تحول در گرایش ها
جامعه تاریخی ایران دینی بوده و در چند دهه اخیر بلحاظ مذهب گرائی در اجتماع وقدرت سیاسی دینی، بمثابه یک کلیت، تمایلات تازه وگوناگونی از خود بروز میدهد. ازیکسو اجرای مذهب اسلام در تمامی عرصه ها و پیوند آن با قدرت سیاسی استبدادی، تمام واقعیت خشن آنرا به نمایش تاریخی کشاند وبخش های گسترده جامعه را نسبت به دین به رفتار شک آمیز و یا بیزاری وطرد کشاند و میتوان گفت که این پدیده در جامعه ایران بیسابقه بوده است. بزرگترین شکست تاریخی اسلام در تجربه جمهوری اسلامی اتفاق میافتد. از سوی دیگردورشدن بخش مهم جامعه از قدرت سیاسی دینی حاکم ، مارا با برآمد مذهبگرائی جدید و خرافه پرستی پررنگتر درنزد لایه های اجتماعی مواجه نمود. بطور مسلم توضیح عملکرد ونقش دین در جامعه ایران بسیار پیچیده است و فهم توسعه خرافه پرستی در بخش سنتی و بویژه اقشار مدرن آسان نیست. جامعه از قدرت سیاسی دینی دور میشود و تفسیر رسمی اسلام را بی اعتبار میداند ولی در همان زمان پراتیک های جدید دینی در اجتماع و فعالیت هنری و عرفانی و مراسم خانوادگی و دعاگوئی و آداب خداپرستی تازه تولید میکند.
البته جامعه ایران پویاست و در همین جامعه امروزی گرایش ضد دین اسلام و مذهب شیعه در حال توسعه است. رشد طنز نسبت به اسطورهای «قدسی» مانند قرآن و محمد و علی و نقی و امام مهدی و امامزاده ها و حتا ابراز بیزاری نسبت به این پدیده ها و فراتر از آن، طرد اسلام و الله و توسعه خداناباوری و آتئیسم، جلوه دیگری در رفتار جدید نسبت به دین است. دین اسلام رسمی و سنتی ضربه میخورد و اعتبار خودرا از دست میدهد، در ضمن تمایل به دین گرائی و عرفانگرائی باشکال تازه فعال است. در همزمانی با این گرایش ها بی اعتمادی به دین رشد میکند ولی ترسی رفتار انسانها را فلج نموده و آنها را در نقد قاطع محتاط میکند.
دین از نظر روانکاوانه و جامعه شناسانه و آنتروپولوژیک پدیده بسیار پیچیده ای است. اسلام در پیشروی خود دستخوش بحران است و فرد در شک و تزلزل دینی خود، اشکال جدید باور دینی میافریند. اکثریت مردم جهان دیندار هستند ولی این دینداری بسیار متنوع است. همه ادیان نیز به یک شکل عمل نمی کنند. اسلام یک دین ایدئولوژیک و فربه است که در پی سیادت در جامعه و بر ذهن و روان انسان است. آثار تخریبی دین قرآنی سهمگین است زیرا این دین، بمثابه یکی از عوامل تخریب کشورهای مسلمان را درمانده نموده و فرد را دچار رفتار انحطاطی کرده است. این دین استقلال فکری و شخصیتی را نابود میکند. این دین یار استبداد سیاسی و جهل آفرینی و خشونت پروری در جامعه است.
جامعه شناسان و دین
جامعه شناسانی مانند امیل دوركيم، کارل ماركس، ماكس وبر بخشی از تفکر خود را درباره دين نوشته اند. این نوع تحلیل ها به نام جامعه شناسی دين ناميده می شود. جامعه شناسی دين ادعای تحلیل وبررسی موشکافانه وعلمی دين را دارد، دین بمثابه پدیده ای محصول تاریخ وجامعه، که بار فرهنگی زمان خودراحمل میکند ودر مناسبات اجتماعی و ذهنی تاثیرمیگذارد. تحلیل جامعه شناختی دین به رابطه انسان و نیروی فرا زمینی توجه کرده، به بررسی امر “مقدس” در باورهای ذهنی وزندگی روزمره و سمبولها و عادآب ورسوم مذهبی پرداخته، خرافات را همچون پدیده های اجتماعی ودر پیوند بسیار نزدیک بادستگاه مذهبی مورد ارزیابی قرارداده و بالاخره رابطه دین و فرد و جمع را نشان می دهد.
نزد روانشناسان درباره خاستگاه خرافات، دیدگاه های روانشناختی بسیار متفاوتی وجود دارد؛ برخی روان شناسان براین نظرند كه منشأ خرافات اشتباهات است، آنان ناتوانی روح انسانی دربرابر دشواری ها و ناهشیاری یا ناخودآگاه بودن را منشأ خرافات می پندارند. برخی روانشناسان خرافات را بیان نیاز ذهن انسانی در کسب توضیح جهت هدایت زندگی خود میدانند. از این دیدگاه، بانبود درک علمی وعدم راهیابی به تصمیم روشن از راه های عقلانی، در زمان های حساس وسخت، یا در امور مهم وبحرانی، زمینه فراهم می شود تا افراد برای رسیدن به قطعیت ذهنی به خرافات پناهنده شوند. خرافه اغلب اعتقاد ساده ای بشمار میاید و پذیریش آن آسانتر است.
نگاه جامعه شناختی، دین و خرافات رامحصول روابط انسانها و راهی برای پاسخ به نیازهای روحی واجتماعی و یا عامل آرامش بخشی روح انسانی و نیز مکانیسم از خود بیگانگی قلمداد میکند. این دیدگاه برآنست که بینش راز دار وشیوه تفكرافسانه گرا و یا مذهبی نیز می تواند خاستگاه مهمی برای پدیدآیی خرافات باشد، یعنی مذهب خرافات خاص خودرا دامن میزند. بهرحال یک ذهنیت که از منطق تحقیقی وعلمی و شک نظری دور است، زمینه ساز جادوگری و خرافه گرائی است. یكی از عوامل پدید آمدن خرافات، نداشتن درك درستی از علیت ومنشا پدیده ها است؛ تحت تاثیر یک سلسله عوامل و انگیزه ها، خرافات آرام آرام در روان افراد جوانه زده و سپس در گروه اجتماعی و جامعه گسترش می یابد و خرافه هاهمچون باور فرهنگی و رفتاری فرد، رفتار اجتماعی را شكل می دهند. روان انسان در یک فضای بسته تنبل شده و جزمگرا و محتاط می شود. فقدان آموزش و روحیه جستجوگر، شیوه نادرست تفکر در عرصه پژوهش، تفسیر عامیانه و سست پدیده ها، به جای علت یابی درباره پدیده های طبیعی و فرا زمینی، سبب اعتقاد به اموری می شوند كه برتمام گستره باورها و برنامه های زندگی برخی انسان ها سایه می افكند. این شرایط وتکرار مضامین دینی و عاداب مذهبی افراد را به خرافات متمایل می کند و اعتقادات مذهبی با تائید عناصر خرافی موافق خود، آنها را تقویت نموده و ابعاد گسترده میدهد. هرچقدر جامعه باز باشد و به انتقاد عادت داشته باشد و تاریخ ادیان دیگر را بداند و در آموزش نوجوانی و شهروندی خود باز و نقاد بماند، تاثیر پذیری اش از دگماتیسم مذهبی و خرافات کمتر خواهد بود. خرافات در تمامی جوامع وجود دارد و مسئله حساس وزنه آنها در زندگی عینی و روزمره انسانهاست.
کار بسیاری ازجامعه شناسنان مطالعه جوهر پديده دينی نيست، بلكه تحلیل رفتارها وکردارها و گفتارها و عادتهائی است که ناشی از باور دينی میباشد. معاشرت در اجتماع، مناسبات گروهی، قواعد جنسی، ارزشهای رفتاری، مجموعه امور مجاز و غیر مجاز وتصورات و اهداف معين که دررابطه با بینش دینی قرار می گيرند، مورد بررسی آنها است. بنابراين از نظر این گروه برای جامعه شناسی دین بویژه رفتار معنادار انسان دينی مورد اعتنا است. به اين دليل در جامعه شناسی دينی از ارزش مربوط به اصول، خداشناسی يا دیدگاه های دينی، يا حتی از مشروعيت اعتقاد به جهان آخرت بحث نمی شود، بلكه فقط رفتار دينی به عنوان رفتار انسان خاكی به مقتضای هدف اشان مطالعه می گردد. آنچه مطرح است، فهميدن تأثيری است كه رفتار دينی بر رفتارهای ديگر اخلاقی، اقتصادی، سياسی يا هنری افراد و اجتماع دارد. البته گروه دیگری از جامعه شناسان هستند که از گروه اول متمایز میباشند. این جامعه شناسان خود را وارد پدیده دین میکنند. آنها نقد اجتماعی و کارکرد دین را با تاریخ اندیشه آن و افق فکری و تناقضات آن مورد تحلیل قرار میدهند. این گروه درک بهتر عملکرد دین را به بازشناسی خود پدیده دین و نگاه نقادانه نسبت به دین پیوند میدهد. این جامعه شناسان از بیطرفی نسبت به دین خارج شده و با روشی علمی به جراحی دین پرداخته و درون و ساختار آنرا به نقد گرفته و اثرات سنگین آنرا در ذهن جامعه و انسان نشان میدهد.
از میان جامعه شناسانی که به تحلیل دین پرداخته میتوان از دیدگاه های زیر در بررسی خود بهره گرفت:
امیل دورکیم جامعه شناس فرانسوی قرن نوزده در اثر خود ” صور بنیانی حیات دینی ” دین را مورد مطالعه قرار میدهد:”دین یک سیستم همبسته اعتقادی وکردارهائی است در رابطه با امور مقدس”. در نگاه اودین دریک حرکت جمعی و باشور شکل میگیرد، انرژی جمعی در مراسم گروهی عنصری در جهت زنده نگهداشتن دین است. این پدیده ها در میان بومیان استرالیا و جوامع صنعتی در خیلی موارد بطور مشابه ظاهر میشوند و عمل میکنند. او برخلاف “اسپنسر” که دین را به پدیده روانشناسانه مانند رویا نزدیک میکرد، بر آنست که دین امری فقط وهمآلود و هذیانی نیست، بلکه بیانگر حقیقتی مطلق به نام جامعه است و این از راه تصورات جمعی که جامعه آنها را میسازد تحقق مییابد. او در تحلیل نهایی، آشکار کرد که دین “بهیک معنا” واجد هذیان نیز میباشد. امیل دورکیم در تحلیل از اشکال ابتدائی زندگی دینی مطرح میکند که اعضای قبیله استرالیائی ها نسبت به امر مقدس “توتم” احترام بسیار داشته و به آن دست نمیزنند. بنظر اوزندگی مذهبی توتمیستی، افراد را به پیروی وتقدیس اجداد و رئیس گروه میکشاند وراز بقای آنان درستایش روح پدران ودر این وابستگی نهفته است. شخصیت فردی معنا ندارد بلکه گروه به عنصر خود، هستی میدهد و فضای جمعی ستایش آمیز بحول “توتم” قانون زندگی است.
ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی بویژه در اثر خود “دین پروتستان و روح سرمایه داری”، تأثير رفتار دينی را بخصوص روی اخلاق و اقتصاد و تولید سرمایه داری و سياست و آموزش و تربيت مطالعه كرده است. از نگاه اورفتار دينی در دین پروتستانی دست كم به طور نسبی عقلانی وهمسو با منطق اقتصاد جدید است. اوبرآنستکه بايد ميان ديد دینی اعتقادی معطوف به رستگاری در آخرت، كه زندگی انسانی در اين جهان را کم اهمیت وخوار می شمرد و دينی كه بدنيا توجه دارد، تفاوت اساسی گذاشت. ماکس وبر در دید جامعه شناختی دين، تمايز میان جادو و دین پيامبرانه قائل شده است. از نظر اوجادو به توسلِ به خدايان و نيروهای عينی به منظور حل مسائل کنونی وشخصی اشاره دارد و در مقابل دينداری كاهنانه، به خدايان برای علايق اجتماعی تر و گسترده تر توسل می جويد و با فرا رفتن از جادو و با سرسپردگی به “امر الهی”، به اجتماع روح، نظم و جهت می بخشد. نه یهودیت و نه اسلام، بلکه دين پروتستانی به مثابه عادتی تجلی میکند كه پيامد كاربرد عقل در برابر جادوست. عقل در اينجا دگرگون كننده زندگی شخصی و آشكار كردن جايگاه شخصی در اجتماع گسترده تر است. عقلانی شدن عامل مؤثر در توسعه دينی است و به واسطه پيام آسمانی برای اجتماع به توفيق وسيع تری دست می يابد.
کارل ماركس توجه را به شباهت های فرهنگی و كاركرد دين، قانون، سياست و ايدئولوژی كه همه جنبه های روبنايی جامعه بشری هستند، معطوف ساخته است. او معتقد بود كه روبناها در نهايت بر اثر روابط توليدی ونوع مالکیت كه در اعماق جامعه در كاراند، تعيين میشود. در نظر ماركس، زیربنا اقتصاد است و اساس است ودين از اهميت فرعی برخوردار است، زيرا ايدئولوژی روبناست. در ماركسيسم همه چيز بر اساس وضع مادی واقتصادی شكل میگيرد و عامل تحرك همه چيز، مناسبات طبقاتی اقتصادی است. بنوبه خودعامل تحرك وضع اقتصادی نيز تحول وتکامل وسائل تولیدی است. ماركس علت اساسی پيدايش دين را وضع اقتصادی جامعه وخواست طبقه ستمگرمی داند و بدين ترتيب وی می نويسد، انسان سازنده دين است و نه دين سازنده انسان، دين ترياك مردم است. مارکس میگفت :”مذهب سعادتی خیالی است” و طبقات زحمتکش علیه آن باید مبارزه کنند تا به سعادت واقعی برسند. از نظر ماركس دين و ايدئولوژی از نظر واقع نمايی نه تنها چيزی را نشان نمی دهند، بلكه گاهی واقعيت را وارونه جلوه می دهد و نيز زمانی هم خود واقعيتی وارونه است. دین یک ایدئولوژی و سحرانگیز است، دين اصالت ندارد و تنها ابزاری در دست زورمندان برای تحميل عقايد خود به ستمديدگان است. در واقع روی آوردن به دين به دليل توجيه وضعيت موجود و ناتوانی در مقابله با دشواری های دردناک و تسكين دردهاست.
رازهای توتمیستی
برای زیگموند فروید اعتقادات روحی انسان با پاتولوژی های روانی او در ارتباط هستند. در واژه شناسی، “توتم” جانور و یا گیاهی است که با اجداد رابطه دارد و حافظ یک گروه و یا یک قبیله است و ستایش برانگیز است. در اجتماع توتم گرائی پیوند افراد را به یک مرجع معنا داده و نیایش برانگیز میباشد. اساطیرابتدائی وعادات توتمیستی وجادوئی از خواص عادات پر وسواس و لذت آوری است که در پی دور کردن اضطراب و یا برای اجتناب از انفجار ناخودآگانه است. توتم ها ی رفتاری در نزد فرد و گروه با رفتارهای ابتدائی و حیوانی نزدیک شده وانسانها رادربرابر ناملایمات در پناه خود میگیرند و آرامش بخش میشوند. توتم های راز دار و با اوهام در شکل گفتارها و رفتارهای خرافی، توضیحی سرآمیز برای زندگی، دشواری ها و تاریکی های آن میباشند. در جوامع سنتی و نیز در جوامع مدرن، رفتار وباور توتمی وجود داشته و بیان نوعی فرهنگ شخصیت ها با عقده ها و سرکوفت ها بشمار میاید. مراسم مذهبی و خرافی جنبه توتمگرائی داشته و با تابوها و “منکرات” مشخص میشوند. منطق و تعقل ریاضی و علمی، قادر به توضیح نیست، آنها را درساختار عملکرد روانی، روحی و توتم گرایشان باید فهمید.
مردم شناس فرانسوی “کلود لوی اشتروس” كيش پرستش هر فرد نسبت به ارباب خويش را توتم پرستی فردی می نامد و برآنست که پرستش ازگروه و اجداد که قدرت نگهداری دارند، قدرت تاثیر دارند و ضامن ادامه رسوم و عادات و همبستگی جمعی اند، با اسطوره حیوانی معینی قابل تعریف است. رابطه بر پایه تعقل و خرد مدرن نیست، بلکه برپایه نیاز عاطفی وروانی دربرابر دشواری هاست. پیوندهای فرهنگی و طبیعی و جنسییتی، تنظیم کننده عملکرد توتمیستی میباشد و برای افراد گروه امنیت و خوشبختی میاورد. از این گفته میتوان استنتاج نمود که در ایران توجه شدید به امام و خاندان علی در نزد شیعیان بیان توتم پرستی آنهاست. بعلاوه توتميسم جمعی و فردی باتوتميسم جنسییتی توام میشود .در بين تمامی اقوام ، همه مردان قبيله از يك سو، همه زنان قبيله از سوی ديگر، به هر دسته خاصی كه تعلق داشته باشند، گويی دو جامعه متمايز و حتی متخاصم نسبت به يكديگر را تشكيل می دهند. زنان خودرا با فاطمه و زینب و پذیرش محرومیت های زن اسلامی معنا میبخشند و مردان خودرا با شخصیت هائی مانند “مولاعلی” با شمشیر وزورش هم قبیله میدانند و با پيوندهايی اسرار آميز به “جانورتوتمی” پرقدرت مربوط میدانند.
برخی برآنند که توتميسم فردی شکلی از بت پرستی است. فرد احساس می كند انواع ارواح ترسناك دور و برش را گرفته اند، فرد در احساسی عاطفی در پی دلگرمی و حمایت است واین امر را در مراسم و فضای جمعی وباشور میسرمی داند. فرد برای آسودگی درونی و ادامه بقا در پی نگهدارنده ای اسرار آميز وباقدرت برای خویش است. ایجاد اين مکانیسم نوعی نیرنگ وخودفریبی ویا شیوه ای است كه انسانها برای مقابله با خطرات زندگی ودلهره های خود اختراع كرده اند. مردم جوامع ابتدائی معتقدند که روحشان پس از مرگ در حیوان ویا گیاهی تجلی میکند وباین ترتیب آرامش وجدان خواهند داشت ودر امان خواهند بود. کلود لوی استروس در کتاب خود “توتمیسم در شرایط کنونی” ذهنیت انسانی را از شرایط اجتماعی مجزا ساخته تا استقلال نسبی آنرا بیان کند وسپس مشابهت عملکرد قبیله ای و گروهی انسان را با عملکرد حیوانی نمایان میسازد و توتم انسانی یک بیان و گویش سمبولیک ورازگونه است.
“گوستاو لوبن” در اثر خود “روانشناسی توده ها” که درسال 1895 منتشر شد مینویسد: “تنها شکل دیندار بودن فقط اعتقاد به خداپرستی نیست. بلکه در ضمن به هنگامی که تمام منابع روانی فرد، تمام سرسپردگی اراده فرد، تمام خرافات آتشین مزاج فرد، در خدمت یک آمال که بهدف تبدل شده و احساسات و فعالیت ها را جهت میدهد، نیزشکلی از دینداری است. عدم بردباری و فناتیسم از مشخصات عادی احساسات دینی میباشند، اینها ویژه گیهای اجتناب ناپذیر کسانی است که اعتقاد دارند راز خوشبختی زمینی و جاودانه در دست آنهاست.” در این اثر او بیان میکند که توده ها تعقل نمیکنند و آنها چیزی را در کلیت خود رد میکنند و یا میپذیرند بدون آنکه مورد بحث خردمندانه قرارگرفته باشد، آنها تحت تاثیر فضای روانی با فناتیسم کورکورانه به حرکت درمیآیند وبا احساسات کورویا خشونت بار و افراطی وارد عمل میشوند. ستایش بت پرستانه تسلیم کور رابرانگیخته واین تسلیم نسبت به یک رئیس و یا خدا و یا شیئی بت شده، هوشیاری توده ها را پس زده، در آنها نوعی معجزه گرائی و خرافه گرائی رشد داده و توده ها را به تسلیم طلبی و تقدیرگرائی ویا حتا به جنایت سوق میدهد.
دین، طرحی برای ترس
جامعه شناسی دین، پژوهش علمی رفتارها وگفتارها وشیوه هایی است که از طریق آنها انسان وجامعه و فرهنگ و اندیشه وعادات ورسوم اجتماعی ، بر” منشا الهی و الوهی” عمل میکنند. این منشا شکل دهنده ویا توجیه گرفعالیت انسانی میگردد. اندیشه جامعه شناختی بر آنست که پدیده دین را نباید یکجانبه و مغرورانه به عنوان “خرافات عامیانه”، طرد و تخطئه نمود، زیرا این پدیده با تاریخ و اجتماع وروان انسانها پیوند دارد. هرچند خرافات ذاتی دین اند، ولی دین دارای ریشه بسیار نیرومند بوده و حتا سکولار شدن گسترده جامعه بمعنای پایان دین نیست. مارکس فرهنگ و اعتقادات را روبنائی تلقی نموده و بناگزیر نقش آنها را فرعی جلوه میداد، حال آنکه باورها واز آن میان باورهای مذهبی نقشی عمیق در زندگی انسان دارند. امروزه تاریخنگاران درباره نقش مذهب در طول تاریخ بسیار نوشته اند، فیلسوفان در بستر تاریخی خود پیوسته علیه مقولات دینی در جدال فکری بوده اند، روان شناسان بر تاثیر بنیادی مذهب در ذهنیت فردی و اجتماعی تاکید فراوان نموده اند و جامعه شناسان نقش باورها در زندگی انسان را بررسی کرده و تأثیر باورها و اعتقادات انسان درزندگی فردی و اجتماعی را نشان داده اند. انسان بر اساس سوبژکتیویته خود وباورها و اعتقاداتش، در جامعه می اندیشد و رفتار می کند. باورها، اندیشه و کردار انسان را شکل داده و به آن جهت داده اند. اما آنچه مهم است، اینستکه کدام دسته از باورها و نگرش ها توانسته ومیتوانند نقشی مثبت در زندگی انسان ایفا کرده، ارزش های جهانشمول را پرورش داده وباعث افزایش کیفیت زندگی وآرامش وتعالی وآزادگی روح انسانی شوند.
آیا همه باورهای انسان عامل بهتر شدن زندگی می شوند؟ واقعیتی است که از نگاه خردگرایانه، باورها و اعتقادات کور و تاریکی گرا نیز وجود دارند که بخشی از فضای فکری بسیاری از کنشگران وبازیگران اجتماعی را تشکیل میدهد. امروزه برخی از این باورها به شکل رسوم دینی و خرافات، سخت در افکار و اذهان مردم رسوخ کرده است؛ این باورها گاه بعنوان یک نیروی محرکه کور افراد را به تحرک واداشته وآنها را به جنایت و خشونت بی انتها کشانده ویا درشرایطی دیگر با جدا کردن انسان از زندگی واقعی و جدا کردنش از اراده شخصی، روح انسان را سست کرده، خودمختاری شخصیتی را از او سلب نموده و باعث گسترش دترمینیسم و تقدیرگرایی و بی حسی ورخوت و انفعال ناشی از این دیدگاه، شده اند. آلبرت انیشتین مینویسد :” خدا به طور خلاصه چیزی نیست جز انعکاس تزلزل انسان”. انسان وقتی در تنگنا است، وقتی احساس ناتوانی دارد به مرجع قدرتمند آسمانی روی میاورد. باوردینی و خرافات که فرد را به امر “مقدس” پیوند میزند آیا مانعی دربرابرآزادی فرد و خود آگاهی اوقرار میدهند؟
اپیکور، فیلسوف یونانی میگفت:” هدف فلسفه را آزاد کردن بشر از ترس، و بخصوص ترس از خدا (خدایان) میدانم. من از مذهب بیزارم زیرا مذهب در جهل پیشرفت میکند، آنرا ترویج میدهد و زندگی را از وحشت جاسوسان آسمانی، خشم و غضب بیرحمانه و مکافاتهای بی انتها تیره وتار میسازد.” فلسفه پرسش میکند وبا جستجوی خود ذهن را قدرت عمل داده و آزاد میکند، حال آنکه مذهب به تعبد گرایش دارد وبا تهدید به جهنم و تیره بختی وعذاب همیشگی، آزادی را سلب میکند. بقول آرتورشوپنهاورفیلسوف آلمانی قرن نوزدهم مینویسد:”تمامی ادیان وعده پاداش اخروی برای فضایل روحی و معنوی میدهند، اما هیچ پاداشی برای فضایل عقلی وشعوری نمیدهند.” اوبرآنست که “ادیان مانند لیوانهای براقی هستند که به تاریکی احتیاج دارند.” در نادانی است که دین میدرخشد و دین خوشبختی کاذب اخروی را تبلیغ میکند، ولی بندگی امروز را میطلبد. بنژامین دیسرائیلی سیاستمدار انگلیسی قرن نوزده میگفت:” از نقطه ای که دانسته ها به پایان میرسد، مذهب آغاز میگردد.” براین پایه مذهب دانائی را تشویق نمیکند بلکه پیروی از اراده خداوند را راه رستگاری بشر میداند و آنچه اراده الهی است اجباری است. پرستیدن آنچه مذهب میگوید حکمی است که با تعصب همراه است و وابستگی روحی، تسلیم گرائی به اراده خدا و تقدیر اوست. “دونی دیدرو” فیلسوف فرانسوی مینویسد:”از غیرت، تعصب وخرافه پرستی، تا بربریت و وحشیگری فقط یکقدم فاصله است.” به بیان دیگر خرافه گرائی زمینه ساز خشونت در تاریخ است زیرا با فقدان بردباری خود، در پی طرد و نابودی دیگران است.
از نگاه دین باوران و مبلغان مذهب پدیده دین راه رستگاری است، حال آنکه از نظر بسیاری از اندیشمندان باورهای دینی تعقل را هموار ننموده، راه به کورذهنی برده، انسان را از اقدام مستقل و خردمندانه فردی دورکرده وحتا گاه قادراست انسان را به رفتار وحشیگرانه بکشاند. کافی است به آیات قرانی توجه کنید، فضای قرآن از رعب و دلهره و وحشت و تهدید، آکنده است. انسان در فضای قرآنی به صلیب ترس میخکوب می شود. قرآن میگوید ایمان به الله بیاورید تا «رستگار» شوید، به بیان دیگر این «رستگاری» همان عبودت در بردگی است. قرآن برآنست تنها خداست که سزاوار ترسیدن است، باید از خدا و مخالفت با او و از روز رستاخیز ترسید. ترس گاهی وسیلۀ آزمایش الهی است. خدای قرآن میگوید: تنها از من بترسید (نحل/۵۱؛ بقره/۴۰)، خداوند با بیان کیفر، بندگان خود را میترساند (زمر/۱۶)، الله معجزهها را جز برای ترساندن [مردم] نمیفرستد (اسراء/۵۹). خدا به پیامبر می گوید: در دل خود، پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان با تضرّع و ترس، آهسته و آرام یاد کن و از غافلان نباش (اعراف/۲۰۵). هدف قرآن چیست؟ ایجاد شرایط ذهنی برای اعمال سیادت است. عادت دادن به ترس. بدین ترتیب ترس باید تزلزل بوجود آورد و به اطاعت انسان در برابر الله منجر گردد. زمانی که انسان از فکر مستقل محروم شد و مطیع شد، قادر است هر دستور الهی مانند عمل جنایتکارانه را انجام دهد. این همه ارزشهای خود را در دین خلاصه کرده و انگیزه و پولسیون خود را برای دین بکار میگیرد.
دین، هنجارساز جامعه و روان
خرافات را میتوان از نظر واژه شناسی رفتاری غیر تعقلی تلقی نمود وآنرا از نظر خرد بیهوده ارزیابی کرد. خرافات در ارزشگزاری خود، نشانه ها و حرفها و کردارها را مقدس ساخته واحترام انگیزمی نمایاند، بدون آنکه عقلانیتی پشتوانه آن باشد. باورخرافه برخی کردارها و گفتارها را زشت وغیر مقدس میداند ویا برعکس برخی دیگر را مقدس و دینی قلمداد میکند. خرافات را گاه بمثابه پاتولوژی روانی میتوان ارزیابی نمود که از هرگونه اوبژکتیویته وعینیت رویدادها دور بوده و خود را با امر رازدارانه و خدائی پیوند میزند. خرافات به نیروئی اسرار آمیز وخارق العاده تکیه کرده و در اشکال حاد خود به ازخودبیگانگی و خودفراموشی و خود آزاری ودیگر آزاری منجر میگردد.
دین برآنست که سحر و جادو چیزی است که واقعیت داشته، ولی عملی است مذموم و گناهیست بزرگ نزد پروردگار. چنانچه در سوره یونس آیه 77 میاید: وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ، ساحران (هرگز) رستگار نمی شوند. گرچه یک دین بینش گسترده نسبت به دنیا و آخرت، نسبت به ستارگان و انسان و نسبت به صواب و گناه ارائه میدهد، ولی در دستگاه کنشی خود، همراه با ادعای معجزه و سحر بوده و برای ادامه خود تولید خرافه نموده و ادعای آفرینش پدیده های فرا طبیعی و اعجاز دارد. بعلاوه تمامی کارگزاران دین همسوی با پیامبر مورد نظرخودجهت تاثیر گذاری، بافسونگری ویا ایجاد ترس می پردازند و در بسیاری زمینه ها با خرافه ها وافسونگری مذهبی عمل میکنند. تمامی مذاهب ادعای معجزه دارند، موسی دریا را شکافت، عیسا کورها را شفا بخشید و محمد ماه را دو نیمه کرد. همه امامان شیعه شفا میدهند و ومهدی امام دوازده دنیارا نجات خواهد بخشید. هریک از این ادیان مراسم و رفتارهای جمعی و نمایش های احساسی وروانی راتشویق نموده تا وابستگی توتمیستی برقرار بماند و پیروان پراکنده نشوند.
همه خرافات با ریشه مذهبی نیستند، برخی به تفسیرهای راز آمیزنسبت به طبیعت برمیگردند. ولی خرافات و مذهب را میتوان در درون گروهبندی اعتقادات رازدار و سحرگون و جادوگرانه دانست که در عملکرد روانشناسانه خود بسیارنزدیک و یا یکسان هستند. در شرایط اضطراب روح بشری، دین میگوید نذر کنید و در حرم دخیل ببندید و دعا کنید و شیطان را لعنت کنید، خرافه میگوید رمال را ببینید و فال قهوه بگیرید وجن را از خود دور کنید. تفاوت این دو در کجاست؟
مراسم جادوگری و تسخیر روح در قبایل اولیه با بی تاب شدن در ماه محرم و غش کردن و داستان جن وپری از یک جنس هستند. مراسم و دعای جادوگر قبیله برای نزولات آسمانی و دوشقه کردن ماه توسط پیامبر اسلام و مراسم عاشورای شیعه برای تسخیر اذهان، از یک ماهیت اند. هردو امید کاذبی در نزد فرد میافرینند وباین اعتبار کمبودها و عقده ها و زخمهای درونی آرامش مییابند. مناسک عبادی و رجوع به “توتم” نگهدار وایجاد احساسات دینی و مشتاقانه، فرد را در اطمینان روحی قرار میدهد. خرد و تعقل و مشاورت خواستن و اندیشه را طلبیدن، دوراست از روند روانشناسانه ای که فرد در تصویرهای توتمی لاهوتی و ناسوتی بدست میاورد. اندیشه پرسش میکند و “اما و اگر” میگذارد و خطر میافریند و انسان آرامش ندارد، حال آنکه خود را به دست توتم ها وخرافه ها و اعتقاد آسمانی سپردن راحتتر است. انسان مصرف کننده توتم میشود تا برای خود آرامش بخرد و یا احساس آرامش فراهم کند. روحی که به این ترتیب سیراب میشود و در توهمات خود رضایت دارد، جز احترام و تقدس و ستایش نسبت به اعتقادات دینی و توتم ها و خرافات راه دیگری نمی پیماید.
مردمی که به اعتقاد دینی و خرافی دلبسته اند و در آن استقرار یافته اند، از تلاش مستقل وحشت دارند و ترس دوری از دین، انها را فلج میکند. مردم دین زده و اسلام زده تنبل و بی مایه و تسلیم یافته الله میباشند. الله گفت برای رستگاری بترسید و زندگی خود را با مناسک و آداب پرکنید تا مشغولیت روانی داشته و احساس تنهایی نکنید. گریه برای خدا و خود را حقیر نمودن، رضایت الله را موجب میشود. خواست قرآن چنین است. بدین ترتیب کارخانه شست و شوی مغزی دین اسلام انسان را از خرد تهی میکند. دین در جامعه با ایجاد نورم ها و احکام، الگوی جامعه را جهت میدهد و در ذهن انسان، ناخودآگاه را میسازد. جامعه شناسی باید این رابطه تنگاتنگ دوجانبه را مورد بررسی مداوم قرار دهد. جامعه کلان ایدئولوژی نورم ها و معیارها را بر پایه دین تنظیم میکند و ناخودآگاه که از تاریخ و تریبت و خانواده و دین خوئی درازمدت بیرون آمده با الگوی کلان درهم میآمیزد. جامعه دینی در معیارها و ارزشها و احکام دینی نفس میکشد و خط قرمزها را تعیین میکند و رفتار و منش روانی انسان، با نفی خود و خلاقیت خود، به تبعیت آن می پردازد. جامعه کلان قدرت سیاسی ولایت فقیهی و قانون کشوری و نظام قضاوت و نظام تقدس امامان و الله را تعریف میکند و ضمانت اجرایی آنها را فراهم میکند و ذهن ایرانی مسلمان که از تهاجم اسلام و سنت شیعه گری و اهل سنت، مایه گرفته و تقدیر گرا شده، چیزهای «طبیعی» را فقط در چارچوب اسلام می بیند. این جامعه بیمار است زیرا تنوع جهان و ارزشهای گوناگون را نمی بیند بلکه فقط ناهنجاری اسلامی را به «هنجار طبیعی» خود بدل ساخته است. این تراژدی از آسمان نمی آید بلکه محصول تاریخ است و محصول قدرت سیاسی، نظام حوزوی آیت اللهی، نواندیشان دینی، روزنامه نگاران خدمتکار و نیز محصول انفعال و ترس روشنفکران و نخبگان چپ و راست است که نقد دین را کنار گذاشته اند و از ارتداد و پرسشگری فلسفی و نقد فکری دین و قرآن، دست کشیده اند.
جامعه شناس دانشگاه فرانسه