جامعه ایران با چرخش تاریخی روبرو شده است؟ جنبش اخیر در نوع خود در تاریخ ایران بی مانند است زیرا بنظر می آید محتوای سیاسی و نوع انتخاب شعارهایش اعلام آشکار گسست در روند ازخودبیگانگی ایرانیان نسبت به اسلام است. این روند گسست در میدان بازیگری فعالان و کنشگران و نخبگان بیشتر احساس می شود و لایه های متوسط نیز با آن همسوئی نشان می دهند. البته این جنبش به شفافیت و پختگی بسیار بیشتری نیازمنداست تا بر روند گسست آگاه شود. در تاریخ و اجتماع گاه رویدادهایی پیش میآیند که معنایش بلافاصله برای بازیگرانش روشن نیست، ولی در نوع خود، پدیده نو است، بیان یک چرخش است و آغاز نمایش پارادایم های تازه است. مسلم است که ما از پیچیدگی همه گرایش ها و پدیده های ژرف آگاه نیستیم، امکان بازگشت به عادات و کنش های رفتاری پیشین همیشه موجود است و بنابراین از خوشبینی یا ساده انگاری باید اجتناب کنیم. جامعه ایران بطرز عمیق دینی است و ذهن و ناخودآگاه جامعه در دین نفس میکشد. ولی پس از تجربه 1400 ساله و بویژه تجربه چهل سال اخیر و در بستر دگرگونی های جهانی و رشد تقاضای جامعه و بی اعتباری نظام دینی در ایران، پدیده گسست از اسلام خودنمایی می کند. پژوهش علمی احتیاط علمی می طلبد ولی این احتیاط علمی ناقض فرضیه ها و پیش بینی های نسبی نباید باشد. ما باید جسورانه نظر مستدل بدهیم و پروژه فکری طرح نمائیم. برای درک این چرخش تاریخی برای دمکراسی و دوری از دین نگاهی بیاندازیم به مهم ترین رویدادهای تاریخی صد ساله اخیر که برای جامعه ایران معنادار هستند.
انقلاب مشروطه و قانونگرایی
انقلاب مشروطه چه می خواست؟ سیر تحولات اجتماعی و رشد افکار قانون خواهی و خواست جدایی سه قوه برای محدود کردن استبداد شاه، به انقلاب مشروطه منجر شد. استبداد و دین جامعه را فلج ساخته بود ولی پخش قانوگرایی ناشی از فرهنگ غرب زمین منجر به تکان اجتماعی و سیاسی شد. احمد کسروی در «انقلاب مشروطه ایران» می نویسد:«در زمان قاجار، ایران بسیار ناتوان گردید و از بزرگی و جایگاه و آوازه آن بسیار کاسته شد و انگیزه این بیش از همه یک چیز بود و آن اینکه جهان دیگر شده و کشورها به تکان آمده، ولی ایران به همان حال پیشین خود بازمیماند.» کسروی ادامه می دهد:«اینان خود کاری نمیکردند و دیگران را هم نمیگذاردند. در زمان محمدشاه، میرزا ابوالقاسم قائم مقام وزیر کاردانی بود و به شایستگی کارها را پیش میبرد؛ ولی محمد شاه او را کشت و جایش را به حاجی میرزا آقاسی داد. در زمان ناصرالدین شاه میرزا تقی خان امیرکبیر به پیراستن و آراستن ایران میکوشید …، ولی ناصرالدین شاه او را کشت …، سپس هم حاجی میرزا حسین خان سپهسالار به کارهایی برخاست …، ولی ناصرالدین شاه او را نگه نداشت و مردم نیز ارج او و کارهایش را ندانستند.». الگوی سیاسی حاکم متکی بر استبداد بود و این نظام بقای خود را در نابودی استعدادها و مخالفت با قانوگرایی می دید.
انقلاب مشروطه بوقوع پیوست. مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را در 14 مرداد 1285 امضا کرد و مجلس اول در 14 مهر 1285 در تهران گشایش یافت. محمدعلی شاه در 2 تیر 1287 مجلس را به توپ بست و به دستگیری نمایندگان اقدام کرد و عده ای از آزادیخواهان را کشت. شیخ فضلالله نوری به صراحت از مشروط بودن آزادی در متون دینی سخن میگوید و معتقد است: «بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است.» وی از سوئی منکر وجود آزادی در مهمترین متن دینی میگردد و از سوی دیگر بر این باور است که اعتقاد به آزادی مطلق حرف اشتباهی است و حتی «این سخن در اسلام کلیتاً کفر است.». بدین ترتیب دو گرایش برجسته در برابر هم صف آرایی میکنند. از یکسو شاه و شیخ در جانبداری از استبداد و از سوی دیگر نخبگان قانوگرا که خواهان محدود کردن قدرت سلطنت و حوزه است. نخبگانی مانند میرزا آقاخان کرمانی، ملک المتکلمین، حسن رشدیه، زین العابدین مراغه ای، عبدالرحیم طالبوف، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان، سیدجمالدین اسدآبادی و دیگران نقش مهمی در انتشار افکار قانون خواهی و مشروطه طلبی داشتند. ولی بهرحال انقلاب مشروطه ناکام ماند.
سه رویداد عصر پهلوی
در زمان پهلوی یک سلسله از تغییرها ساختار جامعه را تکان می دهد. رضا شاه از سال 1304 تا سال 1320 با حکومتی اقتدارگرا و استبدادی، مدرن سازی اداری و اقتصادی و فرهنگی را به پیش برد. تشکیل عدلیه، تاسیس سازمان ثبت اسناد، ایجاد دبستانها و دبیرستانها و تصرف در اوقاف از جمله اقدامها برای محدود کردن روحانیت بود. سیاست او در این دوران منشا سازندگی بزرگی برای کشور شد و جامعه از فساد و تباهی های قاجار بیرون آمد. حسن تقی زاده و محمدعلی فروغی و علی اصغر حکمت و دیگران مبتکران و مجریان سیاست جدید شدند. در همین دوران فعالیت ادبی تنومندی در جریان بود و کاظم زاده ایرانشهر، تقی زاده، محمد قزوینی، رضازاده شفق، رشید یاسمی، محمود غنی زاده و میکده، به معرفی ادبیات فارسی و تاریخ پیش از اسلام مشغول بودند.
سیاست ملی کردن نفت دکتر مصدق در 29 اسفند 1329 تلاشی بود علیه سیاست استعماری انگلیس و دفاع از ثروتهای ملی، تا بدین ترتیب ملت روی پای خودش بایستد. غارت عظیم نفت توسط شرکت انگلیسی و مداخله دولت انگلیس در حکومت و سرنوشت ایرانیان غیرقابل تحمل بود. بدین ترتیب قانون ملی کردن صنایع نفت و خلع ید از انگلیس یک پیروزی ملی تلقی می شود زیرا نتیجه اراده ملتی است که میخواهد سرنوشت خود را هدایت کند. انقلاب سفید سال 1341 اقدامی پیشگیرانه بود تا انقلاب دهقانی مانند انقلاب چین روی ندهد. این اقدام از بالا صرفنظر از علل آن به تغییرات مهمی در مناسبات زمینداری و مناسبات اجتماعی و اداری منجر شد و تغییرات را در روستاها انتقال داد و آداب و رسوم و عادت ها و سنت های بسته را برهم زد. این انقلاب خواهان تشکیل سپاه دانش و بهداشت متشکل از زنان و مردان بود و این تغییر در موقعیت زنان برای روحانیت نامطلوب بود. این انقلاب واکنشهای زیادی میان روشنفکران و روحانیون تولید نمود و مخالفت آنها را با رژیم شاه شکل داد. روح الله خمینی انقلاب سفید را در تضاد با اسلام اعلام کرد و همه پرسی راجع به انقلاب سفید را «نامشروع» معرفی کرد و در 10 اسفند 1341 طی یک نامه به شاه با حق رای به زنان مخالفت کرد و آنرا خلاف اصول قرآن و اسلام دانست. واکنش 15 خرداد 1342 شورش روحانیت علیه اصلاحات انقلاب سفید بود. از این پس، اسلام دوباره جان میگیرد ودر پی حفظ امتیازات روحانیت برمی آید. روحانیت مانع بازشدن جامعه و خواهان الگوی دینی سلطه بر زن است. روحانیت مخالف انقلاب سفید است زیرا این انقلاب در عنصر اصلی خود مناسبات فئودالی و اجتماعی را تکان می دهد.
زمینه انقلاب اسلامی
پس از انقلاب سفید طبقه مالکان روبه نابودی رفت و کشاورزان در شرایط جدیدی قرار گرفتند و رشد مناسبات اجتماعی و اقتصاد مصرفی، بازار جدیدی پدید آورد. برخی صنایع مونتاژ با حمایت سرمایه خارجی رشد کرد. اثرات کودتای سیا در ذهن جامعه و استبداد فردی شاه و جنایات ساواک، زمینه نارضایتی را گسترش داد. استفاده ابزاری و تبلیغاتی از تاریخ شاهنشاهی در تخت جمشید و افزایش سانسور و ایجاد حزب رستاخیز در اسفند 1353، تضادها را تشدید نمود و استبداد فردی را تقویت نمود. اسلامگرایان بیش از پیش بر فشار خود می افزودند و در شرایط فقدان نقد بر دین و فقه شیعه، پرستیژ خود را تقویت می کردند. وجود یک ذهنیت دینی سرخورده و زخم خورده در اجتماع و همسوئی بخش مهمی از روشنفکران و سیاسیون اپوزیسیون با فعالان دیندار شیعه به رهبری آیت الله خمینی، نقش قاطع در باز شدن مسیر برای انقلاب اسلامی بود. ادامه تروریسم فدائیان اسلام و فعالیت هیات موتلفه و حزب ملل اسلامی تابع استراتژی تهاجمی برای رسیدن به قدرت اسلامی است و پس از 15 خرداد این افراد از شخصیت آیت الله خمینی الهام می گیرند و اقدام های خود را تشدید می کنند. چریک گرایی چپ با احترام نسبت به خمینی و اسلام، خواهان اجرای اسطوره های اقتدارگرایانه کمونیستی بود، چریک گرایی مذهبی مجاهدین خواهان بازگشت به اسلام بود، شریعتی الگوی ایدئولوژیک هیجانی دیگری از شیعه گری را برای مدیریت جامعه معرفی میکند. افکار دمکراتیک بسیار ناتوان و حاشیه ای است ولی استالینیسم و مائوئیسم و بویژه ایدئولوژی شریعتی بر جوانان غلبه دارد و خمینیسم با پول و بازار و حوزه و پشتیبانی بین المللی بسرعت رشد کرده و در این بستر مساعد خمینیسم جریان متحجر پیروزمند است. در این دوران قدرت سیاسی شاه اعتبار خود را در جامعه از دست داده، نوعی ترس از ساواک در اذهان ریشه کرده، شعور و فرهنگ دمکراسی خواهی غایب بوده، نخبگان چپ ودمکرات دنباله رو روحانیت شیعه بوده و تمام خواست ها فقط در خواست روحانیت خلاصه شده است. با این وضع ما در آستانه انقلاب اسلامی 1357 قرار می گیریم.
در این دوران برخلاف دوران مشروطه، از قانون خواهی و مشروطه خواهی و محدود کردن قدرت شاه صحبتی نبود، بلکه خواست مرکزی برقراری حکومت اسلامی و قراردادن یک آیت الله شیعه در راس حکومت بود. بنابراین انقلاب اسلامی ادامه خط شیخ فضل الله نوری و تروریسم فدائیان اسلام است. این انقلاب بازگشتی به خرافه ها و اسطوره های شیعه گری، بازگشتی به پست ترین معیارهای ایدئولوژیک دینی و سقوطی مهلک در روان ایرانی برای ازخودبیگانگی بیشتر در ورطه دین است. این انقلاب ضدیتی بیسابقه علیه دمکراسی طلبی و قانون خواهی دمکراتیک، خصومتی عریان علیه منافع و حقوق زنان و بالاخره دفاعی آشکار از یک ایدئولوژی تبعیض و خشونت است. در این انقلاب ارتجاعی کل جامعه و اکثریت سیاسیون و روشنفکران شریک هستند. این انقلاب اسلامی ادامه انقلاب مشروطه نیست بلکه نسبت به آن پشت می کند. این انقلاب، ابتذال و گنداب اعتقادی و پست ترین روحیات را به سطح آورده و بمثابه دکترین و برترین گزینه در راس قدرت سیاسی و قضایی قرار می دهد.
این انقلاب هیچ نشانه ای از مدرنیته ندارد و توتالیتاریسم سیاسی و روانی هدف آنست. این انقلاب یک ماشین ایدئولوژیک است که خود را ضدامپریالیسم معرفی میکند و همه را گیج و شیفته میکند. میشل فوکو شیفته انقلاب در ایران می شود. او توده انبوه و یکپارچگی در برابر شاه را می بیند ولی نمی تواند به عمق برود، نمی تواند عدم قانونگرایی را حس کند و در برابر توده کرنش میکند. او می نویسد: «مذهب به راستی آئین و نمایشی بی زمان بوده است که می توان در درون آن نمایش تاریخی ملتی را جا داد که هستی اشان را در مقابل هستی پادشاه شان قرار می دهند.»، «ما در تهران و سراسر ایران با اراده جمعی یک ملت برخورد کرد ه ایم و خب باید به آن احترام بگذاریم.»، «در خیابانهای تهران کنشی سیاسی و قضایی جریان داشت که در آئین های مذهبی به طور جمعی اجرا می شد: کنش سلب حق از پادشاه.» (ایران: روح یک جهان بی روح، نشر نی 1380). انقلاب اسلامی یک انقلاب متکی بر اراده جمعی است ولی انگیزه عقلانی این جمع چیست و این اراده به کدام دورنما جهت دارد؟ مضمون این اراده چیست و دارای چه پروژه ای برای جامعه ایران است؟ در زمان نازیسم در جامعه آلمان زیر رهبری فره مندی هیتلر یک اراده جمعی پرقدرت شکل گرفته است و این اراده در حمایت از هیتلر و جنگ طلبی و آزار و کشتار یهودیان معنا پیدا می کند. در خیابانهای تهران و ایران کنشی سیاسی و قضایی در جریان است تا شاه مستبد را بیرون کند ولی این کنش خواهان استقرار اسلام در راس حکومت و خواهان شیعه گری و قصاص و نفی کامل حقوق زن و تبعیض سیاسی و اجتماعی و دینی، است. روشنفکران بسیاری خلع سلاح فکری شده بودند زیرا آنها فکر میکردند که «پست مدرنیسم» نقد عقل مدرنیته و نقد آزادی خواهی و فردگرایی شهروندی است و مذهب گرایی و اوهام گرایی انتخاب مطلوب است. روشنفکران دیگری بودند که با ستایش توتالیتاریسم استالینی دستخوش ضدیت کور علیه غرب لیبرالی بودند و به قانونگرایی و دمکراسی اعتقادی نداشتند بنابراین پیروی از خمینیسم برایشان مطلوب و دلپذیر بود.
توتالیتاریسم دینی شکاف برمیدارد
جامعه ایران در عصر حقوق بشر و تمایل به سوی دمکراسی و در عصر فروریزی دیکتاتوری های سوسیالیستی، طی چهل سال به زیر سلطه یک حکومت دینی و استبداد فردی ولایت فقیه قرار می گیرد. حکومت اسلامی جز یک حکومت تبعیض و رانت نفتی و فساد و توتالیتر چیز دیگری نمی توانست باشد. علیرغم این هویت کلی، در زندگی این رژیم سه رویداد مهم قابل فکر است زیرا این سه رویداد روند نفی و تخریب مشروعیت صوری را نشان می دهد. حکومت اسلامی از همان لحظه پیدایش فاقد مشروعیت است زیرا وجود آن هرگز مورد تائید دمکراتیک قرار نگرفت. تاریخ چهل ساله جنایات رژیم دینی، گام به گام گفتمان حکومتی مبنی بر «حقانیت» اش را باطل کرد. این سه رویداد کدامند؟
رویداد یکم، این حکومت از آنجا که دارای اولیگارشی متفاوت دینی است در طول عمر خود قدرت را تا حدودی میان خودی ها تقسیم کرد و اصلاح طلبان که خواهان بقای همین نظام اسلامی اند نیز پس از دوره بازرگان، در مسئولیت قرار گرفتند. این جریان اصلاح طلب برای مردمی که در دایره جهنمی گرفتاربودند، گاه درخشش کاذب و وسوسه دل انگیز تولید کرده بود. محمد خاتمی نماینده جابجایی در دورن مدار بسته می شود و بدون تغییر در اصل نظام ولایت فقیهی، در دوره اول گشایش هایی فرعی تولید میکند و اشتیاق جامعه به گشایش را موجب می شود. او در دور دوم ریاست جمهوری بن بست اصلاح طلبی بی رمق خود را به نمایش می گذارد و دلسردی جامعه نتیجه آنست. این دوران وهم و نوستالژی در ذهن جامعه می آفریند.
رویداد دوم، احمدی نژاد پوپولیست با حمایت ولی فقیه بقدرت می رسد ولی ابعاد فساد و دروغگوئی و بالاخره تقلب او در انتخابات، اقشار متوسط شهری و زنان شهری و دانشجویان را به ستوه درمیآورد. او در دور دوم درون صندوق رای شکست می خورد ولی ولایت فقیه او را پیروز معرفی میکند. شورش علیه تقلب و حق پایمال شده بپا می شود. رای دهندگان که در درون نظام رای میدادند انتظار تقلب نداشتند. تظاهرات متعدد علیه تقلب در انتخابات در تهران بوقوع می پیوندد و تظاهرکنندگان خواستار رای خود می شوند. آنها انتظار داشتند که سید حسین موسوی که طرفدار راه طلایی امام خمینی بود و مخالف فساد احمدی نژاد بود، برنده انتخابات باشد. در این جنبش سبز خواست مرکزی، شفافیت و عدالت انتخاباتی است. تظاهرکنندگان میخواهند تا حکومت اسلامی قانون و قرارداد خود را رعایت کند. این تقاضای حقوقی در برابر فرمان ولایت فقیه بی معناست و به همین خاطر رژیم به سرکوب وحشیانه دست می زند و بیش از صد نفر را می کشد. البته در این جنبش شعارهای دیگر مانند «نه لبنان نه غزه جانم فدای ایران» مطرح میشود و در آخر دوره تظاهرات چند بار «مرگ بر خامنه ای» مطرح می شود ولی این شعارها بسیار فرعی و نادر هستند. در این سلسله تظاهرات و بانگ شبانه آن، شعارهای مذهبی مانند «یا حسین، میر حسین» و «الله اکبر» بسیار فراوان است. در این جنبش سبز نسبت به زمان انقلاب اسلامی 57 چیزی تکان میخورد. اتوریته ولایت فقیه می شکند و بی اعتباری رژیم افزایش می یابد. تمایل اعتراضی طبقات متوسط و جوانان و زنان بسوی قانونگرایی است، ولی این تمایل دارای ابهام است، زیرا این قانونگرایی نفی قاعده حکومت شیعه و نفی قانون اساسی نیست. معترضان می بینند که در جهان، دمکراسی یک واقعیت است، آنها با توهم به نظام و با رای، بهبود اوضاع را طلب میکنند، آنها سی سال پس از انقلاب اسلامی شاید امید به استحاله دارند، ولی در برابر تقلب مایوس شده و ننگ حکومت را نمی پذیرند. جنبش در دل خود با تضادی مواجه است، از یکسو خواهان رای و احترام به رای هست ولی از سوی دیگر رای ولایت فقیه از رای آنها برتر است. شاید جنبش با توهم، در پی آزمایش آخرین قول و قرارهای رژیم و استفاده از شگردهای موجود در نظام بود. رژیم نشان داد که رای مردم کوچکترین ارزشی ندارد و برخی تظاهرکنندگان فریاد زدند که «جمهوری ایرانی» مورد خواست آنان است و جمهوری اسلامی به آخر خط رسیده است. در این دوران نوعی قانوگرایی مورد خواست جامعه است ولی این قانوگرایی با قدرت قانونگرایی زمان مشروطه نیست.
اسلام از دور خارج می شود
رویداد سوم، جنبش دیماه 1396 فصل جدیدی در دوران اسلامی است و پیام دیگری دارد. این حرکت اعتراضی از انقلاب اسلامی بروشنی فاصله می گیرد. این بار اقشار زحمتکش کارگران و تهیدستان حاضرند، دانشجویان فعالند، زنان شرکت دارند و طبقه متوسط تا حدودی همدلی نشان می دهد. البته رهبری مشخصی وجود ندارد. دو ویژگی برجسته وجود دارد: شعارها در گام اول مطالبات اقتصادی و معیشتی مانند خواست دستمزد و علیه بیکاری و گرانی است ولی بسرعت و بطرز انبوه شعارها سیاسی گشته و بطور مستفیم ولایت فقیه و قدرت سیاسی و کلیه هیات حاکمه را نشانه می گیرد: مرگ بر خامنه ای، مرگ بر ولایت فقیه، اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمام شد ماجرا، جمهوری ایرانی، از جمله شعارهای برجسته این حرکت هستند. این شعارها ساختار سیاسی ولایت فقیهی را آشکارا مورد حمله قرار می دهند و جای تردیدی باقی نمی گذارند که حکومت دینی باید واژگون شود و کل هیات حاکمه مسئول شرایط دلخراش کنونی است. یک ویژگی دیگر این جنبش، وجود تمایل اعتراضی علیه اسلام است. روشن است که نفی ولایت فقیه بیان نفی حکومت دینی و جدایی دین از حکومت است. افزون بر آن تظاهرکنندگان می گویند: اسلامو پله کردی، مردم ذله کردی. این شعار بیانگر یک انتقاد اساسی است و آن اینکه حکومت کنندگان دین را ابزار قدرت سیاسی کرده تا غارت و چپاول و دزدی و فساد را آسانتر نمایند. آنها می گویند دین در خدمت حکومتیان است و عامل ذلیل شدن مردم همین دین حکومتی است. نکته آخر اینکه نه تنها در تظاهرات نشانه ای از شعار متمایل به اسلام نیست بلکه در شعارهای شبانه نیز شعار اسلامی غایب است. در جنبش سبز شعار اسلامی فراوان بود ولی در جنبش تیرماه گسست آشکار بوقوع پیوسته است و تظاهرکنندگان شعار اسلامی را عامل پیشرفت و عدالت نمی دانند. گویی توهمی بزرگ شکسته میشود و چرخشی برای خواستها در اذهان بوجود می آید. این فکر که خواستهای جامعه خارج از اسلام قابل تحقق است، یک گردش فکری اساسی است. جامعه از اسلام بعنوان عامل مستعد پیشرفت و عدالت دور می شود.
از مشروطه تا امروز چه گذشت؟ در مشروطه قانونگرایی طرح شد و خواست مشروطه تفکیک سه قوه بود، انقلاب اسلامی این قانون گرایی دمکراتیک را نابود کرد. چهل سال پس از انقلاب 57 و چهل سال پس از طرح اسلام همچون کلید حل دشواری ها، امروز دیگر اسلام بعنوان عامل فساد و دیکتاتوری معرفی می شود. در درون این جنبش توهم شکسته و گرایش بسوی دمکراسی روشنتر جلوه می کند. اسلام نه بعنوان خواست مطالباتی بلکه بعنوان عامل بدبختی جلوه می کند. آیا ما در سرآغاز یک روند طولانی دورشدن از اسلام قرار گرفته ایم؟ در جامعه روشنفکری نقد اسلام در حال توسعه است و در کل جامعه ناباوری و خروج از اسلام افزایش می یابد. بعلاوه در میان ایرانیان گرایش به سکولاریسم رشد کرده و ذهنیتی که در پی استقلال خردمندانه می باشد تقویت شده است. تمایل جامعه به آزادی و دمکراسی است و قانون اسلامی سدی در برابر آنست. روح قانون خواهی مشروطه و روح دمکراسی خواهی کنونی همسو می شوند. از نظر جامعه شناسی تناقضات و بازگشت به عقب و زیگزاگ ها، امری ممکن است، ولی بنظر می آید یک گرایش عمیق در اعماق جامعه بسوی قانون گرایی دمکراتیک و سکولاریسم و کنار زدن اسلام در جریان است. اصلاح طلبان بر این امر آگاهند و خواستار متوقف نمودن این روند میباشند. در این عرصه کنشگران سکولاریسم باید کوشش خود را علیه اسلام سیاسی با شفافیت افزایش دهند و منقدان اسلام و قرآن نیز باید به تلاش علمی و پیگیر خود ادامه دهند.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه پاریس