بالاخره روسيه و امريکا برسر برقراری يک نوع آتش بس موقت در سوريه به توافق رسيده و پس از صحبت تلفنی آقايان اوباما و پوتين، اين خبر را در 22 فوريه منتشر کردند. قرار گذاشتند که تا شنبه27 فوريه، طرفين با هواداران خود (امريکا با اپوزيسيونی که به رسميت می شناسد و روسيه با دولت اسد) صحبت کرده و آنها را به مفاد قرارداد قانع کنند. اگر اين آتش بس برقرا شود آنوقت مذاکرات صلح ژنو که به تعليق درآمده بود از سر گرفته می شود. ولی ناظران سياسی – و حتی سخنگويان روسيه و امريکا- چندان مطمئن نيستند که اين تفاهم بين سران امريکا و روسيه به آتش بسی بادوام و پايدار منجر شود.
مشکل کار در اينست که بازيگران متعددی در صحنه حضور دارند که هر کدام ساز خودشان را می زنند. هر کدام برنامه ها و اهدافی را دنبال می کنند که خاص خودشان است.اين وضعيت موقعيتهای پيچيده ای به وجود می آوند که تعيين دوست و دشمن را غير ممکن می کنند. تنها شکست کامل بعضی از اين اهداف – همراه با تبعات سنگين آن – می تواند گرهگاه کنونی را باز کند. ما وارد فاز سوم بحران سوريه می شويم.
بحران سوريه تا کنون از دو فازمشخص و قابل تميز عبور کرده و اکنون در فاز سوم قرار دارد.
فاز اول همراه موج جنب و جوشی شروع شد که به بهار عرب مشهور است. در اين فاز، نيروها و عناصر ترقی خواه و سکولار سوری در يک جنبش مدنی خشونت پرهيز، خواهان دستيابی به بعضی از حقوق اوليه و انسانی خود شدند و در اين راه برنامه های تظاهرات وسيع و منظم و مداومی را پی گيری کردند. بسياری از فعالين دموکرات سنی، شيعه و مسيحی، کرد و دروز در آن شرکت داشتند. رژيم ديکتاتوری بشار اسد که اين آزادی ها را برنمی تابيد با کوته بينی و خشونت با اين موج مقابله کرد. تک تيراندازهای رژيم از پشت بامها به صفوف تظاهرکنندگان حمله می کردند (مشابه وقايعی که در ايران شاهد بوديم) و بيش از صدنفر سوری را که خواهان اعتراض مسالمت آميز بودند به قتل رساندند. اين وحشی گری کوته بينانه رژيم، عامل اصلی بی ثمر ماندن اين فاز از مبارزه بود. موضوع اصلی در اين فاز، خواست دموکراتيک مردم سوريه بود.
اکنون تقريبا پنج سال از شروع جنگ داخلی سوريه می گذرد. مقصر اصلی اين جنگ داخلی ، رژيم سوريه بود که برای حفظ قدرت از هيچ جنايتی ابا نکرد. اما نيروهای ديگری هم در ايجاد اين فاجعه دخالت داشتند. در ابتدا شيخ نشين قطر بود که حاضر شد مخارج مالی سنگينی را بر عهده بگيرد . اين شيخ نشين عقب مانده که بوئی از آزادی نبرده و ساختار حکومتی اش به هزار سال قبل بر می گردد، تحت عنوان آزادی خواهی، مردم سوريه را به سوی جنگ هل می داد. سپس ترکيه و عربستان هم به اين صف پيوستند. در عين حال جنگ طلبان امريکائی ( و هواداران اروپائی آنها) شکست حکومت اسد را به مثابه اهرمی در مبارزه با ايران می ديدند و اميدوار بودند که با شکست سريع اسد، راه حمله به ايران را باز کنند. اينچنين بود که نيروها و سياستمداران دموکرات سوريه صحنه را باختند. بعضی بدست رژيم اسد و ديگران بدست سربازانی که از شيوخ عرب حقوق می گرفتند کشته شده وباقيمانده شان هم مجبور به پناهجوئی در خارج سوريه شدند..
ادامه مبارزه مسالمت آميزو دموکراسی طلب، می توانست رژيم اسد را از هم بپاشد. بسياری از کادرهای نظامی و امنيتی و کادرهای دستگاههای اداری به صف مخالفين اسد پيوسته بودند و ادامه اين مبارزه (مسلما بعد از کشتار صدها نفر بيشتر) می توانست رژيم پوسيده سوريه رافرو افکند. ولی شروع مبارزه خشونت آميز به رهبران رژيم اسد فرصت داد که از يک طر ف انگشت اشاره به دخالت خارجی را بلند کنند و از طرف ديگر به اقليتهای مسيحی و شيعه سوريه بگويند اين جنگ برای به بند کشيدن آنها و روی کار آوردن حکومتی از سنی های وهابی است.
بدين ترتيب بود که موضوع دموکراسی و مبارزه برای دموکراسی به کنار گذاشته شد و به جای آن مبارزه برای کسب قدرت شروع شد . مبارزه ای که در يک سر آن عمدتا شيعيان و مسيحيان سوری و در سر ديگر سنی ها قرار گرفتند. رژيم اسد که بسيار لرزان شده بود تدريجا جای پايش را محکم کرد و فرصتی يافت که تحت لوای مبارزه با تروريسم، دنيای غرب و مخصوصا امريکا را آچمز کند. جنگ داخلی تا کنون بيش از دويست و پنجاه هزار کشته و بيش از ده مليون بی خانمان داشته و باعث موج مهاجرت بيسابقه مردم سوريه به اروپا شده است.
در طی اين مدت خلئی به وجود آمده بود که به اسلامگرايان افراطی فرصت حرکت می داد. جبهه النصره که رسما خود را شاخه ای از القاعده اعلام کرده و سپس داعش که سلاخی انسانها در مقابل دوربين تلويزيونها را به مثابه ابزار عمده ی تبليغ سياسی به کار می گيرد هر دو به ميدان آمدند و در ظرف سالها سهل انگاری امريکا و دودوزه بازی شيوخ عرب رشد کردند.
جنگ داخلی سوريه به ميدان مبارزه ژئوپولتيک تبديل شد که به دردها و آرزوهای مردم معمولی سوريه اعتنائی نداشت. اين جنگ بعد از پنج سال و پس از فجايع بيشمار باز هم نشانی از پايان يافتن نداشت. نوعی تعادل قوا به وجود آمده بود که ،اگر شيوخ عرب دندان گردی نمی کردند، فرصت مصالحه و کنار گذاشتن خونريزی بيشتر را به طرفين عرضه می کرد ولی شيوخ عرب، بی پروا از عواقب آن، برسر سرنگونی حکومت اسد، در واقع به هوس پيروزی کامل نظامی، اين فرصت را از دست دادند.
در انتهای اين دوره، پنج ماه قبل ، روسيه فرصت يافت که با تمام قوا وارد صحنه شود و معادلات نظامی نوينی را به صحنه سوريه تحميل نمايد. از آن زمان به بعد نيروهای دولتی و هواداران آنها دائما به پيروزی های بيشتری رسيده اند و اگر صلحی مطابق ميل آنها برقرار نشود می توانند شکست نظامی سنگينتری به صفوف مخالفين اسد وارد کنند.
مضمون فاز دوم بحران سوريه مضمونی مذهبی بود که در آن سنی ها در مقابل مسيحيان و شيعيان قرار گرفته بودند.
فازسوم (1) – اکنون بحران سوريه وارد فاز جديدی شده است. مضمون اين فاز، ايجاد ثبات در سوريه است. اين هدف مخصوصا برای امريکا و متحدينش در اروپای غربی اهميت دارد. ترکيه و عربستان سعودی – هر کدام به دلائل خاص خود – با اين هدف مخالفند.
توجه داشته باشيد که در حال حاضر بحث بر سر آتش بس سرتاسری نيست ولی می خواهند جنگ را به دايره کوچکتری محدود کنند. می خواهند بين نيروهای به اصطلاح معتدل سوری و رژيم اسد آتش بس برقرار کنند و اميدشان اينست که مجموعه اين نيروهایئ که به خون يکديگر تشنه اند تفنگهايشان را مشترکا بسوی داعش (و النصره) آتش کنند. اين هدف به جای خود سنگ بزرگی است ولی قبل از آن مسئله تعيين دوست و دشمن اهميت می يابد. چه نيروهائی با هم قرار است آتش بس را قبول کنند؟
نيروهای “معتدل” – اميد امريکا و غرب به نيروهائی وا بسته است که ازيک طرف با رژيم اسد مخالفند و از طرف ديگر به اسلامگرائی افراطی و تروريستی وابسته نيستند. رهبران غربی ادعا می کنند که اين نيرو بيش از هفتادهزار نفر تخمين زده شده است . ولی در واقع اين نيرو بسيار کمتر از اين ارقام است واگرنيروهای افراطی را کنار بگذارند نبايد نيروی قابل ملاحظه ای باقی بماند . به همين دليل بود که امريکا مليونها دلار خرج کرد که توسط سيا اينچنين نيروئی را تعليم داده و مجهز کند. اما اين پروژه امريکا شکست مفتضحانه ای خورد و امريکا و ديگر نيروهای غربی را وادار کرد که تعريف جديدی از “معتدل” بدهند. برای غربی ها بسيار مهم است که بتوانند وجود نيروی معتدل مخالف رژيم اسد را نشان بدهند. آنها در تمام اين چند سال عليه رژيم اسد کوشيده اند و در تمام اين مدت رژيم اسد بوده که می گفته بلای سوريه را نيروهای تروريستی افر اطی به وجود آورده اند . امريکا و اروپای غربی بايد حضور يک نيروی معتدل را بزرگ کنند و گرنه رژيم اسد می تواند بگويد “ديدی گفتم” و از نظر سياسی امريکا ر ا در مخمصه بيشتری قرار دهد.
اينچنين بود که امريکا به تعريف عربستان از نيروهای معتدل نزديک شد. در چند ماهه آخر سال 2015 عربستان (همراه ترکيه و قطر) کوشش فراوانی برای راضی کردن بخشهائی از اين نيروها به شرکت در اين پروژه آتش بس کردند و بالاخره در دسامبر 2015 با بخشی از اين نيروها به توافق رسيدند. اين نيروها که به نام “ليست رياض” شهرت يافتند شامل “احرارالشام ” و “جيش النصره” می شدند که هر دو گرايشات افراطی شديدی داشتند و دولت روسيه به حضور آنها در صف نيروهای معتدل اعتراض داشت ولی حاضر شد در بده بستانی که عناصر آن روشن نشده اند به حضور آنها تن در دهد.
مسئوليت نمايشی اين برنامه به سازمان ملل متحد واگذار شده که عهده دار برگذاری کنفرانسهائی است که در طی آن قرار است با تمهيداتی طرفين مخاصمه تدريجا به مواضع همديگر نزديک شوند و بالنهايه بر سر آتش بس و مفاد صلح به توافق دست يابند. در اين نوع مذاکرات، دو طرف مخاصمه در دو سوی ميز مذاکره نمی نشينند بلکه در سالنهای مختلف جمع می شوند و نماينده سازمان ملل بين دو سالن پيغام و پسغام رد و بدل می کند. ولی همچنانکه در زير می آيد اين بار به بيش از دو سالن احتياج دارند چرا که اپوزيسيون، صف واحدی ندارد. آقای دميستورا – نماينده سازمان ملل – می گويد اپوزيسيون د ر چندين سالن مختلف قرار می گيرند. ايشان حاضر نشدند تعداد سالنها (و بنابراين تعداد گروههای مختلف و مستقل از يکديگر اپوزيسيون را) اعلام نمايند. دميستورا سعی کرده که موضوع چند پارچگی اپوزيسيون را با تمهيداتی کم اهميت جلوه دهد. او می گويد از گروههائی از “جامعه مدنی سوريه” و همچنين از گروههائی از زنان سوری نيز برای شرکت در اين مذاکرات دعوت کرده است و بنابراين بايد با گروههای مختلف بطور مستقل برخورد کند.
در هر صورت مشکل اصلی در قالب تعيين دوست و دشمن بروز کرده و بر همين مبنا، تعيين سازمانهائی که می توانند در اين فرايند شرکت کنند از گرهگاههای اصلی به شمار رود. اين گرهگاهها مخصوصا بر سر نيروهای کرد و جبهه النصره شکل گرفتند.
نيروهای کرد – مرز شمالی سوريه منطقه کردنشين است. سرزمين کردها چند تکه شده و کردها در دو طرف اين مرز – در سوريه و ترکيه – زندگی می کنند. در اين چارچوب است که دولت ترکيه نسبت به سرنوشت کردستان سوريه نگران است. آنها فکر می کنند که اگر کردستان خود مختار سوريه پا بگيرد، اين منطقه همراه دولت خود مختار کردستان در عراق، انگيزه بسيار قوی تری برای کردهای ترکيه خواهد بود که خواهان – حد اقل – خود مختاری مشابهی در ترکيه باشند. به همين دليل آقای اردوغان در ماههای اخير چندين بار اعلام کرده که کردستان خود مختار در سوريه را برنمی تابد.
در همين حال ، سازمان اصلی کردها (وای – پی-جی) هم سابقه طولانی ای از خصومت با دولت ترکيه دارد. در حالی که روابط مستقل با رژيم اسد را حفظ کرده اند، کردها سياست درگيری با دولت سوريه هم ندارند. در ابتدای دوره ای که جنگ داخلی (فاز دوم) سوريه بالا می گرفت، رژيم اسد با کردها به تفاهم رسيدند که نيروی نظامی رژيم از سرزمينهای کرد نشين بيرون می کشد و نظم آن مناطق را به کردها واگذار می کند ولی کردها نبايد به نيروهای ضد رژيم فرصت استفاده از مناطق کردنشين را بدهند. شايد بهترين نمونه روابط کردها و رژيم اسد را در شهر قميش بيابيم. اين شهر بزرگترين شهر منطقه کردستان سوريه است. نيروی دولتی نظامی کوچکی ماموريت محافظت از فرودگاه شهر را به عهده دارد ولی نيروهای کرد بقيه شهر و نواحی اطراف را در اختيار دارند.
کردها بيش از دو سوم مرز ترکيه و سوريه را در اختيار دارند. در ماههای اخير و همزمان با شروع عمليات تهاجمی ارتش سوريه (به کمک نيروی هوائی روسيه) کردها توانسته اند نواحی جديدی را بگيرند و به سمت تصرف کامل نواحی مرزی پيش می روند. اين برنامه کردها با عکس العمل خشن ترکيه مواجه شد. توپخانه ترکها مواضع کردها را مورد حمله قرار دادند.
ترکيه از سه اهرم برای مقابله با سياست عمومی غرب (ثبات سوريه به هر قيمت) استفاده می کند. حمله به کردهای عراق و سوريه يکی از اين اهرمها هست و حتی ترکيه – بعد از عربستان – اعلام کرد که دخالت نيروی نظامی ترکيه در سوريه را تحت مطالعه دارند. اهرم دوم ايجاد تنش با روسهاست. ترکيه در ابتدا يک هواپيمای جنگی روسيه را ساقط کردند و انتظار داشتند بحران ناتو – روسيه بالا بگيرد. مديريت قاطع روسيه و امريکا جلوی اين برنامه را گرفت. به نظر می رسد ناتو به ترکيه هشدار داده که از عضويت خود در ناتو سوئ استفاده نکند. اهرم سوم قوی ترين اهرم ترکيه است. ترکيه مرزهای خود را برای هجوم پناهندگان به اروپا باز گذاشته و به نظر نمی رسد که سه ميليارد يوروی اهدائی اتحاديه اروپا در اين مورد کفايت کرده و ترکيه را راضی کند.
اما کردهای سوريه در هر صورت پشتيبانان قدرتمندی دارند. از يک طر ف دولت سوريه به همراه روسيه مايلند به کردها نيز در اين مذاکرات امتياز بدهند و از طرف ديگر امريکا هم موکدا از آنها پشتيبانی می کند. امريکا به درستی می داند که نيروی کردها از جمله معدود نيروهای جدی و واقعی در سوريه است که عملا سياستهای معتدل داشته و با داعش کنار نخواهد آمد.
جايگاه جبهه النصره (2) – از همان اوائل جنگ داخلی، جبهه النصره توانست بين گروههای کوچک جنگجويان ضد اسد، برای خود محبوبيت فراوانی کسب کند. رهبری واحدهای النصره به عهده جنگجويان با تجربه بود . در همان زمان، جنگجويان پراکنده بطور کلی از تعليمات نظامی و تجربه جنگی محروم بودند و بنا براين نفوذ و روابط دوستانه ای بين اين نيروها و النصره به وجود آمد. در حالی که بخشی از آنها به صفوف النصره پيوستند بقيه گروهها نيز روابط سنگين نزديک و دوستانه با النصره را حفظ و تقويت کردند. در حالی که داعش حضور نيروهای ديگر را بر نمی تابيد و به سرکوب هر نيروی ديگر دل بسته بود، جبهه النصره حاضر به همکاری با ديگران باقی ماند و در چند منطقه و مخصوصا در شهر حلب با بقيه نير وها همکاری فعال داشت. به خاطر اين همکاری بود که نيروهای کوچکتر فرصت نفس کشيدن يافتند ولی در عمل، حدود و صغور مشخصی نداشتند. به اين ترتيب بود که حضور جبهه برای “نيروهای معتدل” بسيار حياتی بود و در عمل هم نمی شد مرز مشخصی بين مناطق نيروهای معتدل و جبهه النصره ترسيم کر د.
اين در هم آميختگی جبهه النصره و “نيروهای معتدل” به ارتش دولتی سوريه و نيروی هوائی روسيه فرصتی می داد که آنها به حد فراوانی از آن استفاده کرده اند. آنها اين نواحی (شمال و مخصوصا شمال غربی سوريه) را مورد حمله قرار داده اند و نواحی مورد تصرف جبهه و معتدلها را تقريبا در محاصره کامل قرار داده اند، به نحوی که ارسال مهمات و افراد جديد را تقريبا غير ممکن می کند. اين حملات مورد اعتراض شديد ” نيروهای معتدل” بوده است. ليست رياض در نيمه دوم فوريه شرط جديدی گذاشتند و گفتند تنها در صورتی در مذاکرات صلح شرکت می کنند که جبهه النصره هم به مذاکرات دعوت شوند ( در واقع آتش بس شامل النصره هم بشود).
دولتهای غربی و امريکا به سياست روسيه و دولت در حمله به اين نواحی اعتراض داشته اند ولی اين اعتراضات را در جمله بندی های مبهمی می آورند. آنها اميدوارند که اسد و روسيه کوتاه بيايند ولی روسيه دائما اين اعتراضات را به چالش کشيده و می گويد دقيقا نشان بدهيد که به کدام حملات ما اعتراض داريد.
دول غربی و مخصوصا امريکا نمی تواند با النصره کنار بيايد. اين سازمان علنا وابسته به القاعده است و قبول آتش بس با آنها به مثابه قبول آتش بس با القاعده است. اين موضع در شرايط کنونی، سختتر و پيچيده تر از برقراری توافق اتمی با ايران است و تا زمانی که اين گرهگاه حل نشود نمی توان انتظار پيشرفت جدی در حل بحران سوريه داشت.
گذار خاورميانه از نظم قديم به نظم جديد – در حال حاضر بحران سوريه وارد فاز جديدی شده است. اروپای غربی و امريکا خواهان صلح ( به هر قيمت) هستند. از طرف ديگر رژيم اسد، ر وسيه و اير ان هم نمی توانند از اين همه “انعطاف” در صف مقابل صرف نظر کنند. اينچنين است که بايد انتظار داشته باشيم فرايند صلح در سوريه – عليرغم چوب لای چرخ گذاشتن عربستان و ترکيه – به جلو رود. ممکن است سکندری هائی در راه باشند ولی روند عمومی حرکت روشن است.
بحران سوريه واضح ترين و در عين حال دردناکترين نمونه از وقايعی است که در منطقه خاورميانه در حال وقوع هستند. شرايط محلی و بين المللی متعددی دست به دست هم داده اند که در نتيجه آنها نظم قديم منطقه را به لرزه در آورده اند.
با يک نگاه به منطقه، ما شاهد جنگهای خونين در افغانستان، پاکستان، عراق و سوريه، ليبی و يمن هستيم. شعله های آتش در مصر و ترکيه هم ديده می شوند. درعربستان سعودی، بحرين و اردن هم علائم اوليه اينچنين تحرکی ديده می شوند. يادمان باشد که شش سال پيش، اکثر اين کشورها در صلح به سر می بردند ولی آتش زير خاکستری بود که حالا شعله کشيده است. انگيزه ها و محرکهای فراوانی در کارند که نياز به گذار را اجباری می کنند. اما نمی توان انتظار داشت که نيروهای حاکم در کشورهای منطقه، و نيروهای بين المللی که از نظم موجود بهره می برند، به سادگی و به راحتی ، به اين گذار تن در دهند.
آنچه که در حال وقوع است پديده ای “منطقه ای” است. پديده ای که به همه کشورهای منطقه سرايت می کند مشکلات ملی و “منافع ملی” را بايد در شرايط نوين ، و در لوای اين فرايند منطقه ای، تعريف کنيم. نمی شود از قبل گفت که دقيقا چه مشکلات و معضلاتی بروز خواهند کرد ولی می توان با اطمينان کامل گفت که اين معضلات و مشکلات را نمی توان با سياستها و ابزار درون مرزی حل کنيم.
آزادی خواهان و نيروهای دموکرات منطقه می بايد لا اقل بر سر مبارزه با دو تفکر با هم صف واحدی داشته باشند. اول، احترام به “زندگی” است. ما بايد با تفکری که سلاخی وحشيانه را دوای درد خشم مردم می داند در بيافتيم. سربريدن انسانها ما را به جائی نمی رساند و دردی از دردهای مردم را دوا نمی کند. دوم، ما بايد با ايده دخالت دين در دولت مبارزه کنيم. جنگ شيعه و سنی نتيجه طبيعی اين ايده است. اگر نمی خواهيم در منطقه ما جنگهای مذهبی در بگيرند ما بايد خواهان تفکيک دولت و دين باشيم..
محرکها و انگيزه هائی که امريکا را وادار به تغيير موضع کردند در مقاله زير توضيح داده شده اند-1
گرهگاه سوريه، معضل پناهجويان و خطر تروريسم داعشی
http://iranma.us/160107/
2- جبهه النصره (جبهه آزادی) و جيش النصره (لشگر آزادی) دو سازمان جدا از هم و مستقل هستند که شباهت اسمی آنهامی تواند گمراه کننده باشد. “جبهه” سازمان بزرگی است که رسما شاخه القاعده در سوريه است. اما” لشگر” سازمان کوچکی با عقايد اسلامی افراطی است که در ليست تروريست امريکا و اروپا جا ندارد و از آنها برای شرکت در کنفرانسهای صلح دعوت به عمل آمده است.