پیشینهء «پان عربیسم» در واقع با شورش اعراب در برابر حکومت ترکان عثمانی، در جنگ جهانی اول، و به منزلهء آرمان ایجاد یک کشور یکپارچهء عربی تبیین می شود. این شورش نخست در حجاز پا گرفت و خانه بعدی اش در دمش سوریه بود. در روز سوم اکتبر 1918، با ورود پیروزمندانهء رزمندگان عرب به این شهر باستانی، سقوط حکومت ترکها به گونهای تراژیک رقم خورد. اما با پیروزی اعراب متحد بر ترکان، تنها دستاوردشان ایجاد چند کشور عربی مجزا و آن هم زیر قیمومیت انگلیس و فرانسه بود. اين امر سبب ناامیدی و یاس ژنرالهای فاتح عرب گردید، چرا که احساس میکردند مورد سوء استفاده واقع شده و به نوعی فریب خوردهاند؛ احساسی که هنوز، نزدیک به 90 سال بعد، بر ضمیرشان سایه افکنده است.
در غیاب يک دشمن واحد که بتواند امکان متحد کردن اعراب را فراهم نماید آنها دچار احساس دچار گم گشتگی شدند و همین امر سبب گردید که انگلستان، برای پر کردن خلاء ایجاد شده، نقشهء جانشینی ایران به جای ترکان عثمانی را طرح و با ترسیم خط و خطوط جریانی به نام «پانعربیسم»، سران این جنبش را به سوی اختلاف با ایران سوق دهد.
2
سپس، با شکست فیصل در سوریه (نبرد میسلون)، انگلستان وی را به سِمت شاهی در کشور نوپای عراق برگماشت و، در ادامه، فیصل نیز تعدادی از نظریه پردازان عرب را – که ضد عثمانی و گاهی اسلام می نوشتند – به عراق دعوت و مورد حمایت قرارداد. و بدینسان، افرادی که عموما از دست انگلیس و فرانسه شاکی بوده و در تبعید به سر می بردند، در عراق برای تولید دشمن مشترک اعراب گرد هم آمدند؛ افرادی چون حاج امین الحسینی (مفتی اورشلیم)، شکری القوتلی، جمیل مَردَم، و رشید عالی، به همراه نظریهپردازانی از قبیل میشل عفلق (مسیحی) و صلاح الدین البیطار – که بعدها بنیادگذار جنبشهای بعثی امروزی شدند – به مشارکت در این امر پرداخته و دانسته یا ندانسته آماده پیشبرد اهداف انگلستان شدند و همه چيز – مانند همهء طرحهای انگلیسی- از آموزش و پرورش شروع شد و فیصل بسیاری از این لشکرِ پر شده از نفرت را در نظام جدید آموزشی و سیاسی عراق به کار گماشت. «ساطع الحصری» نیز یکی از مهمترین افراد لشگر ضد ایرانی بود که نخست مشاور وزارت آموزش و پرورش، سپس مدیر کل آموزش و پرورش و سرانجام رئیس دانشکده حقوق عراق شد. حصری، بیدرنگ، گروهی از آموزشگران فلسطینی و سوریِ همفکر خود را به کار فراخواند تا نظام آموزشی عراق را بر اساس تفکر مورد نظر شکل دهند. این افراد هسته و بنمایه پان عربیسم واقعی را پدید آورده و متاسفانه، اندیشهء ضد ایرانی را به جریان اصلی آموزش و رسانههای گروهی عربی وارد کردند.
رویکرد فکری ضد ایرانی الحصری تا بدانجا پیش رفت که یادداشتی با عنوان «آموزگاران ایرانی که برای ما (اعراب) مشکلات بزرگ ایجاد کردهاند» منتشر نمود و مبارزاتی را با مدارسی که مظنون به داشتن نظر مثبت به ایران بودند آغاز کرد. در این خصوص اسنادی مانند حکم وزارت آموزش و پرورش عراق، در دهه 1920 دایر بر مصاحبه با محمدالجواهری، به عنوان داوطلب شغل آموزگاری در یکی از مدارس بغداد، موجود است.
«حصری: پیش از هر چیز میخواهم ملیت شما را بدانم.
«جواهری: من ایرانی هستم.
«حصری: در این صورت نمیتوانیم شما را به کار بگماریم!
البته جواهری در حقیقت عرب بود، اما مانند بسیاری از اعراب آن دوران دلیلی بر پیروی از نژادپرستی تعصبآلود و ایران ستیزانهء الحصری نمیدید؛ امری که که تا به امروز نیز در نزد بسياری از اعراب تداوم یافته است.
نکتهء جالب این بود که خود حصری که ادعا میکرد عربی سوری است، حال آنکه در واقع علاوه بر داشتن تباری عثمانی، در خانوادهای ترک بزرگ شده بود و تنها خواندن و نوشتن به زبان عربی را آموخته بود.
حصری به درستی دریافته بود که باید «روحیهء تازه» عربی را از راه آموزش، به ویژه آموزش کودکان، ترویج کرد. او در این راه توفیق فراوانی نيز به دست آورد. یار و یاور او در این مأموریت، یک مستشار انگلیسی در وزارت آموزش و پرورش عراق، به نام «لیونل اسمیت» بود و چنین به نظر می رسد که اسمیت دلبستگی حصری به آموزش و پرورش را میستوده، اما این گفتهء او نيز در سوابق اش ضبط شده که «عقاید» حصری «نادرست» می دانست.
نکتهء مهم دیگر این بود که نظرات نژادپرستانهء الحصری دربارهأ غیر عربها، به پسرش، «خلدون الحصری»، مورخ پانعربی که کوشید نابودی قهرآمیز جامعهء آسوری در شمال عراق را کماهمیت جلوه دهد، منتقل شده است و بدين ترتيب ساطعالحصری، علاوه بر فرزندش، نسلی کامل از افرادی را پرورده بود که منادی خشونت و ضدیت با ایران بودند.
نمونهء بارز اين موضوع «سامی شوکت» است. وی که بعلت سخنرانی خود با عنوان «صناعهالموت» در سال 1933 معروف شد، در این سخنرانی جنگ و کشتار انبوه غیر عربها را ابزار دستیابی اعراب به آمال شان بر میشمارد و معتقد است: «زور، خاکی است که بذر حقیقت را میرویاند». همچنین، شوکت، نقش اصلی را در تشکیل «سازمان جوانان فتوه» ایفا میکرد که نهضتی الگو گرفته بیواسطه از جنبش جوانان نازی هیتلر بود آنها، پس از شکست نازی ها، به همراه بسیاری دیگر از جنبشهای عربی منطقه، به سوی شوروی سر خم کرده و با عناوین و ادبیاتی مختص چپها روند مبارزات ضد ایرانی خود را ادامه دادند.
3
برای فهم بهتر این ادامه ناگزیر باید ورود اندیشههای چپ به جریان پانعربیسم و تأسیس واحد سیاسی آن، یعنی «حزب بعث سوریه» را مورد بررسی قراردهیم و با بنیان گذاران آن، یعنی میشل عفلق و صلاحالدین بیطار، آشنا شویم.
اگرچه اين هر دو نفر متولد دمشق بودند، اما عفلق مسیحی ارتدوکس و بیطار مسلمان سُنی بود. هر دو شاهد رفتار تحقیرآمیز فرانسه، با کشورشان، به ویژه در خلال قیام 6/1925 سوریه بودند. این دو دانشجو در سال 1929 در دانشگاه پاریس با یکدیگر آشنا شده و در همان دوران عملا به دانشجویان کمونیست پیوستند و همانند جنبشهایی که در کشور همسایه، عراق، در دهه 1920 پیش آمد، حزب بعث را بر بنیان پانعربیسم بنیان نهادند.
از دیگر تئوری پردازان پان عربیسم می توان از سوریِ پر نفوذ و دانش آموخته فرانسه (سوربن)، «زکی ارسوزی» نام برد. اَرسوزی، در نژادپرستی بر ضد ترکان بومی در سوریه بیپروا و در ابراز نفرت از یهودیان زهرآگین بود. در عژن حال، هرچند شخص ارسوزی، سخت از عفلق بیزار بود اما سرانجام، پیروان ارسوزی نیز به عفلق – بیطار پیوستند.
عفلق غیرمسلمان، اسلام را تنها به مثابه یک نهضت انقلابی عربی که هدف اش احیای عربیت بود تبیین و صرفا به ترویج و تبلیغ پان عربیسم خالصی میپرداخت که با جوهره چیزی که خود آن را «الروح العربیه» میخواند، سازگار باشد. عشق و ایمان به «نژاد»، سنگ پایه پانعربیسم وی بود و همین «روح عربی» را دستاورد بزرگ اجدادش توصیف کرده و آن را امری قابل تکرار در تاریخ میدانست. جالب توجه است که عفلق از ابتدا، با اعراب متأثر از فرهنگ غرب، یا دلبستگان به این فرهنگ، سر دشمنی داشت که این غرب ستیزی را میتوان ناشی از نگاه چپ او دانست.
باری! میشل عفلق از ساطع حصری هم جلوتر رفته و آشکارا ایرانیان را «دشمن (عرب)» معرفی میکرد. این اصطلاح را، بسیاری از محافل آموزشی و تودهای عرب فرا گرفتند و ترویج کردند که حاصل آن در نسلی از اعراب حاشیهء خلیج فارس، که ایرانیان را «دشمن اعراب» میپندارند، قابل مشاهده است. (از مقاله «ما و دشمنان ما» نوشته میشل عفلق، بیشتر به مثابه برهان قاطع در اثبات این طرز تفکر، نقل قول میشود).
4
پس از این دوره، رهبران سیاسی جديد جهان عرب، از جمال عبدالناصر گرفته تا صدام و قذافی و عرفات و… به قدرت رسیدند. این نسل فاقد ذهن تئوریک بوده و تنها با مطالعهء جزوات حزب بعث عفلق یا پان عربیسم الحصری و شوکت و… به تشکیل دولت عربی بر اساس پان عربیسم می پرداخت و در جهان دو قطبی آن روزگار، متمایل به شوروی گشته و همواره خود را در ضدیت با ایران تعریف می کرد.
در همین راستا نیز اقداماتی عجیب انجام يافته که ثبت تاریخ شده است و در زیر چند مورد را به عنوان نمونه مطرح میگردد:
1- دولت صدام به «عراقی های خالصی» که همسر ایرانی تبار داشتند پیشنهاد کرد در برابر طلاق دادن همسر خود 2500 دلار پاداش بگیرند.
2- میدانیم که، تا اوایل قرن بیستم، شاید دو سوم جمعیت بغداد فارسیزبان و ایرانی بودهاند؛ اما صدام هزاران ایرانی تبار را در دههء 1970 از عراق اخراج کرد، که بسیاری از آنان هماکنون در ایران زندگی میکنند
3- کردها از کردستان عراق به سود مهاجران تازه عرب (عرب را معادل نژاد خالص عربی تعریف میکردند) اخراج اجباری شدند.
4- جمال عبدالناصر، رهبر پان عرب مصر، که در دهه 1950 طرح اهدایی “بلگریو – اوون” را در میان تودههای عرب منطقه شایع کرد، با رجز خوانی های آتشین و در دادن ندای احساساتی دربارهء وحدت عربی، چشمانداز مقابله با ایران را، در سایهء وجود نسلی از اعراب که در معرض تعلیمات مکتب حُصری – شوکت قرار گرفته بودند، در تغییر نام خلیج فارس و استان خوزستان تعریف موده و در میان اعراب شنوندگانی گوش به فرمان پیدا کرد. این ادعای پوچ توسط «الی کوهن»، یهودی سوری، که با حزب بعث مرتبط بود، در مصر و جهان عرب به سرعت رواج داده شد.؛ ادعایی که هنوز نیز مطرح می شود. نکتهء جالب این است که الی کوهن مدتی بعد به اتهام جاسوسی برای اسرائیل، در سوریه اعدام شد!
تا اینجا شاهد آن بودیم که، در غیاب تئورسینهای جریان پانعربیسم، سطح نظری این جریان در جهان عرب بسیار تنزل کرد. ادعاهای ضدایرانی در راستای پروژهء ملتسازی عربی در منطقه هر روز رنگ احمقانه تری به خود میگرفت و دولت وقت ایران نیز هر از چند گاهی، با اسناد متقن در مجامع بین المللی، پاسخهای کوبنده ای به آنها میداد. برای نمونه، وقتی ادعا کردند کسانی چون “بیرونی” عرباند، تنها به این دلیل که حرف تعریف «ال» بر سر نام شان آمده است و یا نام عربی– اسلامی مانند «عمر» دارند، دولت ایران ضمن استهزا، چنین ادعایی را مثل این دانست که بگویند همهء بزرگان تاریخ با نامهای مسیحی، چون کریس، مایکل، یا جان، یهودی بودهاند به این دلیل که اسامی یهودی دارند و اگر این منطق را بپذیریم، پس باید اذعان کنیم که کریستف کلمب (اسپانیا)، میکل آنژ (ایتالیا)، و یوهانس کپلر (دانمارک) هم یهودیاند. در ادامه نیز اسناد و دست نوشته های دقیقی را به مجامع جهانی تقدیم نموده و کنگرهها و همایشهایی با حضور دانشگاهیان همان کشورهای عربی در ایران برگزار گردید.
پس از شکست جمال عبدالناصر و از دست دادن صحرای سینا، حباب پانعربیسم نیز از بین رفت. سیاست درست شاه در آن زمان، با حمایت از مصر در مقابل اسرائیل، و نقشی که دولت ایران در بازپس گیری صحرای سینا توسط ژنرال سادات داشت، روابط دو کشور را بر پایه تعقل و منافع مشترک شکل داد که این روند شامل کل کشورهای عربی نیز می شد. نجات سلطان نشین عمان از شر چپهای ظفار نیز به حفظ این جایگاه کمک شایانی کرد و شاید تنها ناراضی و مرتبط شوروی در منطقه، صدام و حزب بعث عراق بود که آنها نیز در نهایت، پس از شکست در حوزه نظری، آن را کنار گذاشته و مدعی نظامی در اروند رود شدند. این ادعا طی جنگی سه روزه و به شکل خفت باری برای آنها به اتمام رسید و ما یکی از بهترین قراردادهای مرزی خود را در 1975 نوشتیم.
5
با وقوع انقلاب در سال 1979، فضای کشور انقلابی شد. از یک سو سازمانها و احزاب چپ به بهانهء کودتای جعلی «نوژه»، تسویه حساب با ارتش و برخی ملیون را آغاز کرده بودند و، از سویی دیگر، جریانهای اسلامی توان سازماندهی فوری و بسیج نیرو را نداشتند. در این آشفته بازار بود که ندای شوم مشی مسلحانه و تجزیه طلبی از پیرامون کشور به گوش رسید که خوزستان نیز از این قاعده مستثنی نبود.
همزمان با ظهور پان عربیسم در خرمشهر، استخبارات حزب بعث، کنسول گری و مدرسه عراقیهای خرمشهر را عملاً به ستاد فرماندهی جریانات «خلق عرب» تبدیل کرد و در بصره و العماره نیز دفاتر «جبههء آزادیبخش خوزستان» افتتاح شدند و شروع به ثبتنام نمودند.
ولت بعثی عراق، که اهداف درازمدت دربارهء خوزستان را جزء مرامنامه حزب بعث آورده بود، فرصت بدست آمده را مغتنم شمرده و، در غیاب سازمان امنیت و ارتش منظم ایران، این استخبارات عراق بود که جولانش را در خرمشهر و چند شهر عربی دیگر آغاز کرد. این جولان امنیتی استخبارات، سرانجام ماجرای «شیخ شبیر خاقانی» را رقم زد و خوزستان را به صحنهء جنگ داخلی کشاند. هرچند قائله شبیر خاقانی در خرداد و تیر 1358 به پایان رسید اما «رادیو صوت الجماهیر» و «روزنامه الثوره، ارگان رسمی حزب بعث» همچنان و به شکل مستمر روزانه به تقویت هیجانات قومی میپرداختند. تاکید بر تغییر نام شهرهای خوزستان، حمایت از سازمان خلق عرب و سایر گروه های انقلابی چپ با مشی مسلحانه و پروپاگاندای رسانه ای از مهمترین کارهای ویژهء آنها بود که حاصل اش چند انفجار در بندر خرمشهر و چندین حمله به پاسگاه های مرزی ایران توسط عناصر خلقی شد.
این موارد تا دو ماه بصورت جسته و گریخته ادامه داشت که حزب بعث، و جریان پان عربیسم، از کلاس انتشار ادبیات نفرت در رسانه و کمکهای اطلاعاتی به کلاس بالاتر، یعنی خشونت عریان، ارتقاء یافته و حملهء نظامی به ایران را آغاز نمود. همزمان با آن ملک خالد، پادشاه عربستان، نیز آشکارا از صدام حسین خواست که «این ایرانی های احمق را له کنید».
رژیم صدام بر این باور بود که، با توجه به کشته شدن سران ارتش و پاشیدگی نظامی و امنیتی ناشی از انقلاب، آنها قادرند که در مدتی کمتر از دو هفته در این جنگ پیروز شوند و با جدایی خوزستان از ایران، منابع و ثروت آن را ضمیمه کشورهای عربی و حزب بعث خود کنند.
پیشفرضهای غلط در مورد ملت نبودن ایرانیان، صدام را از سلاح تاریخی و همیشگی ایرانیان غافل کرد و بعثیها، به جای پیروزی برقآسا، شاهد دفاع جانانه و ستودنی مردم خرمشهر اعم از عرب و غیر عرب شدند که به همراه تعدادی از کلاه سبزهای ارتش می جنگيدند؛ دفاعی که با همراهی کرد و لر و بلوچ و آذری و شیعه و سنی و زرتشتی و مسیحی و یهودی و… در قالب یک «ملت» به دفاعی مقدس تبدیل شد و هشت سال بطول انجامید.
البته در طی این خطای راهبردی صدام و جریان بعثیاش میلیونها تن جان باختند و میلیاردها دلار خسارت به زیربناهای ملی دو کشور وارد شد. شاید یکی از مهمترین کاربردهای جریان پانعربیسم در جنگ، حضور داوطلبانی بود که تحت تاثیر این جریان از سراسر جهان عرب روانهء جنگ با کشوری می شدند که صدام آن را «فارس المجوس آتشپرست» میخواند. داوطلبان عرب، سودانی، مصری، مراکشی، سوری، اردنی، یمنی، الجزایری، لبنانی، و فلسطینی این کلام دعوت صدام را لبیک گفته و وارد ارتش عراق شدند.
6
پس از جنگ، تنزل جریان پانعربیسم به ابتذال طعنه میزد. آنها دیگر جرات مطرح کردن نام خود و خلق های ایران را نداشتند و صرفا ابتذال خود را در قالب چند حمله یا چند ترور کور نشان میدادند. اکثر چپهای قدیمی راهی دیار غرب شدند؛ همان غربی که یک عمر در معایب اش سخن گفته بودند و حالا، با گردنی شکسته، تبدیل به مزدوران قلم به مزد و گاها اسلحه به دست اش می گشتند. بخش دیگری از آنها نيز که در داخل مانده بودند با ظهور اصلاحات و مهم شدن صندوق رأی، نام خود را تغییر داده و خود را از طریق سبد رأی قومی به حاکمیت وصل کردند.
این تغییر نام چپهای متصل به پانعربیسم سابق و «هویت طلب» یا «فعال قومیِ» امروز تفاوت ماهیتی در آنها ایجاد نکرد و صرفا حکم تغییری ظاهری و به شیوه ای جدید برای پیگیری مطالبات مندرج در مرامنامه حزب بعث خوزستان بود.
برای پیگیری اين امر هم در بعد از انقلاب فرمولی اجرایی ابداع کرده بودند بدین صورت که: از اين پس همه جا از مرامنامهء حزب بعث – که قابلیت ضدیت با اقدامات دورهء پهلوی را دارد – به عنوان خواستههای قومیت خود، ياد کرده و مخالفان طرح را به سلطنت طلبی و شوونیسم فارس متهم میکنیم.
7
پان عربيسم تنزل يافته و مبتذل امروز توانسته است که از فیلترهای امنیتی رژيم اسلامی گذر کرده و، با کمک سبد رأی قومی، به مجلس و شورای شهر نیز برسد. اما چون خالی از محتوا است نهایتا منجر به «لجنه الوفاقی» شد که خروجی آن حبیب نبگان و بمب گذاریهای سال 1384 بود.
پس از بمبگذاری، جو امنیتی شدیدی حاکم شد و تا انتخابات مجدد دولت اصلاحات روحانی ادامه داشت. در سال 1392، با تشکیل هستهء اصطلاح طلبان در استان خوزستان، مجدداً همان فعالانِ به اصطلاح «هویت طلب» وارد بازی شده و سبد رأی خوبی تقدیم دولت دوم اصلاحات کردند.
اکنون دیگر جریانِ فاقد نظریه پرداز و تنزل یافتهی پانعربیسم، با توجه به تجربیات دورهء اول اصلاحات و با تکیه بر ضعف سیستم موجود، موفق به ابداع فرمول دیگری شد که من نامش را «دوگانهء شوم» میگذارم، که در واقع بصورت دو بازوی «هویت طلبِ داخلی» و «تجزیه طلبِ بیرونی» عمل کرده و همچون پاسکاریهای فوتبالی همواره نیازمند همکاری تیمی است.
از جمله طرحهایی که توسط این دوگانه انجام پذیرفته ترور سال گذشته در اهواز است. انجام این ترور در سالروز حمله بعثیها به ایران پیام مشخصی داشت و آن چیزی جز احيای«نئو بعثیسم» در استان خوزستان نبود. در این ترور بازوی تجزیه طلب (که امروز شامل همان اعضای قدیم «لجنه الوفاق» است) خود را بعنوان واحدی نظامی تعریف نموده و ضربه ای امنیتی را وارد کرد و چندی بعد نيز بازوی هویت طلب، با نفوذ به سیمای خوزستان، با کارشناسی فرجاله چعب، ضربهء مکمل را در بعد فرهنگی وارد نمود.
تمرین این پاسکاریهای امنیتی- فرهنگی (هویت طلب داخلی- تجزیه طلب بیرونی) خیلی ساده و با استفاده از نفوذ بازوی سیاسیاش طرحهای مقابله سازمان امنیت کشور را تحویل سرویسهای غربی داده (ماجرای دانمارک) و از طرف دیگر زمینه ساز اجرای طرحهای سرویس بیگانه در کشور می شود (ورود عوامل حمله تروریستی اهواز به رژهء پارسال در خوزستان بصورت مسلح تا فاصله نزدیک).
دوگانهء شوم ابزار قابل تکراری است که مجددا و در آستانهء عید فطر خود را نشان داد. این بار عوامل این پاسکاری بصورت یک خوانندهءجوان حاضر در برنامه ای با تم وحدت اقوام در سیمای ملی (هویتطلب – فرهنگی) و تعدادی موتور سوار پرچم بهدست (تجزیهطلب – نظامی) انتخاب شده بودند. یکی، بر خلاف تم اصلی برنامه، ادعای تغییر نام شهرهای خوزستان را با فرمول حمله به اقدامات دورهء پهلوی کرد و دیگری پرچم مجعول الاهواز را مسلحانه در چند شهر برافراشت و هر دو نیز زیر چتر رسانه های عربی منطقه تبلیغ شدند.
8
با نگاهی دقیق تر به دوگانه شوم می توان تکه های جديدتر پازل را کنار هم نهاده و تصویر تنزل یافتهء پان عربیسم را هویدا ساخت و این پرسش را مطرح کرد: «با وجود اين ابزار دوگانهء شوم، در آینده چند طرح و توسط چه کسانی قابل اجرا خواهد بود؟»
همچنین می توان طرح اجرایی اخیر را بسادگی آنالیز کرده و و به نتایج جالبی به شرح زیر رسيد:
الف) دانسته ها
میدانیم «چفیه» یا «کوفیه» دستمال بزرگی است که عربها از آن بهعنوان سربند یا پوشش سر استفاده میکنند و معمولا از پنبه یا کتان است تا از سر، چشم و دهان در برابر آفتاب و شن محافظت کند و متناسب با منطقه جغرافیایی و فرهنگی دارای نام و رنگ و مدلهای مختلفی بسته شدن است.
اگر به ترکیب رنگ پرچمهای کشورهای عربی دقت کنیم، تشابه رنگی زیادی با رنگهای به کار رفته در چفیهء آنها میبینیم. رنگ مشکی با مستطیل یا مربعهایی روی چفیه بیشتر بین عراقیها، فلسطینیها و عربهای ایران مرسوم است و در خوزستان به این نوع چفیه، چفیهی «بگعه» میگویند.
چفیهء دیگری وجود دارد که فقط سفید است و آن را «الغتره» میخوانند و معمولا از چفیههای نقشدار مانند «شماغ» سبکتر است. چفیهای به رنگ آبی نیز که در عراق، بُستان و شادگان دیده میشود، در خوزستان «امجوته» نام دارد.
نکتهء مهم: چفیه قرمز رنگ در واقع متعلق به سوریه و جریان انقلابی چپ است. رنگ قرمز این چفیه به نوعی برگرفته از پرچم سرخ کمونیستهای جهان است که نمادی از جنبشهای خلقی میباشد، که اخیراً در خوزستان نیز به عنوان مخالفت و نماد جنبش زیاد دیده می شود.
ب) اهداف:
پروژه ملت سازی در خوزستان از طریق عادی سازی ظاهر و لباس عربهای خوزستان با عربهای سعودی – سوری (نمادسازی جزء اصلی دستگاه تبلیغاتی حزب بعث بود) که چنین یکسان سازی در هیچ جای جهان عرب وجود نداشته و پوشش مردان عرب ایرانزمین، در هیچ دورهای، چفیه قرمز نبوده است. همچنین برافراشته شدن پرچمها یادآور حال و هوای خرمشهر در دوران شبیر خاقانی خواهد بود.
ج) روش اجرا:
استفاده از سلبریتیهای محلی، با تاکید بر بزرگنمایی هویت قومی در برابر هویت ملی در رسانهها – که انجام اين کار وظیفهء بازوی سیاسی دوگانه شوم بود – و به همراه پوشش میدانی (نماد سازان) که این بار بصورت برافراشتن پرچمهای مجعول در چند شهر انجام شد و با به بازداشت رفتن چند تنی چاشنی کار برای بُعد رسانه را جور کرد؛ و انجام اين کار وظیفهء بازوی نظامی و عملیاتی بود، که در نهایت موجی تخریبی و همراه با مظلوم نمایی را به راه انداخت.
9
نتیجه گیری:
همانطور که مشاهده میشود، جریان تنزل یافته پان عربیسم در خوزستان موفق به ساخت ابزار دوگانهای شده که قادر است حتی از نماینده خبرگان و امام جمعه و نمایندههای مجلس در جهت اغراض و مطامع شوم خود استفاده کند.
اگرچه این جریان توان مناظره و پاسخگویی نظری را – چه در واحد برون مرزی (تجزیه طلب) و چه در واحد درونمرزی (هویت طلب) – ندارد اما، با تقویت حس قومیت گرایی در مقابل حس میهن دوستی و با پرورش فعالان قبیلهای قومی به جای شهروند مدنی با مطالبات ملی، توانسته با پاک کردن صورت مسئله،ضمن فرار از مباحثه نظری و سرپوش گذاشتن بر تنزلی که در بالا به آن پرداخته شد، پس از سال ها خود را به عنوان زنگ خطری جدی و قابل تکرار و سهام طلب در خوزستان معرفی نماید.؛ امری که در دوران پیش از انقلاب و دفاع مقدس – بهرغم همراهی تئورسینهایی چون عفلق و شوکت و فرماندهانی چون عبدالناصر و صدام – قادر به انجامش نبود.
بیتردید، حساب مردمان عرب ایران زمین که، از دوران پیش از اسلام تا کنون، حافظ مرزهای سرزمین مادری شان بوده و در دفاع مقدس نیز بیشترین شهید را در برابر دشمن بعثی به مام میهن تقدیم کردهاند، جداست.
عرب های ایران سختترین آزمون را نسبت به سایر اقوام ایران پس داده اند و در میان تطمیع و تهدید بیگانه ای که هم نژاد، هممذهب، هم زبان (گاهاً فامیل) آنها بود، با در نظر گرفتن حقایق تاریخی و به سنت اجدادشان، خود را در کنار سایر ایرانیان، «رو به میهن و پشت به دشمن» تعریف کرده و برای دفاع از میهن خون دادند اما خاک ندادند.
پیگیری حقوق شهروندی این مردم شریف، ذیل نگاه ملی و در کنار سایر مشکلات مردمان فلات ایرانزمین، وظیفهای است که بر گردن همهء فعالان سیاسی بوده و هست.
برگزاری همایشها، مناظرهها و جلسههای علمی، در کنار نگاه صحیح به موضوع امنیت ملی، راهکاری است که توان شکستن دوگانه شوم فعلی را داشته و ضامن تمامیت ارضی ایران خواهد بود.
_____________________________
منبع:پان ایرانیست