مصاحبه لوموند با پییر روزانوالون
گذر به عصر جدیدی از مناسبات اجتماعی
تحلیلی از شورش «جلیقه زردها» در فرانسه
ترجمه : نادر عصاره
پرسش: حرکت «جلیقه زردها»، یک شورش است یا یک انقلاب؟
انقلاب فقط یک شورش موفق نیست. انقلاب هنگامی روی می دهد که سرنگونی یک قدرت سرکوبگر، اکثریت قریب به اتفاق جامعه را بسیج و هدایت کرده باشد. ما در این نقطه نیستیم از این رو مقایسه این شرایط با انقلابات عربی بی پایه است. جنبش “جلیقه زردها” یک شورش اجتماعی است، لیکن یک جنبش اجتماعی به معنای دقیق کلمه نیست که تاریخا ترمی است متضمن رفتار سازمانیافته و با اهدافی مبارزاتی.
حرکت «جلیقه زردها»، اول از همه انفجار خشم است که در آن عاجل و ابهام مخلوط شده اند. این خشم، آنچه را که برای مدت طولانی در اعماق با سکوت می گذشته، بروز می دهد: احساس به حساب نیامدن و به بازی نگرفتن، در موقعیتی فروکاسته بسربردن، در جهانی عمیقا غیرعادلانه زندگی کردن.
بر این بستر است که گرایش پوپولیستی با تمام پیامدهای آن رشد و نمو کرده است. اصطلاح “نابرابری” برای پرداختن به تمام کارنامه منفی اجتماعی و اخلاقی کافی نیست. مشکل بزرگتر و گسترده تر است. همچنین، آمار مربوط به درآمد، گویای شرایط آنانی نیست که بعد از هزینه های دائمی (مسکن، بیمه، حمل و نقل، قسط بانک و غیره که رشد بیشتری دارند)، «باقیمانده برای زندگی» رو به کاهشی برایشان می ماند.
این شورش ما را فرا می خواند که وضعیت جامعه را با نگاه جدیدی بررسی کنیم. ما، برای فهم این حرکت، همچنین نیاز به شاخص های حرمت و تحقیر، گتو(حاشیه)نشینی و فاصله های اجتماعی، دلهره ها و ترس ها و هراس ها داریم.
پرسش : عناصر مختلف این شورش کدامند؟
شورش از عناصر گوناگونی تشکیل شده است. جمعیت محرومین، بیکاران، و امداد گیران نیستند که در خیابان ها رژه و گذرگاه ها را اشغال می کنند. این جمعیت محروم و محدود به حداقل برای بقا در صف مقدم نیست. «جمعیت خرد ها» هستند که ابراز وجود می کنند: حقوق بگیران کم حقوق، پائینی های طبقه متوسط، صاحب کارهای مستقل تک یا دو سه نفره، خرده فروشان و پیشه وران، اینها هستند که راهپیمایی می کنند. در این حرکت هم تنوع از نظر جایگاه اجتماعی دیده می شود و هم از نظر ایدئولوژیکی که از راست افراطی تا چپ افراطی در ان فعالند.
بعلاوه، پیوند های مختلف مردم با این شورش را باید شناخت. این شورش، مردم را به حالت های مختلف به واکنش واداشته است. در این شورش، کنشگران، مشارکت کنندگان، حامیان اجتماعی و متاثرین از پژواک آن را می توان شناخت.
کنشگران، تظاهر کنندگانی هستند که یا سیاسی بوده اند یا اخیرا رایکال شده اند. این ها بیشترین ناهمگونی اجتماعی و ایدئولوژیک را دارند که دامنه آن از چپ افراطی و تا راست افراطی نوسان می کند.
مشارکت کنندگان، حقوق بگیران و بازنشستگان متوسط هستند که به جمعیتی از مردم مربوطند که کمتر در مجادلات اجتماعی حاضر بوده اند. اینها از سایه بیرون زده اند «برای حرف ها را گفتن» آنگونه که میشل سرتو در باره ما مه ی ۶۸ طرح کرده بود. اینها مربوط به «فرانسه پیرامونی» نیستند، چون خیلی از شهرک ها و مناطق پیرامونی نیز به قطب های اقتصادی و فرهنگی تبدیل شده اند.
خلاصه فرانسه از جهات متعددی به لحاظ اجتماعی شکاف برداشته است، و این تنها به برش به دو قسمت جغرافیایی محدود نمی شود. امر اجتماعی فرا گیر تر و گویاتر شکاف هاست. گروه مشارکت کنندگان میدانی، حدود ۳۰۰۰۰ نفر در گرد همایی ها در سراسر کشور شمارش شده اند. اما حامیان اجتماعی که شورش داشته، فراگیرتر است. حدود 5 میلیون نفر این مرتبطین با شورش را تشکیل می دهند که خود را متعلق به آن میدانند.
حوزه پژواک که حوزه شنیدن نیز هست، بازهم بیشتر گسترده است. اینها تمام فرانسوی ها هستند که درک می کنند که امروزه مسئله ای اجتماعی و مالیاتی وجود دارد که باید از نو فرمولبندی و حل شود.
پرسش: «جلیقه زردها» می توانند از شورش به جنبش اجتماعی عبور کنند؟
درک این حرکت مشکل است، چون خصوصیات معمولا واگرائی را در خود دارد، بخصوص سیالیت آن (که گاز مانند نه حجم و نه شکلی از خود دارد و می تواند منبسط یا منقبض شود)، و افراطی گری شدید آن.
برای بخشی از کنشگران این حرکت، غالبا این اولین تجربه است، آموزشی ساده از مبارزه ای که در آن خشونت و بی تابی حضور چشم گیری دارد. مشارکت کنندگان، در بسیاری از موارد تجربه فعالیت ندارند. و از این جا مسئله ساخته می شود. یک جنبش اجتماعی، از ان جا که بر اقدامش یک استراتژی و یک دوره زمانی طولانی ناظر است، می تواند وارد مذاکره شود. اما یک شورش مشکل تر می تواند به این دست زند، زیرا می خواهد نوعی از تقلیل ناپذیری اجتماعی، محدود نشدن در نمایندگی و به نوعی یک حرکت خالص ماندن را به پیش کشد. این تمایلات، هر نوع نمایندگی را بمانند خیانت تلقی میکنند. امری که دشواری یافتن و توافق کردن «جلیقه زردها» روی نمایندگان را توضیح می دهد و این مضاف بر پیچیدگی انتخاب نماینده برای حرکتی ناهمجنس است. معهذا، تمام تاریخ اجتماعی، عبارت از عبور از شورش به جنبش اجتماعی است.
حتی خود تاریخ پیدایش سندیکالیسم این امر را نشان می دهد. در ۱۸۸۴، هنگامی که مجلس ملی [فرانسه] به قانونی کردن سندیکالیسم رای داد، یک نماینده کارفرماها، عضو اتحاد ملی تجارت و صنعت، توافق خود را با این توجیه کرد که به گفته او سندیکالیسم ضروری است زیرا با یک توده و حتی با یکصد نفر نمی توان گفت و شنید، نمی توان قول و قرار گذراند و این در حالی است که زندگی اقتصادی جز مجموعه ای از توافقات و بده بستان ها نیست. ویژگی یک شورش، برخورداری از یک توده بعنوان عامل است. شورش به لحاظ سازمانی خصلت غیرسازمانی دارد. ویژگی یک جنبش اجتماعی، داشتن یک طبقه اجتماعی یا یک گروه سازمانیافته حول یک پروژه، بعنوان عامل است. بنابراین امروز این بمعنای عبور از توده به سازمانیابی است. اما این است که کار نمی کند.
پرسش: چگونه یک شورش پسا سندیکائی که نمایندگی را رد می کند، می تواند خود را سازمان دهد؟
ما وارد عصر نوینی از مناسبات اجتماعی می شویم که در آن دیگر تنها طبقات اجتماعی نیستند که جامعه را می سازند. در کنار شرایط اجتماعی، جامعه ما همچنین با موقعیت و وضعیت اجتماعی تعریف می شود. «باقیمانده برای زندگی کردن»، برای مثال به عواملی چون مالکیت مسکن، دوری و نزدیکی از محیط کار، وضعیت خانوادگی، تصادفات زندگی بستگی دارد.
«جلیقه زردها»، تنها بعنوان یک طبقه استثمار شده بخود شکل نداده اند بلکه بعنوان اقشاری تحقیر شده نیز اعتراض می کنند. بهمان اندازه که واقعیت اقتصادی عینی، احساسات و تاثرات نیز هستند که بسیج می کنند.
نمایندگی نیز در حال تغییر است. قبلا، از طریق نماینده، با سخنگو و تعیین مذاکره کننده سازمانیابی صورت می گرفت. امروزه، این احساس که سخنگو لازم نیست، و این که هر یک می داند و می تواند حرف بزند، بسیار نیرومند گشته است. بدلیل سطح تحصیل و دانش، ما از سخنگو داشتن به این انتظار گذر کرده ایم که هر یک،حرف دارد که بزند. این بروز ورود در یک اندیویدوالیسم یکتایی است. از این امر است که ما شاهد اغتشاش کنونی هستیم.
برای اولین بار در تاریخ جوامع ما، افکار عمومی به یک واقعیت مادی تبدیل شده است. در جامعه ای حاوی نمایندگی که قبلا بود، افکار عمومی، توسط مطبوعات، نظرسنجی، و سخنگویان سازمان ها عرضه می شد. آنانی که حامل بودند، آنانی که گزارش می دادند و آنانی که تفسیر می کردند وجود داشتند (مطبوعات، میانجی ها و مفسرین). امروزه، این گفتار بی واسطه است که بمثابه شکل دموکراسی خود را به پیش می کشد، ناگزیر بیانات متناقض به دشواری در راه اجماع تبدیل می شود. رواج شدید نظریه توطئه و آسیب پذیری از “اخبار جعلی” یعنی فک نیوز قوز بالا قوز است.
پرسش: در این متن از بحران نمایندگی، چگونه زندگی دموکراتیک را بازسازی کرد؟
نمایندگی به لحاظ تکنیکی ضروری می ماند. دیگر شکل های تکمیلی برای نمایندگی، مثل نمایندگی ناراتیو، را می توان کارسازی کرد که به حضور یافتن واقعیت های اجتماعی می انجامد که از مجادلات عمومی غایبند. مانیفستی در این باره تحت عنوان پارلمان اهالی پنهان منتشر کرده ام. شاید می بایست بر راه حل هایی از نوع هیئت داوری شهروندان افزود که کمک می کنند به ورود آنان. مسئله این است که دنیای سیاست برعکس وسیعا همنوا شده است امری که باعث کاهش ظرفیت نمایندگی آن شده است. برای مثال دیگر کارگر در راس حزب کمونیست فرانسه نیست. و سوسیالیسم فرانسه همواره یک سوسیالیسم بیشتر ایدئولوژیک تا اجتماعی بوده است. قبل از جنگ ۱۹۱۴ -۱۹۱۸ نمایندگان سوسیالیست که منشا کارگری داشتند ۲۰ در صد کل آن ها بودند در حالی که این قشر در حزب سوسیال دموکرات آلمان ۸۰ در صد بود و ۱۰۰ در صد برای حزب کارگر انگلیس. سوسیالیسم ژورس و بلوم، در دستگاه های رهبری، یک سوسیالیسم روشنفکری و شاغلین آزاد است. ولی، آن گونه که ژول میشله گفته بود، ما نخواهیم توانست جمهوری را بنا کنیم تا هنگامی که ما در نا آگاهی از همدیگر بسر می بریم.
بنابراین، در کنار انتخابات، باید روش هایی را یافت که در خدمت این باشند که جامعه خود را بهتر بشناسد. زندگی فرهنگی را نیز این باید در بر گیرد، جایی که شایسته است طبقات متوسط پائین را بهتر نمایندگی نمود. زبان «جلیقه زردها» تکان دهنده است : آن ها از زندگی فرو کاسته، دو تکه شده حرف می زنند که هر ماه، از پانزدهم ماه به بعد پایمال می شود. این تنها اختلاف در در امد نیست که آن ها مورد اشاره قرار می دهند بلکه زندگی است که گسترش و افزایش می یابد برای یک سر از طبقه بندی اجتماعی و فروکاسته و نیمه وقت برای سر دیگر طبقات اجتماعی.
سیاستی برای «توان زندگی کردن »، آنگونه که لوران برژه دبیر کل سندیکای سی اف دی تی می گوید، مطابقت بیشتری با این وضعیت دارد تا به روز کردن عمومی قدرت خرید. چون به اندازه خواست اجتماعی مصرف، «توان زندگی کردن»، حاوی حرمت است که ویژگی های زندگی همگی را به حساب می اورد.
پرسش: چرا مشروعیت دموکراتیک و انتخابی مورد تردید قرارگرفته اند؟
مشروعیت که انتخاب بود، اخلاقی نیز شده است. دیگر اعتبار آرا عمومی نیست که به تنهایی می تواند مشروعیت سیاسی را تضمین کند، بعلاوه کیفیت عمل و وفاداری به قول های انتخابی نیز وارد می شوند. این مشروعیت بطور دائمی زیر نظر است. علیرغم این، رهبران سیاسی، پریزیدنت امانوئل مکرون در راس، خود را در عباراتی از نوع زیر توجیه می کنند: «من انتخاب شده ام، پس راستا و برنامه ام را حفظ می کنم».
نمایندگی هایی منتخب با درصد پائین امروزه که مشروعیت اولیه اشان می تواند با سرعت فروکش کند، باید از طریق تلاش های جاری دائمی خود، آن را تقویت کنند. باید یاداوری نمود که اعتبار انتخاباتی، بر روایتی استوار است که می گوید که اکثریت خواست عمومی را ابراز می دارد. با این اکثریت های پائین و درصد بالای غیبت، قدرت دولتی باید بطور مداوم مشروعیت «مجوز حکومت کردن» اش را بازافرینی، ارزیابی و کنترل کند. این شورش، زیر و رو شدن جوامع در عصر نوین از لحاظ مناسبات اجتماعی و از نظر عمل دموکراتیک را آشکار کرد.
پرسش : بحران های این عصر نوین مناسبات اجتماعی را چگونه می توان مدیریت کرد؟
مبارزات اجتماعی، یک پویایی دارند که با مطالبات لغزنده همراه هستند. از مالیات روی سوخت عزیمت می شود، به مسئله مالیات ها کشیده می شود، از مسئله قدرت خرید به توان زندگی کردن گذر می شود، از مشروعیت رئیس جمهور به دموکراسی عبور می کنند. یک جنبش اجتماعی، مسائل را مشخص و معین می کند، شورش، آن ها را سیال می نماید.
نقاط پایانی جنبش اجتماعی معمولا یک توافق یا خستگی است. بخصوص این نقاط با ادامه مبارزه در طول زمان پیوند می خورند.
نقطه پایانی یک شورش بیشتر مسئله ساز است چون برای آن افراط، روش ابراز وجودش است؛ شورش جز بمثابه فوریت و کلیت نمی تواند خود را تعریف کند. اگر شورش به یک جنبش تبدیل نشود و اگر رعایت زندگی دموکراتیک، سرکوب نکردن ان را تحمیل کند، در انتهای بازی، جز نقطه پایان در نهادهای حکومتی چیز دیگری وجود نخواهد داشت. یا استعفا نخست وزیر، یا انحلال مجلس که همزمان یک راه حل و یک تله خواهد بود، زیرا یک شورش هرگز نمی تواند بسرعت خود را به یک حزب تبدیل کند (به خاطر بیاوریم که در ۱۸۶۳، یک جنبش پرودنوی، که نبود کارگران در لیست جمهوریخواهان را مورد انتقاد قرار داده بود، جنبشی اساسا مرکب از روزنامه نگاران و وکلا، در انتخاب بیشتر 0.۳ درصد رای نیاورد) و بالاخره یا استعفای رئیس کشور که آن را نیز قانون اساسی باز نگذاشته است.
پرسش: و ماهیت این خشونت سیاسی کدام است؟
ابعاد مختلفی دارد. خشونتی وجود دارد که هدفش ایجاد یک هرج و مرج سیاسی است. این خشونت گروه های افراطی است که دارای دیدگاه های لنینیستی یا خود انگیختگی هستند.
اما، امروزه مسئله فراتر از این دیدگاه هاست، خشونتی بروز می کند که خودرا جایگزین یک بی ظرفیتی راهبردی می سازد. این خشونت، بشدت اغواگرانه است، زیرا احساس باززائی و قدرت را می دهد؛ بمثابه نشانه حرفی که مستقیما بعمل در امده است، ظاهر می شود که فورا تاثیر گذار است. از چنین منظری است که این خشونت در بین افرادی که هیچ نوعی دیدگاه انقلابی را ندارند، مشروعیت رو به گسترش دارد. از اینجاست که برای قدرت حاکم همچنین که برای احزاب و سندیکا ها برخورد مسئولانه دو طرفه، مطرح می شود.
لوموند هشتم دسامبر ۲۰۱۸