کند و کاوی درباره فدرالیسم (۱) این روزها سخن درباره فدرالیسم در ایران از ژرفای گستردهای برخوردار گشته است. از یکسو سازمانهای سیاسی قومگرا که بیشترشان با کمکهای مالی و لجستیکی دولتهای منطقهای ضد جمهوری اسلامی بهوجود آمدهاند، همصدا میکوشند با طرح پروژه «قوم فارس» به مثابه «قوم ستمگر» در جهت تجزیه ایران گام بردارند و از سوی دیگر سخن سید محمد خاتمی، رئیسجمهور پیشین ایران مبنی بر این که «شاید در حال حاضر مناسب نباشد، اما مطلوبترین شیوه حکومت مردمی اداره فدرالی است»[1]، سبب شده است تا برخی از مخالفان پروژه دولت فدرال به او بتازند و حتی سید جواد طباطبائی که در ایران استاد دانشگاه و نظریهپرداز «ایرانشهری» است، در نوشتهای به خاتمی تاخته و از او خواسته است تا نظرش را «محترمانه»[2] پس بگیرد. آدمی که در غرب تحصیل کرده و باید با الفبای دمکراسی غربی آشنا باشد و بداند که آزادی گفتار و نوشتار بخشی از حقوق طبیعی مردم است، از رئیسجمهور پیشین ایران میخواهد نظرش را پس بگیرد، چرا؟ چون این کارشناس «ایرانشهری» اندیشه دولت فدرال را برای پایداری پروژه ایرانشهری خویش خطرناک پنداشته است. دوم آن که محمد خاتمی با خواندن کتاب «دمکراسی در آمریکا»[3] آلکسی توکویل با الفبای دمکراسی مدرن آشنا شد و چون دمکراسی ایالات متحده از همان آغاز دارای ساختاری فدرال بود، توکویل آنرا بهترین ساختار دمکراسی پنداشت و محمد خاتمی نیز بنا بر برداشت خود از اثر توکویل فدرالیسم را مطلوبترین شیوه حکومت مردمی میداند. دیگر آن که بررسیهای ما نشان میدهد که این سخن خاتمی خطا نیست، زیرا دولت فدرال دمکراتیک در مقایسه با دولت دمکراتیک متمرکز سطوح بیشتری را برای دخالتگری مردم در سیاست و اداره جامعه در اختیار مردم قرار میدهد. با توجه به چنین وضعیتی در این نوشتار میکوشیم دولت فدرال را مورد بررسی قرار دهیم تا بدانیم سازمانهای قومی ایران با چه هدفی پروژه «خودمختاری منطقهای» را رها کرده و خواهان تحقق دولت فدرال در ایران گشتهاند؟ واژه شناسی فُدوس[4] واژهای لاتینی است که در آغاز سوگند معنی میداد. فُدرا[5] جمع این واژه است که در روم باستان به معنی قرارداد بود. بعدها رومیها قراردادهائی را که میان دولتها بسته میشد فُدرا نامیدند و از این واژه دو اصطلاح فدراسیون و کنفدراسیون را ساختند، زیرا در آن دوران اقوامی در مناطقی زندگی میکردند که نه مستعمره روم بودند و نه ضمیمه امپراتوری شده بودند. بههمین دلیل مردمی که در این سرزمینها میزیستند، از حقوق شهروندی رومیها برخوردار نبودند و در عین حال حقوق شهروندیشان بیشتر از حقوق شهروندی مردم مستعمره نشینهای جمهوری روم بود. رومیها سرزمینهائی را که نه بخشی از امپراتوری و نه مستعمره جمهوری روم بودند، اما بنا بر قرارداد متحد جمهوری روم بودند را فُدرا مینامیدند. حاکمان این سرزمینها بنا بر قراردادی که با روم امضاء کرده بودند، باید در هنگام جنگ سپاه در اختیار ارتش روم قرار میدادند. بعدها، یعنی در دوران مهاجرت اقوام در اروپا، از آنجا که دولت روم قادر به جلوگیری از نفوذ مهاجران به درون سرزمینهای خود نبود، به بخشی از اقوام ژرمن اجازه داد بدون برخورداری از حقوق شهروندی رومیان، در آن سرزمین ساکن شوند. در آن زمان این اقوام را نیز فُدرا نامیدند. همچنین در سالهای پایانی دوران باستان چون به تدریج ارتش روم از رومیها و غیررومیها تشکیل شده بود، قوانین حاکم در ارتش نیز حقوق فُدرا نامیده شد. مناطق مستعمره هر چند دارای حکومتهای منطقهای بودند، اما توسط فرماندهان ارتش روم اداره میشدند. در این سرزمینها قوانین محلی تا زمانی که با منافع دولت روم در تضاد قرار نداشتند، میتوانستند توسط حکومتهای محلی اجراء شوند. در عوض در سرزمینهائی که مستعمره روم نبودند، فقط قوانین آن حکومتها معتبر بودند و قانون روم نقشی بازی نمیکرد. با جذب مناطق مستعمره در امپراتوری و برخورداری مردم این مناطق از حقوق شهروندی روم، حاکمان این مناطق از حقوق ویژهای برخوردار شدند، به گونهای که امپراتوران جدید فقط با تأئید اکثریت شهریاران ایالتها میتوانستند برگزیده شوند. به این ترتیب چون گستردگی سرزمینی سبب تنوع قومی امپراتوری روم شد، در نتیجه میتوان برای اداره آن سرزمین پهناور در بطن ساختار سیاسی آن امپراتوری رگههائی از ساختار دولت فدرال را یافت.[6] اندیشه دولت فدرال دیگر آن که اندیشه دولت فدرال مدرن توسط مونتسکیو و پرودن در فرانسه، یعنی در کشوری تدوین شد که ساختار سیاسی آن نه در گذشته و نه اکنون هیچ نشانی از دولت فدرال نداشت و ندارد. مونتسکیو پیش از انقلاب کبیر فرانسه و پرودُن پس از آن انقلاب میزیستند و بنابراین از دو جنبه مختلف، یعنی مونتسکیو فدرالیسم سیاسی و پرودُن فدرالیسم اقتصادی را طراحی کردند. مونتسکیو در سفری که در سال ۱۷۲۸ به آلمان کرد، در این سرزمین با ساختار دولتهای کوچک و مستقل از هم که با هم دولت بزرگتری را بهوجود آورده بودند، آشنا گشت و در یادداشتهای خود این کشور را «دولت فدرال آلمان» نامید، در حالی که آلمانیها در آن دوران سرزمین خود را «امپراتوری مقدس روم ملت آلمان»[7] مینامیدند، آن هم به این دلیل که این سرزمینها تا پیش از فروپاشی امپراتوری روم، بخشی از سرزمینی بودند که پس از فروپاشی امپراتوری روم در سده ۱۰ میلادی بهوجود آمد که خود را «امپراتوری مقدس روم» نامید و در آن دین کاتولیک دین رسمی بود. تقریبأ تمامی سرزمینهای آلمان که در آن حکومتهای کوچک وجود داشتند، بخشی از «امپراتوری مقدس روم» بود و پس از فروپاشی آن امپراتوری شاهزادهنشینهای آلمان برای حفظ استقلال خود به این نتیجه رسیدند که باید با هم متحد شوند و در نتیجه اتحادیهای را به وجود آوردند که خود را «امپراتوری مقدس روم ملت آلمان» نامید. این شاهزادگان با هم شورائی تشکیل دادند که در آن از میان خود یکی را بهعنوان پادشاه مادامالعمر برمیگزیدند. اما این شاه برخلاف شاهان کشورهای دیگر که از قدرت مطلقه برخوردار بودند، دارای حقوق محدودی بود. به همین دلیل نیز مونتسکیو در کتاب نهم از «روح القوانین» با برجسته ساختن دولت فدرالی که در آن دوران در هلند، سوئیس و آلمان وجود داشت، گزینه تازهای از ساختار دولت مدرن را طراحی کرد که بر اساس آن شاهان اروپا دیگر نمیتوانستند از قدرت مطلقه سلطنتی برخوردار شوند تا بتوانند هر سه قوه مجریه، مقننه و قضائی را در کنترل خود داشته باشند.[8] مونتسکیو پنداشت با ایجاد دولت فدرال میتوان بخشی از قدرت مطلقه دولت مرکزی را به دولتهای خُرد سپرد و به این ترتیب آسانتر استقلال این سه قوه از یکدیگر را تحقق بخشید. هر چند پروژه دولت فدرال در فرانسه تحقق نیافت، اما اندیشه دولت فدرال و جدائی قوای مجریه، مقننه و قضائیه که توسط مونتسکیو تئوریزه شده بود، به اصول قوانین اساسی ایالات متحده آمریکا، کانادا و استرالیا بدل گشت.[9] برخلاف توکویل که مخالف سیستم سیاسی دولت تمرکزگرا بود، پرودُن همزمان به نقد دولت تمرکزگرا و مناسبات تولیدی سرمایهداری پرداخت. او در نقد انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه نوشت آن انقلاب باید همه چیز را نابود میکرد تا بتوان نظم نوینی را بهوجود آورد، اما نتوانست مناسبات نوینی را سازماندهی کند. به باور پرودُن جامعه پساانقلاب فرانسه گرفتار رخدادهای تصادفی مناسبات اقتصاد سرمایهداری و آنارشیسم سیاسی گشت. دولت مرکزی بهنام حفظ وحدت ساختگی خلق توانست هر بخشی از مردم را که «مزاحم» خود تشخیص میداد، سرکوب کند. از آنجا که پرودُن بر این باور بود که انسانها خواستار آزادی و حاکمیت فردی خود هستند، در سال ۱۸۶۳ کتاب «درباره اصول فدراتیو و ضرورت بازسازی حزب انقلابی»[10] را انتشار داد و در آن با پیدایش دولتهای یکپارچه متمرکز ملی در اروپا مخالفت کرد، زیرا بر این باور بود که چنین دولتهائی خواهند کوشید قدرت مرکزی را با تمرکزافزائی به ابرقدرت بدل سازند و در نتیجه از یکسو خودگردانی بسیاری از گروههائی را که در درون کشور در حوزه اقتصاد و جامعه فعال هستند، نابود خواهند کرد و از سوی دیگر در سیاست خارجی نیز خواهند کوشید اختلافات خود را با خشونت و قهر پیگیری و «حل» کنند، زیرا هدف چنین دولتهائی تحقق امپراتوری پهناور و قدرقدرت است. برای برونرفت از این وضعیت پرودُن با بهرهگیری از اندیشه روسو از «قرارداد اجتماعی» نوینی سخن گفت که بر اساس آن باید نیروهای مولده، یعنی کارگران با هم متحد شوند و فدراتیوهای خودگردان کشاورزی – صنعتی را در سطح شهر و روستا و ایالتها بهوجود آورند تا بهجای فروش نیروی کار خود به سرمایهداران با عضویت در تعاونیها خود از سود کار خویش بهرهمند گردند. این نهادهای فدراتیو در سطح ملی با هم فدراسیون و در سطح اروپائی کنفدراسیون تعاونیهای کشاورزی و صنعتی را میتوانستند بهوجود آورند. بنا بر باور پرودُن با ایجاد دولت فدرالی که مبتنی بر فدراتیوهای کشاورزی و صنعتی است، دولت مرکزی نمیتواند آزادیهای فردی را تهدید کند و خود را ورای جامعه قرار دهد. به این ترتیب میبینیم که مونتسکیو از دولت فدرال و پرودُن از فدراتیوهای کشاورزی و صنعتی و بهعبارت دیگر از فدرالیسم سیاسی- اقتصادی سخن گفتهاند که هر چند با هم توفیر بسیار دارند، اما در عین حال در مراحلی بههم وابستهاند، زیرا فدراتیوهای تولیدی پرودُن بدون قانونگذاری دولت فدرال در سطح ملی و دولتها در سطح اروپا نمیتوانند به زندگی خود ادامه دهند و در نتیجه رد پای دولت فدرال مونتسکیو در تئوری «فدراتیو» پرودُن دیده میشود. و هرگاه دولت مرکزی بازیچه سرمایه شود، در آنصورت میتواند بازیچه نیروهای دیگری که در جامعه حضور دارند، نیز بگردد. بنابراین این باور بهوجود آمده است که هرگاه بتوان مرکز را تصرف کرد، در آنصورت میتوان همهچیز را اصلاح نمود. یادآوری این نکته نیز مهم است که پرودُن «فدراسیون» را همان «سوسیالیسم» میپنداشت و در نتیجه سوسیالیسم پرودُنی از ساختاری فدرال برخوردار بود. چکیدهی اندیشه «اصل فدراتیو» پرودُن آن است که برای از میان برداشتن تضادی که میان «آزادی» و «قدرت»[11] وجود دارد، به قراردادی نیاز است که بر اساس آن بتوان میان این دو قطب نوعی تعادل بهوجود آورد. چنین قراردادی باید میان «فدراتیوها» و دولت فدرال بسته شود با هدف تنظیم رابطه این دو قطب با هم. در این رابطه هیچ یک از دو قطب نباید از ابزار برتری جویانه نسبت به قطب مخالف خود برخوردار باشد.[12] پیدایش دولتهای فدرال نخستین دولتهای مدرن فدرال در اروپا (سوئیس، هلند، آلمان) بهوجود آمدند، یعنی در این سرزمینها دولتهای فدرال سنتی به تدریج به دولتهای فدرال دمکراسی پارلمانی بدل گشتند. همچنین با بررسی تاریخ دیده میشود که دولتهای فدرال میتوانند به ۴ گونه تحقق یابند که عبارتند از: 1. پیوستن چند دولت مستقل بههم با هدف ایجاد دولتی بزرگتر که دولتهای فدرال سوئیس و آلمان و تا حدی ایالات متحده آمریکا به اینگونه ایجاد شدند. 2. یک دولت مرکزی قدرقدرت بنا بر مصالح ملی خویش به تدریج بخشی از حقوق خود را به ایالتها واگذار کُند. دولتهای فدرال اتحادیه پادشاهی بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی، بلژیک و اسپانیای پس از فرانکو چنین نمونههائی هستند، یعنی در این کشورها برای کاهش تنشهای اجتماعی دولت مرکزی مجبور به تقسیم بخشی از قدرت سیاسی خویش به دولتهای ایالتی یا استانداریها گشت. 3. برخلاف اراده دولت مرکزی، در نتیجه دخالت قدرتی بیگانه، در بخشی از یک کشور دولتی خودمختار بهوجود آید که نمونه آن را در دوران جنگ جهانی دوم در ایران دیدیم. دولت شوروی با کمک ارتش خود که بخشی از خاک ایران را اشغال کرده بود، کوشید در آذربایجان و همچنین در بخشی از کردستان ایران دولتهای خودمختار بهوجود آورد با هدف جدائی و پیوند «داوطلبانه!» این دولتها به اتحاد جماهیر شوروی. 4. و یا آن که در نتیجه دخالت قدرتهای بیگانه دولت فدرال جدیدی بهوجود آید که تازهترین نمونه آن ایجاد دولت هوسنی و هرزگونیا در بخشی از یوگسلاوی سابق است که در آن سه گروه قومی برخلاف خواست و اراده خود باید دولتی فدرال تشکیل میدادند. پیدایش و کارکرد دولت فدرال ساختار سیاسی دولتهای فدرال دمکراتیک هرمی یا پلهای است، یعنی در بالاترین پله دولت مرکزی قرار دارد و یک پله پائینتر جایگاه دولتهای ایالتی است. در کشورهای کوچک دولتهای ایالتی به فرمانداریها تقسیم میشوند که شهرها و روستاها را در بر میگیرند، اما در کشورهائی که پهناور و پر جمعیتاند، دولتهای ایالتی به استانها و فرمانداریها تقسیم میشوند. در دمکراسیهای پارلمانی، پارلمان فدرال دولت مرکزی را اداره و کنترل میکند. همچنین دولتهای ایالتی توسط مجلسهای ایالتی تعیین و کنترل میشوند. مجلسهای فرمانداریها و انجمنهای شهر و روستا سرنوشت سیاسی و اداری این بخشهای اداری را تعیین میکنند. به این ترتیب دخالت دولت مرکزی و همچنین دولتهای ایالتی محدود است، زیرا مناسبات دمکراتیک در ردههای سیاسی مختلف این امکان را بهوجود میآورد که مردم هر منطقهای در تعیین سرنوشت سیاسی و اداری خویش نقشی تعیینکننده داشته باشند، یعنی چون مردم از حق گزینش نمایندگان پارلمان فدرال، پارلمان ایالتی، پارلمان فرمانداری و انجمنهای شهر و روستا برخوردارند، در نتیجه درجه مشارکت آنها در تعیین سرنوشت خویش بیشتر و ژرفتر است. البته چشمها را نباید بر کمبودهای دمکراسی پارلمانی بست، زیرا در این سیستم مردم فقط هر چند سال یکبار میتوانند با آرأ خود ترکیب سیاسی پارلمانها و انجمنها را تعیین کنند. البته در برخی از دولتهای فدرال همچون سوئیس این امکان وجود دارد که مردم با شرکت در همهپرسیها درباره مسايل مختلف تصمیم بگیرند، اما این شیوه مشارکت مردم در امور سیاسی بنا بر قانونهای اساسی بیشتر دولتهای دمکراتیک ممکن نیست. امروزه حتی این باور وجود دارد که دمکراسی پارلمانی بهترین ساختار سیاسی است که سرمایهداری میتواند در محدوده آن منافع خویش را تحقق بخشد. همچنین برخی از پژوهشگران دمکراسی پارلمانی را دمکراسی نخبگان مینامند که بر اساس آن نخبگان جامعه با بهرهگیری از امکانات مالی و رسانهای که از سوی سرمایهداران در اختیار آنها نهاده میشود، میتوانند کرسیهای پارلمانی را بهدست آورند و سیاستهائی را پیاده کنند که در خدمت منافع بلاواسطه سرمایه قرار دارد. در ایالات متحده آمریکا برای نخستین بار یک میلیاردر (ترامپ) توانست به ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا برگزیده شود و با کاهش سقف مالیاتها برای سرمایهداران کلان از ۳۵ ٪ به ۲۱ ٪ زمینه را برای انباشت هر چه بیشتر سرمایه فراهم آورد. همچنین ترامپ با افزایش بودجه نظامی زمینه را برای رشد هر چه بیشتر صنایع نظامی این کشور هموار ساخت و سرانجام با خروج از برجام و دامن زدن به بحران سیاسی و تهدید نظامی توانست با بستن قراردادهای نظامی کلان با دولتهای عرب خلیج فارس بخشی از درآمد نفتی این کشورها را جذب بازار داخلی آمریکا کند. بنا بر پژوهشهای فراوانی دولت فدرال دمکراتیک مشارکت مردم در تعیین سرنوشت سیاسی خویش را افزایش میدهد و همچنین ردههای مختلفی را برای تصمیمگیری سیاسی بهوجود میآورد که بر اساس آن هرگاه لایههای تصمیمگیری بالاتر بخواهند اراده خود را به مردم تحمیل کنند، میتوانند با مخالفت و مقاومت لایههای پائینتر روبرو شوند. همچنین در دولتهای فدرال هر لایهای دارای «قانون اساسی» خویش است. در قانون اساسی دولت فدرال (دولت مرکزی) حقوق شهروندی همه مردم تدوین شده است و در نتیجه نه تنها قوانین اساسی دولتها و یا ایالتهای خودگردان نباید در تضاد با مفاد آن باشند، بلکه در هیچ ردهای از تصمیمگیریها نمیتوان تصمیمی مخالف با اصول این قانون تصویب کرد. همچنین در دولتهای فدرال، قدرت سیاسی بین دولت مرکزی، دولتهای ایالتی، فرمانداریها و شهرها و روستاها تقسیم شده است. دولت مرکزی سیاستهای کلان، یعنی سیاست خارجی، سیاستهای دفاعی، اقتصادی، مالی، پولی، فرهنگی، بهداشتی، خدمات اجتماعی، محیط زیست و … را تصویب و اجراء میکند و مسئول حفظ و امنیت مرزهای کشور است و ارتش باید از دولت مرکزی تبعیت کند. در عوض پلیس که وظیفه آن تأمین امنیت درونی کشور است، به دولتهای ایالتی سپرده شده است. دولتهای ایالتی میتوانند سیاستهای اقتصادی (صنعتی، کشاورزی، خدماتی و …)، فرهنگی، بهداشتی خود را تعیین کنند، اما این سیاستها نمیتوانند در تضاد با مصوبات دولت مرکزی باشند. چکیده آن که با نگاه به تاریخ میتوان دریافت که با توجه به وضعیت سیاسی و اقتصادی جهانی و منطقهای، گاهی به نقش دولت مرکزی بسیار افزوده میشود و گاهی برعکس، دولتهای ایالتی از حقوق سیاسی بیشتری برخوردار میشوند. به عبارت دیگر تقسیم قدرت سیاسی بین دولت مرکزی و دولتهای ایالتی دارای حرکتی پاندولی است. همچنین هرگاه بخواهیم سود و زیان دولت فدرال را مورد بررسی قرار دهیم، میتوان به این نتیجه رسید که در دولتهای دمکراتیک فدرال به ردههای مشارکت مردم در تصمیمگیری سیاسی افزوده میشود، بنابراین ساختار دولت فدرال باید گامی اساسی در جهت توسعه دمکراسی باشد. دیگر آن که با تحقق دولتهای ایالتی مردمی که در حوزههای فرهنگی مختلف زندگی میکنند، بهتر میتوانند زبانهای مادری، فرهنگ بومی، سنتهای قومی و دینی، آداب و رسوم خود را حفظ کنند و در جهت رشد و گسترش آن گام بردارند. دیگر آن که با تحقق دولت فدرال که اساس آن بر تمرکززدائی است، همزمان نوعی وابستگی مابین دولتهای ایالتی بهوجود میآید، زیرا آنها با پی بردن به ضرورت «با هم بودن» وجود دولت فدرال را متحقق ساختهاند و در عین حال با برخورداری از حقوق خودگردانی میتوانند در جهت تمایز خویش از مابقی دولتهای ایالتی گام بردارند، بدون آن که این تلاش سبب جدائی و فروپاشی دولت فدرال گردد. اما تحقق دولت فدرال در کشورهائی که دارای ساختار دمکراسی محدودند، میتواند بهجای گسترش پیوند ملی، با شتاب سبب تجزیه و جدائی یک دولت گردد. در دولت «سوسیالیستی» یوگسلاوی که در آن دمکراسی یا وجود نداشت و یا آن که دارای کمبودهای فراوان بود، دیدیم که چگونه با دخالت امپریالیسم تضادهای قومی به جنبه غالب بدل و سبب تجزیه آن جمهوری به چند دولت قومی کوچک گشت. همچنین در عراق که هنوز در آغاز روند تحقق دولت دمکراتیک است، دیدیم که چگونه دولت خودگردان کُردستان کوشید با برگزاری رفراندوم راه خود را از دیگر مردم عراق جدا سازد. در ترکیه نیز جنبش آزادیخواهانه کُردهای این کشور خواهان جدائی کامل مناطق کُردنشین از ترکیه است. در ایران نیز هم اینک با چندین سازمان قومی روبروئیم که هر چند در حرف خواهان تحقق دولتهای خودمختارند، اما در عمل میخواهند با جدا شدن از ایران کشورهای مستقل خود را بنیان نهند. اشکال دولت فدرال یکم آن که بررسیها آشکار میسازند که در سالهای پایانی دوران رنسانس و آغاز دوران مدرن دولتهای فدرال پیدایش یافتند. دوم آن که بیشتر دولتهای فدرال همچون دولتهای سوئیس، ایالات متحده آمریکا، کانادا، استرالیا، امارات متحده عربی و … از همان آغاز پیدایش خویش دارای ساختار دولت فدرال بودند. سوم آن که دولتهای فدرال موجود دولتهائی هستند که دارای تاریخ کهنی نیستند، یعنی دولتهائی هستند جوان که طی ۴ سده گذشته پیدایش یافتهاند. چهارم آن که همه دولتهای فدرال دولتهای دمکراتیک نیستند که یک نمونه آن اتحاد جماهیر شوروی در گذشته بود و نمونه دیگر آن امارات متحده عربی است که از شیخنشینان خلیج فارس تشکیل شده است که دولت فدرال (مرکزی) و حکومتهای ایالتی (امیرنشینان) آن دارای بافتی دمکراتیک نیستند. با این حال بنا بر ساختارهای دولتهای فدرال موجود میتوان به این نتیجه رسید که دولت فدرال دارای ساختارهای گوناگون است و در رابطه با بررسی دولتهای فدرالی که وجود دارند، با ژرفای بیشتری به این پروژه خواهیم پرداخت. در اینجا سیستمهای فدرالی را که موجودند، بررسی میکنیم. فدرالیسم تعاونی/ همیاری[i] ساختاری را که فدرالیسم تعاونی و یا همیاری مینامند، ساختاری است که بر اساس آن حکومتهای ایالتهای خودمختار یک دولت فدرال باید از طریق همکاری با هم و با حکومت فدرال (حکومت مرکزی) زمینه را برای تحقق شرایط زندگی تقریبأ همگون در همه مناطق کشور فراهم آورند. بهعبارت دیگر، هواداران فدرالیسم تعاونی بر این باورند مردمی که در ایالتهای مختلف زندگی میکنند و به اقوام مختلف تعلق دارند، از آنجا که با هم متحد شده و دولت فدرال مشترکی را بهوجود آوردهاند، باید از سطح زندگی همسانی برخوردار باشند و این امر شدنی نیست مگر آن که حکومتهای خودمختار ایالتها از یکسو با حکومت فدرال (مرکزی) و از سوی دیگر با یکدیگر همکاری و همراهی کنند. بیشتر پژوهشگران پروژه فدرالیسم بر این باورند که در آلمان فدرالیسم تعاونی تحقق یافته است. در این کشور بنا بر تبصره ۲ از بند ۷۷ و همچنین بنا بر تبصره ۳ از بند ۱۰۶ قانون اساسی باید در همه نقاط آلمان شرایط زندگی یکسان و همچنین «مناسبات زندگی یکنواخت» وجود داشته باشد. به همین دلیل در قانون اساسی حدود اختیارات دولت فدرال (دولت مرکزی) تعیین شده است و هر آنچه بیرون از آن سپهر قرار داشته باشد، در حوزه اختیار و اقتدار حکومتهای ایالتی قرار میگیرد. در سپهر فدرالیسم تعاونی قوانین نافی هم نمیتوانند وجود داشته باشند. در این ساختار قوانین حکومت فدرال تعیینکنندهاند و مجلسهای ایالتی نمیتوانند قوانینی در تضاد و نافی قوانین دولت فدرال تصویب کنند. فدرالیسم رقابتی[ii] فدرالیسم رقابتی مبتنی بر اصل رقابت میان ایالتهای خودمختار متعلق به یک دولت فدرال است. بنا بر بررسی بسیاری از پژوهشگران در کشورهای سوئیس و ایالات متحده آمریکا فدرالیسم رقابتی وجود دارد و در کند و کاوهای خود از این دو کشور پروژه فدرالیسم رقابتی را بیشتر و همهجانبهتر مورد بررسی قرار خواهیم داد. آفرینندگان پروژه فدرالیسم رقابتی بر این باورند که رقابت میان ایالتها میتواند سبب شکوفائی هر چه بیشتر اقتصاد، فرهنگ و تعاون شود. بهعبارت دیگر، فدرالیسم رقابتی از بطن روند پیدایش مناسبات تولیدی سرمایهداری روئیده و اصل رقابت در بازار را به اصل رقابت ایالتهای یک دولت فدرال به هم تنیده است. دیگر آن که فدرالیسم رقابتی در کشورهائی تحقق یافته است که از اتحاد داوطلبانه چند دولت موجود بهوجود آمدهاند و از آنجا که دولتهای مستقل پس از اتحاد داوطلبانه خویش به حکومتهای ایالتی دولت جدید بدل گشتند، کوشیدند تا آنجا که ممکن بود، از محدود شدن حقوق پیشین خویش جلوگیری کنند و تا آنجا که ممکن بود، در تعیین سیاست ایالتی خویش از حقوق پیشین برخوردار باشند. به این ترتیب در این دولتها حفظ استقلال سیاسی و اقتصادی دولتهای پیشین در سپهر ایالتهای نو سبب شد تا هر ایالتی در رقابت با ایالتهای دیگر در پی تأمین منافع مردم ایالت خویش باشد. به این ترتیب حکومتهای ایالتی در محدوده فدرالیسم رقابتی در حوزههای حقوق، اقتصاد، آموزش و پرورش و … از استقلال گستردهای برخوردارند. در این سیستم حکومتهای ایالتی مسئولیتی در قبال هم ندارند و هر دولت ایالتی میکوشد با جذب سرمایههای خارجی و حتی از ایالتهای دیگر رشد اقتصادی ایالت خود را تضمین کند، حتی اگر این تلاش سبب بدی اقتصادی ایالتهای دیگر شود. چکیده آن که در فدرالیسم رقابتی ایالتهای خودمختار از اختیارات بسیاری برخوردارند و خود میتوانند در حوزههای مختلف سرنوشت خویش را تعیین کنند. در فدرالیسم رقابتی ایالتهای خودمختار از حق قانونگذاری بسیار گستردهای برخوردارند و حتی میتوانند در مواردی قوانینی را تصویب و اجرائی کنند که در ایالتهای دیگر یا وجود ندارند و یا قانون آن ایالتها خلاف آن است. برای نمونه میبینیم که در برخی از ایالتهای دولت آمریکا قوانین اعدام و ممنوعیت سقط جنین وجود دارند و در برخی دیگر از ایالتها حکم اعدام لغو شده و سقط جنین تحت شرایطی که قوانین این ایالتها معین کردهاند، مجازند. فدرالیسم قومی پیروان فدرالیسم قومی بر این باورند که پیش از پیدایش دولتهای چند قومی، دولتهای قومی پدید آمدند و بنا بر شرایط تاریخی برخی از دولتهای قومی برای دفاع از خود مجبور به اتحاد با اقوام دیگر شدند و به این ترتیب دولت فدرال قومی پدید آمد که یک نمونه آن پیدایش دولت سوئیس میباشد که از اقوامی تشکیل شده است که به چهار زبان سخن میگویند. قوم گروهی از مردم است که بهخاطر برخورداری از ویژگیهای فرهنگی، زبان، آداب، عادات و سنن میتوانند توفیر خود از دیگر مردم و گروهها را آشکار سازند و از سوی گروهها و اقوام دیگر نیز به مثابه قوم و یا گروهی ویژه پذیرفته شوند. بهعبارت دیگر با پیدایش هویت قومی خودآگاهی قومی نیز پدید میآید که وابستگی به یک قوم تبلور آن است. دیگر آن که پژوهشگران در رابطه با مشخصات قوم دارای دو بینش کلی هستند. برخی بر این باورند یک گروه انسانی فقط هنگامی میتواند قوم نامیده شود که دارای زبان، سرزمین، پیشتاریخ و نژاد مشترک باشد، عواملی که غیرقابل دگرگونیاند. اما پژوهشگران پیرو تئوری سازهگری[iii] بر این باورند که مشخصههای ذهنی در پیدایش هویت قومی از نقشی کلیدی برخوردارند، زیرا مردم در روند زندگی اجتماعی و با همزیستن وابستگیهای گروهی و قومی خویش را میآفرینند، عواملی که میتوانند مُدام دگرگون شوند. بنا بر این برداشت هویت قومی در بطن تاریخ دچار دگرگونیهای ژرف میگردد، یعنی هویتهای گروههای قومی میتوانند بر اساس دگرگونیهای زیر و روبنائی تغییر کنند و حتی سبب جذب یک قوم در قوم دیگری شوند. به این ترتیب آشکار میشود فقط احزابی که هویت قومی را وابسته به زبان، سرزمین، پیشتاریخ و نژاد مشترک میپندارند، میتوانند در پی تحقق فدرالیسم قومی باشند، زیرا با تکیه بر این عوامل غیرقابل تغییر به آسانی میتوان خود را از دیگر اقوام جدا ساخت و با تبدیل قوم به «ملیت» و «ملت» در جهت تحقق «دولت ملی» گام برداشت. دیگر آن که هرگاه «ملت» را دربرگیرنده تبار اجتماعی بپنداریم، در آنصورت پدیده «دولت- ملت» بهآسانی میتواند با مقوله قوم در تضادی آشتیناپذیر قرار گیرد، زیرا در بطن «ملت» همه گروهها و اقوام جذب و محو شدهاند. در این معنی همه وابستگیهای فرد به یک گروه دینی، نژادی و قومی از او گرفته میشود تا بتواند بهمثابه شهروند وابسته به یک «دولت- ملت» دمکراتیک از برابرحقوقی شهروندی برخوردار گردد. اما پدیده فدرالیسم قومی میتواند به آسانی سبب آفرینش نابرابرحقوقی شهروندی شود، زیرا با تقسیم یک کشور به ایالتهای قومی که در آنها وابستگی و زبان قومی نقشی تعیینکننده بازی میکنند، شهروندانی که به آن قوم تعلق ندارند، اما در آن سرزمین میزیند، نمیتوانند از همه حقوق شهروندی خویش بهرهمند شوند. مقایسه فدرالیسم اتحادیهای[iv] و فدرالیسم دوگانه[v] در پیش یادآور شدیم که در آلمان «فدرالیسم تعاونی» وجود دارد که در دانش سیاسی آن را «فدرالیسم اتحادیهای» نیز مینامند. ویژگیهای فدرالیسم اتحادیهای را میتوان چنین برشمرد. 1- در این سیستم تقسیم اختیارات و توانائیها از بالا به پائین است، یعنی اختیارات و توانائیهای حکومت فدرال (مرکزی) بسیار بیشتر از حکومتهای ایالتی است. بهعبارت دیگر، حکومت فدرال از حق قانونگذاری گستردهای برخوردار است و حکومتهای ایالتی موظف به پیروی از آن قوانین و اجرای آن در ایالتهای خود هستند. 2- حکومتهای ایالتی نیز میتوانند از طریق «مجلس ایالتها» تا آنجا که مربوط به حقوق ایالتها میشوند، بر سیاستهای حکومت فدرال تأثیر نهند. 3- با وجود «مجلس ایالتها» حکومت فدرال و حکومتهای ایالتها مجبور به همکاری و همیاری با یکدیگر در همه حوزههای قانونگذاریند. بههمین دلیل نیز در «فدرالیسم اتحادیهای» مکانیسمها و نهادهای این همکاری دو جانبه پیشبینی شدهاند. دیگر آن که در سپهر این فدرالیسم حکومتهای ایالتی نیز موظف به همکاری و همیاری با یکدیگرند. چکیده آن که در سیستم «فدرالیسم اتحادیهای» باید شبکهای از نهادها برای پیشبُرد پروژه همکاری میان حکومتهای ایالتی وجود داشته باشند. در دانش سیاسی فدرالیسم رقابتی را «فدرالیسم دوگانه» نیز مینامند. «فدرالیسم دوگانه» مُدلی از فدرالیسم است که در سپهر آن حکومت فدرال (مرکزی) و حکومتهای ایالتی باید تا آنجا که ممکن است، با هم از نقاط مشترک اندکی برخوردار باشند. بنا بر این الگو از آنجا که از یکسو تقسیم اختیارات میان حکومت فدرال (مرکزی) و حکومتهای ایالتی بسیار شفاف تعیین شده است و از سوی دیگر حکومتهای ایالتی از قوای قانونگذاری و اجرائی بسیار گستردهای برخوردارند، در نتیجه نیاز به همکاری و تعاون میان دولت فدرال و حکومتهای ایالتی بسیار اندک است. همانگونه که در پیش نوشتیم، الگوی فدرالیسم رقابتی و یا «فدرالیسم دوگانه» در ایالات متحده آمریکا و کشور سوئیس وجود دارند. با این که بنا بر قانون اساسی آمریکا جدائی میان حکومت فدرال (مرکزی) و حکومتهای ایالتی بسیار بیشتر از آن سطحی است که در فدرالیسم تعاونی و یا «فدرالیسم اتحادیهای» وجود دارد، با این حال ضرورتهای اقتصادی، محیطزیستی و رفاءاجتماعی سبب شدهاند تا میان حکومت فدرال و حکومتهای ایالتی در ایالات متحده و همچنین در سوئیس روابط همکاری متقابلی وجود داشته باشد که این سیستم فدرال را تا اندازهای به سیستم فدرالیسم تعاونی و یا «فدرالیسم اتحادیهای» نزدیک میسازد. به این ترتیب آشکار میشود که زندگی واقعی همیشه با ایدههای سیاسی همخوانی ندارد و بلکه ضرورتهای عینی سبب میشوند تا ایدههای سیاسی مجبور به تطبیق خود با واقعیت شوند. بههمین دلیل نیز، از آنجا که پروژه «فدرالیسم دوگانه» نتوانسته است آنگونه که باید و شاید در ایالات متحده تحقق یابد، برخی از پژوهشگران سیستم سیاسی این کشور را «فدرالیسم جداگرایانه»[vi] نیز مینامند. بر پایه این الگو هر ایالتی در رابطه با توانائیهای خود سیاست خویش را تعیین میکند و در نتیجه سیستم حقوقی ایالتهای مختلف میتوانند درباره یک موضوع قوانین متضادی را تصویب و در سپهر دولت ایالتی اجرائی کنند. دیگر آن که در این سیستم میان نهادهای دولتهای ایالتی و دولت فدرال رابطه متقابلی وجود ندارد و بلکه سازمانهای اداری دولت فدرال و دولتهای ایالتی هر کدام حوزه کارکردی خود را دارند و نسبت به یکدیگر پاسخگو نیستند و در مواردی با هم رقابت میکنند. برای نمونه در ایالات متحده آمریکا پلیس دولت فدرال و همچنین دادگاههای دولت فدرال تابع قوانین مصوبه دو مجلس کنگره و سنا هستند، حال آن که پلیس و نهادهای قضائی دولتهای ایالتی تابع قوانین تصویب شده در مجلسهای ایالتی هستند و این قوانین گاهگاهی میتوانند کاملأ همدیگر را نفی کنند. در این سیستم ایالتها نقشی در تدوین قوانینی که در مجلس دولت فدرال تصویب میشوند، ندارند. فدرالیسم یا تجزیهطلبی؟ برخی از سازمانهای قومی در ایران میکوشند به مخالفان پروژه فدرالیسم در ایران بباورانند هرگاه مناسبات سیاسی فدرالی همراه با برخورداری دولتهای خودمختار قومی از حق جدائی کامل از ایران تحقق نیابد، دیر یا زود ایران به چند دولت تجزیه خواهد شد. به باور این گروههای قومی با تحقق فدرالیسم میتوان وحدت ایران را حفظ و با تجزیهطلبی مبارزه کرد. به باور من گروههای سیاسی قومی که در ایران برای تحقق دولت فدرال قومی مبارزه میکنند، از یکسو دارای ساختاری دمکراتیک نیستند، همانگونه که سازمانهای کُرد عراق چنین نبودهاند. در آنجا میبینیم که چگونه سازمانهای کُرد که دارای وابستگیهای قومی هستند، بخشهای مختلف ایالت کردستان عراق را در اختیار خود گرفتهاند و با قانونشکنی میکوشند قدرت سیاسی خود را در آن مناطق تحکیم بخشند. دیگر آن که مسعود بارزانی که نخستوزیر حکومت ایالت خودمختار عراق بود، چون میدانست با برگزاری انتخابات اکثریت خود را در مجلس ایالتی از دست خواهد داد، از برگزاری آن خودداری کرد و برای آن که افکار عمومی را به سود خود بسیج کند، پروژه پوپولیستی رفراندوم استقلال ایالت کردستان از عراق را پیاده کرد که در نتیجه دخالت رژیم جمهوری اسلامی آن پروژه شکست خورد و بخشی از مناطقی که تا آن زمان در اشغال نیروهای پیشمرگه بود، به دست نیروهای نظامی دولت مرکزی عراق افتاد. با آن که مسعود بارزانی مجبور به کنارهگیری از قدرت سیاسی شد، اما هنوز خانواده بارزانی حکومت ایالتی را تحت کنترل خود دارد و همچنان از برگزاری انتخابات مجلس ایالتی خودداری میکند. به این ترتیب میبینیم که در ایالت خودمختار کردستان عراق چیزی که تحقق نیافته مناسبات دمکراتیک و حقوق شهروندی است. دیگر آن که سازمانهای قومی ایران دارای هواداران اندکی هستند و در نتیجه بدون برخورداری از پشتیبانی کشورهائی که برای تحقق منافع منطقهای خویش خواهان تجزیه ایرانند، نمیتوانند در آینده سیاسی ایران نقشی داشته باشند. بنا بر اخباری که انتشار یافتهاند، آشکار شده است که ۴ سازمان سیاسی کُٰرد ایران از یکسو امکانات سیاسی خود را در اختیار دشمنان جمهوری اسلامی نهادهاند، به این امید که پس از حمله نظامی ارتش آمریکا به ایران و فروپاشی رژیم اسلامی بتوانند از آن نمد کلاهی بهدست آورند و از سوی دیگر در پی مذاکره با رژیم جمهوری اسلامیاند. این رفتار متضاد و خلاف آمد هرگونه عرف مدنی نشان میدهد که رهبران این سازمانها همزمان میخواهند آخور و توبره و به عبارت دیگر خدا و خرما را داشته باشند که ناشدنی است. ژوئیه ۲۰۱۹ ادامه دارد
پانوشتها: [1] https://www.dw.com/fa-ir/iran/a-48708123 [2] https://www.khabaronline.ir/news/1261514/نقد-شدیداللحن-سیدجواد-طباطبایی-به-سیدمحمد-خاتمی-سخن-نسنجیده [3] آلکسی دوتوکویل: «تحلیل دموکراسی در آمریکا»، ترجمه رحمت اله مقدم مراغهای، انتشارات زوار، انتشارات فرانکلین، ۱۳۴۷. در این رابطه بنگرید به فصل ششم این کتاب (صفحات ۱۴۸ تا ۲۲۱ که دمکراسی فدرال ایالات متحده را مورد بررسی قرار داده است. [4] Foedus [5] Foedera [6] Thieme, Andre`: „Der Föderalismusbegriff im Wandel der Zeiten“٬ Dresden 2007, Seite 21 [7] Das heilige Römische Reich deutscher Nation [8] https://www.sueddeutsche.de/politik/deutschland-reise-des-denkers-wie-montesquieu-den-foederalismus-entdeckte-1.2397182 [9] مونتسکیو، «روح القوانین»، ترجمه و نگارش علی اکبر مهتدی، شرکت اقبال و شرکاء، تهران ۱۳۳۹، صفحات ۲۵۶ تا ۲۶۶ [10] Proudhon, Pierre-Joseph: „Über das föderative Prinzip und die Notwendigkeit, die revolutionäre Partei wieder aufzubauen“ 1863 [11] Authority/ Autorität [12] Proudhon, Pierre-Joseph:“Du principe fédératif et de la Nécessité de reconstituer le Parti de la Révolution”, 1863 [i] Kooperativer Föderalismus [ii] Wettbewerbsföderalismus [iii] Konstruktivisten [iv] Verbundföderalismus [v] Dualföderalismus [vi] Trennföderalismus
فدرالیسم در آلمان (۱) از منوچهر صالحیکند و کاوی درباره فدرالیسم از آنجا که نزدیک به ۶۰ سال است که در آلمان زندگی میکنم و سیستم سیاسی این کشور را تا اندازهای میشناسم، شاید بتوان با بررسی همهجانبه فدرالیسم در آلمان خوبیها و بدیهای این سیستم سیاسی را بهتر و همه جانبهتر نمایان ساخت. همانگونه که پیشتر یادآور شدیم، ساختار فدرالیستی در آلمان در دوران پیشامُدرن یعنی در دورانی در این کشور بهوجود آمد که هنوز در اروپا بنا به روایت مارکس مناسبات تولید ژرمنی[1] و فئودالی حاکم بوده است و بههمین دلیل برخی از پژوهشگران آن را «فدرالیسم از بالا» نامیدهاند، یعنی فدرالیسم در آلمان فرآورده روند تاریخی ویژهای است که فقط در این سرزمین تحقق یافته و میراثی است که از گذشته بهجا مانده است. بهعبارت دیگر فدرالیسم در آلمان پیش از پیدایش پدیده دولت سراسری بهوجود آمد. در آن دوران بیشتر اقوام آلمان در مناطق زیست خود نوعی استقلال سیاسی داشتند و در هنگام خطر به کمک هم میشتافتند. در دورانی که امپراتوری روم کوشید مناطق آلماننشین را اشغال و مستعمره خود سازد، اتحاد اقوام آلمانی سبب شد تا ارتش ۴۰ هزار تنی امپراتور آگوستوس[2] در برابر ارتش متحده اقوام ژرمن به سختی شکست خورد. همین وضعیت سبب شد تا امپراتوری روم رودخانه راین[3] را بهمثابه مرز میان مدنیت و بربریت بپذیرد و اقوام ژرمن ساکن آلمان را که در شرق و شمال رودخانه راین میزیستند، به حال خود رها کند. دیگر آن که میدانیم امپراتوری روم غربی توسط سربازان ژرمن که جذب ارتش روم غربی گشته بودند، در سال ۴۸۰ میلادی نابود شد. در عوض روم شرقی که دولت بیزانس نامیده شد، توانست در برابر دولت ساسانی و همچنین یورش مسلمانان مقاومت کند و سرانجام در سال ۱۴۵۳ میلادی، یعنی تقریبأ ۱۰۰۰ سال پس از سقوط امپراتوری روم غربی توسط ترکان عثمانی نابود شد. با فروپاشی امپراتوری روم غربی در مناطق مختلف اروپا دولتهای نوپا پدید آمدند که بخشی از آن خود را «امپراتوری مقدس روم» نامید. بخش بزرگی از سرزمین آلمان جزئی از «امپراتوری مقدس روم» بود و در سال ۱۳۵۶ بخشی از شاهزادگان آلمان که خود را «کورفورست»[4] مینامیدند، یعنی اشرافی که از حق گزینش پادشاه «امپراتوری مقدس روم» برخوردار بودند، توانستند با برخورداری از حق حاکمیت در مناطق قومی خویش دوباره به استقلال سیاسی محدودی دست یابند. به این ترتیب در حوزه «امپراتوری مقدس روم» پادشاه توسط شورائی از شاهزادگان دولتهای محلی برگزیده میشد که بر آن اساس «پادشاهی انتخابی» جانشین «پادشاهی خونی» شد. با آغاز سدههای میانه هر چند پادشاه برگزیده «امپراتوری مقدس روم» کانون اصلی قدرت سیاسی آلمان بود، اما در عین حال از قدرت زیادی برخوردار نبود، زیرا امپراتور برای آن که بتواند سیاست دلخواه خویش را پیاده کند، باید با امیران و اشرافی که در مناطق قومی خود از حاکمیت برخوردار بودند، نوعی ائتلاف میکرد، یعنی بدون برخورداری از پشتیبانی آنها نمیتوانست سیاستهای خود را اجرائی کند. با پیدایش رفرماسیون[5] که جنبشی دینی بود، «امپراتوری مقدس روم» نیز به «امپراتوری مقدس روم – ملت آلمان» بدل شد، یعنی این امپراتوری فقط از شاهزادهنشینها و دولتهای آلمانیتبار تشکیل شده بود. دیگر آن که چون بخشی از شاهزادگان خودمختار آلمان به مذهب پروتستانتیسم گرویدند، زمینه برای آغاز جنگهای مذهبی نخست در آلمان و سپس در اروپای غربی فراهم گشت که بیش از ۳۰ سال به درازا کشید. با این حال «امپراتوری مقدس روم ـ ملت آلمان» با ساختار سیاسی نو تا ۱۸۰۶ دوام داشت. در آن دوران چندین شاهزادهنشین در همکاری با هم نهادهای اداری مشترکی را برای قلمروئی بزرگتر که آن را «حوزه امپراتوری»[6] مینامیدند، تشکیل دادند. با تحقق این نهادها زمینه برای تبدیل فدرالیسم سنتی به فدرالیسم سیاسی مُدرن در آلمان فراهم گشت. همچنین جنگهای ۳۰ ساله سبب شد تا اتحادیههای نظامی در این حوزهها تحقق یابند که به تدریج سبب پیدایش مرزهای شناخته و پذیرفته شده این مناطق گشت. بهعبارت دیگر، در نتیجه اصلاحات سیاسی در بطن «امپراتوری مقدس روم ـ ملت آلمان» سرزمینهائی که دارای مرزهای شناخته شده و حاکمیت سیاسی خودمختار بودند، بهوجود آمدند و در نتیجه گذار از فدرالیسم سنتی به ساختارهای سیاسی فدرالیسم مُدرن را ممکن ساختند. همچنین حکومتهای خودمختار فدرال در تنظیم و امضاء «قرارداد صلح وستفالی»[7] نقشی تعیینکننده داشتند. با این حال ۳ نهاد «امپراتور»، «سیستم قضائی» پیشین که بغرنجآفرین بود و همچنین «شورای امپراتوری»[8] از گذشته باقی ماندند که از این میان «شورای امپراتوری» برخلاف گذشته که هر از گاهی تشکیل میشد، به نشستهای مُدام شاهزادگان خودمختار بدل گشت که از حق تصمیمگیری برخوردار شده بود. این سنت با تحقق «مجلس ایالتها»[9] در جمهوری فدرال آلمان تا کنون پا برجا مانده است. یادآوری این نکته نیز ضروری است که پس از فروپاشی «امپراتوری مقدس روم – ملت آلمان» و اشغال آلمان توسط ناپلئون در سال ۱۸۰۶ نخست ۱۶ و پس از چندی ۳۶ شاهزادهنشین آلمان در «اتحادیه راین»[10] با هم متحد شدند. هدف اصلی این اتحادیه مربوط به حوزه دفاعی میشد، یعنی این شاهزادهنشینان متعهد شده بودند که هرگاه ناپلئون به مثابه امپراتور فرانسه به کمک نظامی نیاز داشته باشد، به ارتش فرانسه کمک کنند. پس از شکست ناپلئون بناپارت در واترلو در سال ۱۸۱۵ از پیوستن «دولتهای مستقل» آلمان، به هم «اتحادیه آلمان»[11] پایهگذاری شد که به نوعی ادامه منطقی و به روز شده «امپراتوری مقدس روم – ملت آلمان» بود. در رابطه با این اتحادیه پارلمانی بهوجود آمد که آن را «مجلس فدرال»[12] و یا «مجلس شاهزادگان»[13] نامیدند. مکان این مجلس در شهر فرانکفورت آلمان از ایالت هسن[14] بود. این مجلس از نمایندگان شاهزادهنشینان و همچنین شهرهای آزاد که آنها را «شهرهای هانزا»[15] مینامیدند، تشکیل میشد. البته نمایندگان این مجلس نه از سوی مردم، بلکه توسط شاهزادگان برگزیده میشدند و باید خواستهای شاهزادگان خود را نمایندگی میکردند. در همان زمان «مجلس فدرال» از حق وضع قوانین برای دولت فدرال برخوردار گشت و تصویب شد که قوانین «مجلس فدرال» برتر از قوانین «مجلسهای ایالتی» است. بهاین ترتیب منافع جمعی برتر از منافع ایالتی گشت. با این حال دولتهای ایالتی شاهزادهنشین هنوز از حق حاکمیت ملی برخوردار بودند و قوای اجرائی و قضائی اتحادیه آلمان نمیتوانست در این حوزهها دخالت کند. از سوی دیگر هیچ یک از ایالتها از حق جداشدن از اتحادیه آلمان برخوردار نبود، مگر آن که خواست جدائی آن ایالت در «مجلس فدرال» به اتفاق آرأ تصویب میشد. از آنجا که در آن دوران دولتهای کوچک آلمان از سوی همسایگان نیرومند خویش مُدام تهدید میشدند، تمامی ساختار «اتحادیه آلمان» بر روی دفاع از تمامیت ارضی دولتهای عضو متمرکز شده بود و به همین دلیل آن اتحادیه هنوز نمیتوانست به یک دولت فدرال مُدرن تبدیل شود. در دوران انقلاب سالهای ۴۹-۱۸۴۸ «مجلس ملی فرانکفورت» کوشید «حکومت مرکزی موقتی» را تشکیل دهد. اما در آن دوران دولتهای ایالتی شاهزادهنشین حاضر به پذیرفتن و اجرای مصوبات و فرمانهای «حکومت مرکزی موقت» نبودند. طرح قانون اساسی که به تصویب «مجلس فدرال» در فرانکفورت رسید، برای آن که بتواند از پشتیبانی شاهزادگان ایالتها برخوردار گردد، از یکسو دارای سویههای فدرالی و از سوی دیگر دارای گرایشهای دولت یکپارچه بود. همچنین «حکومت مرکزی موقت» که به پیشنهاد «مجلس ملی فرانکفورت» از نمایندگان دولتهای شاهزادهنشین تشکیل شد، فقط از حق مشاوره دادن به حکومتهای ایالتی برخوردار بود. پس از شکست انقلاب دمکراتیک سالهای ۴۹ـ ۱۸۴۸ که مارکس و انگلس نیز در آن شرکت داشتند، دولت پروس که به تدریج به یکی از نیرومندترین قدرتهای نظامی آن زمان تبدیل شده بود، توانست در ۱۸۶۶ در جنگ امپراتوری اتریش را شکست دهد و دولت اتریش را به پذیرش انحلال «اتحادیه آلمان» وادار سازد. بیسمارک که صدراعظم دولت پادشاهی پروس بود، در سال ۱۸۶۷ توانست به رهبری دولت پروس «اتحادیه شمال آلمان» را بهوجود آورد که در آن تمامی ایالتهای شاهزادهنشین آلمان که در شمال رودخانه ماین[16] قرار داشتند، عضو بودند. این اتحادیه دارای «مجلس ایالتها» بود که از ۴۳ نماینده تشکیل میشد و ۱۷ تن از این نمایندگان باید از سوی ایالت پروس برگزیده میشدند. در کنار آن ایالتهای عضو «اتحادیه شمال آلمان» «مجلس رایش»، یعنی «مجلس امپراتوری» را تشکیل دادند و این دو مجلس از حق قانونگذاری برخوردار گشتند. پس از پیروزی ارتش «اتحادیه شمال آلمان» به رهبری پروس در جنگ با فرانسه و شکست ارتش فرانسه و اسارت ناپلئون دوم، در سال ۱۸۷۱ به دعوت بیسمارک همه نمایندگان شاهزادهنشینان آلمان در نشستی که در قصر ورسای تشکیل شد، شرکت کردند و شاهزادهنشینان جنوب آلمان که با هم «اتحادیه جنوب آلمان» را تشکیل داده بودند، رهبری پروس را پذیرفتند و همه با هم «امپراتوری آلمان» را تأسیس کردند و شاه پروس را بهعنوان شاه امپراتوری برگزیدند. همچنین شهر برلین که تا آن زمان پایتخت پروس بود، به پایتخت «امپراتوری آلمان» بدل گشت. مجلس ملی را «رایشتاگ»، یعنی «مجلس امپراتوری» نامیدند و در کنار آن «مجلس ایالتها» تشکیل شد. اما در آن دوران نقش «مجلس ایالتها» از «مجلس رایش» بسیار مهمتر و تعیینکنندهتر بود. دیگر آن که مالیاتهائی که حکومت فدرال حق دریافت آن را داشت، برای تأمین هزینهاش کافی نبود و در نتیجه دولتهای ایالتی باید بخشی از کمبود بودجه دولت مرکزی را تأمین میکردند. به این ترتیب در آغاز دولت مرکزی وابسته به دولتهای ایالتی بود، اما با گذشت زمان به قدرت «مجلس رایش» و همچنین به قدرت صدراعظم دولت مرکزی افزوده شد و زمینه برای تحقق دولت فدرال مُدرن هموار گشت. این وضعیت کم و بیش تا پایان جنگ جهانی یکم که سبب فروپاشی امپراتوری سلطنتی آلمان و تحقق «جمهوری وایمار»[17] گشت، ادامه داشت. ساختار دولت فدرالی که در دوران امپراتوری آلمان تحقق یافته بود، در جمهوری وایمار تقریبأ دستنخورده باقی ماند. در دوران امپراتوری آلمان دولت امپراتوری از «دولتهای عضو»[18] تشکیل میشد، اما در جمهوری آلمان «دولتهای عضو» به «سرزمینهای عضو» تبدیل شدند و به این ترتیب کوشیده شد از وزن ایالتها در برابر حکومت مرکزی کاسته شود. همچنین بنابر قانون اساسی جدید دولت فدرال، یعنی حکومت مرکزی بخش عمده مالیاتها را دریافت میکرد و حکومتهای ایالتها از نقطهنظر مالی به حکومت مرکزی وابسته شدند. همچنین حوزه قانونگذاری حکومت مرکزی در مقایسه با حکومتهای ایالتی بسیار بیشتر و گستردهتر گشت. دیگر آن که از دامنه مسئولیت «مجلس ایالتها» به شدت کاسته شد. اما «مجلس ایالتها» از حق «وتو» در برابر «مجلس فدرال» برخوردار بود و این مجلس هرگاه میتوانست قوانین خود را با دو سوم آرأ تصویب کند، «وتو» مصوبه «مجلس ایالتها» بیاثر میشد. در سال ۱۹۳۳ هیتلر که رهبر «حزب کارگری سوسیالیستهای ملی آلمان»[19] بود، به قدرت سیاسی دست یافت. او که در مبارزات انتخاباتی دشمنی خود با دمکراسی را آشکار کرده بود، در نخستین گام مجلس فدرال را تعطیل و جز حزب خود، مابقی احزاب را منحل کرد و توانست خود را به «رهبر» بدون مناقشه آلمان بدل سازد. پس از آن نیز اعضای حزب او رهبری حکومتهای ایالتی را به دست گرفتند و بنا بر قانونی که در سال ۱۹۳۴ تصویب شد، در آن انحلال «سازماندهی فدرال امپراتوری رایش» اعلان شد. همچنین بنا بر همان قانون تمامی حکومتهای ایالتی باید بدون چون و چرا از فرامین صدراعظم امپراتوری، یعنی هیتلر تبعیت میکردند. بهعبارت دیگر، در این دوران «دولت واحد تمرکزگرا» جانشین «دولت فدرال تمرکزگریز» گشت. در عین حال رهبری نهادهای اداری آلمان به طور کامل در اختیار کادرهای «حزب کارگری سوسیالیستهای ملی آلمان» قرار گرفت و دولت تمرکزگرا توانست واحدهای سیاسی آلمان را که به خاطر ساختار فدرالی قابل اصلاح نبودند، دگرگون کند. برای نمونه بخشی از سرزمین ایالتهای نیدرساکسن[20] و شلسویک هولشتاین[21] ضمیمه شهر هامبورگ شدند که بنا بر ساختار فدرالی خود یک ایالت محسوب میشد. با پایان جنگ جهانی دوم آلمان به ۴ منطقه تقسیم شد که هر یک از آنها در اشغال ارتشهای روسیه شوروی، ایالات متحده آمریکا، بریتانیای کبیر و جمهوری فرانسه بود. در آغاز اداره این مناطق نیز در حوزه اختیار ارتش این کشورها قرار داشت. در کنفرانس یالتا که در سال ۱۹۴۵ تشکیل شد، درباره آینده آلمان تصویب شد که نظام سیاسی آینده آلمان باید آنچنان باشد که هیج نیروی سیاسی نتواند به سود اغراض سیاسی خویش از انحصار قدرت حکومتی سؤاستفاده کند. در سال ۱۹۴۶ در مناطقی که در اختیار ارتشهای غربی بود، اجازه داده شد در محدوده «سرزمینهای فدرال» نهادهای اداری ایجاد شوند. بهعبارت دیگر، پیش از آن که جمهوری فدرال آلمانغربی ایجاد شود، بهفرمان دولتهای اشغالگر در سه حوزه غربی این کشور نهادهای اداری ایالتهای خودمختار بهوجود آمدند. در سال ۱۹۴۸ در کنفرانسی که در لندن برگزار شد و نمایندگان دولتهای ایالات متحده آمریکا، بریتانیای کبیر، فرانسه، هلند، بلژیک و لوکزامبورگ شرکت داشتند، تصویب شد که دولت آینده آلمان باید دولتی با ساختار فدرال باشد، زیرا از یکسو فدرالیسم در آلمان در چند سده گذشته در اشکال مختلف وجود داشت و از سوی دیگر دولت مرکزی در دولتی فدرال از اقتدار همهجانبهای برخوردار نیست و در نتیجه نمیتواند با انحصار قدرت سیاسی در دستان خود به دولتی قدرقدرت و خطرناک بدل گردد. بر اساس این مصوبه در سال ۱۹۴۹ جمهوری فدرال آلمان در مناطق غربی این کشور تحقق یافت. طرح قانون اساسی دولت جدید باید مورد تأئید دولتهای اشغالگر قرار میگرفت. بنا بر بند ۱ از اصل ۲۰ قانون اساسی آلمان «جمهوری متحده آلمان دولتی دمکراتیک، فدرال و رفاء اجتماعی است.» جمهوری آلمان از دولت فدرال و همچنین دولتهای ایالتی که از حاکمیت محدودی برخوردارند، تشکیل شده است. دولتهای ایالتی در این کشور دارای وظایف ایالتی هستند و مجموعه دولت فدرال و دولتهای ایالتی تمامیت کمی و کیفی جمهوری فدرال آلمان را تشکیل میدهند. همچنین در بندهای ۲ و ۳ از اصل ۲۰ قانون اساسی آلمان سیستم سیاسی این دولت تعریف شده است که بر اساس بند ۲ «تمامی قدرت دولت ناشی از ملت است. ملت از طریق شرکت در انتخابات و با رأی خود این قدرت را به ارگانهای جداگانه قانونگزاری، اجرائی و قضائی واگذار میکند» و بر اساس بند ۳ «قوه قانونگذاری از نظم متکی بر قانون اساسی و قوای مجریه و قضائیه از قانون پیروی میکنند.» دیگر آن که بنا بر بند ۳ از اصل ۷۹ قانون اساسی آلمان «اصلاح اين قانون اساسي در مورد تقسيم فدراسيون به ایالتها، همكاري اصولی ایالتها در امر قانونگذاری و يا اصول اساسی مندرج در اصول ۱ و ۲۰ مجاز نخواهد بود.» به همین دلیل نیز در آلمان این اصل از قانون اساسی را «اصل جاودانه»[22] نامیدهاند که بر اساس آن برخی از أصول قانون اساسی قابل تغییر نیستند. شبیه چنین اصلی را میتوان در قانون اساسی برخی از کشورهای دیگر و همچنین در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز یافت. چکیده آن که تحقق دولت فدرال در آلمان غربی بنا بر خواست دولتهای اشغالگر و برخی از همسایگان این دولت در قانون اساسی نوین گنجانده شد. در تدوین قانون اساسی نوین برای آلمان غربی چند اصل در نظر گرفته شد که بر اساس آن ساختار سیاسی – اداری باید کاملأ تمرگززدا و هیرارشی آن از پائین به بالا میبود. دیگر آن که چون بخشی از ایالت پروس به لهستان افزوده شده و بخش دیگر آن در اشغال ارتش روسیه شوروی بود، تصمیم گرفته شد که ایالت پروس نمیباید دوباره بازسازی میشد و با پیوستن شرق و غرب آلمان بههم باید در مناطق بازمانده از پروس چند ایالت کوچکتر تشکیل میشدند. در بخش شرقی آلمان که در اشغال روسیه شوروی بود، در سال ۱۹۴۹ جمهوری دمکراتیک آلمان بهوجود آمد. بنا بر اصل یکم قانون اساسی جمهوری دمکراتیک آلمان این دولت از ایالتها تشکیل میشد که حوزه اختیار اداری آنها در مقایسه با ایالتهای جمهوری وایمار بسیار کمتر بود. بهعبارت دیگر در جمهوری دمکراتیک آلمان هر چند ساختار دولت فدرال پابرجا مانده بود، اما دولت مرکزی از اختیار و اقتدار بسیار بیشتری برخوردار گشته بود. در مقایسه این دو ساختار میتوان گفت که هدف دولت فدرال در آلمان غربی جلوگیری از تحقق دولت مرکزی تمرکزگرا بود، در حالی که بنا بر قانون اساسی دولت دمکراتیک آلمان شرقی دولت فدرال میباید دولتی تمرکزگرا میبود. در آلمان شرقی ایالتها دارای مجلسی بودند که آن را «اتاق ایالتها»[23] مینامیدند. نمایندگان این مجلس از سوی مجلسهای ایالتی برگزیده میشدند. اما از آنجا که در آلمان شرقی مبارزه انتخاباتی بین احزاب ممنوع بود و مردم باید همیشه فقط به لیست واحدی رأی میدادند که از پیش رهبران احزاب بر سر آن با هم توافق کرده بودند، در نتیجه انتخابات نمایندگان «اتاق ایالتها» نیز بهصورت بلوک انجام میگرفت. البته در این لیست اکثریت کاندیداها از «حزب متحده سوسیالیست آلمان»[24] بودند که در دوران استالین به اجبار از وحدت بخش شرقی «حزب کمونیست آلمان»[25] و «حزب سوسیال دمکرات آلمان»[26] تشکیل شده بود. به این ترتیب آشکار میشود که در آلمانشرقی برخلاف اتحاد جماهیر شوروی هر چند سیستم تکحزبی وجود نداشت، اما همه احزاب باید به ساز «حزب متحده سوسیالیست آلمان» میرقصیدند و با شرکت در لیست مشترک کاندیداها و انتخابات بلوکبندی شده به زندگی سیاسی خود ادامه میداند. چکیده آن که «حزب متحده سوسیالیست آلمان» همچون حزب کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی که همه اهرمهای قدرت سیاسی را در دستان خود متمرکز کرده بود در «مجلس خلق» و مجلسهای ایالتی حرف اول و آخر را میزد. با این حال در سال ۱۹۵۲ با وضع قوانین جدید اداری ساختار فدرال در آلمانشرقی به طور کامل از بین رفت و جای ایالتها را «ناحیهها»[27] گرفتند، یعنی سرزمین آلمان شرقی به ۱۴ ناحیه تقسیم شد. هر ناحیهای دارای «مجلس ناحیه» بود، اما این مجلسها بیشتر نقش نظارت بر ارگانهای اجرائی را داشتند و بسیار محدود از حق قانونگذاری برخوردار بودند. پس از فروپاشی آلمانشرقی در سال ۱۹۹۰ و پیوست این سرزمین به «جمهوری فدرال آلمان»، سرزمین آلمان شرقی به ۵ ایالت جدید تقسیم شد و در حال حاضر دولت فدرال آلمان از ۱۶ دولت ایالتی تشکیل شده است که ۳ شهر برلین، هامبورگ و برمن[28] از حقوق ایالتی برخوردارند. یادآوری این نکته نیز ضروری است که با فروپاشی آلمان شرقی اقتصاد عقبمانده و دولتی آن دولت با کمک دولت آلمان غربی آگاهانه نابود شد، زیرا در آن زمان این توهم وجود داشت که با اتحاد دگرباره آلمان سرمایهداران آلمان و جهان در این منطقه سرمایهگذاری خواهند کرد و چندی بعد اقتصاد وابسته به بخش خصوصی در آلمان شرقی بسیار شکوفا خواهد شد. واقعیت آن است که مالیاتدهندگان آلمان با پرداخت مالیات ویژهای هزینه زیرساختهای بسیار مُدرن در ایالتهای جدید را تأمین کردند، اما سرمایهگذاری در این بخش بسیار محدود بوده است و به همین دلیل بیش از ۵ میلیون از جمعیت آلمان شرقی برای یافتن کار و برخورداری از رفاه بیشتر به ایالتهای ثروتمند آلمانغربی کوچ کردند. امروز در بسیاری از شهرهای آلمان شرقی خانههای آپارتمانی چند طبقه را باید ویران کنند، زیرا بسیاری از شهرها نیمی تا دو سوم جمعیت خود را از دست دادهاند. در عوض در مناطق پیشرفته آلمان مردم با کمبود آپارتمانهای مسکونی روبرویند و به همین دلیل اقشار پائینی جامعه باید گاهی تا ۵۰ ٪ از درآمد خود را برای کرایه خانه بپردازند. دیگر آن که در این مناطق و شهرها قیمت خانه و آپارتمان طی ۱۰ سال گذشته تقریبأ ۲ برابر شده است. از سوی دیگر با پیوستن آلمانشرقی به «جمهوری فدرال آلمان» ساختار سیاسی این کشور دچار دگرگونی شد، زیرا بازمانده حزب سوسیالیست متحده آلمان «حزب سوسیالیسم دمکراتیک»[29] را بهوجود آورد و توانست به پارلمان راه یابد. در همین دوران در ایالتهای غربی آلمان در اعتراض به سیاستهای حکومت ائتلافی «حزب سوسیال دمکرات آلمان»و «حزب سبزها»[30] جنبشی از چپهای دمکرات، سوسیال دمکراتهائی که از حزب خود جدا شده بودند و همچنین سندیکالیستهائی که حاضر نبودند ضد رفرمهای دولت رفاه حکومت ائتلافی را بپذیرند، تشکیل شد که پس از چندی خود را «گزینه انتخاباتی کار و عدالت اجتماعی»[31] نامید. در سال ۲۰۰۵ «حزب سوسیالیسم دمکراتیک» که در شرق آلمان نیرومند بود و «گزینه انتخاباتی کار و عدالت اجتماعی» که در غرب آلمان کمتوان بود، با هم متحد شدند و «حزب چپ»[32] را بهوجود آوردند که در حال حاضر از پشتیبانی ۸ تا ۱۰ ٪ رای دهندگان برخوردار است. دیگر آن که با پیدایش حزب افراطی و دست راستی «گزینه برای آلمان» احزاب بزرگ کوچک شدند. در حال حاضر حزب محافظهکار «دمکراتهای مسیحی آلمان»[33] از پشتیبانی کمتر از ۳۰ ٪ و «حزب سوسیال دمکرات آلمان» از کمتر از ۱۵ ٪ رأی دهندگان برخوردارند. به همین دلیل نیز تشکیل دولت ائتلافی در آینده با دشواری زیاد ممکن خواهد شد. با آن که دولتهای اشغالگر خواهان تحقق دولت فدرال در آلمان بودند، اما نقش آنها در تعیین ساختار دولت فدرال زیاد نبوده است. مضمون دولت فدرال آلمان غربی توسط نمایندگان احزاب سیاسی که پس از فروپاشی «رایش سوم»[34] توانستند فعالیت سیاسی خود را آغاز کنند، تدوین شد. در تدوین قانون اساسی نوین نمایندگان همه احزابی که تشکیل شده بودند، حتی «حزب کمونیست آلمان» شرکت داشتند. نمایندگان این احزاب با بررسی تاریخ فدرالیسم آلمان توانستند ساختار نوین دولت فدرال در آلمان را تدوین کنند که در آن دو اصل که نقشی اساسی در ساختار دولت فدرال بازی میکنند، مورد توجه ویژه قرار گرفتند که عبارتند از اصل تقسیم قدرت سیاسی بین دولت فدرال و دولتهای ایالتی و همچنین اصل وابستگی دولت فدرال و دولتهای ایالتی به هم در رابطه با تعیین نوع و سقف مالیاتهای دریافتی. چکیده آن که بنا بر قانون اساسی آلمان وظایف دولتی میان دولت فدرال و دولتهای ایالتی سرشکن شده است و هر یک از این دو پاره فقط میتوانند در حوزههائی که در قانون اساسی تدوین شدهاند، وظایف خود را انجام دهند. همچنین در سیستم فدرال آلمان میتوان با بررسی حقوق مشروع و حوزههای کارکردی دولتهای ایالتی که در قانون اساسی تدوین شدهاند، دریافت که این ایالتها از خودمختاری و استقلال برخوردارند. به همین دلیل نیز هر ایالتی دارای قوای قانونگذار، اجرائی و قضائیه و نهادهای سیاسی ویژه خویش است. دیگر آن که بنا بر باور برخی از پژوهشگران پروژه فدرالیسم، ساختار دولت فدرال در آلمان یکی از بهترین و در عین حال بغرنجترین ساختارهای فدرالیسم در جهان است. در رابطه با دولت فدرال در آرژانتین دیدیم که دولت فدرال (دولت مرکزی) از قدرت تمرکزگرایانه زیادی برخوردار و در عوض حقوق حکومتهای ایالتی بسیار محدود است. ویژگی فدرالیسم در آلمان آن است که حوزه کاری دولت فدرال (حکومت مرکزی) و حکومتهای ایالتی در قانون اساسی بسیار شفاف تعیین و تفکیک شده است و بههمین دلیل گسترش اختیارات یکی از این دو کانون قدرت نیازمند همکاری این دو کانون با هم است و هیچیک از این دو کانون نمیتواند بدون موافقت کانون دیگر حوزه قدرت اجرائی خود را گسترش دهد. همین ساختار سبب شده است که دولت فدرال هر چند از اقتدار برخوردار است، اما قدرت تمرکزگرایانه آن بنا بر قانون اساسی محدود گشته و امکان سؤاستفاده از قدرت سیاسی بسیار کم است. ادامه دارد منوچهر صالحی اوت ۲۰۱۹ پانوشتها: [1] Germanische Produktionsweise [2] Augustus [3] Rhein [4] Kurfürst [5] Reformation [6] Reichkreise [7] Westfälische Friedensverträge [8] Reichstag [9] Bundesrat [10] Rheinbund [11] Deutscher Bund [12] Bundestag [13] Fürstentag [14] Hessen [15] Hansastadt [16] Main [17] Weimarer Republik [18] Gliedstaaten [19] Nationalsozialistische Deutsche Arbeiterpartei (NSDAP) [20] Niedersachsen [21] Schleswig-Holstein [22] Ewigkeitsklausel [23] Länderkammer [24] Sozialistische Einheitspartei Deutschlands (SED) [25] Kommunistische Partei Deutschland (KPD) [26] Sozialdemokratische Partei Deutschlands (SPD) [27] Bezirke [28] Bremen [29] Partei des demokratischen Sozialismus (PDS) [30] Die Grünen [31] Wahlalternative Arbeit und soziale Gerechtigkeit (WAsG) [32] Die Linkspartei [33] Christlich Demokratische Union Deutschlands (CDU) [34] Das 3. Reich[callout bt_content=”Click Here” bt_pos=
|