه معجزه گونه دارد زيرا مهدی در هنگام تولد سخن می گفت. البته افسانه سازی ها رنگارنگ است. گروهی معتقد بود که امامت حسن عسکری بی پايه است و پيش از درگذشت وی علی هادی، جعفر را به امامت برگزيده است، اما جعفر خود بر آن بود که امامت از جانب برادر ديگرش محمد بن هاديبه به وی رسيده است. مادر حسن عسکری در نقطه مقابل جعفر ادعا می کرد که فرزند حسن عسکری هنوز به دنيا نيامده اما کنيزی به نام «صغيل» از حسن حاملهاست. ديدگاه امروزی شيعه دوازده امامی اين است که بحث مهدی از زمان پيامبر مطرح بودهاست و چنانکه محمد حسين طباطبايی میگويد طبق احاديث، پيامبر دقيقاً مشخص کرده که مهدی پسر امام يازدهم خواهد بود. شيعيان در تناقض با ديگر گرايش های اسلامی برآنند که آيه ۵۵ سوره «نور» در باره ظهور امام زمان است. همانگونه که مشاهده می کنيم تولد امام دوازده جز يک ابهام بزرگ چيز ديگری نيست. حال کسی که معلوم نيست کيست، برای شيعه به يک موجود شگفت انگيز و نجات دهنده جهان تبديل می گردد.
برای شيعه مهدی می آيد و نشانه های شگفت انگير ظهور مهدی بسيارند. نشانه های ظهور مهدی که توسط شيعيان مطرح می شود با ذهنيت و جغرافيای ايرانی هيچ ارتباطی ندارد و محصول ذهنيت عربی و تاريخی اين قبايل عربی است. نشانه های ظهور در برگيرنده تصويرها و نمادهای متناسب با شرايط تاريخی معين و جغرافيای سرزمين عرب و تابوها و روحيات مردم اين منطقه است. مجلسی در کتاب مهدی موعود برآنست که از نشانه های ظهور مهدی «خروج سفيانی» بوده که بسيار زشت است و از کيش نصرانی می باشد. اين خروج و درگيری و جنگ، پانزده ماه طول می کشد و بالاخره در سرزمين «بيضا»، منطقه ای بين مکه و مدينه، همه لشگريان سفيانی در زمين فرومی روند. در کتاب بحارالانور، جلد سيزدهم، مجلسی از نشانه های ديگر ظهور امام طلوع خورشيد از مغرب، و شيوع بواسير و سکته و جذام می باشد و بعلاوه خشکسالی رشد کرده و خرما در نخل از بين می رود، از هر هفت نفر پنج نفر جان خود را از مرگ سرخ و مرگ سفيد از دست می دهند، بدعت گزاران در دين به صورت ميمون و خوک در می آيند، هجوم ملخ های خون رنگ فضا را می گيرد.(ترجمه علی دوانی). بنابر همين افسانه رواياتی، پانزده روز پس از کشته شدن جوانی بنام «محمد بن حسن»، امام ظهور می کند و از ديگر نشانه ها آمدن دجال و الاغش است. بر طبق روايت مجلسی علی بن ابيطالب برآنست که دجال از مادر يهودی است. دجال چشم ندارد و چشم ديگر ش در پيشانی اش قرار دارد، چيزی شبيه به يک لکه آميخته به خون در چشم او وجود دارد و در پيشانی اش نوشته شده «اين شخص کافر است». مجلسی از قول شيخ صدوق در کتاب «کمال الدين» می گويد علی در پاسخ در باره آمدن دجال می گويد زمانی که مردم نماز نخوانند، دروغ بگويند، رباخواری کنند، با زنان مشورت کنند، ظلم و بيدادگری شود و زنان نوازنده آلات طرب و موسيقی به دست گيرند و نوازندگی کنند، در چنين شرايطی دجال با الاغش می آيد و امام مهدی ظهور می کند.
يکبار ديگر به مهملات و ياوه گوئی ها در باره نشانه های ظهور دقت کنيد. کدام منطق و کدام خرد در اين مهمل گوئی نقش بسته است؟ فضای ضديت با يهوديت و مسيحيت و خوار شمردن زنان نوازنده و دنيائی پر از هجوم ملخ و ميمون و خوک و دجال، اينست لحظه آمدن امام دوازدهم است. کدام عقل و خرد می تواند اين همه اعتقاد بی پايه و مرتجعانه را قبول کند؟ آيا در اين داستان سازی، جنبه ای از حکمت و دانائی برای مردمان نهفته است؟ آيا اين حرفهای بی سر و ته، مقدس بوده و قابل احترام هستند؟ آيا اين گونه باورهای بيمارگونه و منحط برای جامعه انسانی مفيد می باشد؟
در اينجا به چند نکته بايد توجه شود:
يکم، تولد امام مبهم است، همراه با شک و ترديد است زيرا ما در متن افسانه سازی و دروغپردازی قرار داريم. در مورد زندگی مهدی هيچ سندی جدی وجود ندارد و گمانه زنی جای تاريخ می نشيند. بنا بر داده های روايت شده اين فرد وجود خارجی نداشته است.
دوم، در بيان بالا با ساختار افسانه ای و توهم مواجه هستيم زيرا دويست سال پيش از تولد، پيدايش امام توسط قرآن و امامان پيشين اعلام شده است. شيعيان آنرا معجزه می خوانند ولی از نگاه تاريخی و جامعه شناسی ما با يک جعل و دروغپردازی آشکار مواجه هستيم.
سوم، در افسانه مهدی، دين سازان برای اينکه به مذهب شيعه قدرت بيشتری ببخشند، بدان جنبه شگفت انگيز و فرا طبيعی می دهند و گردش عادی دوره طبيعت را منحل می کنند. برخلاف قوانين علمی، نشان آبستنی در مادر ديده نمی شود، برخلاف علم زيست شناسی کودک به هنگام تولد حرف می زند و برخلاف منطق علمی و تجربی، ۱۲۰۰ سال پس از تولد تا کنون اين کودک زنده است و اعضای بدن اش دستخوش پيری و گسيختگی و نابودی نمی شود.
اسطوره يا دروغ
تفاوت ميان اسطوره و دروغ کدامست؟ تاريخ بشری پيوسته با اسطوره و دروغ پرداخته شده است. اسطوره با يک واقعيت دور ارتباط داشته، با گزارشی غير واقعی يا شگفت انگيز و بی مانند همراه است، ولی اسطوره ها اغلب با رازهای زندگی درآميخته، از انسانها حرف می زنند و دارای نکته و پند و حکمت می باشند. بقول «لوسين لوی برول» در «اسطوره شناسی ابتدائی» می گويد اسطوره تنها افسانه نيست و در ضمن نشانه باورها، تجربه و واقعيت است. بقول «ژرژ دومزيل» انسانشناس و زبانشناس بزرگ فرانسوی، در ميتولوژی خدايان هند و اروپائی می بينيم که سه عملکرد اساسی مانند آئين و جنگ و بازتوليد، در نزد تمامی مردمان اين تمدن، از هند تا ايران و تا جوامع اسکانديناوی موجودند. در اساطير ايران و نمادهای آن هميشه جهان ميدان نبرد ميان نيروهای پليدی و اساطير نيکوست، آنهايی که ياور آفريدههای گتيايی و نيک هستند. اهورا مزدا جلوه ديگری از جهان روحانی و اسطوره ای ايرانيان بشمار می آيد. اسطوره ها در دين و اجتماع و در روان ناخودآگاه انسانها فعالند ولی هميشه از روشنائی کامل برخوردار نيستند، ولی نکته ای را در رابطه با زندگی روحانی و انسانی بازگو می کنند و رازی را بر ملا می سازند.
واژه اهوره مزدا، اهورمزد، اهورامزدا، اورمزدا، اورمزد، هرمزد، هرمز، هورمزد، هورمز، ارمس، هرمس، هرمست، بيان آهنگ های گوناگون «نام خدای بزرگ» زردتشتيان در زبانها و دورههای متفاوت است. معنای اصطلاحی اين نام شامل سروردانا، خدای غايی، خيرمطلق، خرد و معرفت آفريننده خورشيد و ستارگان، روشنايی و تاريکی، انسانها و حيوانها و تمام فعاليتهای فکری و جسمی است. ريشه نام اهورا بدين ترتيب است: بخش اول «اهور» از ريشه «اه» که بن هستی و هستن است و بخش دوم «مزدا» که از «من + ز+ دا» به معنای «فکردهنده» میباشد و برگردان آن در شاهنامه فردوسی همان «خداوند جان و خرد» میباشد. امشاسپندان در اوستا داستان خدايان و موجودات افسانهای اند که بيشتر در «يشت» ها آمدهاست. بنا بر نظر برخی از پژوهشگران آنها دارای منشاء پيشا زرتشتی بوده و نوعی ايدئولوژی «کافرانه» را انعکاس می دهند. امشاسپندان در اوستا فروزههای اهوره مزدا و ويژه گی های او و نيز گاهی فرشتگان عالی مقام او می باشند که بمثابه دستيار او عمل میکنند. آنها در آفرينش و نيز در پايان جهان بطور مستقيم دخالت دارند و هريک از آنها شمار زيادی ايزد همکار دارد. («شناخت اساطير ايران»، نوشته جان هينلز، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی). نمونه ديگر در اساطير ايرانی داستان سيمرغ است. سيمُرغ نام يک چهره اسطوره ای-افسانهای ايرانی می باشد. سيمرغ افسانه ای نقش برجسته ای در داستانهای شاهنامه فردوسی دارد. کنامش کوه اسطورهای قاف می باشد، دانا و خردمند است و در زندگی به رازهای نهان آگاهی دارد. سيمرغ زال را میپرورد و همواره او را زير بال خويش پشتيبانی میکند و سيمرغ به رستم در نبرد در برابر اسفنديار ياری می رساند. پيشينه حضور اين مرغ اساطيری در فرهنگ ايرانی به دوران باستان میرسد. آنچه از اوستا و فرهنگ و آثار پهلوی میتوان دريافت اين است که سيمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش آشيان دارد و سيمرغ نه بمعنای ۳۰ مرغ، بلکه چه بسا همان شاهين با آرزو و قدرت بلند باشد. سيمرغ مظهر و نشانه خرد تمام و بی کاستی است چرا که پاسخ تمام پرسشها را در خود دارد. سيمرغ يک آرزو و يک پيکار است. بنابراين اسطوره يک دروغ خطرناک نيست، نوعی دانائی برای زندگی است، نکته ای را مطرح می کند تا مطلب ديگری آشکار کند، شايد پديده ای وارونه جلوه داده شود، ولی در خود شگفتی و پند و آرزو و خيال همراه دارد و نوعی درس زندگی است. افسانه های اسطوره ای يونان «ونوس»، «هرکول» و «سيزيف»، ادبيات و هنر و شاعران و هنرمندان را از خود متاثر ساخته اند و همه اين اسطوره ها مدام مورد پرسش و پژوهش زبانشناسان و روانکاوان و فيلسوفان و تاريخدانان و متخصصان اساطير بوده اند. اساطير دارای ادبيات و فلسفه است، جدی و آموزنده است.
بنابراين اسطوره جنبه افسانه ای دارد ولی ماشين دروغ و ياوه گوئی نيست، حال آنکه دروغ پديده ای بسيار متفاوت است. دروغ وارونه جلوه دادن و جابجا کردن مداوم بد و خوب است. دروغ اغلب اقدام آگاهانه و ارادی برای منحرف ساختن و پنهان سازی و جاانداختن يک هدف سياسی و اجتماعی و در بسياری موارد غيرانسانی است. تمامی ايدئولوژی ها با افسانه سازی منفی و دروغپردازی تنظيم شده اند. گفتار استالينيسم در باره آرمان کمونيستی و سانتراليسم دمکراتيک حزبی و مخالفان ميهن سوسياليستی و برادری با کشورهای تحت ستم، جز يک دروغ بزرگ چيزی ديگری نبود. اين مفاهيم بدور از واقعيت تاريخی بودند و تنها هدفشان استمرار سلطه بوروکرات های استالينی بود. ايدئولوژی نازيسم برای اثبات نژاد برتر دروغ بزرگی در جهت انهدام انسانها و ايجاد جنگ برای طبقه نازی ها بود. اديان گوناگون در ساختار خود ترکيبی از اسطوره و دروغ می باشند. از آنجا که اديان يک پديده تاريخی و اجتماعی بوده و با منافع گروهبندی های اجتماعی ارتباط دارند، علاوه بر اسطوره ها و رازهای تاريخ بشری، بناگزير همراه با دروغگوئی و افسانه سازی های زيان آور و هدفمند نيز هستند. در اسلام و بويژه شيعه گری دوازده امامی دروغپردازی يک پايه اساسی و ساختاری را تشکيل می دهد. تاريخ و واقعيت روزمره نشان می دهد که يکی از ويژگی های بزرگ مذهب شيعه گری، جعليات و دروغ و گزافه گوئی زيان آور و بسيار فراوان آنست. بعلاوه اين دين مانند هر دين ديگری، از معجزه نيز صحبت می کند. معجزه، يا بيان يک دروغ شاخدار است و يا به پديده يا واقعه ای گفته می شود که بنا بر تعريف رايج آن خارق العاده، غير طبيعی و دارای منشا الهی است که بطور مستقيم يا بطور غير مستقيم توسط يک پيامبر و امام به ظهور ميرسد. معجزه از نگاه دانشمندان و افراد خردمند امری ناممکن است و اگر پديده بی مانند و شگفت انگيزی اتفاق بيافتد و معجزه ناميده شود، بدان لحاظ است که شناخت علمی هنوز قادر به توضيح خردمندانه آن نمی باشد. البته در اديان يهود و مسيحيت و اسلام اعتقاد به معجزه رايج است و آنرا ناشی از خدای يکتا می دانند. شرح حال مهدی علاوه به دورغپردازی در حکايت و روايات، نيز سرشار از معجزه طلبی است که البته همگی توسط دين داران ساخته و پرداخته شده است تا افراد ساده لوح و نادان در زير اسارت روانی قرار گيرند. شيعه گری اسطوره نيست بلکه به دروغ و توهم و بلاهت اتکا دارد.
در بسياری از موارد، اديان در طول تاريخ و با ابتکار افراد کاريسماتيک با نفوذ و هوشمند و زرنگ ساخته و پرداخته شده اند و همگی دارای يک فضا و ساختمان اعتقادی می باشند. بعلاوه آنها سرشار از ابهام و ناروشنی و شکاف هستند. ولی اديان هميشه با ابهام خود به کشش روانی افراد دامن زده اند. تناقضات اديان هم نقطه ضعف آنها بشمار آمده زيرا آنها توان توضيح علمی و درست را ندارند و شناخت پراکنده اشان در محدوده تاريخی متوقف ميشود و هم نقطه قدرت آنها بحساب می آيند زيرا بنظر آنان انسان، بآسانی قادر به فهم کلام خدا نيست و به اين خاطر است که کلام خدا به ابهام شبيه است. از نظر دين و دينداران سلطه گر انسان ساده و کوچک، کلام يک خدای فرمانروا و آگاه به هستی را هميشه نمی فهمد و قرآن نيز می گويد:«به جز علما کسی آنها را تعقل و درک و فهم نخواهد کرد.»(آيه ۴۳ سوره عنکبوت). واقعيت اين است که همه اديان به شناخت دوره خود محدود هستند و برخلاف ادعای خود، دارای «دانش اللهی» نيستند. آنها شناخت ابدی ندارند و از توان معجزه وار محروم هستند. اديان پاره هائی از شناخت دوران خود را می گيرند و به آنها جنبه خدائی می دهند و مانع گسترش دانش می شوند. هدف يک سلسله از مذاهب ايجاد وابستگی روانی برای تحکيم گروه اجتماعی خود است. اين وابستگی به ناتوان نمودن خرد فردی انجاميده و رفتار او را جهت می دهد. در اسلام در بطن اعتقادات روحانی و اجتماعی خشک و خشونت بار، ما با برخی افسانه ها و نيز حجمی بزرگی از گزارش های جنگ طلبی و اعتقادات تهديد آميز و کينه افروز مواجه هستيم و در سنت شيعه گری علاوه بر نکته های بالا ، با ميزان انبوهی از دروغ و گزافه بيسابقه روبرو می باشيم. داستان امام زمان نمونه برجسته ای از اين واقعيت است.
امام زمان در طول تاريخ
اعتقاد به دوازده امام و اينکه امام دوازدهم همان مهدی موعود است بطور تدريجی در ميان شيعيان تکامل يافت. در اين زمينه دين سازانی مانند کلينی، نعمانی، شيخ مفيد و شاگردش سيد مرتضی با رويکرد کلامی و حديثی به تنظيم نظريه غيبت پرداختند، ولی بايد گفت محمد بن جرير طبری (۲۲۴-۳۱۰ قمری) که همزمان غيبت بود به اين واقعه اشاره ای نمی کند. نوشته «المسترشد» از ابوالقاسم بلخی معتزلی (۳۰۱ قمری) برآنست که حسن عسکری بی وارث از دنيا رفت. بعلاوه شيعيان به فرقه های مختلفی تقسيم می شدند و هر کدام ادعای امامت می کرده اند. مسعودی در کتاب مروج الذهب بسال ۳۴۶ تعداد بيست فرقه های شيعه اعلام می کند و حسن ابن موسی نوبختی در کتاب «فرق الشيعه» بسال ۳۰۰ قمری از چهارده فرقه نام می برد. در شرايط کنونی بسياری از فرقه های شيعه از بين رفته و از مهمترين آنها بايد از شيعه زيديه با تمرکز در يمن، شيعه اسماعيليه با تمرکز در هند و فرقه اماميه با تمرکز در ايران و عراق و لبنان صحبت نمود.«عبدالعزيز ساچادينا» اسلام شناس و استاد مطالعات دينی از دانشگاه ويرجينيا، در سال ۱۹۸۲در کتاب «مهدويت در اسلام» اين نکته را طرح نموده که طبق نظر امام پنجم شيعه مدت زمان حکومت مهدی پس از ظهور ۳۰۹ سال می باشد. او حديثی ديگر به نقل از امام جعفر صادق نقل نموده که اين مدت را هفت سال اعلام می کند. به اين ترتيب ساليان بسياری است که از قرارهای پيشين گذشته است و هنوز امام شيعيان نيامده است و اين امر روايات پيشين را به پرسش می کشاند. ولی از آنجا که مذهب شيعه توسط سياسيون و نخبگان وابسته ساخته شده و نهادی ايدئولوژيکی و سياسی در خدمت آنان است، گروهبندی های نخبگان شيعه مرتب به مرمت و بازسازی پرداخته و اعتقادات مزاحم را بی سرو صدا مسکوت می گذارند و دکترين خود را گسترش داده و ماشين روايات سازی و امامزاده سازی و امام سازی و آخوندسازی را فعال نگاه می دارند.
شيعيان ديوانه وار و سرگشته در انتظار ظهور مهدی هستند. او چه زمانی می آيد؟ از کجا می آيد؟ با چه کسی می آيد؟ همين چند پرسش، خروارها اعتقادات مضحک و ضد خرد خرافی را توليد نموده است و در اذهان بيمار جاداده است. ايرانيان شرگشته و گمشده در دروغ شيعه و افسانه سامی و آخوندی، انتظار می کشند تا مهدی بيايد. مهدی، کسی که متولد نشده، کسی که کتاب ندارد، کسی که از طايفه بنی هاشم می تواند باشد و برای پدران استعمارگرش هستی افسانه ای يافته، کسی که از تاريخ و اساطير ايرانی هيچ نمی داند، کسی که کتاب نخوانده و بی فرهنگ است، کسی که برای پيروزی عرب برجهان می آيد و از خونريزی دريغ نخواهد کرد، کسی که برای جنگ با تمدن و دانش و خرد می آيد، آری ايرانيان شيعه چنين فرد موهومی را انتظار می کشند. اين انتظار بيانگر سقوط بسيار سنگين شخصيتی و هويتی است و نفی کامل عقل است.
در روايات شيعه صاحب الزمان هر ساله در حج شرکت میکند و برخی گاه ادعا دارند که امام را در خواب يا مکه ديده اند. در طول تاريخ شيعه افراد زيادی ادعا نمودهاند که مهدی را در هنگام حج ملاقات کردهاند و با او گفتگو نموده اند. برخی از روايات شيعه، محل زندگی مهدی را مکه ذکر کردهاند. اين روايات چنين نقل میکنند که امام شيعيان در خانهای بنام بيت الحمد زندگی میکند. بنابر اعتقاد شيعه مهدی درکعبه ظهور میکند و روز ظهور مقارن با عاشورا است. به هنگام ظهور مرکز حکومت وی در کوفه می باشد و مقر حکومتش را در مسجد کوفه است. در اين زمان امام مهدی از آسمان مسيح فرود ميايد و به مهدی میپيوندد و پشت سر مهدی نماز میخواند. بنابر چنين روايات مهدی در جنگ با روميان پيروز خواهد شد. عليرغم اين روايات قديمی و مخرب، افسانه ظهور در جمهوری اسلامی ابعاد جديد به خود گرفت و فصل های جديدی نوشته شد. جمکران يکی از نمادهای ماشين جعل و تحميق است.
امام مهدی به جمکران می آيد
از نظر شيعيان پس از پايان غيبت کبرا امام دوازده با عنوان مهدی اسلام را احيا نموده و وعده اللهی مبنی بر حاکميت صالحان بر زمين و غلبه اسلام بر اديان ديگر را تحقق خواهد بخشيد، باين لحاظ شيعيان منتظر فرج و قيام مهدی هستند. اينان برآنند که ظهور امام زمان در قرآن مطرح شده و او در زمانی ظاهر ميشود که دنيا در ظلم فرورفته است. مسئولان حکومتی ايران که حکومتشان در تناقض با نظريه حکومت مهدی در آينده است مطرح می کنند که جمهوری اسلامی در تدارک ظهور و دولت مهدی می باشد. حال آنکه اگر ظهور حکومت مهدی در دوره بيدادگری و ظلم همه جانبه است پس دولت اسلامی کنونی فاقد نقش مثبت خواهد بود. البته حکومت اسلامی ولايت فقيه و طبقه فاسد حاکم، مشغول چپاول کامل می باشند و نفع آنها در به تاخير افکندن ظهور خردجال و بازگشت مهدی است. هم اکنون سياست رژيم گرم نگهداشتن تنور امام مهدی است زيرا به خواب کردن مردم توسط افيون امام مهدی در شرايط فروريزی حيثيت حکومتی در جامعه يک ضرورت است. يکی از شگردهای حکومتی آخوند و نخبگان شيعه، ماجرای جمکران است. ساخت ابتدائی بنای جمکران به فردی به نام شيخ حسن ابن مثله جمکرانی مربوط میشود. به گفته شيخ که در بيداری با امام دوازدهم ديدار کرده، حسن عسگری به او دستور ساختن را می دهد: «من شب سه شنبه، ۱۷ ماه مبارک رمضان سال ۳۹۳ ق در خانه خود خوابيده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بيدار کردند و گفتند برخيز و مولای خود، مهدی (عج) را اجابت کن که تو را طلب نموده است. آنها مرا به محلی که اکنون مسجد جمکران است آوردند، چون نيک نگاه کردم، تختی ديدم که فرشی نيکو بر آن تخت گسترده شده، جوانی سی ساله بر آن تخت تکيه بر بالش کرده و پيرمردی هم نزد او نشسته است.»
وچنين است که مسجد جمکران توسط جاعلان و دين سازان توجيه تاريخی مذهبی پيدا می کند و بر پا می شود و در زمان پهلوی مراسم کلنگ زنی تجديد بنای مسجد جمکران در سال ۱۳۴۸ شمسی صورت می گيرد و در زمان جمهوری اسلامی به يک بارگاه بزرگ تبديل می شود. اختصاص بودجه بسيار سنگين برای حرم و مسجد مربوط به امام مهدی، بودجه سنگين برای برنامه ها و آئين مربوط به امام زمان در رسانه ها و مراسم مذهبی از جمله سياست های حکومتی برای ادامه فضا سازی حسينی و مهدويت می باشد. بنا بر نظر برخی از مسئولان شيعه، امام زمان نه در کعبه بلکه در مسجد جمکران ظهور خواهد کرد. اين مسجد بزرگ و چاه آن که در ۱۲۰ کيلومتری تهران و نزديک شهر قم است به زيارتگاه بزرگی تبديل شده که سالانه دهها هزار نفر به آنجا ميروند تا نذر و نياز کرده، نامه نگاری نموده و ميزان بيشماری هدايا و پول زيادی به چاه مياندازند. جمهوری اسلامی برای امام زمان هزينه های دولتی بسيار سنگينی هرساله در نظر گرفته ودستگاه بازتوليد نادانی و جهل را پيوسته گسترده نموده است. مسجد جمکران و چاه عريضه ها به يک صنعت وتکنيک دقيقی تبديل شده تا زيارت کننده گام به گام بندهای اسارت روحی خود را بافته با مقدس جلوه دادن مراسم ريز و درشت ميزان وابستگی روحی را افزايش دهد. در رابطه با عريضه نويسی کتابهايی نوشته شده از جمله کتابی که در رابطه با آداب عريضه نويسی در انتشارات مسجد جمکران انتشاريافته است که اصل عريضه نويسی برای امام غايب را تأييد می کند.
به گزارش مهر حجت الاسلام مرتضی وافی دبير شورای عالی فرهنگی و برنامهريزی مسجد جمکران در رابطه با چاه جمکران و موضوعات مربوط به آن گفت: عريضه نويسی يکی از راههای توسل است و توسل جزو مبانی دينی ما است. وی با تاکيد بر اينکه « نامهنگاری با خالق هستی و انتظار برای پاسخ شيرين است » ، افزود: «عريضهها به دليل وجود اسماء متبرکه به آب سپرده میشوند….از اين رو افراد را به عريضه هايی از ائمه معصومين به ويژه از امام زمان در رابطه با ارتباطی که از طريق نائبان خاص حضرت در زمان غيبت صغری بوده توجه می دهيم. متن اين نامه مشخص و تأييد شده موجود است و محتوای آن نيز ترجمه شده و از زائران خواسته شده است که آن را مطالعه کرده و نوع نگاه آن را در رابطه با عريضه نويسی مورد توجه قرار دهند.» در کنار چاه افرادی حاضرند که عريضه نويسی ميکنند و بابت هر عريضه پول ميگيرند. زائران از داخل يا خارج از کشور کنار چاه جمکران با عريضه مکتوب خود حاضر می شوند چنانچه نام خود را ننوشته اند کاغذهايی به مبلغ ۱۰۰ يا ۱۵۰ ريال در اختيار آنها قرار داده می شود و با توجه به عريضه ای که توصيف شد متن عريضه خود را می نويسند و آن را داخل چاه می اندازند. هر دو تا سه ماه، ورود به چاه صورت می گيرد، اين نامه ها بيرون آورده می شود. طبق نظر دبير شورای مسجد جمکران «پس از خارج کردن اين نامه ها به خمير تبديل می شوند و احدی آنها را نمی خواند». (خبر اونلاين۳۰ فروردين ۱۳۸۹) .
برای انداختن عريضه به چاه دو بخش وجود دارد، يکی ويژه «براداران» است وبخش ديگر به «خواهران» اختصاص يافته است. در اين مورد برخی از شيعيان معتقدند که برای ارتباط با حجت خداوند نياز به ابزار مادی مانند نامه های سپيد و يا رنگين نيست چرا که معصوم وجه الله است و برخی ديگر برآنند که نامه مستقيم به امام زمان ميرسد و اين چاه ويژه ارتباط با امام زمان است زيرا اگر اين چاه نمی بود ممکن بود معتقدان نامه را به چاه فاضلاب و ناپاک بياندازند و بنابراين چاه جمکران حافظ نامه ها ميباشد. هستند کسانی که گاهی شیء قيمتی ميان نامه ها می اندازند و به همين خاطر مسئولان جمکران به شدت اطلاع رسانی کرده تا زائران اشياء قيمتی خود را داخل چاه نيندازند بلکه به مسجد بسپارند.
توسعه تکنيک های تازه جهت مستحکم نمودن مکانيسم جديد گسترش خرافات منجربه اختلاف نظر شده و شيوه عريضه نويسی در ميان مسلمانان مورد انتقاد قرار گرفته و برخی مانند بهزاد نبوی و محسن کديور مراسم جمکران و اين شيوه را مردود دانستند. ولی طرفداران جمکران و روش عريضه نويسی با کشف گفتار يکی از امامان شيعه راحت شده و توجيح شرعی لازم را گير آوردند. از نظر اينان عريضه نوشتن به امامان در بعضی از منابع توصيه شده است و می توان عريضه را در همه آبهای روان و چاهها از جمله چاهی که در مسجد جمکران است انداخت. قضيه چاه مسجد جمکران و چاه های مشابه آن در شهرهای ديگر، از آنجا سرچشمه گرفته است که حاج شيخ عباس قمی در کتاب مفاتيح الجنان از کتاب «تحفة الزائر» از امام صادق روايتی نقل کرده است که هر گاه تو را حاجتی است، اگرترسان باشی، در کاغذی بنويس : «اللَّهُمَّ إِنِّی أَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ بِأَحَبِّ الْأَسْمَاءِ إِلَیْکَ وَ أَعْظَمِهَا لَدَیْکَ وَ أَتَقَرَّبُ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِمَنْ أَوْجَبْتَ حَقّهُ عَلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ الْأَئِمَّةِ ع وَ تُسَمِّيهِمْ اکْفِنِی کَذَا وَ کَذَا يعنی حاجت خود را ذکر کنی پس رقعه را بپيچ و در بندقه ای از گل بگذار و در ميان آب جاری يا چاهی بينداز که حق تعالی به زودی فرج کرامت فرمايد». ( مفاتيح الجنان ؛ بعد از خاتمه ؛ ص ۹۷۴).
همانطور که می دانيم انبوه زيادی از مردم برای زيارت به جمکران میروند. بويژه در سه شنبه شب زيرا در روايات جديد شيعه، مهدی در اين روز و در اين محل ظاهر شده است. در کنار جمکران مکانهای ديگری بهخاطر ارتباط اش با امام دوازدهم شيعيان مورد توجه قرار گرفته و قداست يافتهاست. در بين باورمندان کوه سفيد جنب مسجد جمکران به محل پادگان سپاه مهدی در هنگام ظهور شهرت يافتهاست. در دوران احمدی نژاد اين مراسم با تبليغات بزرگی همراه بود و تمام رسانه های دولتی برای گسترش آن کوشيدند. احمدی نژاد عنوان میکرد که امام مهدی فعاليتهای روزانه دولت او را سرپرستی میکند و به او در مواجهه با فشارهای بينالمللی کمک مینمايد و پولی که در ميان مردم پخش می کند پول امام زمانی است و برکت دارد.
منظور ما از بيان داستان و ماجرای جمکران چيست؟ اين پديده مانند حرم آيت الله خمينی و حرم های ديگر، روند دين سازی را بطور عريان به نمايش می گذارد. در دنيای تکنولوژی و علم و وجدان اکولوژيکی و آگاهی روز افزون انسانها، يک مشت تبهکار دينی و سياسی به ساختن زندان ذهن و تخريب نيروی خرد و تفکر با قدرت تمام ادامه می دهند. و نه تنها توده های خرافی و نادان به شوق بيشتر درآمده بلکه ديگرانديشان مذهبی با آرامش لذتبار، اين رشد اعتقاد دينی را نظاره می کنند و روشنفکران عقب مانده و فرصت طلب چپ و ملی گرا و جمهوری خواه و ليبرال، «مسئولانه» به «باور محترم» توده ها احترام می گذارند. حال آنکه آنچه روی ميدهد جز ويرانگری خرد و سقوط شخصيت انسانی چيز ديگری نيست. جامعه ايران پويا و متضاد و پيچيده است، هم در جستجوی ارزشهای خوب جامعه جهانی است و هم بطور فلج کننده درگير فضای سنتی و اعتقادی شيعه گری است، فضائی که در خدمت طبقه فاسد و نظام توتاليتز مذهبی است. پس با توجه به آنچه بيان شد:
يکم، دين را انسانها می سازند و شاخ و برگ می دهند و زمانی که شيادها سازمانيافته و قدرتمندتر هستند ابعاد دين سازی بسيار گسترده است. از زمان محمد تا امروز چنين روندها و اقدام هائی است که دين را تقويت نموده است. اديان و نيز دين اسلام و شيعه، از آسمان نيامده اند بلکه با منافع و خصوصيات تاريخی جامعه ساخته شده اند.
دوم، طبقه آخوندی و ثروتمندان شيعه در انتشار مذهب خود فعالانه می کوشند تا پايه قدرت و نظام ايدئولوژيک خود را تحکيم کنند. عرب گرائی و اشتياق حاکمان برای خاندان عرب بنی هاشم و بيگانگی فرهنگی و ضديت آنها با فرهنگ باستانی و خلاقيت های بومی و ارزش های انسانی جهان کنونی، تمام رسانه ها و کوچه و بازار را مسموم به اسلام گرائی و شيعه گرائی نموده است.
سوم، در جامعه لايه های اجتماعی فقير از آنجا که بسياری از افراد از امکانان آموزشی پائينی برخوردار هستند، بيشترين آسيب را ديده و قربانی اين دين سازی هستند. فقر و فلاکت آنها و درماندگی اجتماعی آنها و ذهنيت واپسگرا و از خود بيگانه آنها، دست بدست هم داده و آنها را در اسارت دين و حرم امام زمان و خمينی نگاه می دارد. ذهنی آفت زده توسط سموم ايدئولوژيک شيعه گری توان خود را از دست داده و تسليم است.
چهارم، بخش مهمی از لايه های اجتماعی مرفه به لحاظ اعتقادات مذهبی و فقدان شعور خردمندانه در کارزار دين سازی و دينداری شرکت می کنند. سفره اندازی ها و روضه گوش دادنها و سينه چاک دادن برای امام حسين و شله زرد و آش و قيمه پلو نذری خوردن و گاه فحش به آخوند دادن و انتظار امام مهدی کشيدن و تکرار هميشگی اين اعتقادات و اعلام احترام و تقدس اين حرکات توسط رسانه و محافل ديندار و روشنفکر مذهبی در جو جامعه مصرفی دلخواه، فضائی است که اين لايه ها در آن غوطه ور هستند.
پنجم، يک لحظه بايد فکر کرد که از اين ياوه گوئی ها و خزعبلات مذهبی چه چيزی برای عقل می ماند؟ اين دين بلحاظ ساختار کاملن استبدادی و دروغپرداز خود و بلحاظ ضديت با شخصيت خود مختار و مستقل انسانی، شهروند را به ورطه هولناک دين خوئی و بيسوادی و ضديت با تمدن و دمکراسی و آزادی می کشاند.
سرچشمه افسانه مهدويت و روزگار تيره از خودبيگانگی
دين در مسير تاريخی و پيچيده رشد و استحکام خود در اجتماع از عوامل متعددی بهره می گيرد و بنابراين در بررسی دين بايد به شرايط خاص و تاريخی و فرهنگی آن دقت نمود زيرا دلايل متفاوت در برآمد و عملکرد آن مداخله دارند. در بسياری از کشورهای آفريقائی اديان مسيحيت و اسلام با ويژگی های طبيعی و سنتی و قبيله و اعتقادات بومی در هم آميخته شده اند. اسلام در اغلب کشورهای عربی جنبه هويتی داشته و سنت کهن را حفظ کرده است که اين امر با تخريب هويت اوليه آنان توسط فرهنگ قرآنی و تسلط کامل عرب قابل فهم است. در بحث های پيش ديديم که اسلام زاده شرايط اجتماعی و اقتصادی و بيابانگردی و جدال قبايل برای قدرت در حجاز عربستان است. ايرانيان نه تنها فرهنگ قرآنی تحميلی را در مبانی اعتقادی قرار ميدهند بلکه بعلاوه کار شيعه سازی توسط بحشی از عربها را سامان داده و مستحکم می کنند. با تعرض اسلام و آغاز شکاف هستی شناسانه نزد ايرانيان، روند شيعه گری که توام با لذت و درد هستی شناسانه است، تحکيم يافته و از خودبيگانگی ايرانيان را عميق می سازد. اين روند يک جانبه و بدون تضاد نبوده است. هستی ايرانی به ملغمه ای از دو عنصر ايرانی و اسلامی عربی تبديل می گردد. از همان ابتدا عنصر اسلامی عربی با تمايل شديد ويرانگری، کار خود را آغاز کرد. در اين تعرض، تاريخ و فرهنگ و سنت و زبان و جغرافيای ايرانی مورد هجوم نفی گرايانه اسلامی و عرب قرار گرفت. در اين روياروئی ايرانيت با اتکا به تاريخ و اساطير و فرهنگ و زبان و تلاش انسانهائی که نمی خواستند خوار شوند، کاملن نابود نشد و منابع فکری و ابتکارهای تازه ای ساماندهی شد. در اين کشاکش تاريخی برای مقابله با خلافت اموی و عباسی و در اتحاد با خانواده بنی هاشم که از ايرانيت تنفر داشتند، ايرانيان آسيب ديده، اسلام ويژه خود يعنی شيعه را بمرور ساختند. مايه اصلی اين اسلام شيعی همان عرب گرائی و اسلام گرائی بود ولی اين مذهب جديد در خود جنبه های از عنصر ايرانی را جای داد. روند دين سازی ادامه يافت. پروژه مهدويت در قرآن موجود نيست و احتمال آن وجود دارد که يکی از منشا های بروز اين نوع فکر هزاره ای، اسطوره و افسانه و اديان ايرانی باشد، ولی شيعه گری با ايدئولوژی قرآنی عجين شده است و هر عنصر ايرانی را مغلوب خود ساخته است.
گرشاسب با يک تير زخمی شده و خواب غيرطبيعی بر او مسلط ميشود. ولی انتظار است تا روزی که ضحاک دگرباره زنجير گسيخته و بنای ويرانی گذارد، گرشاسب بتواند از خواب برخاسته ضحاک را هلاک کند. بنا براين گفته، گرشاسب از جمله ياران موعود زرتشتی است که در نوساختن جهان و برانگيختن مردگان و آراستن رستاخيز سوشيانس همراهی خواهد کرد.(مزديسنا تاليف دکتر معين برگ ۴۱۵-۴۲۲ ). در زمان هجوم عرب، ايرانيان با باورهای زردشتی در مورد منجی آشنا بودند، با قهرمانانی مانند گرشاسب که پس از بيداری از يک خواب طولانی، اهريمنان را از زمين برمیچينند بيگانه نبودند و به اين خاطر با توجه به نوشته های «محمدعلی اميرمعزی» و «تيموتی فرنيش» بسياری از اعتقادات مسلمانان در مورد منجی، ظهور منجی، غيبت و مؤلفههای آن، مديون اديان پيشين مانند مانويت، دين زردشت، يهوديت و مسيحيت است.
هرچند می توان اين فرضيه را در نظرگرفت و جای پای اساطير ايرانی را در شيعه گری دوازده امامی تشخيص داد، ولی به يک امر بنيادی بايد توجه داشت. شيعه گری در بافت مضمونی و درونی، خمير مايه خود را از عرب گرفته زيرا مضمون تراژيک و ايدئولوژيک آن در راستای منافع خانواده بنی هاشم و احوال شخصيت های واقعی و غير واقعی خانواده های عرب قرار دارد. شيعه گری ايدئولوژی خود را از اسلام و قرآن محمد می گيرد و سپس در طول تاريخ آنرا به مشروعيت خاندان علی پيوند می زند و مجموعه ای سنگين از احکام و روايات در تدوين و دفاع از شيعه گری ميسازد و ايدئولوژی مستقل خود را بر پا می کند. اين ايدئولوژی در تضاد با فرهنگ و تمدن ايرانيان بوده و رشد خود را در فراموشی و تخريب منشور کورش و آثار باستان و فردوسی و خيام و ادبيات و زبان و قهرمانان اساطيری و تاريخی ايران زمين از يکسو و از سوی ديگر در تجليل از جنگ و شمشير کشی محمد و علی و مهدی و دنيای عبوس و خون آلوده آنان می داند .
با اسلام و شيعه گری، ايرانيان يکی از بازندگان تاريخ شدند. ملت ها با توان خود و بهره گيری از خرد و هوشياری ملت های ديگر آهنگ پيشرفت خود را تند می کنند، حال آنکه ايرانيان با اين دين از خود دور شدند و افت کردند. ارنست يونگ می نويسد: «تازمانيکه ناخودآگاه خود را خودآگاه نکنيد، زندگی شما را هدايت خواهد کرد و شما نام آنرا سرنوشت خواهيد گذارد.»
جلال ایجادی جامعه شناس
idjadi@free.fr
منابع: ایرانگلوبال و گویا