شاه در گفت و گو با علم: از ۳۰۰۰ زندانی ۹۰۰ نفر دارای علائم شکنجه هستند.
یادداشت اسدالله علم، یکشنبه ۵ تیرماه ۱۳۵۶ خورشیدی:
«شرفیابی… در مورد گزارش صلیب سرخ بینالمللی سؤال کردم، رئیس آن دیروز به حضور شاه شرفیاب شد. شاه گفت: «هنوز هم محرمانه و فقط برای ملاحظهی خود ماست. اما با وجود این ادعا میکند که از ۳۰۰۰ زندانی، ۹۰۰ نفرشان دارای علائم شکنجه هستند، این درست همان رقمی است که توسط کمیسیون انتصابی خود من هم داده شده بود.» گفتم که به نظر من این خبر واقعاً بدی است و فقط نشان میدهد که ناراضیان دلایل واقعی برای اعتراض دارند. ما فقط باید امیدوار باشیم که خبرش درز نکند. شاه تکرار کرد «فقط برای ملاحظهی ماست. هیچکس نمیتواند آن را افشاء کند؛ مگر خود ما». اشاره کردم که این روزها نمیشود هیچ چیزی را سّری پنداشت و جای تأسف است که ما سعی نکردیم وضع زندانهایمان را به ابتکار خودمان بهتر کنیم. شاه سعی نکرد پاسخی دهد.»(۱)
آمار ۳۰۰۰ زندانی در گزارش صلیب سرخ در تابستان ۱۳۵۶، تنها دربرگیرندهی شمار زندانیانِ زندانهای تهران است. و در تهران هم، در همان روزهای حضور نمایندگان عفو بینالملل، ساواک، با جا به جا کردن زندانیان در روزهای بازدید، در پی فریب نمایندگان عفو بینالملل بود و پنهان کردن زندانیان از چشم آنان. شمار زندانیان تهران، تبریز، مشهد، شیراز، اهواز و شهرهای دیگران ایران در سالهای ۵۳ و ۵۴ تا آستانهی انقلاب، تا آنجا که دانسته شد، رقمی بود میان ۳۸۰۰ تا ۴۳۰۰ زندانی سیاسی. در بند ویژهی زنانِ سیاسی در زندانِ قصرِ تهران، به برآورد فران دانشگری ـ از زنان فدایی زندانی دههی ۵۰ ـ «از اوایل سال ۵۰ تا سال ۵۷ که دستگاه شاه مجبور شد درهای زندان را باز کند و ما را آزاد کند، حدود ۴۵۰ زن سیاسی به زندان افتادند».(۲)
زنان و دخترانی که شکنجه شدند، آزار دیدند، به شماری از آنان، به رذیلانهترین شکل تجاوز جنسی کردند و حالا در زمانهی جنبش زن، زندگی، آزادی و چهل و چهار سال پس از شنیدن «صدای انقلاب» از زبان شاه، فرار و پنهان شدن پرویز ثابتی، و پس از گذشت چهار ماه از جنبشِ اعتراضی پُرآوازه ی زنان ایران، ناگهان پرویز ثابتی، چهره مینماید در گردهمائی اعتراضی ایرانیان آمریکا.
چهرهنمائی پرویز ثابتی، یادآور کدام روزگاران است؟ کدام شوگاران؟
خودِ همین چهره نمایی پرویز ثابتی، یادآور تشدید شکنجه و قتل و اعدامهای بیشتر. بکارگیری «ابزارهای مدرن» شکنجه در زندانهای ساواک. ساواکِ شاه، از سربند آن فرمان شاهانه؛ برکناری امیر آموزش دیدهی «سن سیر» پاریس، یعنی پاکروانِ با فکر و روش مستقل و برگماری سرهنگِ «امربرِ» کم فهمی به نام نصیری به ریاست ساواک در دههی چهل خورشیدی، تا ثابتی و جوان و حسینزاده و عضدی و آدمهائی در همین حد و مایه، تختِ شاهی را برابر نهند با تختِ شکنجه و شلاق و خون و خاکستر.
افزودن بر شمار زندانها در کنار زندان قزل قلعه و شکنجه گاه اوین: استفاده از بندهای انفرادی قزلحصار، پادگان عشرتآباد، جمشیدیه، برپائی کمیتهی مشترک ساواک ـ شهربانی و تبدیل بندهائی از شهربانی مرکزی تهران به شکنجه گاه وحشیانهی زنان و مردان بازداشتی، گسترش و تغییر زندان شمارهی سه و چهار زندان قصر تهران به سه زندان و شش بند، ساخت و گسترش زندانهای شیراز و مشهد و اهواز برای انتقال صدها و صدها زندانی سیاسی از زندانهای تهران، تبعید زندانیان سیاسی از تهران به زندانهای بندرعباس و براز جان.
تشدید شکنجهها ،کابل دولایهی در هم پیچیده، دستبند قپانی، آویختن زندانی به «آپولو» در زندان اوین،شکنجهی منتهی به مرگ ده ها زندانی، قتل با برنامهی ۹ زندانی سیاسی محکوم به حبس و در حال گذراندن دورهی حبس در تپههای اوین. و البته با موافقت شاهانه.
اسدالله علم، وزیر دربار شاهنشاهی و محرم شاه، در یادداشتهای خود، مینویسد:
«جمعه ۱۲/ ۲/ ۵۴. در کارهای امروز چند گزارش بود که به عرض مبارک رساندم و عرض کردم بیجهت این وجههی عالی در بین مردم و دنیا با ندانمکاریها لکهدار میشود. فرمودند چاره نبود، همه خرابکار بودند و فرار میکردند. آن بدتر بود.»(۳)
واژهها و اصطلاحهای «ندانم کاریها»، «لکهدار شدن» وجههی عالی، «بیجهت در بین مردم و دنیا» در حرفهای علم و طفرهی شاه، با گفتن «چاره نبود»، «فرار میکردند» و «آن بدتر بود»، نشان روشن نقشهی از پیش پرداخته شدهی ساواک و آگاهی و موافقت صریح شاه در کُشتن جزنی و یاران اوست.
پانویس علینقی عالیخانی، ویراستار یادداشتهای علم، نیز روشنگر است و خواندنی. عالیخانی مینویسد:
«اشارهی علم به رویداد به راستی شرمآور کُشته شدن نُه تن از مخالفان رژیم به دستِ مأموران امنیتی در زندان اوین است. هفت تن از این گروه به نامهای احمد جلیلافشار، محمد چوپانزاده، بیژن جزنی، عزیز سرمدی، عباس سورکی، حسن ضیاءظریفی و مشعوف کلانتری از فدائیان خلق و دو تن دیگر، کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل از مجاهدان خلق بودند. بیشتر این جوانان دانشجویان دانشگاههای ایران بودند.»(۴)
احمد جلیل افشار، محمد چوپان زاده، بیژن جزنی، عزیز سرمدی، عباس سورکی، حسن ضیاء ظریفی، و مشعوف کلانتری، در پائیز ۱۳۴۶ خورشیدی دستگیر شدند، در قزل قلعه و اوین بازجوئی و شکنجه شدند، خلاف اصول قانون اساسی مشروطه ایران، محاکمه و محکوم به حبس شدند. کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل دستگیر شدگان آغازه ی دههی پنجاه، محکوم به حبس و در حال گذراندن دورهی حبس. سرهنگ وزیری، معاون ادارهی کل چهارم ساواک و مسئول زندان اوین، به همراه حسینزاده، عضدی، رسولی و تهرانی بازجویان زندان اوین در سیام فروردین ماه ۱۳۵۴ خورشیدی، این ۹ زندانی سیاسی را در تپههای مشرف به زندان اوین به مسلسل بستند. تیر خلاص زدند.
پرویز ثابتی، «مقام امنیتی» شوهای تلویزیونی ساواک پیش از انقلاب، پاسخهایی داده است به پرسشهایی دربارهی کُشتار ۹ زندانی سیاسی در سال ۱۳۵۴.
در پاسخ عرفان قانعیفرد، ثابتی میگوید:
«سرهنگ عباس وزیری معاون ادارهی کل چهارم ساواک که مسئولیت زندان اوین با آن اداره بود، به من تلفن کرد و گفت: «مأمورین قصد داشتهاند تعدادی از زندانیان را از زندان اوین به زندان دیگری منتقل کنند. در حوالی بزرگراه شاهنشاهی، زندانیان که در یک ون (Van) قرار گرفته و کامیونی از سربازان پشت سر آنها حرکت میکرده، با بریدن دستبند از ون (Van) خارج شده. لذا مأمورین همراه به طرف آنها تیراندازی و ۹ نفر از زندانیان کشته، و مأمور همراه راننده نیز تیر خورده و زخمی شده است». گفتم: «جریان را به تیمسار نصیری گزارش کردهاید؟» گفت: «من به مدیر کل ادارهی چهارم گزارش کردهام و او قرار است جریان را به اطلاع تیمسار نصیری برساند». فردای آن روز گزارش حادثه به صورت کتبی از ادارهی کل چهارم ساواک برای ما ارسال شد که به دادرسی ارتش منعکس گردید.»
قانعیفرد میپرسد: «این جریان به نظر شما مشکوک نبود؟ آیا برای روشن شدن ماجرا تحقیقاتی صورت گرفت؟»
ثابتی میگوید: «در دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی، حیطهبندی وجود دارد. شما نمیتوانید دربارهی کارهایی که به شما مربوط نیست، دخالت و تجسس کنید. در این مورد به خصوص چون کشته شدهها از دو گروه مختلف (البته عمدتاً چریکهای فدایی خلق) بودند و سابقهی فرار از زندان را داشتند، سوءظن چندانی برای من ایجاد نکرد.»(۵)
خونسردی، بیروحی کلام و شرح بیحس کُشتار، همچون چیزی ساده و پیش پا افتاده، اشاره به «حیطهبندی» امنیتی، چون بستهبندی جداگانهی وسایل آشپزخانه، دروغگویی و عادی نمایاندن کُشتار، این همه، جلوهگر گفتار و رفتار «مقام امنیتی» است؛ گفتار و رفتاری به دور از احساس و عاطفهی انسانی، گفتاری بیتفاوت و عاری از شرم، رفتارِ حشمت را یادآوراست؛ کاراکتر اصلیِ اپیزودِ اوّلِ فیلمِ «شیطان وجود ندارد»، کارمندی عادی که « قوانین و دستورات را بدون فکر کردن اجرا میکند و کارش اعدام کردن محکومین به اعدام است، در نظام اسلامی. حشمت نه یک هیولا یا شیطان (اشاره به این اپیزود و نام فیلم) بلکه یک شّر یا تجسم یک شّر مبتذل است؛ همچون آیشمنی که هانا آرنت به ما نمایاند.»(۶)
داریوش همایون، آخرین وزیر اطلاعات شاه، سه دهه پس از انقلاب ـ ژوئن ۲۰۰۶ میلادی ـ در مقالهی بخشودن و فراموش نکردن، به تیرباران جزنی و یارانش اشاره میکند و به اعدام گلسرخی و دانشیان. او کُشتن جزنی را جنایت میشمرد و اعدام گلسرخی را آدمکشی رسمی:
«مجازاتِ اعدام به عنوان پذیرفتنیترین و مشروعترین پاسخ قانونی در همهی دوران پهلوی بر هر فعالیت ضد رژیم جاری شد؛ ولی از آن درگذشت. اعدام به عنوان “حق انحصاری حکومت برخشونت” (تعریف وبر) به اندازهی کافی ناپسند و افراطی است؛ ولی هنگامی که بیژن جزنی و هشت تن از سران چریکهای فدایی خلق را به عنوان جلوگیری از اقدام به گریز، از پُشت به تیر بستند؛ خشونتی که به هر حال از نظر قانونی حق حکومت به شمار میرفت، به جنایتی آلوده شد که آثار خود را در اعدامهای فوری ماههای پس از انقلاب ظاهر ساخت. حکومت از حوزهی خود بیرون رفت و شیوههای گانگستری را به خدمت گرفت. اعدام کسی مانند گلسرخی یک آدمکشی رسمی و از منطق دولت بیرون بود و تنها آتش انتقام را تیزتر میکرد.»(۷)
آری، از همان فردای سقوط نظام شاهنشاهی، دستگیری و شکنجه و تحقیر و اعدام انسانها به فرمانِ نایب امام و به دست گارگزاران نظام اسلامی پی گرفته شد.
نمایش ِ صحنهای از دستگیری تیمسار نصیری رئیسِ ساوکِ شاه در تلویزیون حاکمیت اسلامی، سر و روی لت و کوب شدهی خونین، باند پیچی، چهره و چشم ترس خوردهی سرهنگِ کودتا، امیرِ شلاق و شکنجه و تیربارانِ دیروز، اسیرِ ترس و خفت و خواری عریانِ امروز، غوغایِ تودهی حزبِ خدا گردا گرد نصیری در خیابان ، عتابِ و خطابِ تند و تیز و شعاری مرد ریشوی هنوز ناشناس، دکتر ابراهیم یزدی، صدائی ضیق، لهجهای فارسی آمریکائی، صحنهای دل بهم زن.
نمونه و نمادی از این دل آزردگی و آزرده خاطری از از شکنجه و تحقیر تن و جان انسان ـ تن و جان هر انسان ـ را میتوان نشان داد در واکنش و رفتار زندانیان سیاسی «گروه دزفول»، نسبت به دستگیری سرهنگ ستاری، رئیس ساواک دزفول در دههی پنجاه خورشیدی.
«گروه دزفول»، شمار گستردهای از از آموزگاران و چند کارگر جوان، هواداران فدائیان خلق، توانا به تبلیغ ِسیاسی گسترده با پخش شبنامهی سیاسی، دستگیر شده در ۱۳۵۲ توسط ساواک دزفول. بازجوئی و تهدید و آزار در ساواک دزفول. ادامهی بازجوئی و شکنجه در زندان قزل قلعهی تهران، محاکمه در دادرسی ارتش، محکوم به حبسهای طولانی.
محکومانِ گروه دزفول، همگی با روحیهای آرام و استوار دوران حبس را سپری کردند.
پس ازانقلاب، سرهنگ ستاری رئیس ساواک دزفول دستگیر شد.
دادگاه انقلاب دزفول، از زندانیان ِسیاسی خواسته بود برای شکایت از سرهنگ ستاری در دادگاه حاضر شوند. هچیک و مطلقاً هیچیک از فعالان گروهِ دزفول، در آن دادگاه اسلامی حاضر نشد.
باز هم در این روزهای جنبش زن، زندگی، آزادی، یاد کنم از فریده غفاری، آموزگار دبستان دزفول، زندانی سیاسی دههی پنجاه که او نیز به هیچ روی حاضر به شهادت علیه سرهنگ ستاری نشد.
باری ، اکنون دشوار مینماید که بتوان نقبی زد به آن سوی گذشتهی احساسها و انگیزههای درونی آن کوشندگان و یا اینکه بتوان به سادگی سخنی گفت دربارهی چگونگی آن دریافت سیاسیِ رهنمون به خویشتنداری و خودداری از افزودن زخمی برزخمهایِ سرهنگِ ساواکی زندانی.
اما شاید با پیش چشم داشتن آن صحنهی دل آشوبِ آزار و تحقیر تیمسار نصیری، بتوان با مایهای از اطمینان و آرامش بهیاد آورد و گفت بسیاری از زندانیان سیاسی رژیم پیشین که خود به تنِ خود و به جانِ خود، شناعتِ شکنجه و تحقیر آدمی به دست ساواک شاه را حس و لمس کرده بودند، از دیدن آن صحنهی حقارتآمیز و دلآشوب، دل آزرده و آزرده خاطر شدند.
اکنون شاید بتوان گفت که در آن فضای پُر تنش، با احساسهای ناهمگون و دوگانه، با برداشتهای سیاسی متناقض و در هم تنیده، گوئیا حسی درونی و انسانی، زندانیانِ گروه دزفول را نیز، از افتادن در چنبرِ سنت قبیلهای «تقاص» و دست یازیدن به خشونت بدوی «قصاص»، دور میداشته است.
باری، گذشت از سرهنگ ستاری، خواه حاصلِ انگیزشی حسی و اخلاقی بود برای مهار غریزهی انتقام جوئی یا کنش آگاهانهی فعالان چپ دزفول برپایهی ارزیابی سیاسیِ آن روزها، هرچه بود، اینان که به پشتوانهی غرور سرخوش جوانی و برتری اخلاقی بر زندان و شکنجه و شکنجهگران دیروز فائق آمده بودند، در اینجا برتری اخلاقی خود را بر آن نو خاستگانِ امروزینِ قدرت نیز نشان دادند.
دادگاه انقلاب اسلامی سرهنگ ستاری را محکوم به اعدام کرد. سرهنگ اما در آن روزهای تیرهی انتظار اعدام، فراموش نکرد با پیغامی توسط یک زندانی در حال آزادی، با لحن و کلامی خاکسار و پوزشخواه، از «جوانمردی» آن جوانان سپاسگزاری کند و به شیوهی سنتی ایرانی بگوید که بر دست آنان «بوسه» میزند.
تا هنوز از یادآوری کلامِ عاجزانهی پوزشخواه و پیام دستبوسی خاضعانه ی سرهنگِ اسیر ،آزرده دل میشوم.
سرهنگ ستاری، خوشبختانه اعدام نشد. پشیمانی نوشت، بهرهای داشت از هنر صورتگری، در زندان اسلامی رنگی زد بر بوم نقاشی و شد «تمثالِ» خمینی و پاداش شد «عفو امام.»
از منظر تجربهای دیگر در زمانی پیشتر، میتوان با روشنی افزود که برتری درونی و غنایِ اخلاقی زندانی سیاسی دهههای چهل و پنجاه خورشیدی، فائق آمده بود بر فقرِ تباهِ شکنجه و شکنجهگر و این برتری درونی و غنای اخلاقی بر جان نشسته بود و با جان آمیخته بود.
این برتریِ اخلاقیِ زندانی سیاسی بر شکنجه و شلاق را شاید ثابتی و حسینزاده و تهرانی و رسولی و بالا بالاترهای اینان از همان آغاز به کار «فهم» کرده بودند اما حتی در پایان کار هم آن را «حس» نکردند.
هنوز هم تهی ماندهاند از «حس اخلاقی.»
چهره نمائی پرویز ثابتی در سکوت، آشکار و عریان میکند همین تهیماندگی از حس اخلاقی را، چیزی پنهان نمیماند.
* چَنبَر و دَمبَر آمیزهای از واژه فارسی چَنبَر به معنای حلقهی در خود پیچیده و گویش دزفولی دَمبَر، به معنای خراب شده و واژگون شده.
_____________________________
۱- اسدالله علم، یادداشتهای علم، ویرایش علینقی عالیخانی، جلد پنجم، بیجا، ص ۶۹.
۲- رقیه (فران) دانشگری، زنان فدایی در زندان شاه، راهی دیگر، روایتهایی در بود و باشِ چریکهای فدایی خلق ایران، دفتر نخست، ص۳۳۷، ناصرمهاجر، تورج اتابکی.
۳- اسدالله علم، یادداشتهای علم، ویرایش علینقی عالیخانی، جلد پنجم، بی جا، همان صفحه.
۴- همان.
۵- عرفان قانعیفرد، در دامگه حادثه، بررسی علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاهی، گفت وگویی با پرویز ثابتی مدیر امنیت داخلی ساواک، شرکت کتاب، چاپ نخست ۲۰۱۲ میلادی/ ۱۳۹۰ خورشیدی، ص ۲۵۷.
۶- نگاه شود به:جواد تسلیمی، نقد و معرفی فیلم شیطان وجود ندارد، کار محمد رسولاف، روایتی سینمایی از ابتذال شرّ. سایت زمانه، ۲۱ مهر ۱۳۹۹ خورشیدی.
۷- داریوش همایون، بخشودن و فراموش نکردن، ژوئن ۲۰۰۶ میلادی.
عصر نو