*
ضرورت حادهمآهنگی و آشتی
میان همه ی هواداران حاکمیت ملی
باید بیدارشد! مسأله مسأله ی بنزین نیست؛ چهل سال قتل و جنایت، چهل سال فساد و غارت اموال عمومی، چهل سال ناکارآمدی و ویرانگری، و چهل سال زورگویی و دشنام مشتی نادانِ پرمدعا به هوش و شرافت مردم، سراسر ایران را به یک انبار باروت تبدیل کرده است؛ انبار باروتی که هر دم با جرقه ای آماده ی انفجار است. اشرار حرفه ای که بر این انبار باروت نشسته اند و تصور می کنند با اسلحه می توان الیالابد از انفجار آن جلوگیری کرد سخت به خطا می روند.
اما این انفجارها اگر هر بار همراه با تلفات جانی در میان مردم بیگناه و خسارات مادی بسیار به کشور مردم را خشمگین تر از بار پیش به میدان می آورد حاکمان خونخوار و کوردل را نیز همچنان هارتر می سازد. البته نیروی اعتراضی که امروز به حد نیروی انفجار درآمده با سرکوب های دوباره و سه باره خنثی نخواهد شد و به خواب نخواهد رفت؛ اما نباید کاری کرد که این وضع از شکل حاد خود به حال مزمن درآید و حاکمان خون آشام و ملت به این درگیری ها عادت کنند و اعتراض هایی که در برابر خشونت رژیم ناچار به حد خشونت می رسد به امری عادی تبدیل گردد.
اگر نیروی نارضایی و اعتراض بر حق مردم هر بار به صورت بی نظم و بی برنامه تکرار گردد و به مجرای سازنده ای هدایت نشود ناچار اینگونه خواهد شد: عادی شدن اعتراض و عادی تر شدن خشونت حاکمان، و رواج خشونت در جامعه و انواع تبعات چنین وضعی برای امنیت و یکپارچگی کشور.
مخالفان جمهوری اسلامی باید به این حقیقت مهم توجه کنند: مردمی که در خیابان ها در برابر آتش سرکوب مأموران رژیم فریاد می زنند و تا حد کشته شدن به ایستادگی خود ادامه می دهند خود با یکدیگر دعوا و اختلافی ندارند. همه ی آنها یک هدف را دنبال می کنند : برچیدن بساط زور مشتی قلدر و چپاولگر و حاکم شدن بر سرنوشت خود در سایه ی دموکراسی، با جدایی دین از حکومت. زیرا در سایه ی چنین دستاوردی همه ی اختلافات کوچک و بزرگ دیگر قابل حل و فصل مسالمت آمیز و متمدنانه است.
پس باید پرسید دعوا یا دست کم عدم همآهنگی مخالفان جدی نظام حاکم بر سر چیست؟
عقل سلیم هر کس و تجربه ی افراد مجرب می گوید دو عامل بیشتر سبب این عدم همآهنگی نیست.
ـ وجود مؤلفه های افراطی یا هژمونیست که امکان آشتی و هماهنگی نه میان خود آنان وجود دارد و نه میان آنان و نیروهای دموکرات غیرِهژمونیست.
ـ خودشیفتگی های فردی و گروهی، حتی در میان نیروهای غیرهژمونیست که سبب پراکندگی و تبدیل آنها به مجمعالجزایری منزوی وعقیم شده که بر نیروهای تازه نفس و جوان مردمی جاذبه ای ندارد.
اگر مؤلفه های هژمونیست یا افراطی را تعریف کنیم روشن می شود که همه ی آنها که مشمول این تعریف نمی شوند، هرچند که از ضعف های دیگری مبرا نباشند، باید از دموکرات های غیرهژمونیست به شمار آیند.
مؤلفه های غیرهژمونیست یا غیرافراطی همه ی گروه بندی هایی هستند که هدف مبارزه در مرحله ی کنونی را تحقق خواست های اساسی دموکراتیک و ملی زیر، و نه بیشتر، می دانند:
ـ پایان حکومت دینی، استقرار حاکمیت ملی بر اساس دموکراسی شناخته شده در جهان و حقوق بشر از راه انتخاب مجلس مؤسسان و تدوین قانون اساسی لازم برای این منظور، و همه ی اینها با برقراری کلیه ی آزادی های معمول در دموکراسی های کلاسیک.
ـ برقراری نهادینه (قانونی) همه ی آزادی های سیاسی و دموکراتیک لازم، آزادی بیان، آزادی رسانه ها، آزادی احزاب و سندیکاها و همه ی گروه های مدنی، و آزادی اجتماعات، برای بازبودن عرصه ی مبارزات به منظور پاسداری از دموکراسی به دست آمده و برای گذاردن پایه های عدالت اجتماعی دینامیک یعنی در حال پیشرفت.
تفاوت مؤلفه های هژمونیست با نیروهای بالا در این است که با اعلام خواست های بالا یا حتی بدون آن، به عنوان شرط هرگونه هماهنگی یا همکاری یک یا چند خواست دیگر را پیش می کشند یا بر خواست های بالا اضافه می کنند که برای دیگران پذیرفتنی نیست و مانع اتحاد عمل می گردد. این شروط که گاه به صراحت بیان می شود و گاه در رفتار این مؤلفه ها به چشم می خورد و از مؤلفه ای به مؤلفه ی دیگر تفاوت می کند، از نوع زیراند:
ـ باقی ماندن در روحیه و طرزِکار فرقه ای و تروریستی، که نمونه ی کامل و خوفناک آن سازمان مجاهدین خلق است؛ فرقه ای که در مورد آن باید خصلت توتالیتر و کیش شخصیت را نیز افزود.
ـ پیروی از یک ایدئولوژی هژمونیست در هر موردی که بتوان آن را اثبات کرد.
ـ خودمختاری طلبی به استناد ضرورت عدم تمرکز، آن هم از همین مرحله ی کنونی که هنوز آزادی های اساسی برای بحث آزاد، سالم و عمومی پیرامون این مقولات وجودندارد.
ـ پافشاری بر ایدئولوژی وارداتی و تجزیه طلبانه ی مبتنی بر افسانه ی «ملیت های ساکن ایران !» یا بیان دیگرِ آن چون « اقلیت های قومی» و تراشیدن یک «قوم» کاذب اکثریت از فارسی زبانان که هیچگاه یک قوم نبوده اند.
ـ مؤلفه هایی که حتی بدون بیان صریح بالا وجود ملت واحد ایران را انکار می کنند و از استعمال مفهوم و واژه ی ملت ایران در اسناد خود خودداری می ورزند.
ـ مؤلفه هایی که تحت عنوان یک مشروطه خواهی کاذب با رستاخیز نامیدن کودتای ۲۸ مرداد، با دفاع از آن و از دورانی که مبتنی بر تجاوز به قانون اساسی مشروطه بوده، یا با دعوت به سکوت درباره ی این حقایق، در عمل می خواهند بار دیگر سلطنتی خودکامه را بازگردانند. این مؤلفه که با خواست بالا حتی مشروطه خواهی اصیل را نیز بدنام می کند جز به خود و خواست های خود به چیزی احترام نمی گذارد.
بدیهی است که مشروطه خواهانی که تنها به مشروطه ی سلطنتی، اما بدون پیروی از رفتار و باورهای افراطی و غیرقابل قبول بالا، اعتقاددارند و اصل را نه نهاد سلطنت بلکه حاکمیت ملی می دانند از مؤلفه ی بالا به شمارنمی آیند.
علت دیگری که دو علت بالای ناهماهنگی میان مخالفان جمهوری اسلامی را تقویت می کند عامل تاریخی است. بسیاری از گروه ها، حتی گروه های دموکرات غیرهژمونیست در اثرات و تبعات گذشته های خود اسیرمانده اند.
بسیاری از آنها در گذشته ای دور یا نزدیک بی آنکه مرتکب جنایتی علیه مردم شده باشند در صف انقلاب توتالیتر اسلامی بوده اند یا از زاویه های مختلف از آن شدیداً پشتیبانی کرده اند.
این پیشینه هنوز هم سبب می شود که با وجود مخالفت صمیمانه ی امروز آنان با ولایت فقیه، با نظام مبتنی بر آن و حتی پذیرفتن ضرورت جدایی دین از حکومت (این مخالفت در حدود یک سال پیش از سوی جمعی از ملی ـ مذهبی ها با امضاء منشورمانندی رسماً اعلام شد) اختلافات گذشته همچنان میان آنان و دیگران جداری عبورناپذیر بکشد. بدیهی است که این چنین اسارتی در تبعات گذشته ی خویش خلاف عقل است اما در میدان سیاست رفتار خلاف عقل بنا به اصطلاح دکارت، اما در جهت عکس آن، «میان مردم از همه چیز بهتر تقسیم شده است».
در گفتار بسیاری از این گروه ها یا عناصر این ادعای عقیم و حتی گمراه کننده بسیار شنیده شده یا می شود که «انقلاب لازم بود اما آن را از هدف هایش منحرف ساختند». این ادعا عقیم است زیرا جز توجیه خطای گذشته ی ما چیزی بر ما اضافه نمی کند.
در حالی که می دانیم حوادث سال ۵۷ دو مرحله ی اصلی بیشتر نداشت:
نخست، بالا گرفتن اعتراضات و تظاهرات خیابانی تا جایی که محمدرضا شاه به اصطلاح خودش «صدای انقلاب مردم» را شنید و خود را برای تسلیم قدرت به یک دولت قانونی و خروج از کشور آماده کرد. این مرحله به نخستوزیری بختیار با قبولاندن شرایط او به شاه، آزادی زندانیان سیاسی، برقراری آزادی های قانونی، آزادی مطبوعات و احزاب و بسیاری از دستاوردهای دیگری که «بهار آزادی» واقعی نیز جز آن و خارج از آن نبود، انجامید.
دوم، اعلام تشکیل دولت موقت، ادامه ی تظاهرات، خشونت آمیزشدن آنها به تشویق خمینی، سقوط دولت بختیار، آغاز تیرباران های خودسرانه برای ارعاب عموم و زهرِچشم گرفتن از همه ی مخالفان، خفه کردن صداهای ناساز از هر نوع و کوبیدن میخ حکومت فردی جدید و دیکتاتوری توتالیتر دینی و پایان «بهار آزادی».
و این مرحله ی دوم بود که به صورت جمهوری اسلامی بر اساس ولایت فقیه و با پایان همه ی آزادی هایی که انقلابیون به امید آنها به صعود خمینی کمک کرده بودند، ادامه یافت.
در مرحله ی اول این فرآیند بود که در برابر بختیاری که به هزارویک زبان خطر دیکتاتوری هولناک نعلین را به هموطنانش گوشزد کرد و سپس هم صد بار گفت :
« اینها آمده اند که ایران را ازبین ببرند؛ خوب [ازبین هم] می برند دیگر! ما نباید بگذاریم»،
در برابر این تشخیص درست و هوشمندانه، یا او پاسخ شنید «بختیار؛ نوکر بی اختیار»، یا در بهترین حالت گفتند خیلی دیر شده است؛ و با این عذر بیمار را به دست هلاکت رهاکردند. این در حالی بود که با آنهمه تأخیری که در تسلیم پادشاه به تشکیل یک دولت ملی و قانونی رخ داده بود بختیار خود بهتر از هر کس می دانست و به همه ی همکاران آینده و اطرافیانش نیز گفته بود که «شانس موفقیت ما یک درصد بیشتر نیست»، اما چون برخلاف خمینی هدفش شخصی نبود، او کسی نبود که حتی با کمترین شانس موفقیت ملت و وطن خود را در برابر بزرگترین خطری که موجودیت آن را تهدید می کرد به دست حوادث رهاسازد. تشخیص این خطر از سوی او تصادفی نبود. او از دوران دانشجویی خود در فرانسه با توتالیتاریسم نیز، که هم علیه آن جنگیده بود و هم در رساله ی دکتری خود بحثی را به آن اختصاص داده بود، آشنایی عمیق داشت.
اما، برخی از کسانی که، به هزارویک دلیل، که بیان آنها از حوصله ی این بحث خارج است، آن روز این منطق را درنیافتند و امروز پس از آسیب های مرگباری که بر سر ملت و کشور ما باریده می بینند چگونه درستی تشخیص آن پیشرو آزادی به ثبوت رسیده، هنوز نیز، به نوعی، تفاوت آن دو مرحله را درنیافته اند و، برخلاف نخستوزیر دولت موقت که بسیار زود و بسیار باشهامت گفت: «سه سه بار نه، نُه بار غلط کردیم انقلاب کردیم»، با عشق ورزیدن به آغاز مرحله ی دوم دچار نوعی فتیشیسم انقلاب مانده اند؛ ضمن آن که حتی زاویه ی عشق انقلابی آنها نیز با یکدیگر یکسان نیست.
اگر نه دچار فتیشیسم انقلاب باشیم و نه گرفتار خودشیفتگی بیمارگونه، آیا این تفاوت ها در رفتار گذشته که نمی توان کسی را به نام آنها محکوم کرد می تواند دلیل موجهی برای عدم همآهنگی امروز باشد؟
انبار باروتی که در آستانه ی انفجار است می تواند نظام خون آشام را زیروروکند، اما سرنوشت کشور و نظم و تمامیت آن چه می شود؟
در صورت وقوع چنین انفجاری، با دستهای تبهکاری که از ناحیه ی دشمنان ایران و علیه منافع این ملت و موجودیت آن شب و روز درکار است، عدم همآهنگی میان نیروهای دموکرات و ملی خارج از یک سو و فقدان حداقل ارتباط ارگانیک میان این نیروها و نیروهای داخل کشور، خطر انفجار کشور را نیز دربردارد. این به معنی ترس از سوریه ای شدن نیست. هر کشوری شرایط خود را دارد، و ایران ما دشمنان خارجی و داخلی خود را.
آزادیخواهان ایران باید همزمان میان چندین خطر و دشمنانی چندگانه، از جمله دشمنان موجودیت ایران، مانور دهند و این کشتی را از میان صخره های خطرناکی به آبهای آرام هدایت کنند. چنین وضعی مستلزم احساس مسئولیت عظیمی است.
جستجوی آزادی هیچگاه خالی از خطر نبوده؛ چه خطر فردی چه خطر جمعی و ملی. اما اینها نیز هیچگاه دلیل قانع کننده ای برای چشم پوشی از آزادی و تسلیم به درد بردگی و ننگ آن نبوده است.
پس در جستجوی این گوهر مراد، پرارج ترین مراد برای هر انسان و هر ملت، باید موانع و خطرات را از سر راه برداشت. برداشتن دیوارهای مصنوعی و تاحدی نیز خودبینانه اولین گام در راه برداشتن این موانع است.
اگر مؤلفه های هژمونیست را نتوان از خر شیطان پیاده کرد، حداقل وظیفه ی نیروهای غیرهژمونیست است که با برقراری پیوندهای عملی و فکری دیوارهای مصنوعی را از میان خود بردارند و از این راه مقدمات هماهنگی میان نیروهای مجرب و لوازم جاذبه برای نیروهای تازه نفس و برنده را فراهم کنند.
باید در صورت انفجار انبار باروت این نیروها در کنار مردم حاضر باشند.
در غیر این صورت یک بار دیگر دست افسوس بر دست مالیدن ثمری ندارد و تاریخ هیچکس را نخواهد بخشید.
۲۷ آبانماه ۱۳۹۸