ملاحظاتي دربارة زبان كهن آذربايجان* رسالة «آذري، يا زبان باستان آذربايگان» نوشتة كسروي تبريزي كه نخستين چاپ آن در 1304 شمسي منتشر 1، بي ترديد يكي از ارزنده ترين كارهاي او و اساسي ترين كشف و تحقيق در اين ّر به چاپ رسيده شده و بعدها مكر زمينه است كه به زبانهاي ديگر هم ترجمه شده، و مورد قبول عالم علم قرار گرفته است و آنچه در سالهاي بعد از 2 البته پژوهندگان آينده نيز نمونه هاي ّ آن منتشر شده، دنبالة كار محقق نخستين و در تأييد و تكميل كشف اوست. بيشتري از آن زبان از لابلاي متنهاي نادر خطي (كه بعداً شناخته خواهد شد) يا از محاورات متداول در گوشه و ّ كنار (اگر گذشت روزگار بگذارد و زبان رسمي كشور و لهجه هاي محلي دور و بر امان دهند و آنها را از ميدان ّ به در نكنند) كشف و منتشر خواهند كرد، و بحث و تأم ّ ل بيشتر موضوع را روشن تر خواهد ساخت. اما دربارة آنچه تاكنون منتشر شده ابهاماتي هست و در چند نكته جاي سخن باقي است. ّ نخست اينكه نوشتة كسروي، و عنوان رسالة او« زبان باستان آذربايگان» اين تصور را ايجاد كرده كه اين ّ زبان خاص آذربايجان بوده، و در خارج از گسترة جغرافيايي آذربايجان كسي بدان زبان سخن نمي گفته و آن را نمي فهميده است. من از نخستين روزي كه رسالة كسروي را خوانده ام سالها چنين گمان مي كردم، و در نوشته هاي ّ ساير محققان هم گويا نظر قاطعي مغاير با اين تصور نيامده است. اما اينك به دلائلي كه بيان خواهد شد به اين عقيده رسيده ام كه آن زبان ايراني، منحصر به آذربايجان نبوده، بلكه ّ در نواحي وسيعي از شمال غرب ايران، و در بيرون از چهارچوب آذربايجان هم رواج داشته است. ُ نخستين قرينه اي كه براين نظر هست، وجود يك دو بيتي است كه مرحوم كسروي آن را به نقل از يك جنگ خطي، كه در طالش پيدا شده بوده، به نام آدم در رسالة خود (ص64) آورده، و دربارة آن چنين نوشته است: «از ُ شگفتيهاست كه نام آدم كه آورده شده، در جنگ او را همان آدم، نياي نخستين آدميان شمارد، و چنين نوشته كه 3 دو بيتي مي سروده، آن هم به نيمزبان آذري!» (ص60) زبان آدم و حوا همينگونه بوده است. آدم…. امروز گويندة حقيقي اين دو بيتي را به طور قطعي مي شناسيم كه نجم رازي صوفي معروف است، كه آن را در تحرير دوم مرصادالعباد خود آورده است. در اينجا اين توضيح را بايد بدهم، وقتي مرصاد را مقابله و تصحيح مي كردم، به اين نكته برخوردم كه نجم رازي دو تحرير از كتاب خود را با دو سال فاصله تنظيم و پاكنويس كرده، و از هر تحرير كتاب، جداگانه نسخ فراواني در دست است. تحرير نخستين را در 618 به درخواست مريدان خود تصنيف نموده، و ديگر بار در 620 كه به روم 4 رفته بوده، همان كتاب را با تغييرات و اضافاتي به نام علاءالدين كيقباد پادشاه سلجوقي روم هديه كرده است. ّع و زاري در همين تحرير دوم است كه مؤلف در داستان آفرينش آدم و رانده شدن او از بهشت و بيان تضر ً او، اين دو بيتي را كه قطعا به زبان مادري مؤلف يعني «رازي» است آورده، و مي گويد كه: «آدم با دل بريان و ديدة 5 گريان، زبان حالش مي گفت: گر ته واگيري…». مرحوم كسروي، اين دو بيتي را در مرصاد نديده بوده، هيچ ايرادي هم از اين بابت بر او وارد نيست، زيرا در ً تاريخي كه او رسالة خود را مي نوشته، قطعا نسخة نجم الدوله (چاپ 1312 قمري) را در دست داشته، كه آن را از ّ روي تحرير اول براي چاپ رونويس كرده اند، و اگرچه با نسخه اي از تحرير دوم مقابله كرده و اختلافات را در 125 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره ● به اين نكته كه مردم ولايات شمال غرب و حتي مركز ايران (قلمرو ماد قديم) زبان ايراني واحدي داشته اند، در كتاب الفهرست ابن النديم، كه قديمترين و دقيق ترين تقسيم بندي از زبانها و گويشهاي ايراني در سده هاي نخستين پس از اسلام است، تصريح شده است. كناره هاي صفحه ها افزوده اند، اما جاي اين دو بيتي را (كه براي آنها نامفهوم بوده) خالي گذاشته اند. (حاشية ص53 همان چاپ) ّ هنگام دومين چاپ رساله هم، مرصادالعباد چاپ شمس العرفا (1312 شمسي) منتشر شده بوده، اما اين چاپ ً هم كه تلفيق متن و حواشي چاپ قبلي است، طبعا دو بيتي رازي را ندارد (ص56 همان چاپ). نسخة مصحح متضمن اين دو بيتي نخستين بار در 1352 از طرف بنگاه ترجمه و نشر كتاب منتشر شد كه ديگر مؤلف آن رساله در حيات نبود. ً از حالا ديگر مسلم است، اين دو بيتي زبان حال آدم، كه نجم رازي آن را به زبان مادري خود (و احتمالا سروده هاي خود) در كتاب خود آورده، و كسروي آن را از جنگ طالش، جزو نمونه هاي «آذري» نقل كرده، قرنها معروف و در شهرهاي مختلف بر سر زبانها بوده، و بر سينة سفينه ها نقش مي گرديده، از آن جمله بعدها يك بار 6 و ّفي هم در جنگي نقل شده كه رونويس آن در 1125 پايان يافته است. اين سفينه را شادروان اديب طوسي معر فهلويات آن را نقل و شرح كرده است. در اين جنگ، اين دو بيتي به نام مهان كشفي از مردم نمين آذربايجان آمده، و همانجا گفته شده كه: «او را به زبان راژي اشعار آبدار بسيار است» و از حكايتي كه در همين جنگ آمده، برمي آيد كه مهان كشفي معاصر شيخ صدرالدين [794-735] بوده است. وجود دو بيتي نجم رازي در سفينة مورخ 1125 به نام مهان كشفي (از مردم نمين اردبيل در اواخر قرن هشتم و اوائل قرن نهم)، اين اشتباه را كه زبان آذري خاص مردم آذربايجان بوده رفع مي كند. از اينجا معلوم مي شود ّ كه «آذري، يا زبان باستان آذربايگان» با لهجة «رازي» مردم ري يكي بوده است، نه دو گويش بكلي جداگانه. زيرا مي بينيم كه آنچه مؤلف رازي مرصاد در سال 620 در كتاب خود آورده، و بيگمان لهجة مادري او، و زبان محاورة مردم شهر و ولايت او بوده، پانصد سال بعد، يكصد فرسنگ دور از ري در نواحي غربي تر فهلوي زبان هم فهميده مي شده، و زبان مردم آن سامان شناخته مي شده است. ّ آنچه گفته شد به وسيلة قرائن ديگر هم تأييد مي شود. از آن جمله: عبيد زاكاني قزويني دو غزل ملمع آذري 7 و اين نشان مي دهد كه زبان فهلوي تبريز براي شاعر قزويني همام تبريزي را در مثنوي عشاقنامة خود آورده است ً و همشهريان و خوانندگان اشعار او هم كاملا آشنا و مفهوم بوده است. ّ از طرف ديگر، كسروي (ص60) در مقدمة دوبيتيهايي كه از جنگ طالش آورده مي نويسد: «برخي دو بيتيها كه ّ ّ د و مكمل نظر ماست به نام معالي، يا كشفي، يا راجي آورده شده، به نام باباطاهر لر شناخته است». و اين هم مؤي ً با اندك كه نه تنها زبان فهلوي ري و قزوين و تبريز يكي بوده، بلكه زبان فهلوي همدان و اطراف آن نيز (احتمالا تغييراتي) همان بوده است. ّد وحدت يا خويشاوندي نزديك محاورات مردم تبريز با زبان مردم عراق و ساير نواحي يك قرينة ديگر هم، مؤي فهلوي زبان است. و آن اينكه در رسالة روحي انارجاني در فصل «تواضعات اناث تبريز» كاربرد قديم فعل مضارع ّ التزامي در پهلوي پيش از اسلام در اول شخص مفرد و در معني دعا (دعاي توأم با احساس شديد) باصطلاح «قربان صدقه رفتن» آمده است: «مزيوام، ميرام، مرسام، ممانام، شوام، از خود روام، گردام، دهام، كنام، افتام» و روشن است ّني به كار مي رفته، و امروز كه اين فعل در فارسي دري بعد از اسلام، تنها در سوم شخص مفرد، آن هم در فعلهاي معي ً همين هم تقريبا متروك شده، و فقط چند نمونه «باد، مباد، دست مريزاد» از آن مانده است. 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره 126 اين فعل، علاوه بر رسالة انارجاني، چهارصد سال پيش از آن، در اشعار خاقاني هم به كار رفته كه تاكنون مورد 8 ّ توج ّ ه محققان قرار نگرفته است. شاعر شروان قصيده اي در سوك همسر خود با رديف «مبينام» سروده است: بـي بــاغ رخــت، جـهـان مـبـيـنام! بــي داغ رخـــت، روان مـبـيـنـام! در قطعه اي از يك ترجيع بند نيز همين فعل را رديف قرار داده است: 9 چـتـر ظـفـرت نـهـان مـبـيـنـام! جـز سـيـنـة كـركـسان مـبـيـنام! در نزهة المجالس جمال خليل شرواني هم، كه اكثر اشعار آن از سروده هاي شاعران اران و آذربايجان است، نمونه هاي ديگري از كاربرد اين فعل مي بينيم: مـاها، شـكر از غـاليه دانت چينـام! هـر لحظـه گلـي زگلستانت چينام! جـانـان مني، كه پيش رويت مـيرام! درمـان مـني كه درد جانـت چينام! گفتي كه «به دست خود سرت برگيرم!» در پـاي تو ميرام! سـرم اين ارزد؟10 ّ بعد از اين مقدمه، برمي گرديم به مسئلة نزديكي گويش كهن مردم آذربايجان با گويش عراق و مي گوييم اين فعل نادر كه از راه رسالة انارجاني خاص محاورات زنان تبريز شناخته مي شده و كاربرد آن را در شعر خاقاني و ساير شاعران آذربايجان و اران نشان داديم، بر زبان گويندگان عراق هم روان بوده است. از آن جمله شاعر رند حكيم معروف، سراج قمري آملي (مقيم ري) در رباعي زير آن را به كار برده است: مـــاه نــو روزه در دلــم زد آتــش برد آب رخ لهو و نشاطم خوش خوش نـاگـاه چـو گـوسـفـند اضحي بيـنام! شـوال گـرفته پـاي ايـن روزه و كش! در غزلي از شرف شفروة اصفهاني هم، اين فعل به صورت رديف به كار رفته و از آن ميان بيت زير در فرهنگها آمده است: گرد سر و پـاي تو، چو پروانه دوانـم بوسي بده اي شمع، كه در پاي تو ميرام! به اين مسئله كه مردم ولايات شمال غرب و حتي مركز ايران (قلمرو ماد قديم) زبان ايراني واحدي داشته اند، در كتاب الفهرست ابن النديم، كه قديمترين و دقيق ترين تقسيم بندي از زبانها و گويشهاي ايراني در قرون نخستين بعد از اسلام است، تصريح شده است. ابن النديم از زبان ابن مقفع آورده است كه زبانهاي ايراني عبارت است از: فهلوي، دري، فارسي، خوزي و سرياني. اما فهلوي منسوب به فهله است، و فهله نامي است كه بر پنج ناحيه اطلاق مي شود: اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند، آذربايجان؛ و مي گويد زبان دري زبان رسمي و درباري و اصل آن از خراسان و بلخ و مشرق ايران بوده، پارسي زبان مؤبدان و منشأ آن از فارس بوده، خوزي را شاهان و بزرگان در خلوت به كار مي برده اند، و سرياني زبان مردم بين النهرين بوده است.11 از آخرين تحقيقات زبانشناسان هم چنين برمي آيد كه لهجه هاي ايراني امروز در شمال غرب ايران از تاتي باكو و خلخالي و هرزني و كرينگاني تا سمناني و شهميرزادي و خوري يك گروه زباني است. و اينهمه يادگارهايي از آن زبان واحدي است كه قرائن و نمونه هايي از پيوستگي آن نشان داديم و با لهجه هاي مركزي كه از نزديكي قم ● ابن النديم از زبان ابن مقفع آورده است كه زبانهاي ايراني عبارت است از: فهلوي، دري، فارسي، خوزي و سرياني. اما فهلوي منسوب به فهله است، و فهله نامي است كه بر پنج ناحيه اطلاق مي شود: اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند، آذربايجان؛ و مي گويد زبان دري زبان رسمي و درباري و اصل آن از خراسان و بلخ و مشرق ايران بوده، پارسي زبان مؤبدان و منشأ آن از فارس بوده، خوزي را شاهان و بزرگان در خلوت به كار مي برده اند، و سرياني زبان مردم بين النهرين بوده است. 127 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره تا حوالي يزد و كرمان و شيراز بدانها سخن مي گويند (از جمله نطنزي و ميمه اي و قمشه اي و وفسي و آشتياني ّ و خونساري و محلاتي و ناييني)، و لهجه هاي ساحل درياي خزر گيلكي و طبري و طالشي و تاتي نزديكيهايي به هم دارند.12 *** شبهه اي نيست كه گويشهاي زبان فهلوي شهر به شهر تفاوتهايي با هم داشته، و قرن به قرن در تحت تأثير گويشهاي مجاور تغيير مي كرده است. و طبيعي است كه اينك هرگونه داوري دقيق علمي در اين باره موكول به اين ّ است كه متخصصان زبانشناسي كلية نمونه هاي مكتوب بازمانده را براساس كهن ترين نسخ خطي مقابله و بررسي و نتيجه گيري نمايند. و تا آن روز آنچه مي گوييم ارزش يك حدس و نظريه را دارد. اما اگر بپذيريم كه زبان ايراني مردم آذربايجان با زبان نواحي مجاور (قلمرو ماد قديم) يكي بوده، آنوقت اين ّ سؤال پيش مي آيد كه آن زبان ايراني را چه مي ناميده اند، و امروز بايد چه ناميده شود؟ ّ مرحوم كسروي، به طوري كه در مقدمة رسالة خود مي نويسد، تحقيق خود را وقتي آغاز كرده كه تازه كساني ّني نواحي شمالي ارس را ـ كه هيچگاه نام آذربايجان نداشته، و در قرون گذشته اران و با هدفهاي سياسي معي در اواخر قفقاز ناميده مي شده ـ آذربايجان نام نهاده بودند، و زبان تركي آذربايجان را زبان آذري مي ناميدند، كه ّ متأسفانه امروز هم نه تنها پيروان آن سياستها، بلكه خوديهاي بي غرض ام ّ ا بي اطلاع نيز، گاهي همان تعبير مغرضانه يا جاهلانه را به كار مي برند. او با دليلهاي محكم و به استناد منابع قديم ثابت كرد كه «زبان باستان آذربايگان» تركي نبوده، بلكه يك زبان ً كاملا ايراني بوده است و تعبير آذري براي تركي امروز جعلي و ساختگي است، و منحصراً بايد دربارة آن زبان كهن ايراني به كار برود. ّه قرين اين نامگذاري براي خنثي كردن فريبكاري سياستهاي خارجي و فريفتگان و خدمتگزاران آنها البت مصلحت است، ولي در اينكه آيا در گذشته كاربرد اين تعبير دربارة اين زبان ايراني عموميت داشته يا نه، جاي سخن است. از آنهمه شواهدي كه كسروي و ديگران دربارة زبان كهن ايراني معمول در آذربايجان از مؤلفان كهن نقل ّي ضمن نقل داستان گفتگوي خطيب كرده اند، تنها ياقوت است كه در معجم الادبا در شرح حال ابوالعلاء معر تبريزي با يكي از همشهريانش، تعبير آذري را دربارة آن زبان كهن ايراني به كار برده، و بار ديگر در معجم البلدان در ذكر زبان مردم آذربايجان همان تعبير را آورده است. در البلدان يعقوبي هم تعبير «العجم الآذريه» دربارة مردم به معني «ايرانيان آذربايجاني» آمده است. در تعدادي از منابع ديگر: صورت الارض ابن حوقل، احسن التقاسيم مقدسي، مسالك و ممالك اصطخري، زبان مردم آذربايجان «فارسي» (يعني ايراني) ذكر شده است. ّ طبري هم در حوادث سال 235 ضمن شرح حال محمدبن بعيث حاكم مرند مي نويسد كه در مراغه پيران آن ً شهر اشعار فارسي او را مي خوانده اند كه قطعا مراد شعرهايي به زبان فهلوي بوده است. در بيتي از قطران تبريزي هم كه «پارسي» را در برابر دري آورده، ظاهراً پارسي در مورد زبان آذربايجان به كار ● از آخرين تحقيقات زبانشناسان چنين برمي آيد كه لهجه هاي ايراني امروز در شمال غرب ايران از تاتي باكو و خلخالي و هرزني و كرينگاني تا سمناني و شهميرزادي و خوري يك گروه زباني است و با لهجه هاي مركزي كه از نزديكي قم تا حوالي يزد و كرمان و شيراز بدانها سخن مي گويند (از جمله نطنزي و ميمه اي و قمشه ّ اي و وفسي و آشتياني و خونساري و محلاتي و ناييني)، و لهجه هاي ساحل درياي خزر گيلكي و طبري و طالشي و تاتي نزديكيهايي به هم دارند. 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره 128 رفته، در برابر دري خراسان: بلبـل بـسان مـطرب بيـدل فراز گل گه پارسي نوازد، گاهي زند دري13 پيداست كه پارسي و پهلوي در تعبير مؤلفان و شاعران به جاي هم به كار مي رفته است، همانطور كه در آثار دانشمندان و زبانشناسان متأخر و معاصر هم، پهلوي گاهي به زبان پارتها و گاهي به طور اعم براي زبان ايراني ميانه (زبان اشكانيان و ساسانيان) اطلاق شده است. در برابر، همانطور كه پيش از اين گفتيم ابن نديم زبان مردم آذربايجان را فهلوي ناميده در برابر زبان دري شرق ايران، و زبان پارسي مؤبدان. خوارزمي هم در مفاتيح العلوم (فصل ششم از باب ششم) همان را (ظاهراً با استفاده از الفهرست) نقل كرده است. در سلسلة النسب و صفوة ّ الصفا از دو بيتيهاي آذري شيخ صفي الدين و ديگران به پهلوي تعبير شده است. حمداالله مستوفي هم زبان مردم آذربايجان را پهلوي ناميده و گونه هاي آن را: در زنجان (پهلوي راست)، در مراغه (پهلوي ّر)، در گشتاسفي، ولايت بين باكو و اردبيل (پهلوي به جيلاني باز بسته) ذكر كرده است. مغي حقيقت اين است كه اين گويشها، كه در سراسر قلمرو ماد قديم (با كم و بيش اختلاف در هر شهر و ناحيه) وجود داشته، در مجموع دنبالة پهلوي پيش از اسلام است، و آن همانطور كه كسروي گفته: «زبان مادان است كه پس از درآمدن ايشان به آذربايجان و اين پيرامونها با زبان بوميان پيشين درآميخته و رنگ و شيوة ديگري پيدا كرده است» (ص32 رساله آذري). شايد بهتر باشد كه مجموعة اين گويشها را براي تمايز با پهلوي پيش از اسلام «فهلوي» بناميم، همانطور كه در گذشته هم ترانه هاي اين زبان را در كتابها زير نام «فهلويات» مي آوردند. *** دربارة نام زبان آذري يا فهلوي آذربايجان، در چهل سال اخير بعد از انتشار رسالة انارجاني يك اشكال و ابهام ديگر نيز پيش روي پژوهندگان قرار گرفته، و آن كاربرد تعبير «رازي» يا «راژي» براي اين گويش است. اندكي بعد در روضات الجنان و در يك جنگ مورخ 1125 نيز اين تعبير ديده شده، و محققان به حدس و گمان آن را توجيه كرده اند. روحي انارجاني در فصل ششم رسالة خود در تعريف جوان، تعبير «راژي دان شهري خوان» را به كار برده كه به نظر من به شرحي كه در زير خواهم گفت، به معني كسي است كه «زبان فهلوي مي داند، و ترانه هاي فهلوي را به آواز خوش مي خواند». از دگرسو، در روضات الجنان حافظ حسين كربلايي (متوفي 997) در شرح حال ماما عصمت اسبستي از مردم حوالي تبريز و از صوفيان قرن نهم آمده است: «اين شعر را كه به زبان راژي است، و مردم آن را شهري مي گويند، خوانده اند».14 ● مرحوم كسروي، به ّ طوري كه در مقدمة رسالة خود مي نويسد، تحقيق خود را وقتي ّني نواحي شمالي ارس را ـ كه هيچگاه نام آذربايجان آغاز كرده كه تازه كساني با هدفهاي سياسي معي نداشته، و در قرون گذشته اران و در اواخر قفقاز ناميده مي شده ـ آذربايجان نام نهاده بودند، و زبان تركي آذربايجان را زبان آذري مي ناميدند، كه متأسفانه امروز هم نه تنها پيروان آن سياستها، بلكه خوديهاي بي ّ غرض اما بي ّ اطلاع نيز، گاهي همان تعبير مغرضانه يا جاهلانه را به كار مي برند. او با دليلهاي محكم و به استناد منابع قديم ثابت كرد كه «زبان باستان آذربايگان» تركي نبوده، بلكه يك ً زبان كاملا ايراني بوده است و تعبير آذري براي تركي امروز جعلي و ساختگي است، و منحصراً بايد دربارة آن زبان كهن ايراني به كار برود. 129 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره در جنگ مكتوب در 1125 نيز، دربارة مهان كشفي از مردم نمين اردبيل در قرن هشتم، آمده است: «او را به زبان راژي اشعار آبدار بسيار است». كسروي پنج دو بيتي زير عنوان «راجي» از جنگ طالش در رسالة خود (ص64 و 65) نقل كرده كه به نظر من در آنجا هم راجي نام شاعر نيست بلكه به معني «فهلويات» و صورتي از راژي و رازي است. محققان دربارة تعبيرات «رازي» و «شهري» در رسالة انارجاني و روضات الجنان و اشعار مهان كشفي حدسهاي ّ مختلف زده اند. مفصل تر از همه بحثي است كه مرحوم اديب طوسي كرده و چنين نتيجه گرفته است: «… چون از عهد تركمانان قراقويونلو رفته رفته تركي رواج يافته و زبان آذري متروك شده، محاورة اهالي ً ّ به تركي بوده، ولي خواص زبان محلي خود را نيز مي شناخته و با آن در موارد مخصوص شهرهاي آذربايجان معمولا سخن مي گفته اند… بنابراين اطلاق «راژي» يا رازي در قرن هشتم به زبان آذري از آن جهت بوده (كه چون زبان تركي بر مردم تحميل شده) در مواقعي مخصوص به اين زبان راز دل مي گفته اند، و چون زبان ولايتي آنها بوده، آن را «شهري» مي خوانده اند».15 ّ مسل ّ م است اين حدس وگمان كه اين زبان را رازي مي ناميده اند به اين علت كه بدان «راز دل» مي گفته اند، ً توجيهي است از روي ناچاري و فقط بر مبناي شباهت لفظي راز و رازي، و قطعا غيرمنطقي و ناپذيرفتني است. ّي خود را به لهجة خاصي ادا ّي از نظر لغوي هم صحيح نيست زيرا اگر بنا بود كساني حرفهاي محرمانه و سر حت كنند، چرا آن را زبان رازي گفته اند و «زبان راز» نگفته اند؟ ّ پيش از اين، كليد حل ّ معما را در آنجا نشان داديم كه گفتيم يكي از دو بيتيهاي مهان كشفي شاعر راژي سراي نمين اردبيل همان است كه نجم رازي از مردم ري، يكي دو قرن پيش از مهان كشفي، و پنج قرن پيش از كتابت ُجنگ محتوي دو بيتيهاي رازي او، آن را به گويش ولايت خود در كتاب خود آورده است و با شواهد متعدد ثابت ً كرديم كه زبان فهلوي از ري تا شمال غرب ايران (طبعا با اختلافات جزئي در نواحي مختلف) يكي بوده است. و از موارد ياد شده برمي آ يد كه آن را رازي مي ناميده اند، و بعدها به دليلي كه خواهيم گفت شهري هم ناميده شده است. اكنون هم گويا زبان دليجان (ميان قم و اصفهان) تا حوالي كاشان را «راجي» مي نامند16. همچنين نسيم خنكي كه از شمال مي آيد و از تهران مي گذرد و به نواحي جنوبي تر مي رسد در آنجا باد راجي ناميده مي شود.17 حالا ببينيم چرا اين زبان فهلوي را رازي ناميده اند و آذربايجاني يا تبريزي نگفته اند؟ ّ من تصور مي كنم دري زبانان خراسان يا كوچ نشيناني كه از خراسان به سوي غرب مي رانده اند، وقتي به ري مي رسيده اند، نخستين بار به زباني برمي خورده اند كه غير از زبان دري خراسان بوده است؛ و رواج اين زبان تا آذربايجان هم ادامه داشته و چون نخستين بار اين زبان در ري به گوششان رسيده بوده و ري بزرگترين شهر فهلوي زبان بوده، زبان فهلوي شمال غرب ايران را رازي ناميده اند. بعدها كه كوچ نشيناني از شمال شرق ايران به آذربايجان رسيده اند و به كشش زندگي دامداري و كوچ نشيني، نه ّ در شهرها بلكه در دشتها و روستاها بار افكنده و سكونت گزيده اند، به زبان خود سخن مي گفته اند، اما مردم شهرها كه هنوز زبان فهلوي خود را حفظ كرده بوده اند، زبان فهلوي شهرها را زبان «شهري» ناميده اند. ● در سلسلة النسب و صفوة ّ الصفا از دو بيتيهاي آذري شيخ صفي الدين و ديگران به پهلوي تعبير شده است. حمداالله مستوفي هم زبان مردم آذربايجان را پهلوي ناميده و گونه هاي ّر)، در گشتاسفي، ولايت بين باكو و اردبيل آن را: در زنجان (پهلوي راست)، در مراغه (پهلوي مغي (پهلوي به جيلاني باز بسته) ذكر كرده است. 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره 130 اندك اندك، از اواخر قرن دهم و اوائل قرن يازدهم كه زبان فهلوي به تأثير عوامل چندي از شهرها هم رخت برمي بست، بازپسين يادگارهاي آن، ترانه هاي فهلوي بود كه خوانندگان زمزمه مي كردند، و اين بار «شهري» به «سرود و ترانة فهلوي» اطلاق شد، و هنرمندان خوش آواز را «شهري خوان» مي ناميدند. در فرهنگ رشيدي مي خوانيم« «شهري، گويندگي است به زبان پهلوي، كه رامندي نيز گويند». در غياث اللغات آمده: «نوعي از سرود كه به زبان پهلوي باشد». آنندراج به نقل از بهار عجم و مصطلحات وارسته آورده است: «نوعي از سرود و خوانندگي به زبان پهلوي. مخلص كاشي: مخلص، ترانة عشق از اهل عقل مشنو مشكل بود شنـيدن «شهري» ز روستايي در تذكرة نصرآبادي در شرح حال غيرت همداني18 آمده: «خود مي گويد كه در اوايل حال شهري خوان بودم… در فن موسيقي و ترتيب اصوات ربط تمام دارد». «شهري» يا ترانه هاي فهلوي، «اورامن» نيز ناميده مي شد. در برهان قاطع آمده: «اورامن، نوعي از خوانندگي و گويندگي باشد كه آن خاصة فارسيان است، و شعر آن به زبان پهلوي باشد…» «اين تعبير در يك دو بيتي آمده كه به نوشتة ابن بزاز در صفوة الصفا، پير جنگي براي شيخ صفي خوانده است: «هر كه اورامنه بنام بخوند…» (رسالة آذري، ص42) در نامه هاي عين القضات19 عنوان دو بيتيهاي فهلوي «اورامه» آمده، و در برهان مي خوانيم: «اورامه، به معني اورامن است كه نوعي از گويندگي فارسيان باشد». ّ تصور مي كنم اورامن و اورامه با رامندي بي ارتباط نباشد. *** از مجموع قرائن و اوضاع و احوال چنين برمي آيد كه بعد از اسلام به همانسان كه بقاياي انديشه ها و آيين و آداب و رسوم كهن در شمال غرب ايران برجاي بوده، و جلوه هايي از آن را در آثار صوفيان آن نواحي چون عين القضات و سهروردي مي بينيم20 ً ، زبان پهلوي نيز در آن نواحي هنوز رواج داشته، و قطعا شاعران بسياري بوده اند كه به اين زبان شعر مي سروده اند، و اشاره كرديم كه اشعار پارسي (يعني فهلوي) محمدبن بعيث حاكم مرند در اوائل قرن سوم در آذربايجان معروف بوده است. از سال 420 كه با فتح ري به دست محمود غزنوي حكومتهاي ايراني شرق ايران به سوي غرب كشيده شد، شعر دري به قلمرو پهلوي راه گشود، و از نخستين دري سرايان اين سوي، كاراسي شاهنامه خوان (تاج الدين احمد قزويني) از نديمان دربارهاي غزنوي و آل بويه را مي شناسيم كه يك رباعي فارسي دري به نام او در نزهة المجالس شرواني باقي مانده است. در 434 طغرل سلجوقي نواحي مركزي ايران را گرفت، و ري را تختگاه خود ساخت، و در 446 آذربايجان ● محققان دربارة تعبيرات «رازي» و «شهري» در رسالة انارجاني و روضات الجنان و اشعار مهان كشفي حدسهاي مختلف زده ّ اند. مفصل تر از همه بحثي است كه مرحوم اديب طوسي كرده و چنين نتيجه گرفته است: «… چون از عهد تركمانان قراقويونلو رفته رفته تركي رواج يافته و زبان آذري متروك شده، محاورة ً اهالي شهرهاي آذربايجان معمولا ّ به تركي بوده، ولي خواص زبان محلي خود را نيز مي شناخته و با آن در موارد مخصوص سخن مي گفته اند… بنابراين اطلاق «راژي» يا رازي در قرن هشتم به زبان آذري از آن جهت بوده (كه چون زبان تركي بر مردم تحميل شده) در مواقعي مخصوص به اين زبان راز دل مي گفته اند، و چون زبان ولايتي آنها بوده، آن را «شهري» مي خوانده اند». 131 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره را هم به اطاعت درآورد. و با اين پيوستگي سياسي و نظامي، پيوستگي فرهنگي نيز برقرار گرديد و شاعراني در ّ آذربايجان به سرودن شعر فارسي دري آغاز كردند كه شايد نخستين آنها قطران تبريزي (متوفي 465) است كه ادعا ِ شعر دري را بر شاعران [آذربايجان] گشوده است: مي كند در ِ شعر دري بر شاعران نگشادمي21 گر مرا بر شعرگويان جهان رشك آمدي من در ّ طبيعي است كه با شروع شعر دري، سخن سرايي به فهلوي به كل ً ي منسوخ نگرديده و قطعا شاعراني بوده اند كه به هر دو زبان يا به يكي از آن دو زبان ايراني شعر مي سروده اند به طوري كه سيصدسال بعد از آن حمداالله مستوفي كه خود از مردم همين نواحي بوده در تاريخ گزيدة خود در فصل «اهل الشعر من العجم»22 مي گويد: «شعراي عجم كه به زبان پارسي و پهلوي و غير آن اشعار دارند بسيارند، آنچه مشاهيرند اسامي شان ياد كنيم» آنگاه در مقابل 78 تن شاعران دري گوي معروف سراسر ايران، شعر و شرح حال هشت تن گويندگان شمال غرب ايران را هم مي آورد ّت تا نيمه هاي حكومت كه به زبان فهلوي و انواع آن از رازي و قزويني و زنجاني و كرجي شعر سروده اند و اين سن صفوي ادامه داشته است. بنابراين، آنچه گفته اند و معروف است كه چون خراسان و ماوراءالنهر دور از خلافت عباسي بوده شعر و ادب ً ايراني از آنجا آغاز شده، حدسي است كه كاملا علمي و دقيق نيست، و اندكي آميخته به تسامح است. صحيح تر ّ اين است كه بگوييم بعد از چيرگي تازيان شاعران در هر گوشة ايران به زبان ايراني محل خود شعر مي سروده اند: در شرق ايران به زبان فارسي دري و در شمال غرب ايران به زبان فهلوي، و در نواحي ديگر به لهجه هاي ايراني ديگر. هنگامي هم كه نخستين سلسله هاي ايراني در خراسان و ماوراءالنهر اعلام استقلال كردند، فارسي دري كه ً غنا و استعداد بيشتري داشت و زبان كاركنان آن دربارها بود، زبان نامه نويسي ديواني قرار گرفت، و چون اصولا در كاربرد ديواني هم ورزش و پرورش يافت، و شاعران دري گوي هم از طرف اميران و وزيران حمايت شدند، بعد از پيوستن غرب ايران به قلمرو سلسله هاي واحد ايراني، كه باز هم اكثر به وسيلة رجال خراساني اداره مي شد، زبان دري اهميت ديواني خود را حفظ كرد، و در نواحي فهلوي زبان هم گسترش يافت، و شعر و ادب دري شعر و ادب رسمي تمام سرزمين ايران شد. اين بار، در كنار فارسي دري، زبان پهلوي به عنوان زبان محاورة مردم، و شعر فهلوي به صورت ادبيات عامة مردم برجاي ماند. فهلوي زبان عواطف ساده و شور و حال و جذبه و غم و شادي مردم بود، همانطور كه فارسي دري زبان رسمي و ديواني، و عربي زبان ادعيه و استدلالهاي ديني بود: در دعا و نفرين آرزومندان، در راز و نياز عاشقان، در سماع صوفيان در خانقاهها، در ترانه هاي نغمه سرايان در بزمهاي اهل ذوق عبارات فهلوي به گوش مي رسد. وقتي پير حسن صوفي چشمش به جسد پسرش افتاد كه به فرمان اسكندر قراقويونلو به دارش آويخته بودند، اين نفرين به فهلوي بر زبانش گذشت: «اسكندر، رودم كشتي، رودت كشاد!»23 (يعني اسكندر فرزندم را كشتي، خدا فرزندت را بكشد) ماماعصمت اسبستي وقتي از دست برزگرش خشمگين شد به همان زبان فرياد زد: «چكستاني، مپسندم؟» برزگر . افتاد و مرد و ماماعصمت براي تعزيت به خانة او رفت و دو بيتي راژي يا شهري خواند24 ّي بلبل حافظ هم به شاخ سرو، گلبانگ پهلوي سر مي داده و به اين زبان درس مقامات معنوي مي گفته. حت ● دربارة دگرگشت زبان «آذربايجان و نواحي مجاور آن» نخست اين نكته بديهي را نبايد از نظر دور داشت كه: اين دگرگشت در همه جا همزمان و ناگهاني روي نداده، بلكه از نيمه هاي قرن پنجم كه پاي قبايل ترك به آذربايجان رسيده، به تدريج آغاز شده و به آرامي در طول پنج و شش قرن انجام پذيرفته است. 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره 132 (نمونة عبارتهاي كوتاه پهلوي كه براي بيان احساسات بر زبان كساني رفته، يا صورت ضرب المثل داشته، از صفوة الصفا در رسالة كسروي آمده است). *** ادبيات فهلوي كه قديم ترين نمونه هاي آن منسوب به ابوالعباس نهاوندي (متوفي 331) و باباطاهر همداني ً (متوفي 401) و بندار رازي (متوفي 401) در دست است، قطعا دامنة گسترده اي داشته، اما با گذشت روزگاران از ُ ميان رفته، و اينك نمونه هاي اندكي از آن در ديوانهاي شاعران، و جنگها و متون نثر فارسي و عربي برجاست، و جستجو و گردآوري آثار بازماندة اين ادبيات گمشده را از محققان و زبانشناسان بايد چشم داشت كه كلية ّ يادگارهاي گذشته، و گويشهاي موجود بازمانده از آن را به صورت كلي و يكجا و در كنار هم مورد پژوهش دقيق تر قرار دهند و هماننديها و دگرگونگيهاي آنها را باز نمايند. فهلوياتي را كه در المعجم شمس قيس رازي و تاريخ گزيدة مستوفي قزويني آمده، و نمونه هايي از فهلويات شاعران قرن هفتم تا نهم از همام تبريزي، صفي الدين اردبيلي، اوحدي مراغه اي، عبدالقادر مراغه اي، مغربي تبريزي ً را پيش از اين مرحوم اديب طوسي و ديگران منتشر كرده اند، ولي طبعا آثار بازماندة فهلوي منحصر بدانها نيست. ً مثلا در ميان آثار شاعران نواحي فهلوي زبان در تذكره ها، نمونه هاي ديگري از شعر پهلوي مي توان يافت، از آن جمله يك دوبيتي دستخورده منسوب به ابوالعباس نهاوندي (متوفي 331) در مجمل فصيحي25، و يك دوبيتي از عنايت كاشي شاعر قرن دهم در خلاصة الاشعار تقي كاشي26 و فهلوياتي در جنگ شمارة 900 قرن هفتم (مجلس).27 در متنهاي منثور عرفاني غرب ايران هم جاي جاي دوبيتيهاي فهلوي آورده اند. از آن جمله: در نامه هاي عين القضات19، و يك ضرب المثل در لطائف الحقايق رشيدالدين فضل االله12 ،28 فهلوي در يك متن منثور عرفاني ناشناخته از اوائل قرن ششم29 كه به نظر من قرينه اي است كه كتاب اخير در غرب ايران تأليف شده است. حتي در متنهاي عربي تأليف شده در غرب ايران هم دوبيتيهاي فهلوي مي يابيم. از آن جمله در التدوين رافعي قزويني آمده كه اسفنديار جاليزباني صوفي معروف به اسفندويه در واپسين لحظه هاي زندگي اين بيت فهلوي را بر زبان رانده است: انون آمدي بح ناده ديار كه بحيه ديار كـه بـحـيـه رزبـو كـنـده ديـوار30 و نيز در يك قطعة عربي در ديوان ابي الرضا راوندي كاشاني شاعر تازي گوي نيمة اول قرن ششم، يك مصراع . فهلوي آمده است31 ً وجود اينهمه نمونه هاي فهلوي در متنهاي فارسي و عربي، كه قطعا با جستجوي محققان نمونه هاي بيشتري ّد اين واقعيت است كه پهلوي زبان عامة مردم بوده و خوانندگان آن را خوب به دست خواهد آمد، باز هم مؤي مي فهميده اند. *** در بحث از شعر فهلوي، اين نكته نبايد ناگفته بماند كه همه دوبيتيهاي فهلوي (و حتي چند غزل باقي مانده) بر ّ وزن دوبيتيهاي معروف باباطاهر همداني، و به اصطلاح عروضيان در بحر هزج مسدس محذوف است و تغييراتي هم كه در وزن داده مي شده، و نمونه هاي آن در المعجم آمده، باز هم در اين بحر بوده است. شمس قيس رازي تصريح دارد كه «زحافي كه در اين وزن مستعمل است در اشعار عرب نبوده است، در قديم بر اين وزن شعر تازي نگفته اند».32 *** چنين مي نمايد كه اين وزن خاصة ادبيات فهلوي و يادگار شعر پهلوي پيش از اسلام است و با عروض تازي كه ايجاد آن را به خليل ابن احمد نسبت داده اند (كه در آن هم جاي حرف هست) ارتباطي ندارد. و اين وزن در 133 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره ّت را داشته كه رباعي در شرق ايران در فارسي دري داشته است. غرب ايران همان اهمي ً در مقابل شعر عربي، نظم فارسي را بيت مي ناميده اند، و همانطور كه شادروان بهار اين را هم بگوييم كه اصولا حدس زده اين كلمه فارسي است و با بيت عربي (به معني خانه) ارتباطي ندارد. از دگرسو حدس مي زنيم كه «بيات» . در اصطلاح موسيقي، و «بياتي» نوعي دوبيتيهاي تركي در آذربايجان با همين «بيت» و «دوبيتي» مربوط است33 *** مفردات لغات فهلوي هم كه امروز به كثرت در زبان تركي آذربايجان موجود است34، در متون فارسي پديد آمده در غرب ايران به كار رفته است. از آن جمله است فرهنگهاي كمال الدين حبيش تفليسي كه نمونه هايي از واژه هاي فهلوي آنها در پايان شرح حال او در مجلة آينده نشان داده شده است35 و نيز عجايب المخلوقات نجيب الدين همداني36 و مجمل التواريخ و القصص و اسكندرنامة قديم و سمك عيار و ترجمة محاسن اصفهان مافروخي، و كلية آنچه مي دانيم يا حدس مي زنيم كه در قلمرو نواحي فهلوي زبان پديد آمده، از اين نظر بايد مورد بررسي قرار گيرد. *** آخرين مطلبي كه دربارة زبان كهن آذربايجان بايد بررسي شود اين است كه: تا چه زماني زبان فهلوي يا آذري در آذربايجان رواج داشته و اكثريت مردم آن را مي فهميده اند و بدان سخن مي گفته اند. در اين باره، نخستين بار مرحوم كسروي چنين نوشت: «اين را به آساني توان پذيرفت كه جا باز كردن تركي براي خود در آذربايجان، و به كنار زدن آن آذري را، پيش از پايان پادشاهي صفوي انجام گرفته» (رسالة آذري، ص25). «آذري تا زمان شاه اسماعيل از شهرها برافتاده بود.» (همانجا،ص60). «بيگمان تا زمان شاه سليمان زبان آذري فراموش شده بود» (همانجا، ص47). اما اينك با كشف و انتشار منابعي كه در دسترس آن مرحوم نبوده، از قبيل رسالة انارجاني، روضات الجنان، ّ سياحتنامة اوليا چلبي، نوشتة جنگ مورخ 1125، پرتوهاي تازه اي براين پهنه تابيده، و مسئله به صورت ديگري درآمده، و آنچه را كه او به آساني و به صورت قطعي و بي گمان پذيرفته، ما به هيچ وجه نمي توانيم بپذيريم. دربارة دگرگشت زبان «آذربايجان و نواحي مجاور آن» نخست اين نكته بديهي را نبايد از نظر دور داشت كه: اين دگرگشت در همه جا همزمان و ناگهاني روي نداده، بلكه از نيمه هاي قرن پنجم كه پاي قبايل ترك به آذربايجان رسيده، به تدريج آغاز شده و به آرامي در طول پنج و شش قرن انجام پذيرفته است. پيشروي تركي و واپس نشيني فهلوي در نواحي و شهرهاي مختلف و حتي در ميان طبقات مختلف مردم، در زمانهاي مختلف به نسبت اوضاع و احوال مختلف جغرافيايي از جمله آب و هواي هر منطقه و ميزان سازگاري آن با زندگي كوچ نشينان، دوري و نزديكي آن از راههاي اصلي، و جنگها و كشتارها و مهاجرتها و علل شناخته و ّ ناشناختة ديگر ارتباط داشته است. به اين ترتيب بررسي تقدم و تأخر اين دگرگشت زبان و تعيين تاريخ تقريبي آن در هر شهر و ناحيه و روستايي جداگانه بايد انجام گيرد. اين را مي دانيم كه نخستين بار با رسيدن تركمنهاي سلجوقي در نيمه هاي قرن پنجم به آذربايجان زبان تركي ● نخستين بار با رسيدن تركمنهاي سلجوقي در نيمه هاي قرن پنجم به آذربايجان زبان تركي به گوش مردم فهلوي زبان شهرهايي كه بر سر راه بودند رسيد. بعدها در حكومت تركمنهاي آق قويونلو و قراقويونلو، مي توان حدس زد كه پشتوانة حكومتي زبان تركي، و نياز مردم به تماس با عمال حكومت، موجب آشنايي فهلوي زبانان بعضي شهرها با زبان نورسيده، و عقب نشيني تدريجي فهلوي شده باشد. درست به همان دليل و به همان صورتي كه در آسياي صغير با ورود تركها و حكومت آنها به تدريج بوميان رومي تبار ترك زبان شدند. 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره 134 به گوش مردم فهلوي زبان شهرهايي كه بر سر راه بودند رسيد. دويست سال بعد كه به موجب كلية قرائن هنوز اكثريت مردم آذربايجان به زبان كهن خود سخن مي گفتند، حمداالله مستوفي در نزهة القلوب دربارة خوي نوشت: . «مردمش سفيدچهره و ختايي نژاد و خوب صورت اند، و بدين سبب خوي را تركستان ايران خوانند»37 از اينجا برمي آيد كه شايد نخستين شهري كه زبان كهن را از دست داده، خوي بوده، و دليلش روشن است. خوي بر سر راه لشكركشي و مهاجرت تركمنها به آسياي صغير قرار داشت، و با وضع اقليمي مساعد براي توقف كم و بيش از راه رسيدگان مناسب بود. در سالهاي 456-454 مردم خوي چندين بار با سپاه طغرل سلجوقي جنگيدند38. و در 463 الب ارسلان خوي را مركز تجمع سپاهيان براي حمله به روم قرار داد39 بعدها سنجر خوي را با خاص گرفت.40 (يعني خالصة سلطنتي كرد). بعدها در حكومت تركمنهاي آق قويونلو و قراقويونلو، مي توان حدس زد كه پشتوانة حكومتي زبان تركي، و نياز مردم به تماس با عمال حكومت، موجب آشنايي فهلوي زبانان بعضي شهرها با زبان نورسيده، و عقب نشيني تدريجي فهلوي شده باشد. درست به همان دليل و به همان صورتي كه در آسياي صغير با ورود تركها و حكومت آنها به تدريج بوميان رومي تبار ترك زبان شدند. در خود تبريز، پايتخت تركمنها، به طوري كه از منابع پيش گفته برمي آيد و با بررسي اجمالي وضع شاعران ً آن شهر در تذكرة تحفة سامي بيان خواهيم كرد، تا اواخر قرن دهم هنوز زبان پيشين تغيير نيافته بوده، و احتمالا دگرگشت قطعي در جنگهاي پس از شاه طهماسب با عثمانيها، و اشغال بيست سالة آن شهر از شاه عباس بزرگ انجام پذيرفته است. آنچه از روضات الجنان حافظ حسين كربلايي تبريزي (متوفي 997) و رسالة انارجاني [تأليف شده در 985- 994] بارها در مقالات محققان نقل شده، مؤيد اين نظر است كه تا پايان قرن دهم هنوز زبان فهلوي يا آذري در ّ تبريز و بيشتر شهرهاي آذربايجان به كلي از ميان نرفته بوده است. ّ اوليا چلبي جهانگرد بسيار مشهور ترك هم كه به ادعاي خود دوبار در سالهاي 1051 و 1056 به آذربايجان آمده41، به دوام زبان فهلوي در پاره اي نواحي اشاراتي دارد. ً ّ يعني فهلوي) تكلم دربارة مردم تبريز مي گويد: «ارباب معارف آن به فارسي (به معني زبان غير تركي، احتمالا . مي كنند42 دربارة نخجوان گويد: «رعايا و مردم نخجوان به زبان دهقاني حرف مي زنند. اما عارفان و شاعران و نديمان ظريف شان با ظرافت و نزاكت به زبان پهلوي و مغولي كه زبانهاي قديمي است سخن مي گويند. شهرنشينان شان هم به زبانهاي دهقاني، دري، فارسي، غازي43، پهلوي حرف مي زنند… تركمنهايي كه در نواحي مختلف آن ساكنند، . لهجه هاي مختلف مغولي دارند»44 . دربارة مراغه گويد: «اكثر زنان مراغه به زبان پهلوي گفت وگو مي كنند»45 سخن او دربارة زبان زنان مراغه، فصل رسالة انارجاني را در «تواضعات اناث تبريز» به زبان كهن به ياد مي آورد و معلوم مي شود كه خانه نشيني زنان و دوري آنها از اجتماع و بي نيازي آنها از گفتگوهاي ديوان و بازار سبب شده ● برسرهم مي توان گفت كه زبان تركي ابتدا در دروازة خروجي آذربايجان در خوي جا خوش كرده، و نواحي كوهستاني شمال شرقي آذربايجان، همان جاهايي كه هنوز بقايايي از آذري بر سر زبانهاست، آخرين جاهايي بوده كه تركي در آنها راه يافته است. دگرگشت زبان را در تبريز، در همان سالهاي جنگ و هراس و گريز و ويراني، و بيشتر مقارن با اشغال بيست سالة تبريز از 993 تا 1012 و كشتار عام مردم شهر به دست عثمانيها بايد جستجو كرد. 135 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره ً كه طبعا دگرگشتهاي زبان در محاورات آنها كمتر و ديرتر اثر بگذارد. ً در ميان طبقات و گروههاي مختلف مردم هم زمان و تاريخ تغيير زبان يكسان نبوده است. مثلا مي توان حدس ّ زد كه بعد از قيام شاه اسماعيل، بازماندگان مردم شافعي، مدتها زبان كهن را حفظ كرده بوده اند، و در مقابل، قزلباشها به زبان جديد سخن مي گفته اند. ُ همانطور كه گفتيم واپسين منبع، از آخرين يادگارهاي زبان كهن در آذربايجان، مسطورات جنگ مكتوب در 1125 است كه دوبيتيهاي رازي مهان كشفي شاعر نمين آذربايجان در آن آمده، و از آنجا معلوم مي شود كه شعر فهلوي نجم رازي با پانصد سال فاصلة زماني، و يكصد فرسنگ فاصلة مكاني، هنوز در شمال شرق آذربايجان به زبان مردم بوده است. از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مي شود كه زبان تركي ابتدا در دروازة خروجي آذربايجان در خوي جا خوش كرده، و نواحي كوهستاني شمال شرقي آذربايجان، همان جاهايي كه هنوز بقايايي از آذري بر سر زبانهاست، آخرين . جاهايي بوده كه تركي در آنها راه يافته است46 *** يك نكته هم گفتني است كه تاكنون در بررسي مسئلة زبان كهن آذربايجان، تنها به اشارات نويسندگان پيشين، يا دوبيتيها و عبارات بازمانده در كتابها، يا به گويش كهن مردم روستاهايي كه هنوز آن را در محاوره به كار مي برند توجه شده است. آنچه مانده و مي تواند مسئله را از ديدگاه تازه اي مطرح نمايد و نتايج تازه تري به دست دهد، بررسي دقيق تر ّ حوادث تاريخي و وضع اجتماعي، و نيز تأمل بيشتر در زندگي و آثار شاعران و نثرنويسان هر شهر در دوره هاي ً ّ كثرت يا قلت شاعران پارسي گوي در هر دوره در هر شهر، روشنگر وضع مختلف است. به اين معني كه اصولا زبان در آنجا و قرينه اي است بر اينكه زبان محاورة اكثريت مردم آنجا يك زبان ايراني بوده است. به عنوان نمونه شاعران شهر تبريز را در سه تذكرة تحفة سامي و مجمع الخواص و تذكرة نصرآبادي (تأليف شده از نيمة قرن دهم تا اواخر قرن يازدهم) از نظر مي گذرانيم. در تحفة سامي كه در دورة شاه طهماسب در 957 تأليف شده، دهها شاعر تبريزي را در آن سالها مي بينيم كه اكثر نزديك به همة آنها از پيشه وران و طبقة متوسط مردم آن شهر بوده اند: فردي (علاقه بند)، حاصلي (ابريشم فروش)، ّ فصيحي (تكمه بند)، نازكي (تاجدوز)، رفيعي (مطرب) ميلي (نمدزين دوز)، نباتي (نقاش و لاژوردشور)، فتحي (مشك فروش) محمود (تكمه باف و علاقه بند)، واصلي (ابريشم فروش)، آگهي (سوزنگر)، ذهني (سيرابي فروش)، شكيبي (زركش)، علاءمشكي (مشك فروش)، عزيز (طباخ)، نوري (سقا، عسل فروش)، قوسي تبريزي (عامي است)، ياري تبريزي (عامي، خرده فروش). شعر سرايي اينهمه افراد از طبقات پيشه ور، و حتي عامي، به زبان فارسي، مي رساند كه در دورة شاه طهماسب، پنجاه سالي پيش از تأليف رسالة روحي انارجاني، همانطور كه از آن رساله هم برمي آيد، هنوز تركي در تبريز عموميت نيافته بوده است. ً «تركان و شعراي مقرر و معين ايشان» اين نكته هم مهم است كه از اين عده شعر غير فارسي نقل نشده، و اصولا بطور جداگانه در «صحيفة ششم» آن كتاب معرفي شده اند، و هيچ يك از آنان به شهر معيني نسبت داده نشده اند، و معلوم مي شود هنوز كوچ نشين بوده اند. اما مجمع الخواص صادقي كتابدار كه حدود شصت سال بعد در 1016 (يعني بعد از اشغال بيست سالة تبريز ّ بوسيلة عثمانيها) تأليف شده، حال و هواي ديگري دارد. تعداد شاعران تبريز به نسبت شهرهاي ديگر ايران كمتر شده، و سه تن از آنها هم (حريف، كلب علي، بديعي) علاوه بر شعر فارسي، شعر تركي هم مي سروده اند، و اين در آن شهر تازگي دارد. 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره 136 وقتي به تذكرة نصرآبادي مي رسيم كه شصت هفتاد سال بعد از مجمع الخواص (در سالهاي 1090-1083) تأليف شده، مي بينيم وضع به كلي ديگرسان است. در ميان صدها شاعري كه شعر و شرح حال شان در آن كتاب آمده، از كمتر شاعر تبريزي نامي هست. آن عده هم كه هستند اكثر مثل صائب از «تبارزة اصفهان» و مقيم محلة عباس آباد آن شهرند، و تني چند هم در شهرهاي ديگر ايران، يا در هند پراكنده و آواره اند. از اين قرائن برمي آيد كه دگرگشت زبان را در تبريز، در همان سالهاي جنگ و هراس و گريز و ويراني، و بيشتر مقارن با اشغال بيست سالة تبريز از 993 تا 1012 و كشتار عام مردم شهر به دست عثمانيها بايد جستجو كرد. اين بررسي اجمالي نمونه كه دربارة تبريز (و فقط بر مبناي سه تذكره) به عمل آمد، جاي آن دارد كه به وسيلة پژوهندگان جوان با همت، دربارة هر شهر و ناحيه اي جداجدا، و با جستجو در كلية تذكره ها و ديگر منابع موجود ّ انجام گيرد، و تصور مي كنم حاصل چنين پژوهشهايي مسئله را روشن تر خواهد كرد. پي نوشت: 1. نسخة مورد استفادة نگارنده (چاپ دوم، تهران 80 ،1317 صفحه) بوده، و گويا از چاپ دوم مطالبي افزوده شده، چاپ سوم (سال 1325) و نيز همان در 1335 به چاپ چهارم رسيده است. 2. از آن جمله رسالات و مقالاتي از پژوهندگان زنده ياد: عباس اقبال، اديب طوسي، عبدالعلي كارنگ، مجتبي مينوي، ناصح ناطق و هنينگ، و آقايان دكتر ماهيار نوابي، دكتر منوچهر مرتضوي، دكتر احسان يارشاطر، دكتر صادق كيا، يحيي ذكا، دكتر ّ محمدجواد مشكور، رحيم رضازادة ملك، محمد قزويني، محيط طباطبائي، دكتر محمد مقدم، فريدون جنيدي، دكتر رشيد عيوضي، دكتر عنايت االله رضا و ديگران (رجوع شود به فهرست مقالات فارسي 3 جلد از ايرج افشار) 3. چند كلمه حذف شد. 4. ر.ك: مقدمة آن كتاب صفحات 68-62 5. مرصادالعباد ص 95 6. نشرية دانشكدة ادبيات تبريز (سال 8، شمارة 3، پاييز 1335، صفحات 257-240) 7. رك: ديوان عبيد زاكاني، به تصحيح عباس اقبال، 1321 ص 122 و 141، و ديوان همام تبريزي به تصحيح دكتر رشيد عيوضي، صص 62 و 134 8. ديوان خاقاني، به تصحيح دكتر ضياءالدين سجادي، ص 306 9. همانجا، ص 513 ّ 10. رك: مقدمة نويسندة اين سطور بر نزهة المجالس، ص 20 11. نوشتة ابن نديم، و روايات معروف ديگر پيشينيان از: طبري، ابن حوقل، اصطخري، مقدسي، مسعودي، يعقوبي، ياقوت و مستوفي قزويني را دربارة زبان كهن آذربايجان، در پنجاه سال اخير بارها پژوهندگان در آثار خود نقل كرده اند و مشخصات دقيق چاپهاي مختلف و شمارة صفحات لازم هر يك را آورده اند و در اينجا نيازي به تكرار آنها نيست. فقط در مواردي مشخصات ً ً براي نخستين بار نقل مي شود و قبلا منبع ذكر مي شود كه از نسخة چاپي يا خطي خاص ديگري استفاده كرده ايم، يا آنچه اصولا مورد توجه محققان قرار نگرفته بوده است. 12. احسان يارشاطر، «زبانها و لهجه هاي ايراني»، ّ مجلة دانشكدة ادبيات، س 5 ش 1 و 2، ص 37-35 13. ديوان قطران تبريزي، به تصحيح محمد نخجواني، 1333 تبريز، ص 376 14. روضات الجنان، چاپ جعفر سلطان القرائي، ج 2، ص 50 15. نشرية دانشكدة ادبيات تبريز، سال هشتم، شمارة سوم، پاييز 1335، صص 242-240 16. نامة جمال زاده، همان نشريه، سال نهم، شمارة دوم، تابستان 1336، ص 217 17. اين نكته را استاد محترم آقاي دكتر صادق كيا كه سالها دربارة بيشتر گويشهاي ايراني پژوهشها كرده اند به من گفتند. 18. تذكرة نصرآبادي، چاپ ارمغان، ص 322 19. نامه هاي عين القضات، به اهتمام دكتر علينقي منزوي، و عفيف عسيران، ج 2، صفحات 444 ،411 ،176 ،168،173. در مورد آخري به جاي اورامه، «اوراما» چاپ شده است. 20. مرصادالعباد به تصحيح نگارنده، چاپ دوم، ص 683 تعليقات 21. ديوان قطران، به تصحيح محمد نخجواني، ص 429 22. تاريخ گزيده، به تصحيح دكتر عبدالحسين نوايي، صفحات 712-757 137 1394 پاييز -تابستان /300 – 301 شماره 23. روضات الجنان، ج 1، ص 390. اديب طوسي در نشرية دانشكدة ادبيات تبريز، سال هشتم، ص 241 از يك نسخة خطي با اندك تغيير نقل كرده (روم، ب جاي رودم) 24. همان ، ج 2، ص 50، در مقالة دكتر ماهيار نوابي، نشرية… سال هفتم، شمارة اول، و مقالة اديب طوسي، سال هشتم همان نشريه، ص242 از نسخة خطي نقل شده است. 25. مجمل فصيحي، به تصحيح محمود فرخ، ج 2، ص 54 26. خلاصة الاشعار، نسخة شمارة 334 مورخ 1013 مجلس، خاتمة كتاب، اصل اول در ذكر شعراي كاشان 27. ابن يوسف شيرازي، فهرست كتابخانة مجلس ، جلد سوم، تهران 1321-1318، صص 162-157 28. لطائف الحقايق، به تصحيح غلامرضا طاهر، ج 1، ص 290 29. يك متن عرفاني از حدود سال 521 هجري، معرفي آقاي دانش پژوه، فرهنگ ايران زمين، سال 6، صفحات 333-328 30. اين كلمات را وقتي از ورق عكسي 23 نسخة وهبي در كتابخانة مركزي دانشگاه تهران نقل كرده ام و براي تصحيح آن بايد ضبط نسخ عكسي متعدد كتابخانة مركزي مقابله شود. 31. «بت شم اج ز بد داي جم رمائي» چاپ مرحوم جلال محدث، ص 62. اساس چاپ، نسخة منحصر به فرد جديدي بوده، و تصحيح مصراع مشكل است. 32. المعجم، چاپ دانشگاه، ص 107 33. براي توضيح بيشتر رجوع شود به تعليقات نگارنده بر مرصادالعباد، صفحات 557-553 و نيز صفحات 692-691 چاپ دوم همان كتاب. 34. آقاي دكتر ماهيار نوابي تعداد بسياري از لغات آذري يا فهلوي موجود در محاورات مردم آذربايجان را جمع آوري و در نشرية دانشكدة ادبيات تبريز (سالهاي 5 و 6) منتشر كرده اند. نويسندة اين سطور هم يادداشتهايي در اين زمينه فراهم كرده كه هنوز چاپ نشده است. 35. آينده، سال هفتم، ص 624 36. اين كتاب را آقاي دكتر منوچهر ستوده چاپ فرموده اند، و نوشته هاي ايرانشناسان خارجي را در مقدمة خود آورده اند كه اكثر آنها محمدبن زيد طوسي را مؤلف كتاب مي دانند. در يك نسخة خطي به نام اسرار فلك و انوار ملك جزء مجموعة كتاب الخواص المنافع المجموعات، به شمارة 6391 در كتابخانة اياصوفية استانبول مطالبي از قول نجيب الدين همداني آمده كه در همين كتاب موجود است. دقت و وسعت معلومات مؤلف دربارة همدان مؤيد اين حدس است كه او اهل همدان و بنابراين همان نجيب الدين همداني است. 37. نزهة القلوب، به تصحيح دكتر محمد دبيرسياقي، ص 97 38. ابن اثير، تاريخ كامل ج 1 ص 38، مرآت الزمان سبط ابن جوزي، چاپ علي سويم، 1968، آنكارا. صفحات 96-94 39. اخبارالدولة السلجوقيه، ص 32، زبدة النصره بنداري، 38-31، ديوان لامعي، 136 40. جامع التواريخ، چاپ آتش، ص 82؛ سلجوقنامه، چاپ خاور، ص 45 41. مؤلف سياحتنامة اوليا چلبي به مصداق «جهانديده بسيار گويد دروغ» گاهي دربارة تعداد جمعيت و بناهاي شهرها لحن مبالغه آميزي دارد. من كه مطالب مربوط به ايران را در آن كتاب بررسي كرده ام، چنين به نظرم رسيده است كه گويا بعضي از آنچه را بعنوان مشهودات خود باز مي گويد، از ديگران شنيده يا در كتابها خوانده است. 42. سياحتنامة اوليا چلبي، به تصحيح احمد جودت، استانبول، 1314ج 2، ص 253 43. ظ: تازي (؟) 239-238 ص ،2 ج ،همانجا .44 45. همانجا، ج 2، ص269 46. هنينگ و آقاي دكتر يارشاطر عقيده دارند كه لهجه هاي ايراني امروز آذربايجان بايد از مشرق آذربايجان (طوالش) به آنجا رفته باشد. مجلة دانشكده ادبيات تهران، سال پنجم، شمارة اول و دوم، حاشية صفحة 37. ولي يارشاطر بعداً از اين نظر عدول كرده و گفته است: «فراواني نسبي اين زبانها [ي ايراني] و پراكندگي آنها در نقاط مختلف آذربايجان اين احتمال را كه اين زبانها از نقطة ديگري به اين سامان سرايت كرده باشد منتفي و اصالت آنها را در اين منطقه مسلم مي سازد. از طرف ديگر پيوستگي و شباهت آنها به يكديگر و اشتراك آنها در يك رشته خصوصيات صوتي و دستوري، تعلق آنها را به گروه معيني از زبانهاي شمال غربي ايران تأييد مي كند. اين گروه معين را مي توان زبان مادي خواند و آذري را در شمال و آنچه را مأخذ اسلامي «فهلوي» ً خوانده اند در جنوب (كه عموما غرض از آن زبانهاي محلي نواحي غربي و مركزي ايران غير از انواع كردي و لري است) دو شعبة عمدة آن محسوب داشت. دانشنامه ايران و اسلام، ج 1 ص 65)
