این نوشتار ایرادهای مثبت و منفی را از جانب خوانندگان به همراه داشت. اما در چند روز اخیر هممیهنی به نام آقای رضا پرچیزاده در فیس بوک پرسشی مطرح کرده بود که مرا تحریک کرد به علتهای ضرورت انقلاب 1357 بپردازم. پس این بار می خواهم از لونی دیگر سخن بگویم.
باور من این بود و هست که خانم فرح دیبا شهبانو، که به علت سن کم ولیعهد در آن زمان هنوز نایب السلطنة بود، رسمی دیگر می نهاد و به شیوه ای دموکرات کشور را به دست مردم و رأی نمایندگان آنان می سپرد. درنتیجه امروز هم ایران از آزادی و دموکراسی برخوردار بود و هم خاورمیانه چنین آشفته و شخم زده نبود. و به یقین این دستجات قاتل سنی قشری که از خوف تشیّع به کشتار خاص و عام مشغولند به همان دلیل توسعه مذهب تشیّع به وجود نمی آمد.
اما امروز فکر می کنم این انقلاب را یک نوع الزام و اجبار اجتماعی به جلو میراند و همراهی می کرد و این ضرورت تاریخی برای ایجاد انقلاب قابل پیشگیری نبود. و تمام علتها در وجود و کردار و رفتار شاه تجلی می کرد؛ و به ترتیب دلائل و یا علتها را بر می رسم:
1- آخرین پادشاه ایران یعنی محمد رضا شاه فردی جبون و ترسو بود؛ با وجودی که همیشه با مردم میهنش با استبداد رفتار می کرد و سینه را جلو می داد و نخوت و تکبر سلاطین قرون پیشین را طبیعی یا مصنوعی جلوه می داد، به هیچ وجه اهل مبارزه با رقیب و حریف نبود و نیروی مقابله با بحرانها را نداشت. به همین جهت به محض اینکه اوضاع کشور را اندکی نا به سامان می دید، چمدانها را می بست و راه فرار و سفر را در پیش می گرفت. این اتفاق در 37 سال سلطنتش چهار بار رخ داد و به اقرار زنده یاد داریوش همایون که همواره فردی سیاسی بود و سیاسی ماند و در دستگاه سلطنت مسئول هم بود، او چهار بار می خواست کشور را جا بگذارد و فرار کند. گوئیا دو دفعه را اطرافیان و دوستانش مانع شدند؛ و یک دفعه را کودتای امریکا و انگلیس منجی شد و برش گرداند. ولی بار چهارم بسیاری از آن دوستان معمر مرده بودند و حتا دوست گرمابه و گلستان و خلوت وخوشباشی هایش یعنی امیر اسدالله علم نیز رخ در نقاب خاک کشیده بود و کسی نمانده بود که او را از فرار مانع شود. محمد رضا شاه به کسانی امثال دکتر صدیقی و بختیار و علی امینی و احسان نراقی و … اطمینان نداشت. سخنهایشان را می شنید ولی به آن عمل نمی کرد. زیرا بنا به اقرار خودش در خاطرات وزیر دربارش علم، ترسش از جبهه ملی و مصدقیها بیش از هر مخالف دیگر بود. او به نظر دشمن به هواداران قانون اساسی مشروطه می نگریست. می دانیم غیر از این چند نفر در سال 1357 از میان رجال استخواندار و آگاه به سیاست و جامعه، کسی دیگر در قید حیات نبود که هم مورد وثوق او باشند و هم به او مشورت بدهند و راه و چاه را بنمایانند.
2- نخستین سنگ بنای انقلاب را کودتای 28 مرداد 1332 خورشیدی نهاده بود. این کودتا تنها جمعی از سلطنت طلبان را که در دوران آریامهر به مقاماتی رسیده بودند، فارغ از جمع مال و ثروت، مقام و شغل برایشان بسیار پر اهمیّت بود، خوشنود و شادمان کرده بود؛ که حکماً شامل ژنرالهای بازنشسته زمان نخست وزیری مصدق نیز می شد. البته بسیاری از روستائیان نیز هنوز پادشاه را سایه خدا می دانستند و به او علاقه نشان می دادند فقط چون اینها از سیاست و اوضاع جامعه نا آگاه بودند، تأثیری در سیاست جامعه نداشتند. اما با این کودتا تمام بازاریها که با خانواده هایشان دو سوم جمعیّت شهر نشین را می ساختند از شاه و سلطنت و دربار متنفر شدند. بازاریها که در زمان زنده یاد دکتر مصدق همواره پشتیبان دولت بودند و مرتب طومار در پشتیبانی از مصدق امضا می کردند، با آن کودتا به شدت مخالف بودند و حتا در زمان زاهدی چند روزی به پشتیبانی مصدق بازار را بستند. در مقابل حکومت نظامی زاهدی و تیمور بختیار سقف بازار را بر سر مغازه ها خراب کرد و بازاریان مجبور شدند مغازه ها را باز کنند.
3- شاه ایران از همان ابتدای ملی کردن صنعت نفت با این عمل و هر نوع تغییر در قرارداد زمان پدرش و هرگونه ضدیّت با بریتانیای کبیر مخالف بود؛ و تنها به خاطر افکار عمومی قانون ملی شدن نفت را که در هر دو مجلس به اتفاق آرا تصویب و قبول شده بود، توشیح کرد. وگرنه؛ به کل با درافتادن با امپراتوری بریتانیا راضی نبود و نمی خواست انگلیسیها را که هم پدر را به سلطنت رسانده بودند و هم او را وادار به استعفا و تبعید کرده و سرانجام بعد از استعفای رضا شاه با پادشاهی محمد رضا با ناخوشندی نیز موافقت کرده بودند، از خود ناراضی کند. به این جهات بیشتر مایل بود هرچه بریتانیا در آن قرارداد دیکته می کند انجام شود. دیدیم که در خاطرات علم نیز شاه از ترور رزم آرا خوشنود است. چون او هم با بریتانیا ساخته بود که رشوه ای معادل دو میلیون پوند بگیرد و قرارداد 50-50 را به تصویب مجلسین برساند. مچین در همین خاطرات از زبان شاه می خوانیم که:«بدترین ایام سلطنت من زمان نخست وزیری دکتر مصدق بود…»
4- شاه از همان ابتدای سلطنت با مجلس ملی و نمایندگان منتخب مردم مخالف بود و توسط دربار و خواهرش اشرف، به ارتش و ژاندارمری دستور می داد که هرکس را که او مایل بود و یا پولی به وزارت دربار پرداخته بودند، از صندوقهای رأی بیرون بکشند. نیمی از سناتورها را خود شاه منصوب می کرد و این قانون بود؛ قانونی که البته خودش دستور وضعش را داده بود.
بعد از آن تیراندازی دستوری! به شاه در محوطه دانشگاه تهران در 15 بهمن 1327، به دستور شاه، در سال 1328خورشیدی یک مجلس مؤسسان فرمایشی تشکیل شد و متمم هائی به قانون اساسی اولیه مشروطه اضافه کردند که همه برای افزودن بر قدرت بیشتر شاه بود. به این ترتیب که مجلس سنا نیز درست شد که سرتاپا مطیع اوامر ملوکانه بود. همچنین به شاه اختیار دادند که هر یک از دو مجلس و یا هر دو را باهم تعطیل کند.
5- شاه از آن زمان که با سماجت و دستور امریکا آن تقسیم اراضی ناشیانه را کرد، هم مالکان بزرگ را که سابق مطیع او بودند و به فرمان او رعیتها را وادار به انتخاب نماینده شاه فرموده می کردند، به دشمن مبدل ساخت، و هم روستائیان نیز از تقسیم اراضی بهره ای نگرفتند و همه برای عملگی راهی شهرهای نزدیک و دور شدند و دهات از کشاورز خالی ماند. شاه با انقلاب سفیدش به جای رخنه در دلها، در مقابل ملت قرار گرفت و بدون آنکه خودش متوجه باشد به ویرانگری تبدیل شده بود که به جای محبت تولید انزجار می کرد. زیرا قطعه زمینی به یک دهاتی رسیده بود که 3-4- و یا 5 فرزند داشت. با مرگ آن روستائی، این زمین می باید بین ورثه تقسیم می شد. اما مشکل اینجا بود که هیچ کدام از ورثه نمی توانستند بهره ای از آن ارث داشته باشند زیرا زمین به 5 بخش تقسیم شده و بخشها بسیار کوچک بودند و به جای سود تولید زیان می کرد. از اینرو ناچار روستائیان چند قطعه زمین افراد یک ده را به کسی – شهری یا روستائی – اجاره می دادند و خود راهی شهرها برای کارهای ساختمانی می شدند. بنابراین هم مالک سابق دشمن شاه شده بود و هم زارع به زمین رسیده ناراضی که هنگام انقلاب به دشمن بالقوه و بالفعل دربار تغییر مسیر دادند.
6- زمانی که با ماده ای از انقلابش گفت که صاحبان کارخانه باید 51% سهام کارخانه را به کارگران بفروشند، دیگر نه سرمایه داری رغبت سرمایه گذاری در کارخانه داری کرد و نه کارگری می توانست سهام را بخرد. درواقع نوعی اغتشاش اقتصادی!
برعکس بهای خانه و مستقلات بسیار بالا رفت و پولدارها متوجه زمینهای داخل شهر و اطراف شهر شدند تا در این راه سرمایه گذاری کنند که تنها سودش به خودشان بر می گشت و با فلان مادۀ انقلاب سفید اعلیحضرت کاری نداشت.
7- بالا رفتن بهای نفت در ابتدای دهه پنجاه توسط قدرت و فشار اعراب نفت فروش؛ و یا سماجت شاه خودپسند و گرسنه شهرت جهانی، و یا هر دو، ایران فقیر و فاقد قدرت اقتصادی را کم کم در زمره کشورهای پولدار و ثروتمند قرار داد و چشم و حواس مفتخواران کشورهای فقیر؛ و طماع کاران کشورهای غنی به دست و لب شاه خیره شده بود و هر کدام به نوعی می خواستند از این خوان یغما لقمه ای بربایند. به این جهت هر روز مسافری نامدار از سران کشورهای مخصوصاً فقیر، در فرودگاه مهرآباد از هواپیما پائین می آمد و جناب هویدا مجبور بود از آنان استقبال کند و با مراسم خاص به مهمانسرا تحویل دهد. بعضی اوقات اگر مسافر نامدارتر و با اهمیّت تر بود، خود اعلیحضرت بود که به پیشواز می رفت تا به عنوان قرض الحسنه و یا هبه پول ملت را به خزانه آن دولتها بریزد. من که در سر پل تجریش داروخانه داشتم، مرتب می دیدم که افسران راهنمائی به ما تذکر می دادند که اتوموبیل خود را از خیابان پهلوی برداریم و به جائی دیگر تغییر مکان دهیم. چرا…؟ چون یکی از سران مفتخوار که برای گدائی آمده است، عازم کاخ نیاوران یا سعدآباد است و باید با اسکورت حرکت کند و در سر راهش هیچ اتوموبیلی دیده نشود.
7- خرید اسلحه که برای شاه درواقع حکم اسباب بازی را داشت(هرچند بعدها در جنگ با عراق به کار آمد) سبب شده بود که ثروت شاه و مباشرش ارتشبد طوفانیان عامل خرید اسلحه، از حق العمل و دلالی به رقم نجومی برسد. اغلب میهمانان نیز برای همین فروشها راهی ایران می شدند.
8- درحالی که در سازمان برنامه و بانک مرکزی حقوق کارمند از ده هزار تومان کمتر نبود، حداقل حقوق معلمان 600 و حد اکثر از 1400 تومان تجاوز نمی کرد.
این گونه نارسائیها و نا به سامانیها و تفرق و تبعیضهای روشن و بدیهی و بسیاری دیگر… به درستی محیط را آماده هرگونه خیزش مردم کرده بود و تنها یک جرقه لازم بود که این منبع بنزین را مشتعل سازد. جرقه اش را نیز ملاهای تشنه پول و قدرت زدند و شد آنچه که حاصلش فساد و دزدی و ارتشا و فحشا و…بار آورد و نامش خوشبختانه حکومت اسلامی است که مردم را از دین متنفر کرده است.
پس عامل و کارگزار انقلاب را باید خود شاه دانست که خیزش را الزامی کرده بود.
دکترمحمد علی مهرآسا کالیفرنیا