در شامگاه شنبه ۳۰ مرداد (۱۳۹۵) همایشی در تهران با عنوان “حکیم هزارهها” برگزار شد که به بزرگداشت ابن سینا، و نیز تجلیل از خدمات علمی استاد سید عبدالله انوار اختصاص داشت. (گزارش خبرگزاری کتاب ایران در این باره).
یکی از سخنرانان این مجلس غلامحسین ابراهیمیدینانی، استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه تهران بوده است. سخنرانی او به ستایش غرایی از ابن سینا اختصاص داشته است. نکتهای در آن بهانه این یادداشت کوتاه است. ابراهیمی دینانی گفته است: اسلام بدون ابنسینا آیین داعش است. عبدالله انوار هم افزوده است: همه باید برای تلطیف اسلام فریاد بزنیم!
سخن غلامحسین ابراهیمیدینانی، آنچنان که خبرگزاری کتاب ایران گزارش کرده، چنین است:
«اسلام منهای ابنسینا به بوکوحرام، داعش، طالبان و … میرسد. ابوبکر بغدادی حافظ قرآن است اما مانند آب خوردن آدم میکشد؛ آنها چون عقل فلسفی ندارند نمیتوانند قرآن را بفهمند و من بر همین اساس ابنسینا را مسلمانتر میدانم چون اسلام را عقلانیتر فهمیده است.»
گفته ابراهیمی دینانی را میتوان تأییدی دانست بر یک حکم کلیتر: تلاشهای فرهنگی بزرگی صورت گرفته است تا اسلام عقلانی و به قول سید عبدالله انوار تلطیف شود، و اگر این تلاشها نبود تنها این امکان وجود داشت که اسلام با پدیدههایی چون داعش معرفی شود. به این نکته میتوان افزود که هرگاه گسستی تمدنی رخ میدهد و جامعه و فرهنگ بحرانزده میشود آن تلاشهای مهارکننده و آرامساز و عقلانیساز بیاثر میشوند و دوباره چیزی از پوسته تمدنی خود بیرون میزند که خردستیز و آشوبگر است و خود را به صورت شور و خشم و تعصب قبیلهای مینماید.
میگویند فرهنگها را دینها ساختهاند. میتوان در مورد هر فرهنگی داستانی تعریف کرد که شخصیت اصلی آن یک دین باشد. در مورد فرهنگ البته میتوان داستانهایی دیگری هم تعریف کرد که شاید برخی از آنها روشنگرتر باشند به این معنا که حادثهها و صحنهها و پدیدههای بیشتری را به زنجیره روایت بکشند. اما بمانیم با داستان دین. داستان دین است که دین را میسازد، و این داستان سازنده، که در آن صحنههای بحران و گسست و شکست کم نیستند، داستان فرهنگ است. دینها را فرهنگها ساختهاند.
درگیری ما با دین درگیری با فرهنگ است؛ درگیری با شریعت، درگیری با نظم اجتماعی است؛ درگیری با خدا، درگیری با انسان است. خدا به انسان میگوید: إقرا (بخوان). تاریخ فرهنگ، به عنوان تاریخ عقلانیسازی عکس قضیه را میگوید: انسان است که به خدا میگوید: إقرا. انسان است که میکوشد خدا را باسواد، رحیم و عاقل کند. پیام داستان متافیزیکی کتابی چون “شفا” به خدا این است: این کتاب را بخوان؛ اگر قرارباشد جهانت نظمی عقلانی داشته باشد، آن چیزی است که من در این کتاب آوردهام. تاریخ الاهیات فلسفی، تاریخ باسوادسازی خداست.
لایبنیتس معتقد بود که عقل انسانی تفاوتی ماهوی با عقل خدایی ندارد. امتیاز خدا بر انسان از نظر او در این است که خدا وقت بیشتری برای تعقل دارد. اما اگر لایبنیتس تاریخ فرهنگ جهانی را به عنوان نوعی زیستنامه خدا در نظر گرفته بود، میتوانست به سادگی دریابد که خدا بخش بزرگی از زندگیاش را به بطالت گذرانده، یا به عیاشی یا به جنگ. و فرصتی که برای تعقل یافته درحد همان شرکت در کلاس مابعدالطبییعه ساخته و پرداخته انسان است. هنگامی که در قالب کسانی چون خمینی یا ابوبکر بغدادی میغرد و میخروشد، معلوم میشود که کل کتابخانه عظیم متافیزیکی و عرفانی نتوانسته است تضمینی باشد برای آنکه او به دوران نابالغیاش بازنگردد.
داستان دین چندین شروع دارد. شروعی را میتوانیم به عنوان شروع مطلق درنظرگیریم: لحظه شکل گرفتن صورت سمبلییک اسطوره (اصطلاح ارنست کاسیرر). خدا با ترس تولد مییابد، به عنوان عامل شر: آنکه رعد و برق و زلزله را برمیانگیزد، آن خطری مرموز که پشت هر ابر سیاه، پس هر صخره، و در میان بیشهها و درون غارها پنهان است. از همان ابتدا تلاش برای مهار کردن آن آغاز میشود، آن هم به صورت مهار اسطوره با اسطوره. خدایان کمککننده و خیِّر متولد میشوند و آنان در مقابل خدایان شرور قرار میگیرند. این ابتکار هنوز ترس را از بین نمیبرد. ترس اصلی بیش از آنکه از خود شر باشد، از ظهور ناگهانی آن است، از غیرمترقبه بودن آن است، از خودانگیختگی محاسبهنشدنی آن است. انسان برای مهار خودانگیختگی خدای شر، آن را با خدای خیر یکی میکند. خیر و شر دو چهره یک خدا میشوند. خدا از این پس در اصل خیر است، اما ممکن است شر به پا کند؛ باید او را آرام کنیم با عبادت و هدیه دادن و قربانی کردن. این فصل دوم کتاب دین است و از این فصل روایتهای مختلفی وجود دارد.
تصویر آغازین خدا در همه دینها با جلوه پررنگی از خودانگیختگی آن همراه است. عنصر شر در همین خودانگیختگی است. در مقابل، عنصر خیر در وجه تأملورز و حسابگر و محاسبهشدنی آن است. شر و شور همبنیادند. خدای آغازین خدایی پرشور است. در دوره جنبشی دین، در بندگانش شور میدمد و آنان شر به پا میکنند گویا برای آنکه خیر او را گسترش دهند. از همان آغاز تلاش برای کنترل خودانگیختگی خدا آغاز میشود. در آیینهای فصل دوم تاریخ دین راهی برای این کار وجود دارد. خدا در دو نقش آفریدگار (خالق) و پروردگار (پرورشدهنده، تعلیمدهنده) ظاهر میشود. (نگاه کنید مثلا به سوره علق که میگویند به لحاظ نظم “تنزیل” اول است) انسان بازیگر اصلی صحنهای است که به نام این نقش دوم گشوده میشود. تعلیم فرصت میدهد برای آرام کردن. اما تعلیم در عین حال به عنوان ذکر، محمل خاطره خودانگیختگی و شور نیز هست. به همین خاطر تعلیم دینی نمیتواند تضمینی باشد برای مهار شر اسطوره. در روزگار خود شاهد بودیم که چگونه سرکردگانِ اشرارِ مؤمن از مدارس دینی سر برآوردند.
بحران و گسست فرهنگی و تمدنی به خودانگیختگی اُقنوم شر میدان میدهد. مهار شر در نهایت بایستی با فرهنگ و در فرهنگ صورت گیرد. لازم است برای مهار شر کل تاریخ فرهنگ را به کمک طلبیم. ایران را در نظر گیرید: اگر فردوسی و سعدی و حافظ و خیام و نظامی و ابن سینا و رازی و همانندهای اینان را حذف کنید، این خطه شورهزار عرصه تاخت و تاز شر تبدیل میشود. اگر ملایی را میبینید که خوشسخن و نرمخو است، از حافظ تشکر کنید که لابد آن ملا دیوان او را خوانده و حال کرده و باحال شده است.
ابن سینا خدا را سر جای خوبی نشانده بود: جایی که در جزئیات عالم دخالت نکند. “شفا” شفای خودانگیختگی شر بود، “نجات” نجات انسان از این خودانگیختگی بود. فقیهان چه تلاشها کردند برای آنکه ابنسینا را در هم بشکنند، به کل او را کنار بزنند (غزالی) یا او را مهار کنند (ملاصدرا)، همان گونه که او خدا را مهار کرده بود. سرانجام موفق میشوند. ابنسینای مهارشده جای کوچکی در حوزه مییابد. او نتوانست مانع پرورش شر در حوزهها شود. خمینی و ابوبکر بغدادی سر برآوردند، علیرغم وجود کسانی چون ابن سینا در تاریخ فرهنگ. اما به هر حال کسانی چون او در مهار شر مؤثر بودهاند. ابراهیم دینانی، که خود تعلیم حوزوی دارد، به درستی گفته است که اگر ابن سینا نبود، تظاهر اصلی اسلام در همین اسلام داعشی بود.
برگرفته از [سایت رادیو زمانه]