تحلیل جامعه شناختی از نقش فلسفه
یکی از ویژگی های پیشرفت فرهنگی یک جامعه میزان حضور و نفوذ فکری نخبگان روشنفکر و از آن میان فیلسوفان و جامعه شناسان و اندیشمندان است. اینگونه افراد با نوآوری و قدرت فکری، با مباحث خود در دانشگاه و رسانه و در فعالیت انتشاراتی، موجب طرح گفتمان تازه و جنبش فکری و شادابی فرهنگی میگردند. کیفیت و قدرت فکری این روشنگران خمودگی را به پس رانده و اجتماع را با جامعه جهانی اندیشه مرتبط میسازد. تولید بحث و سخنرانی های آکادمیک، انتشار مقاله و کتاب های پژوهشی، فعالیت فرهنگی این گروه اجتماعی و نیز انتشار ترجمه آثار کلاسیک و مهم، از جمله مشخصات این کیفیت روشنفکرانه است. ارزیابی از این کیفیت باید بر پایه استانداردهای بین المللی و سیر تحول فرهنگی و روشنفکری جامعه باشد. جامعه روشنفکری ایران دارای پتانسیل و توانایی خوبی است هر چند هنوز قادر نیست همه استعدادهای خود را بکارگیرد و شکوفاتر کند. جامعه روشنفکری ایران باید بیاموزد و نقد فکری را توسعه دهد.
علیرغم این ارزیابی عمومی از جامعه روشنفکری، ما نیازمند یک بررسی دقیق علمی هستیم. بعنوان نمونه جایگاه فلسفه در جامعه ایران در گذشته و امروز محتاج یک بررسی علمی است. این تحلیل می طلبد تا از خودستایی و یا بررسی شتابزده و یک جانبه، به کنار باشیم. تحلیل از فلسفه خاطره نویسی نیست. فلسفه در ایران ، مکتبهای فلسفی، نوآوری فلسفی، میراث فیلسوفان غیر ایرانی بر فکر فلسفی در کشور ما، رابطه فکر فلسفی و تاثیر دین در نزد نخبگان، تناقضات باور دینی و گرایش فلسفی، افکار التقاطی، بررسی نوشته های فیلسوفان و حکما، ویژگی فکر فیلسوفان معاصر و جدیت و کیفیت کار آنها، جایگاه خرد گرایی، تاثیر فکر فلسفی در زندگی و در سیاست، تاثیر مخرب اسلام بر دیدگاه فلسفی، از جمله موضوع هایی هستند که باید مورد بررسی جامعه شناسانه و اندیشمندانه قرار گیرد.
یکی از وظایف جامعه شناسی ارزیابی فلسفه و فیلسوفان در جامعه است. روشنفکران و اندیشمندان ایرانی باید در این راه بطور جدی بکوشند. چنین کاری در غرب صورت گرفته است. بعنوان نمونه «لوئی پینتو» جامعه شناس فرانسوی در چند اثر خود مانند «نقش و شغل فیلسوف» (انتشارات سوی) (1)، یک تحلیل جامعه شناسانه از فلسفه در فرانسه عرضه میکند. «پی یر بوردیو» جامعه شناس معروف فرانسوی در اثر خود «هستی شناسی سیاسی مارتین هایدگر» (2) می گوید دیدگاه هایدگر در واقع دارای یک جنبه ایدئولوژیک بوده که موافق نازیسم است ولی ما نمیتوانیم اندیشه او را به این امر خلاصه کنیم زیرا هایدگر دارای پیشنهادهای فلسفی بوده و با مفاهیم و مسائل عرصه فلسفه درگیر است. پی یر بوردیو می افزاید هایدگر یک مبتکر است و در باره کوسموپولیسم و تکنیک و دکارت نظر دارد و بلندپروازیهای روشنفکرانه او در باره منطق و علم و ادراک و زمان و تاریخ، در مقابله با فیلسوفان نئوکانتی، فصل های بزرگ اندیشه او میباشند. بوردیو میگوید هرچند که فلسفه هایدگر یک «انقلاب محافظه کارانه» می باشد ولی در فلسفه غرب دارای یک جایگاه وسیع است. در واقع جامعه شناسی پی یر بوردیو فلسفه هایدگر را در بستر تاریخی و تناقض مکتبهای فلسفی قرار داده و در ضمن ساختار فکر فلسفی و تناسب قوای فکری را مورد سنجش قرار میدهد.
فلسفه در ایران نیازمند پژوهش بزرگی در عرصه افکار و سنت فلسفی است. جامعه شناسی نیز در این زمینه باید هم تلاش باشد. ویژگی های فرهنگی و اجتماعی دوران های تاریخی کدامند و دشواری ها و موانع رشد فکر فلسفی چیستند؟ چگونه اسلام کوشیده تا فکر فلسفی مغلوب اعتقاد دینی گردد؟ ابعاد تلاش نخبگان جامعه برای اعتلای فلسفه چه بوده است؟ شکست ها و موفقیت ها و سایه روشن های نقد کدامند؟ پیچیدگی ها و ظرافت های بررسی تناقض ها و درهم آمیختگی افکار فلسفی و عقلانی از یکسو و از سوی دیگر باورهای عرفانی و دینی کدامند؟ تاثیرپذیریهای فکری از فیلسوفان غرب کدامند؟ راه اعتلای امروزی چیست؟
فیلسوفان چه کسانی هستند؟
برخی فکر میکنند که فلسفه غرب به اندیشه بزرگانی مانند ارسطو بمثابه اتوریته پیشکسوت فلسفه، هگل بمثابه نماینده برجسته ایده الیسم فلسفی، کانت بمثابه نماینده برزگ خردگرایی، دکارت بمثابه مبتکر راسیونالیسم، نیچه بمثابه منقد اخلاق و ایده الیسم و اعلام کننده مرگ خدا، هایدگر بمثابه فیلسوف پست مدرنیسم، محدود است. این چنین برداشتی اشتباه است. اندیشه فلسفی متوقف نشده بلکه یک دنیای متنوع و پیچیده است و از نظر دیدگاه و زاویه نگرش بسیار مختلف است. افزون بر بزرگانی که نام بردیم، کارل مارکس، آرتور شوپنهاور، مونتسکیو، لودویک ویتگنشتان، مارتین هایدگر، جان لاک، باروخ اسپینوزا، داوید هیوم، هانا آرنت، و دهها فیلسوف دیگر فرهنگ بزرگ فلسفه جهانی را ساختند و پربار نمودند و کماکان روند زایش و آفرینش ادامه دارد.
آلمان و فرانسه دو کشوری هستند که دارای تولید فرهنگ فلسفی بالا هستند. در فرانسه امروز فیلسوف در صحنه اجتماع حاضر است و تاثیر گذار سیاست و فرهنگ و آموزش میباشد. سده بیستم فرانسه سرشار از فیلسوفانی است که بر جهان تاثیر گذاشته اند. بعنوان نمونه در فرانسه: گاستون باشلار، ژان پل سارتر، ولادیمیریاکله ویچ، میشل فوکو، لوئی آلتوسر، ایمانوئل لویناس، لوی استروس، ژاک دولوز، پیر بوردیو، مرلوپونتی، ژاک دریدا، گی دوبورد، پل ریکور، لوئی آلتوسر، اتین بالیبار، پی یر ماشره، کورنیلیوس کاستوریادیس، رونه ژیرار، فرانسوا شاتله، ادگار مورن، فرانسوا ژولین، کلمان روسه، ژاک رانسیه، میشل سر، دومینیک مدا، کنت اسپونویل، برونو لاتور، مونیک کنت اسپربر، آلن بادیو، مارسل گوشه، میشل اونفری، الیزابت دوفونته، لوک فری، مارسل کونش، ساراکوفمن و دهها فیلسوف دیگر افکار فلسفی را تنومند نموده اند و آثارشان به دهها زبان ترجمه شده است. خوانندگان این آثار فقط دانش آموزان و دانشجویان نیستند، شهروندان بسیار زیادی هر چه بیشتر به خوانندگان فلسفه می پیوندند. تیراژ برخی آثار فلسفی بسیار بالاست و بعنوان نمونه کتاب «کسموس» یا «گیتی» از میشل اونفری طی یکسال بیش از هشتاد هزار نسخه فروش داشت. این آثار فلسفی توسط آموزگاران مدارس و استادان دانشگاهها بدون هر گونه فشار سیاسی و اداری و دینی، در کشور درس داده میشوند و جوانان و شهروندان با خردگرایی فلسفی و منطق و نقد فکری تربیت میشوند. البته در فرانسه کار آموزگاران گاه بسیار دشوار است زیرا تمایلات اسلامگرایی بطرز سیستماتیک در بخشی از جامعه تاثیر آموزش فلسفی را خنثی می کنند. ولی علیرغم این دشواری، فکر فلسفه و سکولاریسم و ناباوری در جامعه توسعه یافته و تاثیر گذار است.
پروبلماتیک ها و پرسش های فیلسوفان بسیار متنوع است. مدرنیته و راسیونالیسم، نقد راسیونالیسم قرن هیجدهم، کمونیسم و بن بست، فلسفه و هوش مصنوعی، حقوق بشر و حقوق حیوانات، ناممکن بودن واقعیت، سکولاریزاسیون و لائیسیته و دمکراسی، جامعه مصرفی و فروکش ارزش های معنوی، اخلاق در دوران معاصر، دین و جامعه، مسیحیت گرایی و مارکسیسم، بنیادگرایی اسلامی، بن بست جامعه کار، سقوط غرب و سرآغاز دوران جدید تمدن، اکولوژی و پارادایم ساختاری، روان و ناخودآگاه و جهش عملکردی مغز، فلسفه و روانکاوی، ادبیات و فلسفه، ریاضیات و زمان، زیبایی شناسی، قدرت و نهادهای ملی و جهانی، ارزشها و معنای زندگی در جامعه امروز، انسان وافسردگی، از جمله پرسشها و موضوعات فلسفه معاصر است.
بدین ترتیب فیلسوفان بخشی از روشنفکران جامعه هستند که نقش پررنگی در جامعه ایفا میکنند و انتشار افکار آنان و انتقادها و ملاحظات آنها در دنیای سیاسی و روشنفکری و رسانه ای واکنش تولید میکند. روشن است که همه فیلسوفان دارای یک قدرت و نفوذ نیستند، همه یکسان فکر نمی کنند و همیشه گفته های آنان درخشان و بی نقص نیست ولی تفکر فلسفی زنده است، زیربنای روحیه استدلالی است و نقش آنها در جامعه محسوس میباشد. روشن است که این حساسیت ناشی از یک تاریخ فلسفی و آموزش و فرهنگ است. پشتوانه حضور فلسفی کنونی، فیلسوفان دوران روشنگری و سنت انتقاد روشنفکرانه ای است که پیوسته زنده است.
تعریف فلسفه
فلسفه چیست؟ ارسطو میگفت فلسفه دانش حقیقت است. از گفته ارسطو میتوان نتیجه گرفت که فلسفه ما را بسوی حقیقت سوق میدهد زیرا پرسشگری و قانع نبودن راهی برای رفتن به عمق است. واقعیت معادل حقیقت نیست. علم ما را به پدیدار شدن واقعیت کمک میرساند زیرا واقعیت پیچیده است و توسط عوامل بسیار گوناگون و تغییریابنده تاثیر پذیرفته است. از واقعیت میتوان برداشت های مختلف کرد و همتلاشی علوم و تجربه راه کشف واقعیت را هموارتر میسازد. شناخت حقیقت جو را میتوان پیشروی بسوی ذات یا ابعاد پنهان پدیده دانست. فلسفه راه را باز میکند زیرا به تعبد و قدسیت اعتقاد ندارد. حقیقت روشنایی خاصی است که فرد بدان میرسد و قابل انکار نیست ولی حقیقت میتواند همگانی نباشد.
گاستون باشلار میگوید: «حقیقت مطلقی وجود ندارد زیرا هر شناختی تصحیح اشتباهات ماست و برداشتی تقریبی و نزدیک از حقیقت است.»(3). کارل پوپر میگوید حقیقت ما «شبیه حقیقت» است. میتوان گفت که واقعیت چند لایه است. آنچه که برای ما حقیقت است با ارزشهای ما درهم می آمیزد. پس اگر حقیقت از طرز نگاه و ارزشها جداشدنی نباشد هریک از ما با نوعی حقیقت زندگی میکند. فلسفه ما را به این حقیقت نزدیک میکند و آنرا تعریف میکند. تمام پرسشهای اساسی که انسان در باره خود و زندگی و هستی مطرح میکند پرسشهای فلسفی هستند. پرسش در باره متافیزیک، معنای هستی، اخلاق، دین، زیبایی شناسی، عقل، عشق، هدف زندگی، آزادی، مسئولیت، احساس، خشونت، خوشبختی، لذت و غیره در عرصه فلسفی است. پس فلسفه پرسش و گفتگو و دیالکتیک اندیشه است، فلسفه تلاش خردگرا برای دانستن و تعریف مستدل یک دیدگاه است. هرانسانی تعریف ویژه ای و پاسخ ویژه ای از این موضوع ها میدهد زیرا تعریف خود را با ارزش های خود درهم می آمیزد. این ارزش ها به نبوبه خود با تاریخ و جامعه شناسی و روانشناسی و زبان گره خورده اند.
در واقع براساس تعریف، یک فیلسوف از خود گرایش خاصی نشان میدهد و دارای ویژگی بوده و از نظریات خود دفاع میکند ولی نمی تواند دگماتیک باشد. البته فیلسوفانی هستند که گاه به دگماتیسم دچار شده و راه را بر فرضیه های دیگر می بندند. باور فلسفی اندیشه باز است، باید در باره همه پدیده ها فکر کرد، استدلال نمود، بررسی کرد، انتقاد کرد. در باره تکامل خرد و عقل های گوناگون، در باره دین، درباره حکمای ایران مانند سهروردی و ابن سینا و رازی و دیگران و رابطه و تناقض آنها با اندیشیدن فلسفی، در باره علوم فیزیک و بیولوژی و فلسفه، در باره فلسفه یونان، در باره فلسفه در ایران و هند و چین، در باره روانکاوی فروید و فلسفه، در باره فلسفه در قرن هیجدهم، در باره ایده الیسم و ماتریالیسم و راسیونالیسم، در باره تاریخ، در باره جنگ و صلح، در باره اساطیر، درباره فرهنگ و ادبیات و بسیاری مطالب دیگر باید مطالعه کرد و موشکافانه و کاوشگرایانه مطالب را بازکرد. تاریخ افکار و باورها و ادیان یکی از زمینه های تحقیقی برخی فیلسوفان است. جایگاه مسیحیت در فلسفه برای برخی فیلسوفان یک موضوع اساسی فکری است. پیوند فلسفه و فرویدیسم یکی دیگر از عرصه های اندیشیدن است. هوش مصنوعی و آزادی انسان موضوع دیگری در فلسفه غرب است. بنابراین تعریف فلسفه درگیری و مداخله اندیشه برای کشف حقیقت است و از آنجا که ارزشها متنوع هستند کارزار فکری برای کشف حقایق نیز متنوع است.
روش اعتلای فلسفه
فلسفه همیشه دوستان خوبی ندارد و همین امر گاه فلسفه را به نظام بسته دگماتیک تبدیل میکند. کدام روش در عرصه اعتلای فلسفی معتبر است؟ برای پاسخ به این پرسش به نکته های زیر توجه شود: یکم، افراد کوته بین با غروری ناپسند می پندارند که فلسفه به درک و دانسته کم دامنه آنها محدود میشود. این افراد آقامعلم های جالبی نیستند زیرا صادر کننده احکام هستند و درهای اندیشه و کاووش را می بندند. کسی که با قطعیت حکم میراند بدور از منش فلسفی و دانایی است. دوم، افراد دگماتیست، این افراد در باره فلسفه مطالبی میدانند ولی این افراد فیلسوف نیستند، متخصص فلسفه نیستند و اثار فلسفی زیادی نخوانده اند و ایدئولوژی ساز هستند. کسانی هستند که برخورد ایدئولوژیک به فلسفه دارند و هژمونی طلب بوده و فاقد ظرفیت برای شنیدن هستند. این گونه افراد دارای رفتاری ضدفلسفی هستند. سوم، افراد مبلغ فلسفه، این افراد فلسفه دوست هستند و دارای شناخت اند ولی خود فیلسوف نیستند. آنها در هر مجلسی بنشینند از فلسفه حرف میزنند و از فیلسوفان نقل قول فلسفی میکنند ولی قصد آموزش فلسفی ندارند. چهارم، افراد آموزگار فلسفه، این افراد در مدرسه و دانشگاه فلسفه درس میدهند و فلاسفه گوناگونی را با عشق به جوانان می آموزند ولی خود فیلسوف نیستند. هر معلم و آموزگاری بطور الزامی خود فیلسوف نیست. افراد فیلسوف، کسانی اند که تولید مفاهیم میکنند. فیلسوف کسی است که دارای روحیه پرسشگری است، کسی که پیشنهاد فلسفی دارد، کسی که از خودپرستی به ایده پرستی و نقد روشنفکرانه متین رسیده است.
فیلسوفان اغلب خود را دارای شخصیتی میدانند که از دانایی برجسته برخوردار بوده و دارای این احساس هستند که با مسائل روزمره فاصله دارند و دارای افکار بلندپروازانه میباشند. گاه فیلسوف خود را مانند روحی می نگرد که بر جهان نظارت دارد. البته اغلب این غرور نابجاست و بدور از موقعیت جامعه شناسانه است. هگل خود را اوج فلسفه می داند، مارکس فکر خود را آغاز فلسفه یگانه میداند، ولی تاریخ نشان میدهد این بزرگان مکتبی میان مکتبهای فلسفی هستند.
علیرغم این چنین خصوصیاتی اغلب اوقات فیلسوف در دنیای ایده ها در گردش است و با جهان مقولات در پیوند است. جامعه شناس با دیدگاه تئوریک خود به زمین و جامعه نگاه میکند تا پدیده ها و آسیبها را دریابد، حال آنکه فیلسوف اندیشه ورزی دارد. ایمانوئل کانت خط فاصلی میان رشته های علمی و مباحث متافیزیک میکشد و از نظر او آنچه علمی است به تجربه انسانی مربوط میشود و آنچه که متافیزیک است به باورها انسانی میماند. او در کتاب «سنجش خرد ناب»، دانش و باور را به دو حوزه مستقل تقسیم میکند. کانت سپس میگوید خرد میکوشد تا قلمرو خود را فراتر از همه مرزهای تجربه بگستراند. او می افزاید: فلسفه از حیطه تجربه ها آغاز میکند و بتدریج خود را به حد مینوهای عالی می رساند، چنان ارج و شکوهی نشان می دهد که اگر میتوانست ادعاهای خود را برقرار سازد ممکن بود ارزشهای دیگر آدمی را بسی دور، پشت سرگذارد زیرا فلسفه شالوده بزرگترین انتظارها و چشم اندازهای ما را به هدفهای فرجامین قول میدهد: آیا جهان آغازی دارد؟ آیا من در کنشهای خود آزادم؟ بدینسان ریاضیات حتا کاربرد گسترده خرد را فراتر از هرگونه تجربه سبب میشود و آن را تشویق میکند. (به برگهای 552 تا 553 «سنجش خرد ناب»، ترجمه ادیب سلطانی مراجعه شود).(4)
کانت در اینجا به نگرورزی یا اسپکولاسیون نظری اشاره دارد و فلسفه را قادر می بیند که جدا از تجربه به سفر خود ادامه دهد و چه بسا خود را درگیر مناقشات حاد تئوریک بنماید زیرا در پی کشف دوردست هاست و برای مفهومهایی پیکار میکند که واقعیت عینی آنها نمی تواند برقرار بشود. در اینجا ما با تلاش سخت عقل و روند استدلالی خردمندانه و منطقی مواجه هستیم. این روند مرز و محدودیتی نمی شناسد. اعتلای فلسفه مرز و حصار را نفی میکند. جامعه شناس با دیدگاه خود مرتب به واقعیات جامعه می نگرد تا با اتکا به مفهوم های تئوریک و متدولوژیک، توضیح منطقی و مستدل و روشن کننده عرضه نماید. حال آنکه فیلسوف نقطه آغاز و پایانش دنیای مقولات و عشق به فلسفه پردازی و تنظیم دانایی است. قدرت فلسفه در پرداخت اندیشه است هر چند این پرداخت چه بسا با ابستراکسیون و انتزاع نیرومند توام باشد و رشته های ان با واقعیت کاملن گسیخته شده باشد. روش اعتلای فلسفه آزادی فکر و پویش فکری و رفع هرگونه مانع است. باورهای سخت دینی و خشک مغزی های جامعه و دگماتیسم و فقدان روشهای پژوهشی آکادمیک و نبود یک فضای فرهنگی مناسب، بمثابه عوامل منفی و بازدارنده عمل میکنند. فلسفه به آزادی و به ذهن خلاق و جسارت فکری نیاز دارد. ذهنی که از تاریخ و شناخت اسطوره و نقد دین مایه گرفته و با افکارهای جهانی پیوند دارد، میتواند بیافریند.
دیدگاهای فلسفی متضاد
گفتیم ارسطو از فلسفه بمثابه دانش حقیقت جوئی نام میبرد. گفته ارسطو ما را به یک روند بی انتهای جستجوی حقیقت سوق میدهد. اپیکور میگفت «فلسفه یک دانش پاک و تئوریک نیست بلکه یک قاعده عملی برای اکسیون است، فراتر از آن فلسفه خود یک اکسیون است، یک انرژی است که با گفتمان و استدلال و برهان، یک زندگی خوشایند را تامین میکند.» (ماکسیمها)(5). اپیکور فلسفه را وارد زندگی و راهی از تبادل نظر برای زندگی سعادت مند میداند. دکارت میگفت:«واژه فلسفه بمعنای مطالعه دانایی است و دانایی یک شناخت کامل از همه چیزهایی است که انسان میتواند بداند، چیزهایی برای هدایت زندگی اش و همچنین حفظ سلامتی اش و آفرینش همه هنرها.»(گفتار در روش) (6). در نگاه دکارت جستجوی دانایی و شناخت برای زندگی و آفرینش هنری است. روشن است که کوشش برای دانایی افق بسته ندارد و با هنر همسو میشود. کانت میگوید:«فلسفه یک سیستم از شناخت راسیونل بر پایه مقوله هاست.»(متافیزیک اخلاقیات) (7). کانت فلسفه را شناختی برپایه مقولات میداند و مقوله بمعنای مفهوم و «کونسپت» است. کانت برآنست که فلسفیدن را باید یادگرفت و در «نقد خرد ناب» می پرسد:«چه چیزی من میتوانم بشناسم؟ چه باید بکنم؟ به چه چیزی من میتوانم امیدوار باشم؟» و سپس در اثر خود «دوران روشنایی چیست؟»(8) می نویسد:«با اتکای به خود فکرکن». کانت عصر روشنایی را عصر انسان مدرن خودمختار قادر به فکر میداند.
هگل میگفت:«فلسفه اساس عقلانی است، فلسفه هوشمندی زمان حاضر و واقعیت است. فلسفه ساخت یک چیز خدا خواسته نیست.» (اصول فلسفه حقوق) (9). هگل ایده آلیست است و تکیه بر عقل میکند تا زمان و واقعیت را دریابد. کارل مارکس در تز یازدهم «تزهایی در باره فوئرباخ» (10) تمام نظریات و دیدگاههای فیلسوفان پیشین را رد میکند و در این تز عمل سیاسی را تنها حقیقت فلسفه میداند و معتقد است که «فیلسوفان تا کنون تنها جهان را به شیوههای گوناگون تفسیر کردهاند، اما اصل این است که آن را تغییر دهند». فلسفه مارکس متکی بر ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیکی خواهان تغییر سرمایه داری و انقلاب کمونیستی است. ویتگنشتاین می گفت:«فلسفه هیچ کدام از علوم طبیعی نمی باشد.» نگاه ویتگنشتاین عرصه فلسفه را از تمام عرصه های تجربی و علمی جدا میکند تا میدان آنرا گسترش دهد. ویتگنشتاین در جای دیگر فلسفه را «فعالیتی نقادی میداند که وظیفه آن روشن ساختن اندیشههاست.» و در زمانی دیگر فلسفه در نظر او نوعی درمانگری است و «فیلسوف کسی است که بیماریهای فهم انسان را علاج میکند.»(11).
اگر با دقت به تعریف هر یک از فیلسوفان نگاه کنیم تفاوت در دیدگاه ها وجود دارد. هر یک حقیقت خود را از فلسفه بیان میکند و در اینجا قطعیتی وجود ندارد و اگر هم قطعیتی موجود همان اصل اندیشه ورزی است. میتوان به این نظر یا آن نظر علاقه داشت و با آن همسویی روشنفکرانه داشت و یا به نظری انتقاد داشت. ولی اعلام رد قطعی یک دیدگاه در عرصه فلسفی بیرون از احتیاط فیلسوفانه است. بر روی افکار نمی توان خط بطلان کشید. نظر در باره هستی، نظر در باره زیباشناسی، نظر در باره اخلاق، هر چند متفاوت، همه اجزای تفکرهای فلسفی است. فلسفه نوعی نگاه است که با سلیقه فیلسوفان درهم آمیخته و با مفاهیم، خواهان جابجایی در اندیشه میباشد.
بعنوان نمونه نظریه مارکس که فلسفه خود را از این پس برای تغییر میداند مورد انتقاد بسیاری از فیلسوفان و روشنفکران قرارگرفت. مارکس با گفته خود یک حکم کلی و عمومی اعلام داشت. البته تاریخ فلسفه حکم پذیر نیست و مارکس از آنجا که در عرصه سیاست احساس مسئولیت میکرد و خواهان آزادی پرولتاریا بود فلسفه را در خدمت این هدف گذاشت. البته در تاریخ معاصر دیدیم که هدف سیاسی مارکس از فلسفه نمی توانست به تغییر رهایی بخش منجر شود. فلسفه ای که خود را ماتریالیست تعریف نمود قدرت فکری فلسفه را نادیده انگاشت. بنابراین در فلسفه در جستجوی نگاه یگانه نباید بود زیرا فلسفه خود در گوناگونی معنا دارد. در جوانی همزمان با پیشبرد رشته جامعه شناسی، رشته فلسفه را نیز دنبال میکردم و در دوره های مختلف گفتاری های درسی لوئی آلتوسر، پی یر مشره، میشل فوکو و پی یر بوردیو را گوش میکردم و می آموختم. دنیای التوسر دنیای مارکسیسم و مائوئیسم و قرائت دوباره سرمایه بود. دنیای پی یر مشره، فضای هگل و سفر و گردش روح یا ایده مطلق بود. دنیای میشل فوکو تاریخ شیوه های گوناگون در برداشت از انسان در فرهنگ غرب بود و اینکه چگونه در شرایط مختلف انسان به سوژه تاریخ تبدیل میشود و در این بستر ارزیابی از قدرت بمثابه پدیده ای که حاضر در همه روندهای خرد و کلان است. دنیای افکار پی یر بوردیو زیر نفوذ تحلیل مارکسیستی بود و نگرش او جامعه شناسی بازتولید فرهنگ و سلسله مراتب اجتماعی و سرمایه اجتماعی و آداب و عادات پیوند دهنده انسان به گروه اجتماعی بود.
بدین ترتیب از فلسفه انتظار همسویی و یگانگی نباید داشت و برعکس نقش و اعتلای فلسفه در تضاد و گوناگونی است. این تنوع پایه تربیت اذهان در جامعه است. جامعه باز نیازمند فلسفه های متفاوت و رقیبانه است، حال آنکه جامعه استبدادی و دین گرا، پیوسته در حال محدود کردن و بستن است. فلسفه با دمکراسی و پلورالیسم و آزادی همسو است حال آنکه دین به نظام بسته اقتدارگر وابسته است و نافی اندیشه فلسفی است.
جامعه تازه و تئوریهای فلسفی تازه
فلسفه با تاریخ و جامعه حرکت میکند. این حرکت پرسش های کهن را نقض نمی کند بلکه پرسشهای جدید می آفریند. موضوع فلسفه به پرسشهای کلاسیک مانند عقل و زمان و هستی و آزادی و دوران روشنایی خلاصه نمی شود. در طی یک سده اخیر انبوه پروبلماتیک های فلسفی عرصه های تازه ای در گفتارهای ساختاری گشوده و فلسفه با مکتب های جامعه شناسی و روانکاوی و آنترپولوژی و علم ژنتیک، گره خورده است. فلسفه با مفاهیم اساسی کلاسیک و نیز با پرسش های زمان خود حرکت میکند. پرسش های جدید در باره مسائل و روندهای جدید، بیانگر دینامیسم فلسفه است. البته فلسفه نمی تواند جای شاخه های دیگر علوم انسانی و رشته های علمی تجربی را بگیرد. ما میدانیم که برخی اندیشمندان کار فلسفه را پایان یافته میدانند و برآنند که مفاهیم فلسفی توسط مکتب های دیگر علوم انسانی یا دانشهای جدید تصرف شده و استقلال فلسفه به پایان رسیده است. از نظر من چنین دیدگاهی شتابزده است و فلسفه ضرورت و خودمختاری خود را حفظ نموده است. انتظار از فلسفه باید متناسب عرصه آن باشد، ولی فلسفه تلاش میکند تمام زندگی را زیر پرسش قراردهد. فیلسوفان امروز در غرب تاریخ و جهان کنونی را مورد توجه قرار داده و همان مسائل فکری قرن هیجدهم را تکرار نمی کنند.
برخی ها ساده لوحانه فکر میکنند که مسائل فلسفه به همان مطلب فلسفه یونان و دوران روشنگری محدود میشود و فیلسوفان دیگر حرف تازه ای نگفته اند. این قضاوت ناشی از بی اطلاعی است. این افراد با کم دانشی خود به دگماتیسم دچار میشوند. برخی از افراد در این پندارند که فلسفه فقط به خرد می پردازد. این گفته نیز سراپا اشتباه است. درست است که فلسفیدن و دوست داشتن فلسفه باعتبار خردباوری اعتبار دارد ولی فکر فلسفی در روندی خردمندانه در تمامی عرصه ها وارد میشود و هیچ ممنوعیتی در انتخاب موضوع و گفتگو ندارد. امروز باید پرسش های تازه را به بحث گذاشت: تکنولوژی و شبکه های اجتماعی و امر مسئولیت و آزادی، تغییر کامل الگوی زندگی، آنتروپولوژی کنونی انسانی، نظام خبری جهانی و مانیپولاسیون، فروپاشی چارچوب همبستگی سنتی، حقوق طبیعت، انسان شهروند جهانی، از جمله پرسشهای اساسی برای تمامی جوامع بشری است. دامنه بحث فلسفی باید این پرسش ها را دربرگیرد همانگونه که جامعه شناسی هرگز نمیتواند نسبت به آنها بیطرف باشد.(12).
بسیاری از فلاسفه هستند که کاملن ماتریالیست هستند، بسیاری خردگرای ماتریالیست هستند، برخی خود را فیلسوف آگنوستیک تعریف میکنند، برخی ایده آلیست هستند، برخی خدا پرست هستند، برخی تاریخدان افکار فلسفی هستند، برخی فلسفه و تخیل را همدوش یکدیگر میدانند، برخی عناصر دینی را با فکر فلسفه درهم می آمیزند. برخی نقد فرهنگ دینی را کلید فهم جامعه ایران میدانند، برخی انحطاط اندیشه در تاریخ ایران را معضل اساسی می دانند. برخی ازخودبیگانگی انسان ایرانی را پاتولوژی ایدئولوژیکی و روانی جامعه ما می دانند. بهرحال ما باید تنوع را ببینیم و از انگ زدن و کوته نظری باید بدور باشیم. فلسفه دارای یک تاریخ اندیشه و در آن همه رنگها نقش بازی میکنند. بررسی و نقد و آموزش مدام فلسفی، وسیله برخورد ما در عرصه فلسفی است.
ارزیابی از کارکرد فلسفه در ایران نیازمند یک تحلیل همه جانبه میباشد و بعلاوه باید ارزیابی نمود که آیا معضلات و مسائل عصر کنونی ایران و جهان در رشته افکار اندیشه ورزان ایرانی جایگاه لازم را کسب نموده است؟ باید فکر فلسفی را استقلال بخشید، آنرا از زنگار دین اسلام و شیعه گری متمایز نمود، آنرا از تقدس گرایی و قرآن گرایی خارج نمود و این امر نیازمند کاووشگری و باستانشناسی افکار رایج در تاریخ و ادبیات و امروز ماست. نگاه فلسفه به جامعه دین زده و ملتهب ایران چیست؟ خوشبختی انسانی در این جامعه چه مشخصاتی دارد و اضطراب انسانی چگونه قابل تحلیل است؟ آسیب های روانی ناشی از قدرت سیاسی و ایدئولوژی دینی کدامند؟ ریشه افسوس ها و محرومیتهای انسان در جهان کنونی در کجاست؟
جامعه شناسی از فلسفه پرسش میکند و پاسخ فلسفی را می سنجد. جامعه شناسی به سیر تاریخی و اجتماعی و شکل گیری معضلات و پرسش های فلسفی توجه دارد و درهمان زمان در پی توضیح آخرین رویدادهای فلسفی می باشد. جامعه ایران آسیبهای سنگینی بخود دیده است و بنابراین فلسفه آن، نشانه های این تاریخ را در خود دارد. اندیشه در جامعه ما باید با وسعت نگرش و جسارت روشنفکرانه، کار نقد و تولید فکری را به پیش ببرد.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
منابع تئوریک:
- Luis Pinto, « la vocation et le role du philosophe », le seuil 2007.
- Pierre Bourdieu, « L’ontologie politique de Martin Heidegger ».
- Gaston Bachelard, « Matérialisme rationnel », Puf, Paris.
- E. Kant, « La critique de la raison pure », Paris.
- Epicure, « Lettres et Maximes », Puf, Paris.
- R. Descartes, « Le discours de la méthode ».
- E. Kant, « Fondements de la métaphysique des mœurs ».
- E. Kant, «qu’est-ce que les Lumières ? », éd : Flammarion.
- F. Hegel, « Les principes de la philosophie du droit ».
- K. Marx, « Les thèses sur Feuerbach », 1845.
- L. Wittgenstein, «Les remarques philosophiques », 1964.
- J. IDJADI, « sociology of fractures and changes in iranian society », H&S, 2014.