جامعه در التهاب و بحران خود نیازمند عملی هوشمند و آگاهانه است. مفهوم های اساسی مانند قدرت، دمکراسی، آزادی، بحران رهبری، ائتلاف سیاسی، شخصیت های نخبه و غیره اگر به بحث و پرسش کشیده نشوند در تکرار زیانبار اشتباه های خود باقی می مانیم. چهل سال از عمر جمهوری اسلامی گذشت و امروز بحث مرکزی آن است که چه الگوئی میخواهیم جای قدرت کنونی بگذاریم؟ در این نوشته به دو مفهوم آزادی و دمکراسی نگاهی می اندازیم.
آزادی چیست؟
آزادی چیست و چه کسی خواهان آزادی است؟ در زمان شاه یکی از شعارهای مهم در جامعه آزادی بود. ولی جامعه به دنبال جریانی دینی راه افتاد که آزادی هدف اش نبود. تمام جنبش سیاسی و اجتماعی و روشنفکری ایران میگوید خواهان آزادی است. ولی واقعن منظور از آزادی چیست؟ منظور دقیق شما از آزادی چیست و آیا دیگران همان معنا را درک میکنند که شما از آزادی دارید؟ در عرصه جامعه شناسی آزادی موارد گوناگون دارد. فرد تبهکاری که پس از سالها زندان بالاخره بیرون میاید آزاد شده است. برده ای که در تصاحب برده دار است بدنبال فرار آزاد میشود. نظامیان آمریکایی که در جنگ دوم از اسارت آلمانی گریختند آزاد شدند. ویتنامی هایی که آمریکایی ها را شکست دادند آزاد شدند. آخوند و چریکی که از زندان شاه درآمدند آزاد شدند. زنی که از بدرفتاری و کتک زدن مرد، خود را از شوهرش جدا میکند آزاد شده است. گروگانهای سفارت آمریکا پس از یکسال و نیم آزاد شدند. مائو چین را از سلطه ژاپنی ها و چیانکایچک آزاد ساخت. استالین شوروی را از اشغال آلمانها ها آزاد ساخت. با سقوط شاه بسیاری از شکنجه و سرکوب ساواک آزاد شدند. امروز گفته میشود که ایران باید از رژیم ولایت فقیهی آزاد شود. گفته میشود که جامعه ایران باید از اسارت دینی آزاد شود. برخی میگویند اسلام راستین برابر آزادی است و برخی دیگر برآنند که اسلام فقط تبعیض و خواری انسان است و در تضاد با آزادی است.
آزادی مقوله ای است که امکان عمل و حرکت را به انسان میدهد. آزادی در مقابله با حبس و زندانی و محدودیت میباشد. آیا این آزادی حرکت و عمل، بمعنای آزادی کامل است؟ این آزادی میتواند تنها یک جابجایی باشد بدون آنکه در ماهیت شرایط زیستی تغییری اساسی بوجود بیاید. اگر به تاریخ نگاه کنیم بسادگی درمییابیم فرد تبهکار و نظامی و برده و استالین و چریک و مائو و آخوند و دیگران هریک می توانند الگوی اسارت دیگری باشند. آزادی فرد بمعنای آزادی خواهی برای دیگری نیست. کمونیستها در انتقاد به سرمایه داری گفتند که این مدل اقتصادی بردگی روحی و ازخودبیگانگی افراد را بوجود آورده است ولی خود کمونیستها در سازمانهای خود و در آلترناتیو کشوری خود جز الگوی اسارت بار و ازخودبیگانگی کار دیگری نکردند. اسلامگرایان خواهان آزادی از «طاغوت و غربگرایی» شدند ولی خود زندانبان و جنایت پیشه شدند.
اسارت روحی افراد و سرکوب فیزیکی و فکری نتیجه عملکرد مدل های سیاسی و ایدئولوژیکی و دینی خاصی هستند که ادعای آزاد شدن انسان را دارند. در واقع کدام مدل به اسارت منجر نمیشود؟ از نظر فلسفه روشنگری و راسیونالیسم، انسان آزاد کسی است که دارای خودمختاری است، دارای روش عقلانی است و دارای اراده برای تصمیم گیری است. در اعلامیه حقوق بشر آمده است:«آزادی عبارت از قدرت انجام هرکاری است که به دیگری زیان نمی رساند.» به بیان دیگر چنین اصلی، آزادی را در چارچوب قانون تعیین میکند. در همین راستا گفته میشود که آزادی گفتار و آزادی کردار نباید مخل نظم اجتماعی و اخلاق عمومی باشد. به گفته «جان استوارت میل» آزادی افراد در آنجائی متوقف میشود که آزادی دیگران شروع میگردد. این تعریف حقوقی از آزادی است ولی این پرسش مطرح است که آزادی حقوقی، آیا همه آزادی است؟ چه تفاوتی میان آزادی صوری و آزادی حقیقی وجود دارد؟ چه تفاوتی میان آزادی حقوقی و آزادی کامل در عرصه هنر و اندیشه وجود دارد؟ چه تفاوتی میان آزادی حقوقی و آزادی آنتروپولوژیک و فلسفی وجود دارد؟
بحث در باره آزادی فراوان است. آزادی مدنی، آزادی در کیش، آزادی عقاید، آزادی در نقد، آزادی اقتصادی، آزادی سیاسی و آزادی انسان در برابر تمام قدرتهای زمینی و آسمانی، آزادی مطلق، آزادی مشروط، در تمام این عرصه ها باید به بحث مداوم اقدام نمود تا درک و اهداف روشن گردد. برخورد ساده انگارانه اشتباه برانگیز است، دفاع از آزادی همیشه روشن و شفاف نیست زیرا بازیگران اجتماعی با اهداف و استراتژیهای مختلف وارد میدان اجتماعی میشود. اگر تمایل به آزادی است منظور کدام آزادی است؟ آیا شما می پذیرید که از ستم ولایت فقیه آزاد شوید ولی زیر سیادت اصلاح طلب اسلامی و ایدئولوژی اسلامی باقی بمانید؟ آیا می پذیرید که نظامیان بر قدرت سیاسی سوار شوند؟ آیا شما میپذیرید که الگوی سیاسی حاکم یک نظام کمونیستی باشد؟ آیا شما خواهان آزادی مطلق برای هنرمند و خلاقیت هنری هستید؟ آیا می پذیرید که دین و اخلاقیات مورد نظر شما به نقد کامل درآید و حتا به تمسخر کشیده شود؟ آیا می پذیرید که انتخاب زندگی فردی و عاطفی شما توسط دیگری تعیین شود؟ آیا می پذیرید که بنام احترام به مقدسات، فکر و بیان شما را سرکوب کنند؟ پاسخ به این پرسش ها و انتخاب شما همیشه آسان نیست. یک بازرگان ثروتمند، یک کارگر کوره پزخانه، یک وکیل دادگستری، یک هنرمند نقاشی آبستره، یک سیاستمدار مخالف، یک بیمار، یک بیکار، یک زن، یک فرد مذهبی، یک انسان بلندپرواز، یک ناباور مانند یکدیگر فکر نخواهند کرد و درک یگانه از آزادی نخواهند داشت. آزادی با انتخاب روانی و عاطفی و شخصیتی ما پیوند دارد. از نظر جامعه شناسی افراد یکسان نیستند و هر یک دارای روانشناسی و انگیزه های روانکاوانه گوناگون دارند. تمام متفکران مدرنیته نیز درک یگانه ای از آزادی ندارند. همه از آزادی سخن خواهند گفت ولی تعریف از آزادی و ویژگی های آن در ذهن هر فرد متفاوت است.
حال از میان تمام مقوله های برشمرده بیائیم از آزادی سیاسی گفتگو کنیم. اگر عرصه آزادی را به سیاست ارتباط دهیم تنوع پاسخها با همان پررنگی است؟ زندگی سیاسی نشان میدهد اگر ما بحث را به یک زمینه یعنی آزادی سیاسی محدود کنیم، دشواری در انتخاب مفهوم از بین نخواهد رفت ولی عنصر جمعی پررنگ تر است. باعتبار نوع مداخله جوئی در عرصه سیاسی و باعتبار نوعی همسوئی در خواستهای جمعی و گروهی و حزبی، اراده فرد با اراده جمعی نزدیکی پیدا میکنند. یک سیاست میتواند پاسخی معقول برای خواهشهای افراد بنظر آید. در شرایط شور اجتماعی و در لحظه فعالیت و هیجان انتخابی و سیاسی، اراده سیاسی جمعی بهتر عمل میکند. هر چند که این همسوئی سیاسی نیز دارای شکنندگی است و با تردید و بدگمانی همراه است. اغلب جنبش های سیاسی و انقلابی در تاریخ از یک قدرت و انگیزه توده ای برخوردار بوده اند. انقلاب فرانسه، جنبش ماه مه فرانسه، انقلاب بلشویکی، انقلاب چین، انقلاب اسلامی در ایران، عنصر جمعی نیرومند است ولی سوءتفاهم ها نیز بسیارند ولی بازیگران اجتماعی به یک هدف ساده چنگ میزنند و خواستهای گوناگون و عمیقتر خود را رها میکنند. جوش و خروش هیجانی و شور اقدام مشترک، عنصر فردی و عقلانی کم رنگ میکند و همسوئی انرژی ها را تقویت میکند.
در مناسبات اجتماعی سیاسی ساختن آلترناتیو همیشه آسان نیست زیرا تاریخ و روانشناسی و شخصیت ها وارد روند مذاکره و تصمیم میشوند. در جامعه ما بحران قدرت سیاسی است و گرایش های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی در پی تصفیه حساب با قدرت استبدادی دینی هستند. با توجه به تجربه زمان شاه دیدیم که ملت و نخبگان به پیروی از خمینی بسیج شدند و با نادانی و توهم تاریخی، آزادی طلبی قربانی شد. پس امروز باید با گفتگوی شفاف مفهوم آزادی سیاسی برای ایران را روشن ساخت. دهها گروه و سازمان و حزب مدعی تصرف قدرت هستند. درک هریک از این جریانها از آزادی چیست؟ تشخیص درک آنها از آزادی و صداقت آنها کار دشواری است زیرا آنها در شرایط اجرای قدرت نیستند و بیشتر سخنور میباشند. با وجود این دشواری، باید برنامه آنها برای امروز و فردا، رفتار کنونی آنها در عرصه سیاسی موجود، موضع گیری آنها نسبت به اسلام و زیانباری تاریخی و فرهنگی آن، درک آنها از آزادی انتقاد در تمام عرصه ها، شفافیت آنها در ائتلافها، سیاست آنها در باره برابری زن و مرد، فهم آنها از رابطه میان الگوی سیاسی و اکولوژیکی، آزادی انسان و طبیعت و غیره از جمله معیارهایی هستند تا میزان وفاداری آنها به آزادی مورد سنجش قرار گیرد. آزادی محک اساسی زندگی انسانی باید تلقی شود و باید تشخیص داد که کدام نیروی سیاسی در تعریف خود از آزادی سیاسی واقعن به آزادی اهمیت میدهد. یک نیروی سیاسی که انتقاد از دین را «توهین» به توده و دین میداند قابل اعتماد نیست. یک نیروی سیاسی که به نیروهای دیگر پشت میکند و از هژمونیسم خود یک پیش شرط میسازد قابل اعتماد نیست. یک نیروی سیاسی که آزادی انسان را به حفظ محیط زیست پیوند نمی زند قابل اعتماد نیست. آزادی سیاسی باید ضامن همه آزادی های فردی و فراهم کننده شرایط لازم برای اجرا و احترام آزادی باشد.
دمکراسی چیست؟
یکی از نتایج بحث در باره آزادی سیاسی، مشخص ساختن نوع قدرت سیاسی است. رژیم سیاسی دمکراسی یکی از نظامهای قدرت سیاسی است که متکی بر رای شهروندان میباشد. این تعریف کامل نیست و متفکران گوناگون از درک یگانه ای برخوردار نیستند. توجه به تاریخ دمکراسی نشان میدهد که این مقوله پیوسته در حال تحول است.
در قرن ششم پیش از میلاد دمکراسی در آتن متولد میشود. آتن که بر پایه نظام الیگارشی خانواده های ثروتمند و یک رهبر مقتدر قرار داشت با افکار «کلیستن»، سیاستمدار اصلاح طلب، به دوران جدید اصلاح طلبی میرسد. کلیستن سازماندهی قدرت را مورد اصلاح قرار میدهد، شهروندان را به ده گروه یا قبیله تعریف میکند و مسئولیت «اکلزیا» یا شورای شهروندان در باره تنظیم و تصویب قوانین، مسئله جنگ و صلح، بودجه عمومی، قضاوت در باره جنایت های دولتی، و نیز انتخاب مسئولان مالی را یادآوری میکند. بر خلاف اسپارت، آتن تجربه دمکراسی را آغاز میکند و این تجربه در تاریخ ادامه می یابد. البته در مدل آتنی برده و زن و خارجی شهروند محسوب نمیشوند و قربانی تبعیض هستند. ولی دمکراسی به معنای نوع جدیدی از مدیریت جامعه آغاز میشود. دمکراسی آتن بر پایه سه اصل مهم قرار دارد: یکم، حق همه شهروندان برای اظهار نظر، دوم، دسترسی همه افراد به مقامهای دستگاههای دولتی، سوم، برابری همه در برابر قانون. آبراهام لینکن با اتکا به مفهوم دمکراسی آتنی مطرح کرد:«دولت مردم، توسط مردم و برای مردم». در نظام دمکراتیک حکومت شونده ها میتوانند به حکومت کنندگان تبدیل شوند و در مهمترین تصمیم های حیاتی شرکت میکنند. نظام کهنه، نظام امتیازداران و قدرتهای همیشگی بود ولی این نظام جدید متکی بر تغییر و نقش افراد است. این آغاز در تحول بعدی و از جمله دوران فیلسوفان عصر روشنگری پختگی مفهوم دمکراسی را میسر میگردد و دمکراسی بر حقوق بشر، جدایی سه قوه قضائی و اجرایی و قانونگزاری، انتخابات آزاد و انتخاب مسئولان کشوری و جهانشمول دانستن مفهوم شهروندی تاکید میکند.
در گفتاری در 430 پیش از میلاد پریکلس میگوید اگر آتن در برابر الیگارشی نظامی اسپارت نیرومند است به این خاطر است که آتن دمکرات است و در زمینه شیوه زندگی و دفاع از ارزشها، نقش آموزشی آن نمونه ای برای یونان است. به این ترتیب دمکراسی آتنی یک الگو میشود. بقول فیلسوف فرانسوی «فلوران گنارد» مدل آتنی همه جا به آسانی نمی تواند بکارگرفته شود و پخش این الگوی دمکراتیک و جهانی شدن آن نمی تواند کار صادراتی باشد. دمکراسی کوکاکولا نیست، دمکراسی باید مورد درخواست و تمایل مردم قرار گیرد و خود یک شیوه زندگی و یک آموزش و تربیت است. دمکراسی مخصوص یک ملت نیست همه ملتها حق دارند و میتوانند فرارسیدن دمکراسی را تدارک ببینند. البته این تدارک ساده نیست و نیازمند دانش دمکراتیک و تجربه مستقیم و نهادهای دمکراتیک و رسانه های آزاد و پلورالیسم سیاسی واقعی و نخبگان هوشیار و روند انتخاباتی و روحیه قانونگرایی میباشد. دمکراسی یک خط مستقیم نیست. در تاریخ، دمکراسی همراه تجربه شکست و انحراف بورکراتیک و اقتدارگرا بوده است. اگر توجه کنیم دمکراسی همچون یک ارزش و یک پراتیک در زندگی مردمان جهان پیش میرود.(رجوع شود به «دمکراسی اونیورسل» از فلوران گنارد). بنابراین دمکراسی به یک الگوی در مدیریت قدرت سیاسی و زندگی سیاسی تبدیل میشود. دمکراسی مدل بسته ای نیست و پیوسته در مقابله جوئی با استبدادها و مدلهای نظامی ودینی و اقتدارگرا، استعداد و کارآیی را خود را گسترش داده است.
البته دمکراسی پیوسته مورد انتقاد گرفته است. افلاتون میگفت :« دمکراسی اعلام میکند که تجلی قدرت مردم است حال آنکه دمکراسی بیان قدرت سخنورانی است که به توده ها خطاب کرده و آنها را فریب میدهند.». ژان ژاک روسو برآن بود که دمکراسی باید مستقیم باشد و شهروندان بدون واسطه قدرت خود را اجرا میکنند. در قرن نوزدهم استوارت میل و الکسی توکویل گفتند انتخابات و رای گیری همگانی میتواند به دیکتاتوری اکثریت تبدیل شود و به همین خاطر لازم است تا احزاب جدید بوجود آیند و سندیکاهای تازه رشد کنند و سایر نهادهای مدنی وارد میدان شوند. جان استوارت میل در «در باره آزادی» تاکید بر آزادی گفتار نموده و میگوید این آزادی شرط لازم برای پیشرفت اجتماعی و روشنفکری می باشد. افزون برآن استوارت میل در بینش لیبرالی خود گسترش دمکراسی را در برابری زن و مرد دانسته و حق رای زنان را یک شرط اساسی میداند. الکسی توکویل در «دمکراسی در آمریکا» می گوید ایده ال دمکراتیک از ایده آل برابری نباید جدا باشد. بنژامن کنستان در «اصول سیاسی» بتاریخ 1806 در ضمن دفاع از نظام انتخاباتی و مدل نمایندگی در دمکراسی خطرهای همین مدل را گوشزد می نماید و میگوید افراد صادقی هستند که به آزادی عشق می ورزند ولی باشتباه برای نظام مردمی اکثریت یک قدرت نامحدود در نظر میگیرند. بدین ترتیب دشمنان دمکراسی با زیرکی و حیله حمله میکنند تا کل مدل را بی اعتبار جلوه دهند حال آنکه متفکران بزرگ به دمکراسی بمثابه یک روند تحول یابنده نگاه میکنند.
کلود لوفور فیلسوف فرانسوی دمکراسی را در مقابله با توتالیتاریسم تعریف نموده و میگوید رژیم دمکراتیک توام با تردید و عدم قطعیت میباشد و این رژیم با تناقض و اختلاف، پربار میشود. این رژیم در قوانین و قدرت خود قطعیتی نمی پذیرد. دمکراسی از شیفتگی نسبت به یگانگی بافت اجتماعی دست کشیده است و به سیالیت جامعه توجه دارد.(تحلیل سیاست، کلودلوفور). در ادامه همین تفکر فیلسوف فرانسوی پل ریکورمی نویسد دمکراسی یک رژیم بدون تناقض نیست بلکه اختلاف ها و تناقض ها در آن فراوانند و همچنین در این رژیم روندهای مذاکره و قواعد سازش نیز وجود دارند. در یک جامعه پیچیده اختلاف ها کم نمیشوند و بر عکس افزایش یافته و ژرفتر میگردند پس طبیعی است که دمکراسی از جامعه متاثر است. کارل پوپر فیلسوف انگلیسی نیز در کتاب «جامعه باز و دشمنانش» دمکراسی را در برابر دیکتاتوری تعریف نموده و میگوید این مدل دارای یک مکانیسم کنترل کننده رهبران خود است، مردم اقدام های رهبران خود را زیر نظر دارد و مردم قادرند بدون خون ریزی حاکمان را تغییر دهند.
بنابراین این انتقاد به دمکراسی پیوسته باز است تا دمکراسی فقط به روند انتخاباتی محدود نشود. به این خاطر مقوله «دمکراسی مشارکتی» مطرح میشود تا تمام استعدادهای دمکراتیک و شهروندانه گسترش یابد و شرکت در تصمیم گیری شهروندان از طریق کمیته ها و انجمن ها و شوراهای محلی تقویت گردد. دمکراسی فقط به مکانیسم نهادهای رسمی خلاصه نمی شود. عدالت اجتماعی، مبارزه علیه فساد، احترام به حقوق بشر، تمایل نخبگان و مسئولان سیاسی به گندیدگی و فساد، می طلبد تا هرچه بیشتر آزادی سیاسی و اجتماعی و فکری گسترش یابد، نهادهای کنترل کننده قدرت رشد یابند، شهروندان بطرز مدام به آگاهی روزافزون دست یابند و روزنامه ها و رسانه ها از آزادی عمل همه جانبه برخوردار باشند.
دمکراسی بهترین شیوه
باید آگاه بود که مقوله هایی چون «دمکراسی دینی» و «دمکراسی خلقی» و «دمکراسی ضدلیبرالی» نظریه های سیاسی انحرافی در برابر دمکراسی میباشند. این نظریه ها ساخته زرادخانه های ایدئولوژیکی بوده و کارشان ایجاد توهم است. دمکراسی علیرغم تمام کمبودها بهترین رژیم دمکراتیک است.
یکی از خطراتی که دمکراسی را تهدید میکند برقراری دمکراسی نیمه جان و بورکراتیک است. اگر دمکراسی بشکل روزافزون موقعیت و نقش دولت را تقویت کند ما با خطر کم دامنه شدن آزادی مواجه خواهیم شد. جامعه نیازمند عدالت اجتماعی است ولی قواعد اجتماعی قانونی، برای دسترسی به عدالت در یک روند تمرکزگرا میتواند به کم دامنه شدن آزادی منجر بشود. به این لحاظ نگاه لیبرالها همیشه یک گرایش معطوف به آزادی است و هشدار دهنده در برابر روندهای محدودکننده آزادی است. به گفته ژرژ بورود «لیبرالیسم معتقد به تقدم آزادی برهرگونه مداخله دولت است حقوقی که آزادی می تواند بنیاد گذارد بر کنش دولت پیشی دارد.»(لیبرالیسم، نشر نی، ترجمه عبدالوهاب احمدی). بنابراین قطب نمای آزادی در ساختمای جامعه و ساختار دولتی یک امر اساسی است. توجه به امر آزادی مانع توجه به چالش های مهم دیگر در مدیریت جامعه نباید باشد. روشن است که ما نباید دمکراسی عدالت خواه را محکوم کنیم ولی باید دنبال تعادل باشیم. یک دولت لیبرال چه بسا غیردمکراتیک باشد زیرا به خواستهای شهروندان رای دهنده بی توجه باقی بماند. بنابراین دولت لیبرال میتواند براحتی مناسبات دمکراتیک را منحل سازد و به آزادیها زیان برساند. جامعه ای که درگیر بیعدالتی و خشونت و گرسنگی است، آزادی ها را به خطرمی اندازد. یک دمکراسی که در قواعد اجتماعی به محافظه کاری و بوروکراتیسم گرفتار میشود از آزادی دور میشود.
دمکراسی مطمئن ترین و مسالمت آمیزین راه حل اختلافها و تناقض ها میباشد. دمکراسی روش انتخاب سیاستهای عمومی و دولتی است و هر گاه از اصل آزادی دور بشود همین دمکراسی راه مسالمت آمیز برای گسترش آزادی می باشد. خطر تقلیل آزادی در دمکراسی را باید با تقویت دمکراسی معالجه نمود. در یک دمکراسی که حقوق اقلیت رعایت نشود دمکراسی پیگیر عمل نمی کند. در چنین موقعی چه بسا اکثریت برخورد اقتدارگرایانه و سرکوبگرانه و کینه توزانه در قبال اقلیت داشته باشد. اکثریتی که حقوق و آزادی اقلیت را رعایت نکند میتواند به توتالیتاریسم اکثریتی و خود محور بینی زیانبار دچار شود. جمهوری اسلامی هرچند نتیجه یک رای گیری دمکراتیک نبود ولی در آغاز بیانگر اراده اکثریت جامعه و توده های مسلمان و فعالان ضد شاه بود. همین حکومت اکثریت بعنوان حکومت دینی از همان ابتدا به سرکوب خشونتبار همه اقلیت های دینی و تمام مخالفان سیاسی پرداخت و سلطه خود را با نقض حقوق اقلیت و عملیات فاشیستی علیه آن ساماندهی نمود. حال اگر یک حکومت بر پایه اصل انتخابات واقعی برقرار شود و بیانگر اراده اکثریت رای دهنده و اکثریت پارلمانی باشد، بطور مسلم باید مدافع حقوقی منافع اقلیت باشد و باید مدافع آزادی روشنفکران و هنرمندان باشد. قانون اکثریت نباید به چماق تخریب اقلیت و وسیله سرکوب آزادی افکار تبدیل شود.
دمکراسی یک نظام اونیورسل است و این بمعنای نادیده گرفتن شرایط خاص محلی نیست. انگلیسها و فرانسویها دارای یک بینش یگانه نیستند. دمکراسی بر حقوق بشر تاکید میکند و آزادی انسان و نقش شهروند در تصمیم گیری و پلورالیسم سیاسی را پایه رژیم سیاسی میداند. تجربه فرانسه تحکیم دمکراسی را با خردورزی و انتقاد از قدرت سیاسی حاکم و کیفیت نخبگان و آرمان یک ملت توام میسازد. تجربه انگلیسیها بر مصلحت طلبی و پراگماتیسم تاکید میکند. علیرغم تفاوتها رژیم دمکراسی خواهان نفی امتیازها و برابری شهروندان و نزدیک کردن قدرت به شهروندان میباشد. این دستآورد جهانی در خدمت ما نیز قرار دارد. ایرانیان باید بشکل گسترده از دمکراسی بعنوان بهترین رژیم سیاسی دفاع کنند. ویژگی های جامعه ما نافی اصول دمکراسی نیست.
بنابراین ما نیز درک خود را از دمکراسی باید تدقیق کنیم. در انقلاب مشروطه گرایش به قانونگرایی و دمکراسی خواهی خود را بروز دادند ولی متاسفانه این گرایش به نظام سیاسی اجتماعی دمکراتیک تبدیل نشد. انتظار میرفت که در پایان حکومت پهلوی جامعه پختگی دمکراتیک بیشتری از خود نشان دهد و میراث مشروطه را پی گیرد. متاسفانه در شرایط ناتوانی افکار دمکراتیک و ناتوانی اندیشه مدرنیته خواه و ناتوانی گرایش روشنفکری طرفدار تمدن غربی و راسیونالیسم از یکسو، و از سوی دیگر در برابر طغیان تاریخی گندآبهای دینی اسلام و ایدئولوژی فاسد شیعه گری، دمکراسی شکست خورد. در طول حکومت شاه، حزب توده مخالف دمکراسی بود و مدافع سیاست همسویی حاکمیت با منافع شوروی بود، چریکهای فدایی و پیکاریها و سایر جریانات چپ مدافع کمونیسم و مدیریت متمرکز بودند، ملی گرایان همزمان با نوستالژی مصدقی دنباله رو مذهبیون بودند، همه نیروهای مجاهدینی و مذهبی مدافع خمینی و مدلهای سنتی خلافت علی و فاشیسم اسلامی بودند، بنابراین جز تعداد بسیار کوچک، جامعه و نیروهای فعال آن برعلیه دمکراسی عمل کردند.
حال آیا امروز نخبگان جامعه سیاسی تمایل به دمکراسی دارند؟ آیا جامعه ایران برای دمکراسی حساسیت بیشتری از خود نشان میدهد؟ علیرغم شکست تاریخی و علیرغم بحران جامعه برای بیرون آمدن از نظام جمهوری اسلامی ولایت فقیهی، متاسفانه بسیاری از نیروهای سیاسی امادگی لازم برای رژیم دمکراسی را ندارند. تناسب قوا به نفع دمکراسی خواهی نیست. نواندیشان دینی و اسلامگرایان و بخشی از چپ ها علیه دمکراسی و افکار لیبرالی به جنگ خود ادامه میدهند. این افراد دمکراسی را بعنوان «نکبت بورژوازی» و «نشانه طاغوت» معرفی کرده و یا میگویند دمکراسی «مطلوب» است اما افکار لیبرالی زهرآگین است. حال آنکه لیبرالیسم در منشا تاریخی خود مدافع اصل مالکیت و اصل آزادی است. این دو اصل در تاریخ موتور تحول و پیشرفت جامعه بوده اند و رژیم دمکراسی و قانون اساسی آن باید پاسدار این اصول باشد. اینگونه مخالفان دمکراسی فراوانند و خطر آنان را نباید نادیده گرفت زیرا آنها نفی کننده خطر و زهرآگین بودن اسلام و ایدئولوژی اقتدارگرایانه میباشند. بخش دیگری از نیروهای سیاسی در پی مدلهای نظامی و اقتدارگرا و فاشیستی مذهبی هستند. مجاهدین خواهان استقرار یک حکومت دینی متمرکز سرکوبگر سربازخانه ای و ضد پلورالیسم هستند. برخی روشنفکران و سیاسیون طرفدار نظام کمونیستی هستند و علیرغم فروریزی مدل شوروی و چین و کوبا هنوز در نوستالژی ایدئولوژیکی سرکوبگر زندگی میکنند. برخی دارای بینش قومگرا شوینیستی بوده و برتری قومی را بر دمکراسی شهروندان ایران زمین ترجیح میدهند. البته نیروهای دمکراسی طلب نیز موجودند و این نیروها و شخصیت ها از دمکراسی حمایت میکنند ولی آنها همیشه دارای برنامه های روشن نیستند و کلی گوئی و ابهام و فقدان پروژه برای مدیریت جامعه از ویژگی های آنان است. برنامه ائتلاف دمکراتیک در دستورکارشان نیست و رهبرانشان با قاطعیت به ضرورت وحدت ملی برای یک رژِیم دمکراسی در شکل جمهوری سکولار نرسیده اند. دمکراسی اراده برای شرکت شهروندی است، برای تصمیم گیری شهروندان در سرنوشت خود است، ولی فقدان یا ناتوانی نخبگان هوشمند دمکرات و حزب های دمکراسی خواه، تحقق دمکراسی را ناممکن یا دشوار میکند.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
منابع برای این نوشته:
Florent Guénard, « Démocratie universelle, Philosophie d’un modèle politique », seuil 2016
Clisthène d’Athènesun réformateur et un homme politique athénien, né vers 565
John Stuart Mill, philosophe, logicien et économiste britannique du 19eme siècle.
Georges Burdeau, « le libéralisme », éd : Seuil, Paris
Alexis de Tocqueville « De la démocratie en Amérique » collection “Folio” Paris
Claude Lefort, Essais sur le politique, Paris, éd. Seuil, coll. « Point ».
Paul Ricœur – Soi-même comme un autre, in Lectures 1 : Autour du politique, p. 166, Éditions du Seuil, 1991
Benjamin Constant, le philosophe franco-suisse est l’auteur de « Principes de politique », (1806).
Karl Popper, « La société ouverte et ses ennemis ».