زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شير خدا و رستم دستانم آرزوست.
گفتن: « هنر نزد ايرانيان است و بس» جنايت است. ۱
ايران اصلا چه موجودي است؟ ۲
اول ثابت كنيد چيزي به نام ايران وجود دارد؟ ۳
ابژه اي داريم كه اسمش ايران است؟ ۴
صحبت كردن از ايران و ميهن پرستي كار حيواني است! ۵
اصلا چيزي به نام ايران وجود ندارد و نوروزي هم در كار نيست عيد ما بايد عيد غديرخم باشد. ۶
ما اگر خوزستان را از دست بدهيم بهتر از آن است كه سوريه و حافظ اسد را از دست بدهيم. ۷
جمله ها و اظهارات بالا نه از گفتارهاي راديو اسرائيل است و نه از گفتارهاي راديوهاي انگليس و آمريكا و نه از گفتارهاي ايران ستيزاني كه شب و روز بر طبل اضمحلال و متلاشي شدن ايران مي كوبند. گفته هاي بالا از كساني است كه در شناسنامه و پاسپورت شان هويت و تابعيت شان نه (اسلامي) بلكه ايران و ايراني درج شده است. چرا اين همه نفرت از ايران وايراني؟ چرا اين همه نفرت از فرهنگ و تمدن ايراني؟ آيا كساني كه مي گويند هنر نزد ايرانيان است و بس جنايت كارند آيا صحبت كردن از ايران كار حيواني است؟ آيا آقايان از تبعات كلماتي چون جنايت و حيوان خبر دارند؟ جنايت اسم است هر فعل حرام شرعا و عرفا جنايت ناميده مي شود مثل: كشتن، آويختن، خبه كردن، شكافتن و بيرون آوردن چشم ( لغت نامه دهخدا). واقعا گفتن «هنر نزد ايرانيان است و بس» معادل آدم كشتن است؟ آيا ميهن پرستي واقعا مساوي است با حيوان بودن؟
اين همه خشونت كلامي و غيربهداشتي براي چيست؟
آن هم از كساني كه خودشان را روشنفكر مذهبي، عارف، فيلسوف و علامه مي پندارند. آيا اين آقايان متوجه نيستند كه: ممكن است يك عده اي، فرمان بريده، لباس شخصي، خودسر و … از اين كلمات خشونت آميز و غيربهداشتي سوء استفاده كنند و اين نوع كلمات را از نوع تكفير قلمداد كرده و خسارت جبران ناپذيري در اجتماع بوجود آورند. همان طوري كه در طول تاريخ اسلام و به ويژه بعد از انقلاب به خاطر از ميان برداشتن مخالفان و ديگر انديشان را شاهد بوديم. با شنيدن اين جملات واقعا دل هر ايراني به درد مي آيد! وقتي هم كه از استاد داوري مي شنويم كه: « انكار ايران انكار وجود خويش است » لختي به آرامش مي رسيم و به خودمان دلداري مي دهيم كه: چه انتظاري از كسي داريم كه خودش را نشناسد و انكاركند؟
از فرداي انقلاب برخلاف دو شعار اصلي كه: استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي // نه شرقي نه غربي جمهوري اسلامي بود، دو موضوع در تمام شئون اجتماعي، سياسي، اقتصادي تئوريزه شد و مدت نزديك به چهل سال است كه از عوارض اين دو موضوع خلاصي پيدا نكرديم.
يكي از اين دو موضوع، خشونت بود كه در ابعاد: خط كشي براي خودي و غيرخودي و ديگرانديش ستيزي تا مرز ديگرانديش كشي از بالاترين سطوح تا كوچه پس كوچه هاي انقلاب. انقلاب ما كه از طرف بيگانگان « انقلابي بنام خدا» معروف شده بود دركوتاهترين مدت به خشونت گرائيد و كلمه ي قاسم الجبارين به جاي الرحمان الرحيم نشست.
در زمان انقلاب براي مردم وعده مدينه ي فاضله ي اسلامي را مي دادند و مي گفتند كه طولي نخواهد كشيد تمام مردم دنيا در حوزه هاي علميه صف بكشند و اشهدشان را بخوانند و مسلمان شوند. اما اين وعده وعيدها توسط عده اي به نام حزب اله، انصار حزب اله، لباس شخصي ها، نيروهاي خودسر، مردم هميشه در صحنه و دلواپسان و فرمان بريده ها و … خشونتي در تمام شئون اجتماعي و سياسي ايجاد كردند كه نتيجه اش تا حالا جز فساد، ويراني و بي عدالتي چيز ديگري نصيب ملت نشد حالا بعد از گذشت تقريبا چهل سال كدام يكي از شعارهاي اصلي انقلاب جامه ي عمل پوشيده؟
دومين موضوع، مسئله ايران ستيزي و مبارزه با نمادها و سنبل ها و سنت هاي ايراني بود، تا آنجا كه اسلام را در مقابل ايران قرار دادند و گفتند كه: « ملي گرائي خلاف اسلام است » و بعد از انقلاب اولين كسي كه نماد ايران ستيزي و ضد ملي گرائي بود، آقاي خلخالي بود كه خليج فارس را خليج عربي و اسلامي ناميد و كوروش را سگ پرورده و كلنگي برداشت براي خراب كردن قبر رضاخان، اما آقاي خلخالي اين جايش را در تاريخ نخوانده بود كه: در غوغاي جمهوريت در سال ۱۳۰۳ علماي قم بودند كه مهر شاهنشاهي پهلوي را به نام رضاخان زدند. « روحانيان تهران و قم طي اطلاعيه اي اعلام كردند كه: « حذف سلطنت به حذف اسلام شيعه منجر خواهد شد و جمهوري خواهان را براي حذف اسلام متهم كردند و جمهوري خواهان قصد دارند اسلام شيعي را از اين مملكت ريشه كن كنند و به نام جمهوري سلطنت را ملغي و عمامه را از سر روحانيون بردارند » (تاريخ بيست ساله ايران، حسين ملكي)
آقايان روشنفكران ديني و غيرديني و علامه ها چرا اينقدر نفرت از ايران و فرهنگ ايران؟ ايراني ها كي و كجا گفتند كه: « نژاد ما و زبان ما اصيل و ناب است» ايراني ها نه مثل بعضي ها شونيسم و راسيسم از نوع مذهبي جهان وطني اسلامي و نه مثل بعضي ها از نوع عربي قريشي اش هستند كه همه چيزها از پشت عينك تعصب ديني و قومي عربي اش نگاه كنند. اين شماها هستيد كه مدت ۱۴۰۰ سال است من مسلمان ايراني را عجم و مملوك ناميديد و مجبور كرديد كه عبادات و راز و نيازام را با خدا با زبان عربي باشد هر چند كه معني و مفهوم اش را نفهمم و متوجه نباشم. انگار كه خدا فقط زبان عربي مي داند. ببينيد شونيسم و راسيسم به اسم مذهب و عرب شما هستيد يا ايراني ها خوب است كه شما حضرات اجازه دهيد هر كسي از قوم قبيله و نژاد به زبان خودش ثنه حمد خدا را بگويد.
هر كس به زباني ثنه ي حمد تو گويد
بلبل به غزلخواني و قمري به ترانه
آن چيزي كه مسلم اين است. همان طوريكه نژاد و زبان و … ناب و خالص نداريم دين خالص هم نداريم كه تحت تاثير اديان جلوتر از خودش و تحت تاثير آداب و فرهنگ تمدن اقوام ديگر قرار نگرفته باشد. ( در اين باره در ادامه بحث خواهد شد). بلي جنابان روشنفكران ديني و غير ديني ناسيوناليسم از هر نوع اش قابل دفاع نيست. ايراني ها هم از آن نوع ناسيوناليسم كه مد نظر شماست دفاع نمي كند، اما ايراني ها ميهن پرستي را نه از تاريخ مدون ايران بلكه از اسطوره هاي ايراني ياد گرفته اند كه به فرهنگ و تمدن و به مليت و هويت ملي خودشان عشق بورزند و از اين جهت شرمنده نيستند كه هيچ و افتخار هم مي كنند. كلمه ناسيوناليسم يك كلمه ي اروپائي است كه شماها از اين كلمه چماقي ساخته ايد بر فرق تمام ايراني ها كه دل و جانشان در گرو عشق ايران است مي كوبيد، كاري كه تمام دشمنان و ايران ستيزان مي كنند. در طول تاريخ، ايراني هايي كه براي موجوديت وطن خودشان در برابر يوناني ها، روس ها، عرب ها، مسلمان ها و تركان و چنگيزيان مي جنگيدند. از اروپا خبري نبود. شماها كه به ايران و تاريخ اش اعتقاد نداريد برويد تاريخ اروپا را بخوانيد. از دو هزار سال پيش كه در ايران دولتي و ملتي به نام ايران بود، اروپا هنوز شكل نگرفته بود.
پديده روشنفكري قبل از انقلاب هم بود. نه رژيم اين جماعت را جدي مي گرفت و نه مردم روي آنها حساب مي كردند. بعد از انقلاب با يك پديده ي جديدي به نام روشنفكر ديني مواجه شديم. چون با سوابق روشنفكر جماعت آشنا بوديم، از خودمان مي پرسيديم كه: اين روشنفكر ديني ديگر چه صيغه اي است؟ روشنفكر ديني قرار است چه كاركند؟ آيا قرار است دين را با سازكارهاي تمدن امروزي تطبيق دهد؟ آيا روشنفكر ديني دين را روزآمد خواهد ساخت؟ آيا روشنفكر ديني از شعب ابي طالب بيرون خواهد آمد، جوانان و مردم را به گفته ي مولا علي (ع) فرزند زمان شان خواهد ساخت اين را از آن جهت نوشتم كه امروز روشنفكران ديني و بعضي از علما و علامه ها عوض اينكه به روشنگري ديني بپردازند، هم نوا با دشمنان ايران به ايران ستيزي مي پردازند و با هر چه تمدن و فرهنگ ايراني دشمني مي كنند. مثل اينكه، يكي از مشخصه هاي روشنفكر ديني مخالفت با هر چه سنبل و نمادهاي ايراني است.
در شصت هفتاد سال گذشته، مذهبي ها با كمونيست ها طبق يك توافق نانوشته اتحادي بر عليه ملي گرائي و تمدن و هويت ايراني تشكيل دادند. كمونيست ها كه اعتقاد به حكومت پرولتارياي جهاني داشتند موضوع وطن پرستي و ملي گرائي را يك معقوله ي شونيستي مي دانستند. مذهبي ها و روحانيان هم طبق سنت گذشته شان به امت جهاني اسلام وابستگي داشتند. بعد از جنگ جهاني اول مذهبي ها خودشان را بيشتر به پان عربيسم و پان اسلاميسم نزديك مي ديدند تا اينكه علاقه ي ملي و ديني داشته باشند. بعد از اضمحلال امپراتوري عثماني، غربي ها و بيشتر انگليس صحنه گردان مسائل امت اسلامي و پان عربيسم در منطقه بود. گروه هاي متعصب اسلامي و مذهبي ايران هم به طرف اخوان المسلمين كشيده شدند كه انگليسي ها درآورده بودند. به اين طريق گروه هاي خش مذهبي اتحاد ناميموني با حزب توده در داخل ايران برعليه حكومت ملي دكتر مصدق و هر چه ملي گرائي بود تشكيل دادند. قبل از اينكه كودتائي توسط آمريكائي ها برعليه حكومت ملي دكتر مصدق انجام پذيرد جلوتر از آن توده اي هاي روسي و روحانيان با اعمال خويش حكومت ملي دكتر مصدق را تضعيف كرده بودند و حكومت ملي دكتر مصدق فقط به يك تلنگر احتياج داشت كه آن هم توسط لات لوت ها و لمپن هاي جنوب شهر با كمترين هزينه بر حكومت ملي دكتر مصدق وارد آمد و حكومت او ساقط شد. طبق روايات تاريخي پس از بست نشستن بعضي از روحانيان در دربار و بند بست هاي كه از طرف روحانيون تهران با سپهبد زاهدي داشتند و ترورهاي فدائيان اسلام و همكاري هاي خياباني حزب توده زمينه سازي هاي خوبي براي كودتاي آمريكائي بود. اين اتحاد ناميمون مذهبي ها و حزب توده بعد از انقلاب نيز اتفاق افتاد. بازرگان كه خود را ملي مذهبي مي ناميد توده اي ها و روحانيان اين ملي گرائي نيم بند بازرگان را برنتابيدند و با چماق ليبراليسم كه توده اي ها ساخته بودند روحانيان هم با انواع و اقسام تهمت ها دولت بازرگان را ساقط كردند. و اين مدتي كه از انقلاب مي گذرد فضا را چنان بر ملي گراها و ميهن پرستان تنگ كردند كه كسي جرئت نمي كند صحبتي از ايران و هويت ملي و منافع ملي به زبان بياورد كه با صفت هايي همچون جاني، آدم كش و حيوان روبرو شود.
« اگر به كشور ديگري رفتم و از من پرسيدند كه كجا ساكن هستم، من در جواب خواهم گفت : در مكاني ساكن هستم كه در حال حاضر سازمان ملل متحد به اين مكان نام ايران را داده است.» (انديشه پويا، شماره ۴۰، صفحه ۶۲ )
اين جناب روشنفكر ديني و استاد اخلاق چقدر از خود بيگانه است. حتي حاضر نيست محلي را كه نزديك به سه هزار سال سابقه تاريخي و نام مشخص دارد و اجداد اين آقا از موهبت هاي اين مملكت برخوردار شده است نامي ازش ببرد و باز توهين به ايران مي كند مي گويد: « سازمان ملل به اين محل نام ايران را داده است » سازمان ملل شصت هفتاد سال نيست كه به وجود آمده است، سازمان ملل چندتا از كشورها را نام گذاري كرده كه ايران دوميش باشد. استاد اخلاق مي گويد « اگر از من بپرسند كجا ساكن هستم » پس معلوم مي شود عليرغم اينكه هويت و تابعيت اين آقا در شناسنامه و گذرنامه اش ايراني ذكر شده خودش را ايراني نمي داند، اين ديگر خودباختگي و نهايت نفرت از خود و هويت خود است. وقتي جهان وطنان ديني سازمان ملل را سازمان صهيونيستي مي دانند. عجب است كه اين آقا به رسميت شناختن محلي را به نام ايران توسط صهيونيست ها قبول مي كند. آيا كلمه ايران را سازمان ملل به ايران داده است؟ اين دروغ بزرگ و بي سوادي استاد اخلاق را كجا مي توانيم جا بدهيم؟
نيم بيت « هنر نزد ايرانيان است و بس » از فردوسي است. من نمي دانم آن آقاياني كه مي گويند كسي كه اين شعر را گفته جنايتكار است، منظورشان فردوسي است؟ و يا منظورشان كساني هستند كه به علت علاقه به فرهنگ و هنر اين مرز و بوم شعر را مي خوانند و تكرار مي كنند؟ اگر منظورشان فردوسي باشد؟ به نظر آنها آيا با سازكارهاي امروزي مي شود درباره ي كارهاي هزار سال پيش يك مملكت قضاوت و داوري كرد؟ آيا آنهايي كه فردوسي را جنايتكار مي دانند، مي دانند ايران در آن زمان قرن سوم و چهارم چه وضعي داشت؟ مسلم است كه نمي دانند. اجازه بدهيد اوضاع تاريخي زمان فردوسي را با حداقل كلمات و جملات و علت اينكه فردوسي اين شعر را گفته شرح دهم.
ايران در قرون سوم و چهارم از دو طرف مورد هجوم و سلطه ي بيگانگان بود. از طرف غرب مسلمانان و عربها و از طرف شرق تركان با حمله جهنمي خود با كشتار و قتل و غارت در ايران تشكيل حكومت دادند. اين تركان براي مشروعيت دادن به حكومت شان از دوران باستان ايران الگوبرداري مي كردند، حتي محمود غزنوي خودش را دنباله ي بر حق سلسله ي ساسانيان مي دانست و با چهارصد شاعر دربارش عيش عشرت دوران ساسانيان را بازسازي مي كرد و هم به قول بيهقي انگشت در سوراخ به دنبال قرمطي و شيعي مي گشت. با هجوم اعراب به ايران « استقلال ايران به واسطه هجوم اعراب از بين رفت و ايران به يك ولايت اسلامي تبديل شد و بسياري از ايرانيان كشته شده و بسياري كنيز و برده شدند.» (پرتو اسلام، صفحه ۲۲، احمد امين، ترجمه عباس خليل اقدم، چاپ معارف سال ۱۳۱۶). خوب اين وضع ايران بود در زمان فردوسي با انواع اجحافات و ظلم و ستم از نوع اسلام اموياني و عباسي. و يادمان باشد در آن زمان هم اعراب و هم تركان فاقد هر گونه علوم نقلي و عقلي بودند و فاقد هر نوع هنر. به گفته ي اين خلدون « تا قرن چهارم و پنجم اعراب هنوز خوي جاهليت را حفظ كرده بودند و فاقد هر نوع علم و هنر بودند» آيا اعراب و تركان جزقتل، غارت، كشتار و برده و كنيز گزفتن هنر ديگري داشتند؟ شكي نيست كه در حمله اعراب كتاب ها و كتابخانه ها و آثار تمدني ايران آسيب ديد و از بين رفت. شرح اين مظالم را مي توانيد در تاريخ هاي همچون طبري، مقدسي، ابن اثير دنيوري، يعقوبي و … بخوانيد.
آقايان روشنفكران ديني و غيرديني و علامه ها شما كه به ايدولوژي جهان وطني از نوع اسلامي اش اعتقاد داريد. اگر در زمان فردوسي بوديد و اين حمله ها، ظلم ها و سلطه ها را بر ايراني ها مي ديد چه مي گفتيد؟ مي گفتيد هنر نزد اعراب و تركان است و بس؟ آن موقع شما در كدام طبقه اي از اخلاق و انسانيت (كه ازش دم مي زنيد) قرار داشتيد؟ در ۱۵۰۰ سال گذشته بعد از اسلام ايران حتي يك بار هم به كشور ديگري تجاوز نكرده و همانا ايران بود كه در اين مدت بيش از چهل بار از شرق و غرب از جنوب تا شمال مورد حمله قرار گرفته است و تمام اين حمله ها و هجوم ها هم موفق آميز بود و باعث اين همه حمله و هجوم بيشترشان فرمانداران و اميران و سركردگان راه زنان و ياغياني بودند كه منطق شان خون، شمشير و تاج بر سر گذاشتن هاي بيگانگان در ايران بود و در اين حمله و هجوم ها كه ايران به اندازه مساحت فعلي اش از نوع تجزيه روبرو شد. اما ايران در هر شكستي مثل ققنوس از خاكسترش فرهنگ و تمدن ايراني را باز توليد كرد و پيش بيني ابن خلدون را مبني بر « هرگاه ملتي مغلوب گردد و زير سلطه ي ديگران واقع شود به نيستي و انقراض خواهد رفت » را به سخره گرفته است.
« ….. بگوئيد من ايران را بيشتر از هر كشوري دوست دارم، من وطن ام را از هر وطن و سرزمين ديگري دوست دارم. هيچ مشكلي نيست. اما اگر بلافاصله بگوييد براي اينكه وطن من بهترين وطن هاست، زبان اين وطن بهترين زبان هاست. فرهنگ اين وطن بهترين فرهنگ هاست. چون اين وطن دانشمنداني بزرگ عرضه كرده است چون به فلسفه، موسيقي، معماري و ادبيات خدمت كرده است.» ( مصطفي ملكيان: پارسينه فرهنگ امروز)
از اين جهان وطنان بي وطن از نوع فاشيستي و مذهبي اش بايد پرسيد چرا شما ادعا مي كنيد دين من بهترين دين است؟ چرا شما ادعا مي كنيد خدا دنيا را فقط به خاطر من مسلمان آفريده است؟ چرا شما ادعا مي كنيد فقط من مسلمان اهل بهشتم لا غير؟ ايرانيان حق دارند وطن شان را دوست داشته باشند براي چه؟ براي اينكه ايران دانشمندان و هنرمندان زيادي در طول تاريخ به جهانيان عرضه كرده است. اميدوارم نگوييد اين دانشمندان و هنرمندان همه شان مسلمان بودند. بلي درست است ايراني مسلمان بودند. مسلماني كه هويت نمي آورد. اين را از آن جهت مي نويسم كه در شناسنامه گذرنامه شما خبري از دين تان نيست، هويت و تابعيت ايران در شناسنامه وگذرنامه تان نقش بسته است. بگذريم از اينكه مدت ۱۴۰۰ سال است در روز روشن تمام دانشمندان و هنرمندان ايراني را دزديده و به نام مسلمان و عرب اش ناميديد. منظورم اين است كه اگر اسلام و عرب ها استعداد پرورش همچون دانشمندان و هنرمنداني را داشت، چرا در مسقط الراس اسلام در عربستان همچون دانشمنداني را تربيت نكرد.
زمين شوره زار كه سنبل درنيارد؟
« ….. منظور من اينهاست نه كساني كه فيلسوف اند يا شارح و معلم فلسفه هستند اما زندگي فيلسوفانه ندارند وگرنه الان ميان فيلسوفان كسي است كه فيلسوف است و تكفير هم مي كند» ( مصطفي ملكيان: عطا و لقاي عرفان اسلامي، مجله انديشه اصلاح، صفحه۵۰ ، شماره اول). ما عارف و فيلسوفي نداريم كه كسي را تكفير كند. چون فيلسوفان و عارفان ذات شان آزادانديشي و از تعبد گريزان هستند آن فيلسوف و عارفي كه ديگران يا طرف مقابل اش را تكفير مي كند نه فيلسوف است و نه عارف. آن عارفان و فيلسوفان كه تكفير مي كنند همان از جنس عالمان و روشنگران ديني است كه ديگران را قاتل و جاني و حيوانش مي خوانند. در طول تاريخ، شريعت مداران و روحانيان و فقيهان آب شان با عرفا و فيلسوفان به يك جوب نمي رفت. تكفير هم در طول تاريخ حق فقيهان و شريعت مداران بود و مجتهدان بودند كه فتواي تكفير بر عرفا و فيلسوفان را صادر مي كردند و صاحبان زر و زور تزوير با فتواي فقيهان و قاضي القضات ها، عارفاني مثل حلاج، سهروردي، عين القضات و … بر سر دار بردند. حالا بگذريم از اين كه ۶۰ ـ ۵۰ سال پيش كسي جرئت نداشت در حوزه هاي علميه مثنوي و معنوي بخواند فقيهان و شريعت مداران مثنوي معنوي را با انبر برمي داشتند و نجس مي ناميدند. در زمان انقلاب تعدادي از جوانان درس و مشق را در دانشگاه ها نيمه كاره گذاشته و به حوزه علميه رفتند. گويا اين جوانان در حوزه هاي علميه دنبال گمشده شان بودند و بعد از تحصيل با عنوان روشنفكر ديني با گرايش اخلاق مدعي اين بودند كه عرفان و فلسفه را با دين آشتي دهند و در اين راه بيشتر سر بر آستان عارفاني همچون مولوي،شمس تبريزي، عين القضات همداني و … سائيدند. حالا اين روشنفكران ديني چه طوري مي خواهند عرفان و فلسفه را با دين آشتي دهند به خودشان مربوط است؟
« من پاك و پاكيزه تر از عين القضات همداني نمي شناسم، با شمس همدلي بيشتري دارم، وقتي من به خودم رجوع مي كنم مي بينم كه در ميان عارفان عميق ترين اش مولاناست» ( مصطفي ملكيان: عطا و لقاي عرفان اسلامي، ماه نامه ي انديشه اصلاح، صفحه ۵۴ )
حالا كه آقايان روشنفكران ديني و علامه ها بيشتر به اين عزيزان عارف ارادت پيدا كردند، اجازه بدهيد تلقي و برداشت اين عارفان را در معقوله ي ايران و ميهن پرستي بدانيم. اميدوارم كه آقايان شرمنده از آن نباشند كه علاقه مندان ايران و فرهنگ ايراني را جاني و حيوان! خطاب مي كنند.
۱- از سهروردي نمي گويم كه تمام وجودش سرشار از غيرت ايراني و آخر جان اش را در راه فرهنگ و فلسفه ي اشراقي ايراني گذاشت.
۲- عين القضات همداني عارف معروف در رساله ي به نام شكوي غريب، در زندان بغداد از وطن اقليمي و سرزمين خود ياد مي كند و در آستانه ي سرنوشت شوم خود از وطن ياد مي كند. سمعاني از رساله ي عين القضات كه در زندان بغداد به دوستان و برادران خود نوشته و مي گويد: چگونه ياران خويش را فراموش كنم و شوق خويش را به زبان نيارم و حال آنكه پيغمبر خدا فرموده حب الوطن در فطرت انسانها سرشته شده و از همدان و كوه الوند ياد مي كند و عاشقانه شعر مي سرايد. با زسمعاني مي گويد اگر آن رساله را بر سنگ ها خواندندي سنگ ها در هم مي شكستند ( تحجرات عين القضات به تصحيح عفيف عسيران، چاپ دانشگاه تهران ص ۳۴ )
۳- شمس تبريزي آن عارف شوريده حال به زادگاه اش خيلي علاقه داشت و تبريز را نمادي از ايران مي دانست وقتي شنيد كه شخصي به تبريز و تبريزيان توهين كرده و به زادگاه او بد گفته است با خشم تمام گفت: « آن شخص از خري خود گفته است كه تبريزيان را خر گفته است. او چه ديده است. آنجا كساني بودند كه من كمترين ايشانم. ( مقالات شمس تبريز به تصحيح محمدعلي موحد، دفتر دوم، ص ۴۳ انتشارات خوارزمي )
۴- شيخ نجم الدين كبري ستاره ي درخشان عرفان ايراني كه آموزه هاي آن از خراسان تا فرارود تا شام و آسياي صغير را در بر مي گرفت، زماني كه تاتار به خوارزم حمله آورد اصحاب خود را جمع كرد و گفت: زود برخيزيد به بلاد خود رويد كه آتش از جانب شرق روان است كه تا مغرب خواهد رفت و فتنه ي عظيم. اصحاب التماس كردند كه: چهارپايان آماده است اگر چنانچه حضرت موافقت كند در جوار ايشان به خراسان رويم، شيخ فرمودند كه من اينجا شهيد خواهم شد و مرا اذن رفتن نيست. گويند شيخ خرقه گشاد و دو طرف را پر سنگ و نيزه به دست گرفت بيرون آمد چون با تاتاران مقابل شد بر آنها سنگ مي انداخت تا آنكه هيچ سنگي نماند. كفار وي را تير باران كردند. حضرت مولانا در حق وي گويد:
ما نه از آن محتشمانيم كه ساغر گيرند
و نه از آن مفلسكانيم كه بز لاغر گيريد
نفحات الانس جامي
۵- ملاحشري در روضه ي اطهار مي نويسد كه: مولانا به خاطر استادش شمس به تبريز خيلي علاقه داشت و آرزو داشت كه در گورستان سرخاب تبريز دفن شود. گويند هر كسي كه از تبريز به زيارت مولانا مي رفت طبق سفارش مولا از خاك پاك سرخاب تبريز هديه اي مي بردند و گويند آنقدر خاك سرخاب تبريز جمع شده بود كه گفت اين خاك را در قبر من پهن سازيد كه من هم در خاك سرخاب تبريز آرميده باشم.
در سفر گر روم بيني يا ختن
از دل تو كي رود حب الوطن
پدران مادران شهدا و جانبازان جنگ تحميلي كه براي دفاع از وطن شهيد شدند و وقتي كه حرف هاي اين روشنفكران ديني جهان وطنان بي وطن را مي شنوند چه فكر مي كنند؟ بايد خاطرنشان شود اين جنگ تحميلي نه جنگ برعليه كفر بود و نه جهاد بود. اين جنگ قبل از اينكه جنگ اسلام برعليه كفر قلمداد شود، يك جنگ تمام عيار ملي و ميهني بود كه جوانان ايراني اعم از هر نوع قوم و قبيله و مذهب، شيعه، سني، مسيحي، يهودي، ارمني، زرتشتي و … به جنگ رفتند و شهيد شدند و پوزه ي صدام حسين را كه خود را قهرمان قادسيه مي ناميد به خاك ماليدند. صدام حسين نه با دين ما كار داشت و نه با مذهب ما. اگر او با مذهب ما دشمن بود، ويران كردن حوزه هاي ديني نجف، سامراء و كربلا برايش آسان ترين كار بود. صدام ايران را ميخواست و ديديم كه در مدت ۸ سال چهار پنج استان ايران را به ويرانه تبديل كرد. به گفته ي خود مسئولين و تائيد سازمانهاي بين المللي نزديك به ۱۰۰۰ ميليارد دلار خسارت به ايران زد. حالا بايد از مسئولين كه ادعاي حفظ منافع ملي را دارند پرسيد خسارت جنگ كجا رفت؟ چرا كويت تا دينار آخر خسارت جنگ اش را گرفت و ما نگرفتيم و به گل روي صدام و عراق بخشيديم. حالا درباره ي اظهارات روشنفكران ديني ايران ستيز آنهايي كه در راه استقلال ايران شهيد شدند پدران و مادران شان چگونه داوري خواهند كرد؟
« ناسيوناليست ها معتقدند كه ملت خودشان برتر از ساير ملت هاست…. همانطوري كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر گفته شده انسانها بايد برابر انگاشته شوند و نبايد فردي برتر از فرد ديگري تلقي شود » (مصطفي ملكيان: با ناسيوناليسم مبتني بر ارزش و داوري مخالفم، انديشه پويا،ص ۶۱ )
آن چيزي كه با فطرت اشخاص سرشته شده است اين است كه هر شخص يا هر انساني ملت خودش را برتر از ملت هاي ديگر مي داند و اين ديگر احتياج به دليل و مدرك ندارد. مگر مسلمانان خودشان را برتر از مسيحي ها و يهودي ها و ساير ملت ها نمي دانند؟ آيا يك نفر كه خارج از دين شماست او را با خودتان برابر مي دانيد؟ آيا شماي مسلمان حاضر هستيد به دو نفر از انسانها كه يكي مسلمان و آن ديگري خارج از دين شماست، به آن كسي كه خارج از دين شماست كمك كنيد؟ اگر صحبت از برتري طلبي گروهي باشد ما مسلمانان گوي سبقت را جلوتر از همه ربوديم. از كي اعلاميه حقوق بشر براي شما محترم شده. منظورم از شما، من شما را يك روشنفكر ديني حكومتي مي دانم به اين علت كه افكار شما و صحبت هاي شما را در راستاي كارهاي حكومتي مي دانم و علت ديگرش هم اين است شما نزديك ۲۰ سال در حوزه از كساني درس گرفتيد كه آنها ستون هاي اساسي حكومت هستند و از نظر اخلاقي هم درست نيست افكار و اعتقادات شما با آن آقايان زاويه و اختلاف داشته باشد. اين را از آن نظر گفتم كه روشنفكران ديني و غيره اعلاميه هاي سازمان ملل و حقوق بشري را ورق پاره اي بيش نمي دانيد و مدعي هستيد كه ما خودمان حقوق بشر اسلامي داريم و احتياجي به حقوق بشر سازمان ملل نداريم. شما كه اعتقادي به اعلاميه حقوق بشر نداريد چرا اعلاميه حقوق بشر را به رخ ما ميهن پرستان مي كشيد در كدام يكي از مواد اعلاميه حقوق بشر ميهن پرستي و علاقه داشتن به هويت ملي و عشق به وطن تقبيح و يا نهي شده است.
« اول موجوديتي به نام ايران را بايد اثبات كرد.»
اين جمله به اين مي ماند كه شخصي در جلو آفتاب ايستاده باشد و سايه اش به اندازه ي دو برابر هيكل اش در روي زمين كشيده شود، آن شخص بگويد كه: خورشيد كجاست خورشيد را برايم نشان دهيد؟ آن شخص اگر كسي منكر وجود خورشيد شود چگونه مي شود موجودي به نام ايران را به اين آقا ثابت كرد. اما اجازه بدهيد چشمه اي از موجوديت ايران را به اين آقاي روشنفكر ديني جهان وطن بگويم هر چند كه اين آقا هر چيزي كه درباره ايران باشد نفي مي كند.
تقريبا در سه هزار و پانصد سال پيش در منطقه اي كه امروز خاورميانه اش مي نامند و در آن زمان كه نه از موسي خبري بود و نه از عيسي و نه از حضرت محمد( ص) . در سرزمين ايران پيغمبري ظهور كرد كه با يك جرقه ي نور روياي شامانيست ها، جاهلان، بت پرستان و بيابان گردان باديه نشين را آشفته كرد. پيغمبر ايراني به قول اخوان ثالث نه كسي را كشت و نه دستور كشتن كسي را صادر كرد و نه عصائي به نيل زد كه دريا را بشكافد و نه مرده اي را زنده كرد و نه دين اش را با شمشير گسترش داد و نه كسي را كافر شمرد و نه كسي را مرتد اعلام كرد، تنها كاري كه كرد شعله ي فروزان آتش را افروخت و به دست انسانها داد كه جلو پايشان را ببيند و راه شان را پيداكنند. پيغمبر ايراني بزرگترين درس حكمت را به بشريت آموخت. بدين ترتيب ايرانيان اولين قومي بودند كه خدا را شناختند. هزار سال بعد از زرتشت آموزه هاي او به نام حكمت خسرواني ايران باستان خاورميانه و اروپاي آن زمان ( يونان و روم ) را درنورديد. فلسفه ي يونان در آن زمان بيشترين تاثير را از زرتشت و مملكت ايران باستان داشت.
الكساندر گيب پژوهشگر سرشناس عرفان اسلامي در كتاب « بررسي هايي در تمدن اسلامي» مي نويسد « آنچه عادتا عرفان و فلسفه ي اسلامي ناميده مي شود بر روي هم زاده ي انديشه ي ايراني است. شعر عرفان ايراني تقريبا همانند شهرت قرآن است و در حكم انتقامي بود كه ايران از عربها كه با شمشير بدو تحميل شده بود مي گرفت. عشق عارفان ايراني اعتراض و عصيان آشكار بر عليه ضوابط قشري و متعصبانه ي مذهبي بود. به طوري كه ايران در عالم انديشه و فرهنگ، امپراتوري به مراتب گسترده تر از امپراتوري جهاني كوروش و داريوش براي خود به وجود آورد»
زماني كه عربها اسلام را به ايران آوردند. اسلام براي ايراني ها ناشناخته نبود تمام سنبل ها و نمادهاي اسلامي درست همان نماد و سنبل هاي آئيني بود كه ايراني ها در دو هزار سال پيش با آن آشنا شده بودند. ايرانيان اسلام را درست كپه ي آئين و دين خود مي دانستند. فرشته هاي آسمان ايران را ملك و اهريمن هاي زمين را شيطان ناميدند. رستاخيزمان شد قيامت دوزخ و بهشت مان شد جهنم و جنت و روز حسابمان وجه بهشتي پيدا كرد. سوشيانس مان شد (موعود) و چنودمان شد (صراط) و اهورامزدايمان شد الله و بيشتر دستورات و آئين هاي مسلماني همان آئين هاي دين باستان ايران بود. چيزي كه واقعا ايرانيان از اسلام طلب مي كردند نه حور و نه بهشت آن جهاني و نه خوش بختي اين جهاني بود، ايراني ها در طلب عدالت و مساوات بودند كه در آن زمان شعار اصلي اسلام بود. در ايران آن زمان در حكومت ديني ساسانيان هم مثل هر حكومت مذهبي ديگر عدالت و مساوات توسط آخوندهاي موبدان زرتشتي از ايراني ها گرفته شده بود. و همين آخوندهاي موبدان ساساني بودند كه زمينه ي جنبش هايي از نوع مانويان و مزدكيان را پديد آورد. ولي نه تنها اسلام هم مساوات و عدالت را به ايراني ها نداد غرور ملي زخم خورده ا ش هرگز التيام نيافت تنها كاري كه ايران توانست در اين يك هزار چهارصد سال بكند مبارزه ي فرهنگي در برابر يورش و كشت و كشتار اعراب، تركان و چنگيزيان و … خودش را به قرن بيستم برساند. در اين سالهاي دراز ايران نتوانست پيروزي هاي سياسي، اجتماعي و … به دست آورد. در عوض فرهنگ و فلسفه تمدن و عرفان را تقديم سلطه گران نمود كه به دروغ اين شكوفايي فرهنگ ايراني را « فرهنگ اسلامي نام نهادند. حالا هم اگر فرهنگ، فلسفه، عرفان و تمدن ايران را از اسلام بگيرند از اسلام چيزي نخواهد ماند.
« ممكن است بگوييد وقتي مي گوييم ايران به هويت فرهنگي خاص مي گوييم ايران، من مي گويم مولفه هاي فرهنگي ما ايرانيان را بگوييد كه فقط در ما ايراني ها هست، در غير ما ايراني ها نيست» ( مصطفي ملكيان، پارسينه فرهنگ امروز)
اجازه بدهيد به سه نمونه از هويت فرهنگي خاص ايرانيان از تاريخ ايران اشاره كنيم.
- خاقاني شيرواني شاعر قرن ششم هجري، اشعارش در چهارگوشه ايران آن زمان نقل محافل بود. آن طوريكه كتابهاي راحت الصدور و نزهته القلوب و مرصاد العباد و … آمده پر است از اشعار خاقاني. خاقاني شيرواني در برگشت از مكه از طريق مداين اثر معروف خود را : هان اي دل عبرت بين از ديده نظر كن هان . . . را در مداين مي سرايد. خاقاني هنوز به مسقط الراسش شيروان نرسيد، اين شعر در اقصي نقاط ايران آن روز ورد زبان ايراني ها از شرق و غرب از شمال و جنوب مي شود. آيا اين هويت خاص فرهنگي هشت قرن پيش ايران آن روزگار نيست؟
- در ۷۰۰ سال قبل يك عارف رباني در هرات كه ۲۵۰۰ كيلومتر دورتر از شبستر در آذربايجان طي سوالي از يك عارف مي پرسد و او در جواب سوال با هزار بيت شعر چنان آتشي در خرمن زاهدان و سالوسان و رياكاران مي اندازد كه حالا هم اين خرمن ها در حال سوختن است.
زهي مطرب كه از يك نغمه ي خوش
زند در خرمن صد زهد آتش
خب جناب آقاي روشنفكر ديني از نوع اخلاقي اش در كدام كشور در صدها سال پيش با مردماني با فاصله دو هزار و پانصد كيلومتر فاصله از هم ديگر هم چون وابستگي هاي مشترك ملي و فرهنگي داشته اند.آيا مي توانيد يك كشور و يك ملت را با همين هويت با مشخصه ي فرهنگي در طول تاريخ پيدا كنيد؟
- اين ديگر از تجربيات خودمه. در يكي از شب هاي زمستان سال ۱۳۳۹ گوشم را به راديو چسبانده بودم تا برنامه ي گل ها را بشنوم. گوينده ي برنامه ي گل ها با آن صداي ظريف اش اين شعر را خواند.
ياد آن شب كه صبا بر سر ما گل مي ريخت ن شيآآ
به سر ما ز در و بام و هوا گل مي ريخت
من كه يك نوجوان ۱۲ ساله بودم چنان اين شعر در من تاثير كرد و حسي آفريد كه آن شعر مدت ها ورد زبانم بود. وقتي بزرگ شدم در خاطرات استاد باستاني پاريزي خواندم: « در سال ۱۳۳۹ در كرمان معلم بودم و مدير دبيرستان دخترانه بهمن يار، يك روزي صبح بچه ها پي در پي به دفتر من مي آمدند و مي گفتند كه آقا: شعر شما را در راديو ميخواندند شنيديد؟ ما خيلي خوشمان آمد.» منظور بچه ها همان شعري بود كه من در يكي از شب هاي زمستان همان سال از راديو شنيده بودم. جناب آقاي روشنفكر ديني، اين چه فرهنگي است كه همچون احساس و عاطفه ي مشتركي را در تمام اقوام و مردم ايران با فاصله هاي دورافتاده از دهات آذربايجان را تا يك گوشه ديگر دورافتاده از كرمان را برانگيخته باشد؟
چرا روشنفكران و روشنفكران ديني، علما و علامه ها با فرهنگ و تمدن و سنت هاي ايراني دشمني مي ورزند؟ چرا اسلام را در برابر ايران قرار مي دهند؟ چرا فكر مي كنند آداب و سنت هاي ايراني مخل اوامر و نواهي اسلامي هستند؟ چرا از سنتهاي ايراني مثل شب يلدا، چهارشنبه سوري و بالاخره نوروز وحشت دارند؟ مگر شما مي توانيد آداب و رسوم و سنت هاي يك ملت كهن را از بين ببريد؟ فرض كنيم كه اين آداب و سنت ها را از بين برديد قصد داريد چه چيزي را به جاي اينها بگذاريد؟ فكر مي كنيد اين آداب و رسوم و سنت هاي ايراني از نوع سنت هاي خرافي ديني است؟ نه خير، آداب و رسوم و سنت ايراني داراي فلسفه هستند باور نمي كنيد برويد كتاب آثارالباقيه بيرون يرا بخوانيد. ممكن است شماها به سنت هاي ايراني اعتقاد نداشته باشيد اما چرا به ايرانيهايي كه به آداب و رسوم شان اعتقاد دارند توهين مي كنيد؟ فرهنگ و هنر ايراني را با چه چيز مي خواهيد جايگزين كنيد؟ شما كه تاب تحمل برگزاري يك كنسرت موسيقي را نداريد؟ شما كه تاب تحمل يك مجسمه اي را در يك چهار سوق نداريد؟ شما كه تحمل برگزاري يك نمايشگاه نقاشي را نداريد؟ شما كه اصلا چيزي به نام هنر نمي شناسيد؟ چرا دم از هنر اسلامي مي زنيد؟ آيا هنر اسلامي هم از مقوله هاي كالباس اسلامي، سوسيس اسلامي، آبجو اسلامي است؟ اسلام در عرض يك هزار و چهارصد سال چند تا هنرمند تحويل جامعه جهاني كه نه، به جامعه ي اسلامي داده است؟ شما كه تاب تحمل هنرمندان، دانشمندان و چهره هاي جهاني ايراني را در دنيا كه داراي جوايزي شدند و افتخار براي ايرن و ايراني آوردند نداريد كه هيچ و به هر نحوي و به هر اسمي آنها را بايكوت مي كنيد. اصلا شما داعيه دار چه هنري مي توانيد در دنياي اسلام بشويد و چه هنري قابل عرضه به دنياي اسلام و جهانيان داريد؟
تجربه هاي جهاني و تاريخي ثابت كرده كه: شناخت و قضاوت و داوري درباره ملت ها نه دين شان است و نه حكومت گران، پادشاهان و اميران آن كشور. بلكه قضاوت و داوري درباره ملت ها، فرهنگ، تمدن و دانشمندان و هنرمندان آن كشور است. و اينكه فرهنگ و دانشمندان آن كشور چه تاثير مثبتي در دنيا گذاشته اند. كشور ما جزو آن كشورهايي است كه به علت داشتن تمدن، فرهنگ و سابقه ي تاريخي در دنيا نام آور شده است.
و در آخر سوالي از روشنفكران ديني و عالمان و علامه ها كه اعتقادي به مقوله اي از نوع وطن ايران ندارند دارم.
شما كه اعتقاد به آرمان شهر مدينه ي فاضله ي اسلامي داريد، اگر بخواهيد آرمان شهر خود را در جايي پياده كنيد، در كجا پياده مي كنيد؟ در لاهوت و ناسوت و جابلقا و جابلسا كه نمي شود پياده كرد هر چند كه تئوري معنوي و الهي باشد بايد در يك اقليم مادي اش پياده كرد. چطوريكه افلاطون اتوپياي خود (جمهوريت) را در اقليمي مانند يونان قابل پياده شدن مي دانست. شما كه به مقوله اي به نام وطن و ايران اعتقاد نداريد مدينه فاضله ي خود را در كجا و براي كدام مردم قابل پياده شدن مي دانيد؟
۱-۲-۳-۴- از اظهارات مصطفي ملكيان
۵-از اظهارات ايت اله مصباح يزدي
۶-از اظهارات آيت اله خزعلي
۷- از اظهارات حجت الاسلام آقاي طائب