سپیده قلیان نوشته : « سپس دست و پایم را غل ؤزنجیر کردند و به میان مردم در میدان انقلاب بردند، و چرخاندند. مردم با نگاه های هاج و واج فکر میکردند،که این غلو زنجیری کیست،؟ میخواستم داد بزنم ، من نه امید اسد بیگی هستم و نه کسی که دو بار به هواپیمای اوکراینی شلیک کرد.و…..» .
این روایت صحنه تکان دهنده انتقال سپیده از زندان تهران به بوشهر است. تصور کنید او در ان لحضات چه رنجی کشیده است، مجسم کنید در قلب جوان او چه رفته است. . سپیده فقط بیست و شش سال سن دارد. تنها و بی دفاع در چنگال دیوانی که قصد خرد کردن او را داشته اند. سپیده اما خرد نشده است، سپیده فریاد کرده است، چنان غران و قوی که ما اینجا از هزاران فرسنگ فاصله او را شنیدیم. سپیده ژاندارک ماست. ژاندارک در زندان تک و تنها بود اما بی کس نبود، او میدانست قلب فرانسه برای او می تپد. و همین بود راز ایستادگی و مقاومت او . این حقیقت را ژاندارک جوان و زیبای ما نیز میداند. میداند که شجاعت او ست که چنین کینه ای در دل زندان بانان ایجاد کرده است ، و میداند هزاران قلب عاشق برای او می تپد و بی گمان این مقاومت و عشق روزی کار خود را خواهد کرد. خواهیم دید.
مرتضی مالک
16.03.2021