* متن سخنرانی سحر محمدی در مراسم بزرگداشت یاد و خاطره ی جانباختگان دهه ی شصت در وین
خاوران کابوس نیست. خاوران گورستان نیست. خاوران یک تاریخ است. تاریخ آرزوهای یک نسل و درنده خویی یک حکومت. تاریخ نسلی که گرسنگی کودک همسایه و شرم پدران از سفره ی خالی فرزندانشان را برنمی تابید. تاریخ حکومتی که امیدهای مردم سرزمینم را به خاک و خون کشید. تاریخ مادرانی که سرگردان به دنبال نشانی از جگرگوشه هایشان می گردند و کودکانی که به دنبال عطر تن پدر یا مادر با دست های کوچک، خاک ها را جستجو می کنند. تاریخ شوک، حسرت، درد، پرسش های بی پاسخ و مرثیه ها و گریه هایی که فریاد شد؛ فریاد دادخواهی!
آنان که گمان می کردند، پرونده ی یک نسل را با بردنش به مسلخ و سپردنش به خاوران ها برای همیشه بسته اند، آتش دل مادران سوگوار و حسرت کودکان محروم از آغوش پدر و مادر را دست کم گرفته بودند. ما نه تنها فریاد زدن، بلکه همصدا فریاد زدن را آموختیم. درنده خویی رژیمی که هر صدای مخالف را با گلوله پاسخ می دهد، سرنوشتمان را به هم گره زد. و اینگونه شد که وظیفهای بس گران بر دوشمان نهاده شد تا صدای به خون خفتگان خاوران ها باشیم و با برقراری عدالت در حق یک نسل به خون تپیده از تکرار جنایت در حق نسل های آینده جلوگیری کنیم.
از این رو دادخواهی برای جانباختگان دهه ی شصت یک امر فردی نیست بلکه مسئولیتی تاریخی ست. کشتار سیستماتیک مخالفین سیاسی توسط رژیم جمهوری اسلامی در ده سال اول حکومتش امر دادخواهی را به وظیفهای جمعی تبدیل کرده که انجام یا عدم انجامش و همچنین شیوه ی انجامش بر چگونگی ثبت تاریخ و آینده ی کشورمان تأثیر خواهد گذاشت. از این رو باید بدانیم که یکایک فعالین جنبش دادخواهی در قبال مسیر این جنبش و تأثیرش بر تاریخ و آینده ی ایران مسئولیت دارند.
باید برای یکایکمان روشن باشد که از چه کسی داد میخواهیم و داد چه چیز را میخواهیم و خواسته هایمان در صورت عملی شدن چه تأثیری بر سرنوشت جنبش دادخواهی دارند. باید نه تنها تعریف مان از برقراری عدالت روشن باشد بلکه به تأثیرات این درک از عدالت بر جامعه آگاه باشیم و برایش مسئولیت بپذیریم.
تفاوت بسیار بزرگی ست میان عدالتی که قرار است توسط دادگاه های عادل مردمی برقرار شود و عدالتی که گمان میرود میتواند توسط سران رژیم اسلامی برقرار شود. اولی نظام جمهوری اسلامی را در کلیتش در جنایات دهه ی شصت سهیم می داند و دومی سرنوشت دل سوگوار مادران را به دست جلادان فرزندانشان می سپارد.
بس عجیب خواهد بود اگر شکایتمان را از این همه بیداد، نزد جناح های ریز و درشت رژیم اسلامی ببریم چراکه جمهوری اسلامی متهم این پرونده است و نه دادرسش. سپردن هزاران پرونده ی قتل دولتی به دولتمردانی که خودشان مسئول این قتل عام هستند، این توهم باطل را دامن می زند که گویی جمهوری اسلامی قادر به برقراری عدالت است. جمهوری اسلامی اگر عادل می بود، یک نسل را به خاطر عقاید سیاسی اش به خاک و خون نمی کشید. مگر چه چیزی در ماهیت این رژیم عوض شده که امروز قرار است مجری عدالت باشد؟ آیا آمرین و عاملین کشتارهای دهه ی شصت دیگر نقشی در حکومت ندارند؟ آیا سران کشتار از جنایاتشان پشیمانند و ابراز ندامت کرده اند؟ آیا رژیم اسلامی دست از کشتار آزادیخواهان برداشته و حقوق مخالفین سیاسی اش را رعایت می کند؟ هیچکدام اینها اتفاق نیفتاده. پس چرا باید سرنوشت دلهای شکسته ی مادران خاورانها و امیدشان برای دادخواهی در حق جگرگوشه هایشان را به دست کسانی بسپاریم که خودشان مسئول به خاک سپردن همه ی امیدهای این مادران هستند؟
دادخواهی یک امر فردی نیست. عملکرد ما چه بخواهیم، چه نخواهیم نه تنها بر مسیر جنبش عدالتخواهی برای به خون خفتگان خاوران ها بلکه بر سرنوشت نسل های آینده تاثیر دارد. رجوع به سران جمهوری اسلامی برای برقراری عدالت در حق جانباختگان دهه ی شصت به آنان مشروعیت می دهد که در مورد جنایات خودشان حکم صادر کنند. کسی که بعنوان شاکی به دادگاهی مراجعه می کند، نه تنها پیشاپیش اعلام کرده که صلاحیت و مرجعیت آن دادگاه و حکمش را می پذیرد بلکه عادل بودن این مرجع را نیز به رسمیت می شناسد. آیا واقعا می خواهیم به نسلی که دهه ی شصت را تجربه نکرده این درک را القا کنیم که روحانی توان برقراری عدالت در حق جانباختگان دهه ی شصت را دارد؟ آیا روحانی با انتخاب یکی از اعضای هیئت سه نفره ی مرگ به عنوان وزیر دادگستری اش، عدالتش را تعریف نکرده بود؟ آیا موسوی با دفاع قاطعانه اش از قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 در مصاحبه با تلوزیون اتریش، در این باره اعلام موضع نکرده بود؟ آیا از خاتمی که لاجوردی جلاد را “مهربان پدر زندانیان” می دانست و افتخار حمایت خلخالی را داشت، توقع برقراری عدالت در حق قربانیان لاجوردی و خلخالی را داریم؟ یا قرار است خامنه ای و رییسی عدالت را در حق عزیزان ما برقرار کنند؟
تنها نتیجه ی چنین شکایاتی ایجاد توهم در مورد ماهیت جنایتکار سران جمهوری اسلامی در کلیتشان و به انحراف کشاندن بخشی از جنبش دادخواهی ست.
نه! دادخواهی امری فردی نیست. من به عنوان بازمانده ی پنج جانباخته ی دهه شصت، نه تنها در قبال خون عزیزانم و دل سوگوار مادربزرگ و پدربزرگم بلکه در قبال یکایک جانباختگان آن جنایت سیستماتیک دولتی و در قبال نسل های آینده مسئولیت دارم. ای کاش چنین باری بر شانه ام نهاده نشده بود. آرزو می کردم پدر، مادر، دایی ها و عمویم زنده بودند و من به جای نوشتن این سطور در آغوش گرمشان جای می گرفتم و از غم دنیا فارغ می شدم. اما متاسفانه چنین نیست. آنان به جرم داشتن زیباترین آرزوها برای مردم سرزمینشان به وحشیانه ترین شکل ممکن به خاک و خون کشیده شدند و بر من است که خاموش نگیرم تا عدالت را در حقشان برقرار کنم. عدالتی که تنها با بررسی کامل و همه جانبه ی جنایات آن دهه، فاش شدن نام و نقش کلیه آمرین و عاملینش و محاکمه شان در یک دادگاه عادل و مردمی برقرار خواهد شد.
من نه به دنبال دانستن اتهامی هستم که جانیان اسلامی به عزیزان جانباخته ام وارد کرده اند و نه به دنبال دانستن جرمشان از دید رژیمی که نفس حاکمیتش بزرگترین جرم تاریخ معاصر سرزمین ماست. عزیزانم با آرزوی آزادی و برقراری عدالت اجتماعی به مقاومت در مقابل جلادان تا به دندان مسلحی برخاستند که داس به دست و نعره کشان، امیدهای مردم را درو می کردند.
آنچه تاریخ از به خون خفتگان خاورانها به خاطر می سپرد، نه تنها رویاهای زیبا و انسانی شان، بلکه جرات و شهامتشان برای قد علم کردن در مقابل یکی از خونخوارترین حکومتهای عصر حاضر است. مقاومت در مقابل فاشیسم، به هر شکلش نه تنها مشروع بلکه یک وظیفه است. با دیکتاتوری مذهبی نوپایی که هر صدای مخالف را با شکنجه و گلوله پاسخ می داد، با چه زبانی باید سخن می گفتند؟ مگر نه آنکه اراذل رژیم اسلامی از همان آغاز، با زنجیر و قمه به جنگ دستان خالی جوانانی رفتند که در مقابل دانشگاه میز کتاب می گذاشتند؟ مگر نه آنکه هزاران نفر را فقط به جرم پخش چند اعلامیه دستگیر کردند و پس از شکنجه های وحشیانه به جوخه های اعدام سپردند؟ مگر نه آنکه تنها چهل روز پس از به قدرت رسیدن خمینی و دار و دسته اش، فانتوم های جنگی رژیم بر فراز سنندج به پرواز درآمدند و نوروز کردستان را به خاک و خون کشیدند. مگر نه آنکه خمینی در مرداد 1358 علیه مردم کردستان فتوای جهاد صادر کرد و سپاه تا به دندان مسلحش را به جنگ مردم فرستاد؟ مگر نه آنکه خلخالی جلاد، کردستان و ترکمن صحرا و خوزستان را به خاک و خون کشید و در پاسخ به حیرت کسانی که در دادگاه های چند دقیقه ای به اعدام محکوم می کرد، می گفت: “خوب اگر بی گناه باشید، می روید به بهشت”؟!
تاریخ نام آنان را که در مقابل چنین فاشیسم افسارگسیخته ای به هر شکلی مقاومت کردند، به افتخار خواهد خواند. آنان که شهامت ایستادگی در مقابل آدمخواران تا به دندان مسلح رژیم اسلامی را داشتند، نباید توجیه کنند که چرا مقاومت کردند. آنان که حق اعمال قهر را در انحصار خونخواران حکومت اسلامی می دانند، باید توجیه کنند که چرا برای مردم حق دفاع از خود قائل نیستند. قهر دولتی تنها زمانی مشروعیت دارد که برای امنیت جامعه اعمال شود. خشونت افسارگسیخته ی جمهوری اسلامی در طول چهل سال گذشته، همواره نه برای مردم بلکه علیه مردم و برای سرکوب خواسته های برحق شان اعمال شده و می شود. آنان که حق اعمال خشونت را در انحصار حکومتهای دیکتاتور و تمامیت خواه می دانند، باید صادقانه بگویند که در اصل مردم را لایق تحقیر و توسری خوردن می دانند.
مقاومتگران در مقابل فاشیسم اسلامی، سرفرازان تاریخ اند! به قتل رساندن هریک از آنان توسط عوامل رژیم اسلامی، یک جنایت نابخشودنی ست. جنبش دادخواهی برای جانباختگان دهه ی شصت، شامل دادخواهی برای همه ی کسانی است که جمهوری اسلامی طی ده سال اول حکومتش برای تثبیت حاکمیت ننگینش به خاک و خون کشید. فرقی نمی کند به خون خفتگان خاوران ها به چه جرمی اعدام شدند. آنچه در این رابطه از نظر جمهوری اسلامی جرم به شمار می رود، از نظر تاریخ، مصداق انسانیت و آزایخواهی ست.
من به عنوان بازمانده ی پنج جانباخته ی دهه ی شصت افتخار می کنم که عزیزانم نه از تبار ترس بودند و نه از تبار سکوت. چه کسی می خواهد عزیزان مرا بر مبنای قوانین قاتلین یک نسل، تقسیم کند و بر مبنای این تقسیم بندی در مورد جنایاتی که در حقشان شده تصمیم بگیرد؟ کسانی که زندانیان سیاسی دهه ی شصت را به “آنان که سابقه ی شرکت در مبارزه ی مسلحانه داشتند” و “آنان که چنین سابقه ای نداشتند” تقسیم می کنند، باید به این پرسش پاسخ دهند که آیا اعدام مادرم جنایت بود اما اعدام دایی اصغر و دایی حسنم مشروع؟ این تقسیم بندی اگر تلاش برای توجیه جنایات جمهوری اسلامی نباشد، در بهترین حالت عملی بس غیرمسئولانه است چراکه به شکل خزنده این تصور را در ذهن جامعه نهادینه می کند که گویی زندانیان سیاسی که سابقه ی شرکت در مبارزه ی مسلحانه داشته اند، مستحق مرگ بودند!
این نوع تقسیم بندی، در خدمت تبلیغات دلسوزان رژیم اسلامی است که آزادیخواهان دهه ی شصت را “خشونت طلب” می دانند و با سوء استفاده از این واقعیت که برخی از جانباختگان آن دهه در مبارزه ی مسلحانه شرکت داشته اند، قتل عام آنان را مشروع اعلام می کنند. بی آنکه بگویند چطور شد که نسل کتاب و روزنامه و قلم، اسلحه به دست گرفت. بی آنکه بگویند، جمهوری اسلامی کتاب و کتابخوان را آتش زد، دست قلم به دست را قلم کرد، حنجره ی دیالوگ و شعار و فریاد را به خون کشید و هر صدایی را با صدای رگبار گلوله در گلو خفه کرد. اینان نمی گویند که دایی اصغر من معلم بود و اسلحه اش گچ و تخته سیاه. او به کودکان یاد می داد، زیر بار ستم نروند و آزادی و عدالت اجتماعی را حق مسلم خود بدانند. تفنگ را خشونت افسارگسیخته ی رژیمی به دایی اصغرم تحمیل کرد که کمر به گردن زدن همه ی امیدهای کودکانی بسته بود که او عاشقانه دوستشان می داشت. او در تحمل و صبوری یگانه بود اما فقر و فلاکت و تحقیر کودکان سرزمنیش را به هیچ قیمتی تحمل نمی کرد. دایی اصغرم اسلحه به دست گرفت و از جانش مایه گذاشت؛ شکنجه و قرار گرفتن در مقابل جوخه ی اعدام را تاب آورد تا بلکه بتواند از تثبیت حکومت سنگسار و اعدام و قطع عضو جلوگیری کند. درود بر غیرت و شهامتش! دادخواه خون پاک او بودن، اوج افتخار من است!
جنبش دادخواهی تنها زمانی به ثمر می نشیند که صدای همه ی جانباختگان ده سال اول انقلاب باشد؛ بدون هر نوعی از تقسیم بندی جانباختگان آن دهه. آنان که اعدام دسته جمعی زندانیان سیاسی در سال 67 را به عنوان آغاز جنایت در جمهوری اسلامی معرفی می کنند، باید بدانند که خواسته یا ناخواسته، کشتار هزاران انسان آزادیخواه تا قبل از آن تابستان خونین را مشروع اعلام می کنند.
قتل عام دسته جمعی زندانیان سیاسی در سال 67 بدون شک نقطه ی عطف جنایات جمهوری اسلامی بوده و هست. پرداختن به ابعاد تکان دهنده ی آن قتل عام که در نوع خود در تاریخ کشور ما بی نظیر است، یک ضرورت تاریخی ست. اما تفاوت بزرگی ست میان تحلیل و بازگو کردن زوایای مختلف فاجعه ی ملی سال 67 با معرفی کردنش به عنوان آغاز جنایت جمهوری اسلامی. برخی طوری از اعدام های سال 67 حرف می زنند که گویی اصولا اعدام زندانیان سیاسی یا کشتار مخالفین به هر شکلی، نه پیش از 67 و نه بعد از آن هرگز در جمهوری اسلامی اتفاق نیفتاده. سوال اینجاست که آیا کشتار هزاران انسان آزادیخواه تا قبل از 67، جنایت نبود؟ آیا کشتار مردم در کردستان و خوزستان و ترکمن صحرا برحق بود؟ آیا به گلوله بستن حنجره ی عاشق سعید سلطانپور، فاجعه نبود؟ آیا تکه تکه کردن مادر من و دایی هایم و قرار دادنشان در مقابل جوخه ی اعدام، مشروع بود؟ آیا قتل عام هزاران به خون خفته ی خاوران ها تا پیش از تابستان 67 که هیچکس نمی داند کجای این خاک های خونین خفته اند، جنایت نبود؟
به راستی چرا برخی ترجیح می دهند کشتارهای دهه ی شصت را به تابستان 67 تقلیل دهند؟ در بهترین حالت شاید به این دلیل که عزیزان یا همفکران خودشان در این سال اعدام شده اند. اما آیا مباح خواندن خون هزاران فرزند دلیر این آب و خاک، به برقراری عدالت در حق جانباختگان تابستان 67 خدمت می کند؟ نه! این یک جعل تاریخی ست و هیچ جعلی نمی تواند سرچشمه ی عدالت باشد.
عواقب این جعل تاریخی فقط جنبه ی سیاسی ندارد بلکه به لحاظ حقوقی، امر دادخواهی را کاملا به بیراهه می کشد. تابستان 67 را بعنوان آغاز جنایت اعلام کردن، بر این واقعیت مهم سرپوش می گذارد که جمهوری اسلامی از بدو به قدرت رسیدنش، هستی خود را در نابودی و حذف فیزیکی مخالفین سیاسی اش دیده و می بیند. کلیه جناح های رژیم اسلامی نه تنها در سرکوب خواسته های برحق مردم و کشتار آزادیخواهان توافق داشته و دارند بلکه نگاهی به کارنامه های ننگین شان گواه این امر است که بر هر کرسی و در هر منصبی، دست یکایکشان به خون فرزندان مردم آغشته است. برخورد صادقانه به پروسه ی قدرت گیری و حفظ قدرت از جانب سران رژیم اسلامی، این واقعیت را در مقابل دیدگان جامعه قرار می دهد که این نظام در کلیتش با تمام جناح ها و دسته بندی هایش، ریشه در خون دارد و تنها شرط حیات و تداومش، کشتار مخالفین سیاسی ست.
جنایت و قتل عام آزادیخواهان مختص پورمحمدی ها و رییسی ها و اشراقی ها نیست. این نظام جمهوری اسلامی ست که حیاتش بسته به جنایت است. اگر بر این واقعیت مهم سرپوش بگذاریم، این امکان را برای رژیم اسلامی فراهم می کنیم که در صورت تنگ شدن عرصه ی داخلی و بین المللی برای رسیدگی به کشتارهای دهه ی شصت، سال 67 را بعنوان یک استثنا در کارنامه اش عمده کرده و با قربانی کردن چند عنصر جانی شناخته شده، پرونده ی دادخواهی برای جانباختگان دهه ی شصت را به اصطلاح رسیدگی شده و نهایتا مختومه اعلام کنند. بدین وسیله بر این واقعیت که کلیه سران و دست اندرکاران جمهوری اسلامی در کشتارهای ده سال اول انقلاب دست داشته اند سرپوش می گذارند و هزینه ی نتایج دادخواهی را برای نظامشان به حداقل می رسانند.
کما اینکه هرگاه جنایات دهه ی شصت مطرح می شود، برخی از سران رژیم که ادعا می کنند تا به حال از این جنایات خبر نداشته اند و از شنیدنش هم شوکه شده اند، به میدان می آیند و تابستان 67 را برجسته می کنند و خواهان رسیدگی به پرونده ی اعدام های دسته جمعی زندانیان سیاسی در آن سال می شوند. آیا می خواهیم اجازه دهیم، با خون یک نسل آزادیخواه چنین کنند؟
به یاد بیاوریم. آرزوهای یک نسل را، شهامت و ایستادگی اش را و قتل عام خونینش را به یاد بیاوریم. اگر دادخواه جانباختگان دهه ی شصتیم، باید دادخواه خون همه ی جانباختگان ده سال اول انقلاب باشیم. فرقی نمی کند از کدام خلق و کدام خطه ی ایران، فرقی نمی کند با چه ایدئولوژی و اندیشه ای و از کدام سازمان سیاسی، فرقی نمی کند به چه جرمی، خواه به جرم پخش کردن یک اعلامیه، خواه به جرم شرکت در مبارزه مسلحانه علیه رژیم و در نهایت فرقی نمی کند در زندان جان باخته باشند یا در میدان نبرد با رژیم. رژیمی که حکومتش را با قتل عام توماج ها، کاک فواد ها و سلطانپورها آغاز کرد، حاکمیت ننگینش را با قتل خونین پوینده ها، مختاری ها و فروهرها ادامه داد؛ کهریزک ها به پا کرد و زانیارها و لقمان ها و رامین ها به دار آویخت و زندان هایش همچنان مملو از گلرخ ایرایی ها، آرش صادقی ها و آتنا دائمی هاست. فراموش کردن جنایت حاصلی ندارد جز تکرار جنایت.
آری؛ دادخواهی امری فردی نیست! شرط به ثمر رسیدنش همصدایی است. همصدایی و نه یکصدایی. هیچ کس نمی تواند تعریف خودش از عدالت را به دیگری تحمیل کند اما لازم است بدانیم و بپذیریم که تعریف ما از عدالت و گام هایمان برای متحقق کردنش، امری شخصی نیست و بر سرنوشت دیگران نیز تاثیر می گذارد.
جنبش دادخواهی بنا به ماهیتش نه نماینده لازم دارد و نه سخنگو. این جنبش متعلق به تمامی سوگوارانی ست که جمهوری اسلامی، عزیزانشان را به خاک سپرده؛ متعلق به همه ی از زندان جان به دربردگانی ست که کابوس سال های شوم سیاهچال های رژیم اسلامی تا به امروز رهایشان نکرده. اجازه نمی دهیم کسی به نام ما با قاتلین عزیزانمان به معامله بنشیند. اجازه نمی دهیم کسی به نام ما اما به زعم و سلیقه ی خودش، اعلان جرم کند و سرنوشت هزاران پرونده ی خونین را به ناکجاآبادها ببرد. کما اینکه برخی از مباحثی که طی چند سال گذشته تحت نام جنبش دادخواهی مطرح می شوند، هیچگونه ارتباطی با این جنبش ندارند. هیچ مادر، پدر، خواهر، برادر و یا فرزند جانباخته ای را نمی توان یافت که به دنبال خسارت گرفتن برای خون عزیز گم کرده اش باشد. بحث ننگین و مغلطه آمیز گرفتن خسارت برای خون جانباختگان، تنها از جانب کسانی مطرح می شود که عزیز گم کرده نیستند و از درد دل بازماندگان خاوران ها هیچ چیز نمی دانند.
اینان نمی دانند که پاهای به زیر شکنجه تکه تکه شده ی مادر من قیمت ندارد. آرزوی من برای دیدار دوباره اش و بوییدن و بوسیدنش قیمت ندارد. سرو قامت پدرم و یک عمر حسرت من برای امنیت شانه های ستبرش قیمت ندارد. آرزوی دایی حسنم برای به آغوش کشیدن دختر خردسالش قیمت ندارد. نگاه دریایی و لبخند آرامش بخش دایی اصغرم قیمت ندارد. گریه های خاموش مادربزرگم و بهت عمیق پدربزرگم قیمت ندارد. پریشانی هزاران مادر سرگردان به دنبال گور جگرگوشه هایشان قیمت ندارد. اصلا در خاک های خونین خاوران هیچ چیز برای خرید و فروش وجود ندارد. این خاک، هرآنچه را که برایمان عزیز و مقدس بود دربر گرفته است، اما هیچ جایی برای سوداگران ندارد.
به هیچ کس و با هیچ توجیهی اجازه نخواهیم داد، خون بهترین فرزندان این مرز و بوم را بر سر میزهای سازش با قاتلین مردم به معامله بگذارد. فرقی نمی کند با کدام منطق و بر مبنای چه قانونی؛ حتی تصور جبران پذیر بودن چنین جنایاتی با پرداخت خسارت، زشت ترین اهانت به خون جانباختگان و دل های سوخته ی بازماندگانشان است.
آنان که تلاش می کنند به این اهانت بی شرمانه، جامه ی استدلالات حقوقی نیز بپوشانند، باید اول به این پرسش پاسخ دهند که چه کسی آنان را به نمایندگی جانباختگان دهه ی شصت و بازماندگانشان انتخاب کرده که از جانب ما اعلان جرم و تقاضای پرداخت خسارت کنند؟ چه کسی به اینان اجازه داده به روی پیکر تکه تکه شده ی مادر من قیمت بگذارند؟ به جای توجیهات پوشالی حقوقی برای این مغلطه ی ننگین، بهتر بود به مردم عواقب چنین تقاضایی را می گفتند. فرض بر اینکه جمهوری اسلامی به درخواست اینان پاسخ مثبت دهد و قبول کند که بابت خون جانباختگان دهه ی شصت به بازماندگانشان خسارت پرداخت کند. بعدش چه؟ مادران سوگوار صف بایستند که وقتی نوبتشان شد در مورد قیمت خون جگرگوشه هایشان با قاتلینشان چانه بزنند؟ اصلا فرض بر اینکه این هم شد. بعدش چه؟ آدمخواران نظام اسلامی اجازه دارند هربلایی که خواستند بر سر مردم بیاورند و فرزندان این مرز و بوم را به خاک و خون بکشند، فقط به شرطی که خسارتش را بدهند؟
شرم بر آنان که دادخواهی برای یک نسل به خون تپیده و آرزوی بازماندگانشان برای برقراری عدالت را چنین لوث می کنند. اما جنبش دادخواهی همصدایی را آموخته و برماست که متحد و قاطعانه به سوداگران خون بگوییم: به نام ما نه!
جنبش دادخواهی، جنبش عدالت خواهی برای نسلی ست که اهل خرید و فروش نبود. از بزرگمردان و شیرزنانی سخن می گوییم که آرزوهایشان باارزش ترین مطاع زندگی شان بود و عهدشان با دستان پینه بسته را به هیچ قیمتی معامله نمی کردند. آنان فرزندان خورشید بودند و گر می گرفتند تا بر شب های سیاه خانه های گلی، لحظه ای نور بپاشانند.
نامشان را به افتخار می خوانم و راهشان را به منت رهروام! پیکر عزیزانم به زیر خاک ها گم شد اما آرزوهایشان در من ادامه دارد. من وارث دلتنگی مادرم برای گرسنگی کودکان زاغه نشینم. من وارث شرم پدرم از پاهای برهنه ی پسرک دست فروشم. من وارث همه آرزوهای زیبایی هستم که آنان به خاطرش جان سپردند. نامشان را به افتخار می خوانم و همه ی گلهای پرپر دلم را به حسرت چشمان کودکانی تقدیم می کنم که عزیزانم در آرزوی یک لبخندشان به خاک خفتند.
سحر محمدی
حقوقدان و فعال حقوق بشر
22 سپتامبر 2018 ـ وین
این سخنرانی را می توانید از طریق لینک زیر ببینید.