———————
عقل بزرگترین و ارزشمندترین هدیه ای است که به انسان ارزانی شده است تابتواند زندگی خود راسامان دهد وبرای آینده برنامه ریزی نماید .حال ببینیم عقل چگونه و با چه مکانیزمی قادربه چنین کاری میباشد ؟
ابزارهای عقل ما برای درک دنیای اطراف ما همان پنج حس اصلی میباشد .بینایی. شنوایی . بویایی . چشایی . لامسه .
ماهر چیزی راکه در محیط اطراف خود درک میکنیم یا آنرا میبینیم ، یا صدایش را میشنویم ،یا بوی آنرا حس میکنیم ، یا آنرا میچشیم ویا لمس میکنیم .
برای دیدن چیزهایی که در اطراف ماهستند ابتداباید نوری به این اجسام برخورد کند واین نور منعکس شود وبه چشم ما برسد .ما اجسام اطرافمان را همان گونه درک میکنیم که در طول سالیان متمادی به آن عادت کرده ایم .اگر مایک عینک زرد یا قرمز به چشممان بزنیم همه چیز را یازرد یاقرمز میبینیم .دلیل آن اینست که این عینکها تنها نور زرد یا قرمز را ازخود عبور میدهند . اگر شخصی کور مادرزاد به دنیا بیاید ودر بزرگسالی بتواند با عمل جراحی بینایی خود رابازیابد تامدتها به آسانی قادر نیست بین یک مربع ، مستطیل یا دایره تمایز بگذارد .
پس تااینجا متوجه شدیم که پنج حس اصلی ابزارهای عقل ما برای درک دنیای اطراف ماهستند .حال باید به یک نکته اساسی توجه کنیم . نور شامل طول موجهای بسیار کوچک تا طول موج های بسیار بزرگ است . نور مریی که مابا چشم خود قادر به دیدن آن هستیم دارای طول موج (3600 – 7600 انگستروم ) است که همان هفت رنگ اصلی نور در رنگین کمان است . یعنی محدوده طول موجی بسیار کوچکی از نور برای ما قابل دیدن است اما محدوده وسیعی قابل دیدن نیست مانند اشعه ایکس ، گاما ، ماورای بنفش ، مادون قرمز، امواج رادیویی و….
بسیاری ازاطلاعاتی که راجع به کهکشانهای دور ظرف چند دهه اخیر بدست آمده با رادیو تلسکوپها یا تلسکوپهای اشعه ایکس یا گاما بدست آمده است .تلسکوپ هابل یک تلسکوپ اشعه گاما در خارج از جو زمین است .
حال فرض کنید ما 200 سال پیش بدنیا می آمدیم . اگر کسی از اکتشافات جدیدی که حاصل استفاده از ابزارهای مدرن است حرف میزد برایمان قابل تصور نبود واورامورد تمسخر قرار میدادیم . اگر 300 سال پیش با کسی راجع به میکروب یا اتم یا الکترون صحیت میشد آنهارایاوه وباطل میشمرد . اینها اکتشافات جدید وبا استفاده از ابزارهای جدیدی است که به یاری حواس پنج گانه ما آمده است .درمورد شنوایی هم وضع به همین منوال است .گوش ما قادر به شنیدن طول موجهای بسیار کوچک یا بسیار بزرگ نیست . ساختار گوش برخی حیوانات با توجه به نیازهای محیطیشان بگونه ای تکامل یافته که قادرند صدای امواج زلزله را پیش از وقوع درک کنند ولی گوش انسان فاقد این قابلیت است .
پس اگر چشم انسان در طول هزاران سال نتوانسته است میکروب یا اتم یا الکترون را ببیند دلیل عدم وجود آنها دردنیای اطراف ما نبوده است . شاید همین الان هم در دنیای اطراف ما چیزهایی باشند که مابا چشم یاگوش یاحواس دیگر خود درکی از آنها نداشته باشیم .شاید صد یادویست سال دیگر باز هم درک ماازدنیای اطرافمان با اختراع ابزارهای فوق مدرنی که به کمک حواس پنج گانه ما می آید متحول گردد .
همه این مطالبی که عنوان شد مقدمه ای بود برای ورود به بحث اصلی که بشرح ذیل است :
درنیمه اول قرن هیجدهم فیلسوفی انگلیسی پا به عرصه وجود گذاشت بنام دیوید هیوم .او یک ملحد به تمام معنا بود .البته برای توجیه فلسفه الحادی خود استدلالهای جالب ودرخورتوجهی داشت .او گفت ابزارهای عقل انسان جهت شناخت محیط اطراف ؛ همان پنج حس معروف است . مابجز این پنج حس راه دیگری برای درک دنیای اطراف نداریم .هیوم پس از پیکربندی فلسفه خود که شبیه همان چیزیست که در مقدمه بحث آوردیم موضوع را به دین و ماورای طبیعت تسری داد .
هیوم عنوان کرد که چیزهایی مانند خدا ، بهشت وجهنم و…. جزو مسائل ماورای طبیعی هستند که ماباعقل خود هیچ راهی برای شناخت آنها نداریم . او درمورد خداوند عنوان کرد که آیا ما میتوانیم خدا را ببینیم ؟ آیا صدای اورا میشنویم ؟ آیا بوی اورا حس میکنیم ؟ وبالاخره آیا میتوانیم اورا لمس کنیم ؟
مشخص است که جواب منفیست .پس نتیجه گرفت که مسائل ماورای طبیعی هیچ کدام مفاهیمی عقلانی نیستند زیرا با هیچ کدام از حواس پنجگانه قابل درک نیستند . هیوم بااین استدلال وجود خدا و مفاهیم ماورای طبیعی را انکار کرد .
این استدلال هیوم که هیچ خدشه ای در آن نبود اساس مسیحیت در اروپا را در محافل علمی وآکادمیک به لرزه در آورد.
دهها سال گذشت تا زمین بارور عصر روشنگری بتواند نابغه ای رادر خود بپروراند بنام امانوئل کانت .
کانت یک مسیحی معتقد بود به همین جهت ضربات خردکننده هیوم برپیکر مسیحیت ذهنش را مشوش ساخته بود .او بمدت سی سال با صبر وبردباری کم نظیری اندیشه و تفکر را پیشه خود ساخت تا بتواند فلسفه ای را بپروراند که مسیحیت را از شر شبهه های هیوم برهاند .
خود کانت گفته است که این هیوم بود که اورا از خواب جزمی بیدارکرده است . او استدلالهای هیوم را درمورد عقل وابزارهای عقل که همان پنج حس معروف است پذیرفت . او گفت : چون با هیچ یک از ابزارهای عقل استدلالی نمیتوان حس یا تصوری از خدا داشت پس اصلا خدا در عقل انسان نمیگنجد و مسائل ماورای طبیعی را نمیتوان مسائلی عقلانی دانست . البته همانگونه که نمیتوان خدایا مسائل ماورای طبیعی را با عقل اثبات کرد به همین شیوه نمیتوان آنهاراانکارنمود . چون ماورای طبیعت عقلانی نیست پس راجع به اثبات یارد آن نمیتوان به عقل استدلالی رجوع کرد .
امااین برای کانت کافی نبود .او یک مسیحی معتقدبود وقصدداشت مسیحیت را از شر شبهه های هیوم نجات دهد . کانت گفت علاوه بر عقل که او آنراعقل نظری نامید چیز عجیب ولی مهم دیگری در نهاد انسانها هست بنام احساس .
احساس غم ، شادی واز همه مهمتر چیزی بنام اخلاق و وجدان . حال بگذریم ازاینکه معدود انسانهایی هم هستند که چیزی بنام اخلاق و وجدان در درونشان بیدار نشده است اما ما راجع به اکثریت انسانها صحبت میکنیم .انسانها از دیدن غم دیگران غمگین میشوند ونسبت به رنج همنوعان خود واکنش نشان میدهند . وجدان احساسی اخلاقیست که در نهاد انسان به ودیعه نهاده شده و میتواند بسیاری از محاسبات عقل استدلالی را به هم بریزد . عقل حسابگر میگوید که من اگر حق دیگری را ضایع کنم و آنرا با حیله از ان خود نمایم زندگی بهتری خواهم داشت اما چیزی بنام اخلاق و وجدان بطور خودکار مانع این بداندیشی میشود .
همین وجود وجدان و اخلاق برآمده از درون انسانها نشان از وجود لایزالی دارد که نمیدانیم کیست و نمیدانیم چیست ونام آنرا خدا میگذاریم ولی چون هیچ تصور مشخصی از آن نداریم نمیتوانیم صفتی هم به آن نسبت دهیم .اگرقرار است همه چیز با همین دنیا به پایان برسد و هیچ فرقی هم بین خوبی و بدکاری وجود نداشته باشد صحبت از اخلاق و وجدان نیز بیهوده بنظر میرسد .
بنابراین ، کانت نتیجه گرفت که دین یک مسئله عقلانی نیست وبا عقل استدلالی قابل اثبات نمیباشد . همانگونه که مفاهیم مابعدالطبیعی با عقل قابل اثبات نیست به همانگونه قابل رد هم نیست . دین یک موضوع احساسیست .
دین یک مسئله شخصی وبرآمده از اخلاق و وجدانیست که در درون هر انسانی به ودیعه نهاده شده است . یک مسلمان ، یک یهودی یا یک مسیحی هیچ کدام نمیتوانند وجود خدا یا وحیانی بودن کتاب مقدس خود را بر اساس عقل استدلالی اثبات نمایند .
هر کدام از آنها بر اساس احساس درونی خود که برآمده از اخلاق و وجدان ناب است به خدا یادین یا مذهب خود اعتقاد دارند . پیروان ادیان مختلف تنها پس از این مرحله است که وارد بحثهای کلامی و نقلی جهت تقویت اعتقادات خود میشوند .
کانت با بیان چنین فلسفه ای عقل را در جایگاه خود قرار داد و دین راهم محترم شمرد واز شر شبهه های عقل نجات داد. با چنین دیدگاهی هم عقل محترم است و هم دین و هریک جایگاه خود را دارد .
البته چنین دیدگاهی راجع به عقل و دین در اندیشه های عرفانی ما هم به چشم میخورد .
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
البته منظور این نیست که مولانا وکانت را باهم مقایسه کنیم . این دو اندیشمند بزرگ در دو محیط کاملا متفاوت رشد کرده ودارای مبانی اندیشه ای متفاوت هستند اما نتایج آنها به یکدیگر شباهت دارد که نکته ای قابل تامل است .
مهران زهراکار