هرچند سبک و ساختار سینمایی فیلم های عباس کیارستمی مثل نماها و سکانس های طولانی، کارکردن در محیط های ساده روستایی، استفاده از نابازیگربه جای بازیگرحرفه ای، ملودرام نبودن فیلم ها و دوری جستن از احساساتی کردن تماشاگران، نزدیکی هایی با سینمای سهراب شهید ثالث دارد، اما نگاه شهید ثالث در سینما با نگاه کیارستمی دو نگاه کاملا متفاوت به انسان و زندگیاست. فیلم های شهید ثالث درعین سادگی متفکرانه اند، شهید ثالث در فیلم طبیعت بی جان، در زندگی ساده و یک نواخت سوزنبان قطار، راکد بودن زمان را نشان می دهد و اینکه حتا سرعت زمان هم نسبت به شرایط زیستی آدمها متفاوت است… شهید ثالث نسبت به زندگی آدمهای ساده روستایی نگاه جانبدارانه دارد و دغدغه هایش برای این آدمها از پشت دوربین حس می شود در حالیکه کیارستمی دقیقا در نقطه مقابل نگاه شهید ثالث، نگاه توریستی به این آدمها و به زندگی شان دارد. هرچند این نوع نگاه پست مدرنیستی به ظاهر سیاسی نیست ولیدر واقع سیاسیترین نگاه در هنر و سینما است.
جمهوری اسلامی نه تنها مشکلیبا این نوع نگاه در سینما نداشت بلکه بیشترین بهره را از سینمای کیارستمی برد. بعد از کشتار ده شصت و سرکوب خونین مردمی که انقلاب کرده بودند و بعد از ۸ سال جنگ طلبی، حالا این نوع سینما بهترین وسیله تبلیغاتی در دست رژیم و حافظان بین المللی اش برای بزک کردن چهره هیولای حاکم بر ایران بود. سینمایی که جامعه سرکوب شده ایران و نهاد های حکومت اسلامی را در هاله ای از مهربانی و تفاهم انسانی و عاطفی و سادگی نشان می داد. بوسیله این فیلمها راه را برای تولیدات فرهنگی و سینمایی جمهوری اسلامی به خارج از کشور و حتا در بین تبعیدیان باز کردند. خشونت و سرکوب حاکم بر جامعه را آرایش کردند، سرکوب و کنترل نیمی از جمعیت کشور با حجاب اجباری و حتا سنگسار را پدیده هایی با “ریشه فرهنگی” و بیارتباط با رژیم حاکم جلوه دادند، مراودات اقتصادی و سیاسی با چنین حکومتی را مشروعیت بخشیدند و با جایزه ها و هیاهوی تبلیغاتی پیرامون سینمای کیارستمی، موجی از فیلم سازی به تقلید از کیارستمی را در ایران به راه انداختند که به فیلم های “گلخانه ای” و “فستیوالی” معروف شدند. تا جایی که فیلمسازانی مانند ناصر تقوایی و دیگران بارها اعتراض کردند که سانسور وزارت ارشاد کم بوده حالا نظر وخواسته های فستیوالهای غربی هم به سینمای ایران تحمیل شده و فیلم سازان ما بر اساس سلیقه و خوش آمد فستیوالها فیلم میسازند. زنده یاد سهراب شهید ثالث در یکیاز آخرین گفتگوهایش با اشاره به بهره گیری رژیم حاکم از هنرسینما، درباره کیارستمی به تندی و چنین تلخ اظهار نظر می کند که: “کیارستمی یک روسپی است که فقط جمهوری اسلامی با او همخوابگی میکند” (نقل به مضمون)
زندگی و مرگ کیارستمی در ستایش وضع موجود
مجامع هنری دولت های غربی، بی بی سی و صدای امریکا و رسانه های رژیم، کیارستمی را به عنوان “ستایشگر زندگی” معرفی می کنند. درصورتیکه بزک کردن تباهی و نابرابری های موجود و قابل قبول و زیبا جلوه دادن آن و حقیرانه به این وضع نکبت بار چسبیدن با ستایش از زندگی تفاوت بسیار دارد. کسی که ارزش زندگی را می داند با تباهی و فلاکت موجود به ستیز بر می خیزد، برای زنده ماندن و به نام و نان رسیدن به خفت و ذلت همکاری با حاکمان تن نمی دهد. کیارستمی اگر ارزش زندگی را می دانست به چپاولگران رژیم مثل احمدی نژاد نامه نمی نوشت و احمدی نژاد را آدم بی ریا و بی دروغ نمی نامید و جنایت پیشه ای چون رفسنجانی را آدم کاردان و لایق ریاست جمهوری معرفی نمی کرد.
سال ۱۹۹۶ یک سال قبل از اینکه کیارستمی جایزه نخل طلای کن را بگیرد، سران جمهوری اسلامی در دادگاه میکونوس بخاطر ترور مخالفان در آلمان محکوم شده بودند. کیارستمی بعد از دریافت نخل طلا در مصاحبه مطبوعاتی می گوید این جایزه توانست فضای منفی علیه ایران را تغییر بدهد. همان زمان رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی در پاریس در نامه ای به کیارستمی تبریک میگوید و حرف های کیارستمی را به نوعی دیگرتکرار میکند که: “جناب آقای کیارستمی با سلام. تبریکات متعددی که از جانب هم میهنان ابراز می شد حاکی از تاثیر بسیار مثبت مطرح شدن نام جمهوری اسلامی در سطح چنین گسترده است.” در آن سال بنیاد سینمایی فارابی بخاطر اختلافی که بر سر تعداد نمایش فیلم های ایرانی در کن با این فستیوال پیدا کرده بود فیلم “طعم گیلاس” را تا روز های آخر به کن نمی فرستد در نهایت علی اکبر ولایتی وزیر امورخارجه رژیم شخصا دستور می دهد که فیلم را به هرچه زودتر به کن برسانند و فیلم از طرف وزارت امور خارجه به کن می رسد!
احمد طالبی نژاد نویسنده سینمایی در مطبوعات سینمایی ایران می نویسد: “عباس کیارستمی و دیگر سینماگران ایرانی طی دو دهه اخیر حضور موثر و مستمری در عرصه های فرهنگی و بین المللی داشته اند. از نظر تبلیغاتی بیشترین نقش را در زدودن تنش های سیاسی علیه جمهوری اسلامی داشته اند. بسیاری از متفکران مغرض غربی که این نظام را ماهیتا ضد فرهنگ می شناختند با دیدن آثار این گونه سینماگران تغییر عقیده دادند. حتا گروهی از مخالفان جمهوری اسلامی نیز سرانجام ناچار به پذیرش این واقعیت شدند.”
بصیر نصیبی بنیان گذار سینمای آزاد و پژوهشگر سینما در تبعید در کتاب “با اجازه آقای فلینی” اسناد و مدارک بسیاری را در این زمینه ارایه کرده و نقش جمهوری اسلامی را در سینمای ایران مورد بررسی قرار داده است. همین کتاب به اندازه کافی گویا است که چگونه جمهوری اسلامی از سینما به عنوان یک ابزار در خدمت اهداف سیاسی و فرهنگی خود استفاده می کند.
چرا بعد از مرگ کیارستمی از او مظلوم نمایی می کنند
بعد از مرگ کیارستمی چنان از کیارستمی مظلوم نمایی می کنند که گویی تا قبل از مرگ کسی او را نمی شناخته و نمی دانسته چند فیلم ساخته و چه جایزه هایی گرفته است، چنان وانمود می کنند که گویا فیلم هایش در توقیف بوده اند! در حالیکه در تمامی این سال های سیاه سرکوب و گرسنگی، پیرامون هیچ فیلم سازی در ایران این همه هیاهوی تبلیغاتی و خبری به راه نیافتاده بود. کمتر فیلمسازی بوده که وزیر امورخارجه رژیم شخصا دستور بدهد که فیلم اش به کن برسد. این همه کتاب و ویژه نامه برایش چاپ شده باشد و این چنین ازامکانات مالی و تبلیغاتی برخوردار بوده باشد. در بستر بیماری هم در جامعه ای که بخش عظیمیاز مردم از کوچکترین امکان درمانی برخوردار نیستند وزیر بهداشت رژیم دستور تشکیل تیم پزشکی برای معالجه کیارستمی را می دهد و کمپانی “ام کا دو” با جت شخصی او را برای معالجه به فرانسه می برد. اینگونه مظلوم نمایی و راه انداختن پروژه شهید سازی از کیارستمی از سوی فیلم سازان و بازیگران آلوده به رژیم جز این نیست که خفت همکاری و آلودگی خودشان را بپوشانند. حالا به چند پزشک معالج کیارستمی اعتراض می کنند که کارشان را خوب انجام نداده اند ولی حواسشان است طوری اعتراض کنند که شامل نظام پزشکی جمهوری اسلامی که بیمارستان را به قصاب خانه و پزشکان را به دزد سرگردنه تبدیل کرده، نشود.
وقتی چندی پیش دکتر بیمارستانی پستی و رذالت را به جایی رساند که مثل شکنجه گران رژیم دستور میدهد بخیه را از صورت دختر بچه ۴ ساله- بخاطراینکه مادرش توان پرداخت پول بیمارستان را ندارد- باز کنند و دختر بچه را با صورت خونین و پاره شده از بیمارستان بیرون کردند این هنرمندان بشردوست همیشه در صحنه، حتا یک اعتراض خشک و خالی هم نکردند. این ریاکاری و شارلاتان بازی نشانگر وضعیت هنر رسمیایران است که با خفت و خواری نام و نان خود را از این حکومت و مجامع هنری اربابانش گدایی می کنند و نام آن را “ستایش از زندگی” می گذارند
قبل از اینکه مرگ به سراغ کیارستمی بیاید او مرده بود
دوره ای که موجی از فیلم سازی به تقلید از کیارستمی در سینمای ایران به راه افتاده بود و بادکنک های سفید و رنگیبه هوا می رفت و جامعه سرکوب شده و کشتار شده و نهاد های اجتماعی و آموزشی حکومت را در هاله ای از مهربانی و روابط انسانی و سادگی دنیای کودکانه تصویر می کردند که اگر بچه ای دفتر مشق خود را گم کرده بود یا پولی از دستش افتاده بود همه بسیج می شدند و به کمک می شتافتند و… به سر آمده. در واقع چند سال قبل از مرگ کیارستمی دوران مصرف فیلم های به سبک او به سر آمده بود. حالا با امثال اصغر فرهادی در سینمای ایران موج سازی و الگو سازی می کنند و با این نوع فیلم ها زندگی اعیانی و فرهنگ مصرفی را- در راستای خط جهانیسازی دیکته شده به رژیم- ترویج می کنند. اما بدیهیاست که این هنرفروشان وابسته به سیستم حاکم مصرف زمانی دارند و با تمام شدن مصرف شان محو می شوند و می میرند همانطورکه کیارستمی قبل از اینکه بمیرد مرده بود. در مقابل هنرمندان و روشنفکرانی مثل شاملو، ساعدی، هدایت، نیما و… که هیچگاه و در هیچ شرایطی از سنگر مبارزان و آزادیخواهان گامی پس نکشیدند و بر قدرت ماندند نه با قدرت، همیشه زنده اند وتاثیر آثار و زندگی شان بر جای می ماند
شاملو چه به درستی از زبان همه این هنرمندان واقعی سخن می گوید که:” بنده هنر بدون تعهد را دو پول ارزش نمی گذارم. هنرمند همیشه بر قدرت است نه با قدرت، حالا اگر یکی می خواهد با قدرت باشد، بگذار برود خودش را با بند تنبان فلان رئیس جمهور دار بزند. اصلآ برایم مهم نیست نه زنده بودنش برایم مهم است نه مردنش. گفتند شهریار مرد گفتم اصلا بیخودی به دنیا آمده بود. یک آقایی که دست به قصیده ساختنش خیلی عالی است و ظرافتی درکارهایش است، وقتی مسئولیت سرش نمی شود، خطرناک تر است .هنر که می تواند چیز مفیدی را زیباتر عرضه کند و به آن قدرت نفاذ بیشتری بدهد باید از خنثی بودن شرم کند. فضیلت هنرمند است که در این جهان بیمار به دنبال درمان باشد نه تسکین، به دنبال تفهیم باشد نه تزئین، طبیب غمخوار باشد نه دلقک بیعار.”
لیلا قبادی
جولای ۲۰۱۶
سینمای ازاد