یک هفته مانده به 14 مرداد روز بزرگداشت مشروطیت جوانان وطن خواه تبریز از سید جواد طباطبایی دعوت کرده بودند که درباره ی نقش آذربایجان در انقلاب مشروطیت سخنرانی کند. از همان روز اعلام سخنرانی هجمه هایی از طرف یک عده ای به نام هویت چی که در اکثر ادارات حکومتی نفوذ کرده اند شروع شد و سعی می کردند که مانع سخنرانی آقای طباطبایی شوند تا آنجا که حتی سازمانهای دولتی هم، نتوانستند مانع این همه هجمه ها شوند. واکنش تمام مقامات درباره ی عدم برگزاری این سخنرانی سکوت توام با رضایت روبرو گردید. یکی از مسئولین عدم برگزاری این سخنرانی را به شرح زیر اعلام کرد.
« مدیرکل میراث فرهنگی آذربایجان شرقی با بیان اینکه به دلیل عنوان یکی از سخنرانان غیربومی، حاشیه هایی بوجود آمده و به خاطر تمکین ما جهت حضور سخنرانی بومی گفت: ما خاک آذربایجان را به هیچ جای نخواهیم فروخت.»[1]
پس به روایت این مقام مسئول دلیل لغو سخنرانی، بومی نبودن آقای طباطبایی و فروش خاک آذربایجان توسط ایشان بوده است.
1- آقای مسئول میراث فرهنگی قبل از اینکه بومی بودن خودش را ثابت کند انگ غیربومی بودن را به آقای طباطبایی می زند. آذربایجانی و تبریزی بودن آقای طباطبایی اظهر من الشمس است. خانواده ایشان سالهات که ریشه در آذربایجان و تبریز دارند. مگر آقای طباطبایی مالک آذربایجان بود که آذربایجان را بفروشد؟
2- شما که ادعای نگهبانی از آذربایجان را دارید نتوانستید اشیاء باستانی زمان اورارتو و ساسانیان را که در موزه آذربایجان بود محافظت کنید. آن اشیاء باستانی که تعلق به آذربایجان داشته نتوانستید از آنها محافظت کنید و دزدان؟ در روز روشن آنها را به یغما بردند. حالا شما ادعای نگهبانی از آذربایجان را دارید؟
3- شما که ادعای (آزربایجانی؟) و هویت؟ طلبی دارید سالهاست با آوردن پرچم کشورهای بیگانه با شعارهایی همچون ( آذربایجان ایران نیست) و یا ( آذربایجان بیراولسون مرکزی تبریز اولسون) و یا ( تبریز باکی آنکارا پوخ قویاروق تهرانا) در میادین ورزشی و در کوچه خیابانها در حضور هزاران تماشاچی با احساس امنیت تمام چوب حراج به آذربایجان می زنید، چرا باید این گروه کوچک به نام هویت چی آن چنان احساس امنیت از طرف حکومت داشته باشد که با شعارهای تجزیه طلبانه در میادین و روزنامه ها برعلیه تمام اقوام ایرانی سر دهد و همبستگی اقوام ایرانی را به تزلزل وادارد و خودش را قهرمان فارس ستیزی بنامد. این گروه بنام هویت طلبی دم خروس شان از زیر عبای شان پیداست. بهتر است شما نگهبان همان (آزربایجانی؟) باشید که در هیچ نقشه ی جغرافیایی پیدایش نمی کنید. شاید هم آزربایجان خود را در واهه های اورال آلتائیک پیدا کردید. بهتر است شما نگهبان همان آزربایجان باشید نه آذربایجان واقعی که مدت هزاران سال است از آتورپات گرفته تا ستارخان در مقابل دشمنان ایستاده است.
« وقتی اوغوزخان به اران و موغان درآمد. وقتی که آنجا بود روزی فرمود که همه جمع شوند و هر یک دامنی خاک بیاورند و آنجا پشته ای بسازند. اول خود یک دامن بیاورد و بریخت تمامیت لشگر هر یک دامنی خاک بیاوردند و بریختند پشته ای بزرگ شد نام آن پشته را آدربایگان نام نهاد. آدر به ترکی بلند باشد و معنی بایگان جای توانگران و محتشمان و آن پشته بدان مشهور گردید».[2]
شما به اصطلاح نگهبانان آزربایجان و هویت چی بهتر است نگهبان آن پشته ی خاکی باشید که جد بزرگوار شما درست کرد نه آذربایجانی که هزاران سال قبل از اوغوزخان بوده است و این تل خاک را به هر کسی که دوست دارید به بخشید. ما در هیچ لغت نامه ترکی به کلمات آدر و بایگان برنخوردیم که معنی بلند و توانگران و محتشمان را بدهد.
به موازات برگزار نشدن سخنرانی آقای جواد طباطبایی همایش دیگری به عنوان « همایش بین المللی انقلاب مشروطه » توسط هویت طلب ها با حضور رؤسای سازمانهای دولتی در دانشگاه آزاد برگزار شد و به علت عدم استقبال فرهنگیان و فرهیختگان، همایش به نمایش تبدیل شد بدون تماشاگر و مخاطب زیادی نتوانست در بین جوانان و دانشجویان و دانشگاهیان جلب کند. این نمایش بین المللی در حالی انجام شد که هیچ یک از پژوهشگران برجسته در حوزه مشروطه پژوهی حضور نداشت. احتمالا ایشان خبر داشتند که این همایش به نام مشروطه بوی هویت طلبی و قوم گرائی می دهد. در غیاب چهره های معروف از فرهیختگان و دانشگاهیان، فقط آقای محمدمهدی عبدخدائی از گروه تروریستی فدائیان اسلام بودند که از ایشان به عنوان استاد تاریخ دانشگاه آزاد یاد می شد و با توجه به محتوای سخنرانی اش معلوم شد که هیچگونه اطلاعی از انقلاب مشروطیت و تاریخ معاصر ایران ندارد و هیچ صحبتی هم درباره ی نقش آذربایجانی ها در انقلاب مشروطیت به میان نیاورد، فقط به دو نفر از چهره های مهم آذربایجان که در انقلاب مشروطیت در تبریز نقش مهمی داشتند تهمت هایی ناروائی زد. اجازه بدهید ماحصل سخنرانی های آقای عبدخدائی را در نمایش بین المللی بیاورم و بعد به تک تک آنها بپردازیم.
« تقی زاده یک نفر غرب گرا بود. کسروی نه مورخ است نه تاریخ نگار. کسروی یک ناسیونالیست متعصب و مشاور رضاخان بود. این آدم در زمان شیخ محمد خیابانی نام آذربایجان را آزادستان می گذارد.»[3]
سید حسن تقی زاده از چهره های معروف انقلاب مشروطه درآذربایجان بود. نماینده اولین دوره مجلس شورای ملی که توسط انجمن تبریز انتخاب شده بود او جوانترین نماینده مجلس اول بود که با سخنرانی های آتشین خود خواب مستبدین را آشفته می کرد، تا آنجا که محمدعلی شاه درباره ی او گفته بود: حاضرم صدای توپ را بشنوم صدای تقی زاده را نشنوم. تقی زاده در مدت عمر سیاسی اش که اغلب در پست های، وزارت، سفارت والیگری و مدت های مدیدی رئیس مجلس سنا بود. همین قدر کافی است که گفته شود او نه خائن بود و نه دزد زمانی هم که درگذشت از خودش مالی اموالی، دیناری از او نماند حتی او خانه ای هم از خود نداشت. تنها میراث او تقریبا 30 جلد کتاب درباره ی تاریخ و فرهنگ ایران و اسلام بود. اگر غرب گرائی بد و مذموم است چرا بیشتر آقایان تحصیل کرده ی غرب هستند و برای تابعیت غرب سینه چاک می کنند « چهار هزار نفر از آقازاده ها فقط د رانگلیس تحصیل می کنند».[4] این آقازاده ها چرا دانشگاه های انگلیس را به حوزه های علمیه ترجیح می دهند؟ چرا آقایان با یک سرماخوردگی به غرب می روند. آقای عبد خدائی انگار که نمی داند این شعارهای عوام گرایانه و پوپولیستی تاریخ مصرف اش گذشته و این شعارها نمی تواند توجیهی برای غرب ستیزی دورغین باشد.
درست 73 سال است که از ترور کسروی توسط فدائیان اسلام می گذرد در این هفتاد و سه سال هزاران برگ کاغذ و کتاب و روزنامه حتی کتابهای درسی را سیاه کردند و به ترور یک محقق یک مورخ و یک پژوهشگر افتخار کردند. و افتخارشان هم از زمین تا آسمان بود. ترور که افتخار ندارد، دارد؟ کدام مذهب کدام آئین ترور را حلال شمرده است. قبل از اینکه فدائیان اسلام کسروی را ترور کنند حکم قتل او توسط « کمپانی خیانت» ( درباره ی کمپانی خیانت درادامه خواهد آمد) امضاء شده بود. فقط بدنامی ترور نصیب فدائیان اسلام شد. فدائیان اسلام بازیچه کمپانی خیانت شده بود. فدائیان اسلام فقط کسروی را ترور نکردند، رزم آرا، هژیر، حسین اعلا، دکتر فاطمی، حسنعلی منصور هم توسط فدائیان اسلام ترور شد. آیا این ها هم با روحانیت و اسلام مسئله داشتند؟ آنهایی که توسط فدائیان اسلام ترور شدند ( غیر از کسروی) همه شان با روحانیت بودند. از شهریور 20 تا آخر سال 1332 در اداره مملکت با روحانیت سهیم بودند. این دسیسه های سیاسی محصول کمپانی خیانت بود که فدائیان اسلام از این دسیسه های سیاسی پشت پرده بی خبر بود.
آقای عبدخدائی که خودش را استاد تاریخ می نامد. چرا تاریخ را وارونه می خواند؟ کسروی آذربایجان را آزادستان ننامید بلکه این شهید خیابانی بود که به علت نام گذاری آذربایجان توسط ترکان عثمانی به آن طرف رود ارس (اران) و این هم کار درستی بود شیخ محمد خیابانی نخواست اسم جعلی آذربایجان را که به آن طرف رود ارس گذاشته بودند به رسمیت بشناسد. در کدام اسناد و مدارک آمده که کسروی مشاور رضاخان بود. آیا آقای استاد تاریخ می تواند منابع و مدارک این موضوع را بگوید چرا تاریخ جعل می کنید؟
کشاکش و دشمنی که رضاخان با کسروی داشت.
کسروی با رضاشاه همیشه در کشاکش و ستیز بوده است. کسروی سالهای متمادی تا آن زمانی که هنوز رضاخان، شاه نشده بود رئیس عدلیه زنجان، رئیس عدلیه خراسان، رئیس عدلیه خوزستان و بعد از شاه شدن رضاخان مدعی العموم تهران و رئیس عدلیه تهران بود. کسروی به خاطر صدور آرا عدلیه که مورد رضایت دربار و رضاشاه نبود او را از عدلیه بیرون کردند. کسروی همیشه مورد غضب رضاخان بود نمی توانست مشاور رضاخان باشد. زمانی که هنوز رضاخان غائله ی شیخ خزعل را نخوابانده بود. کسروی رئیس عدلیه زنجان بود. رضاخان او را از زنجان احضار می کند که برود در خوزستان عدلیه برپا دارد. « برای همین منظور صور اسرافیل و سلیمان میرزا مرا به دیدار رئیس الوزرا (رضاخان) برد من نخستین بار بود که سردار سپه را می دیدم با صدای آهسته و آرام سخنرانی گفت که: دولت شما را می فرستد که در خوزستان عدلیه آبرومندی برپا کنید. در آن ور شط العرب عدلیه انگلیسی هاست شما باید عدلیه ای تاسیس کنید که جواب ده آنها باشید».[5] کسروی در مدت یکسال در خوزستان عدلیه آبرومندی ایجاد می کند « روزهایی که در اهواز بودم بعد از قلع قمع شیخ خزعل رفتار آزمندانه ی افسران با مردم و فشارهایی که به آنها می رسید مرا سخت آزرده ساخت و نتیجه کوشش های سردار سپه را به هدر داد. گروهی از افسران با آزادی تمام مردم را لخت میکردند و باک از هیچ چیز نداشتند».[6]
کسروی در آن زمان درباره ظلم بی حد و حصر افسران رضاخان دو تا مطلب نوشت که در روزنامه حبل المتین به چاپ رسید. نوشتن این دو مطلب در روزنامه باعث شد که سردار سپه به وزیر عدلیه دستور داد کسروی را از ریاست عدلیه خوزستان عزل کند. در آن زمان ها گفتگو از شاه شدن رضاخان می رفت.
« گشادن خوزستان تنها آن نبود که سپاهیان از کوه های لرستان و بختیاری گذشته به این جا سرازیر شوند. گشادن خوزستان آن است که مردم این سرزمین را از عرب و ایرانی به دادگری دولت و مهربانی آن امید گرداند و دل آنها را به دست آورد و به ایرانی گری دلبسته سازد. سردار سپه با رفتاری که تاکنون کرده پیداست که به مشروطه و مجلس ارجی نمی گذارد و پیداست که اگر او به شاهی برسد این ارج نگذاردن بیشتر خواهد شد، این است که باید اندیشه ی آینده کرد».[7]
در آن زمان سرتیپ فضل اله خان ( سپهبد زاهدی بعدی) همین مطالب را دستاویز قرار داد و به تهران فرستاد که: کسروی رئیس عدلیه، اهالی و عشایر را برعلیه قشون تحریک می کند. آخرین درگیری و کشمکش کسروی با رضاخان در موقعی بود که کسروی مدعی العموم تهران بود. ده اوین ده بزرگی در اطراف تهران بود، چون این ده وقف استان قدس رضوی بود و رضاشاه هم متولی تمام املاک وقفی بود این ده را به آیت اله خالصی زاده که از عراق آمده بود داده بود و آیت اله خالصی زاده هم تمام کشاورزان را از خانه و زمین شان به عنوان اینکه می خواهم حقوق حقه آستان مقدسه را زنده کنم بیرون کرده بود. کشاورزان به عدلیه شکایت کرد و عدلیه هم به نفع دربار و آیت اله خالصی زاده رای داد و روستایی ها و دهاتی ها از خانه و زمین شان آواره شدند. کشاورزان باز شکایت به مدعی العموم یعنی کسروی بردند. کسروی هم با شجاعت تمام رای دادگاه را شکست و به نفع کشاورزان و به ضرر در بار و آیت اله خالصی زاده رای داد و خود با مامور به محل اجرا رفت و حکم را به مورد اجرا گذاشت و روستاییان به خانه زمین شان بازگشتند. این رای رضاشاه را خوش نیامد توسط تیمور تاش کسروی را از مدعی العمومی عزل کردند. این همه را آوردم تا آقای عبدخدائی بداند که کسروی دشمن رضاشاه بود و نمی توانست مشاور رضاشاه باشد.
کمپانی خیانت چه کسانی بودند
از شهریور بیست تا سال 1332 هرج و مرج، وحشت، قحطی، بی قانونی و تزلزل اجتماعی به حد اعلا رسیده بود. هر دولتی که می آمد فقط در فکر غارت و چپاول ملت بود و هیچ طبقه ای از طبقات اجتماعی از ظلم و فساد در امان نبودند. بی قانونی مملکت را فراگرفته هر حزبی که می آمد برای خودش قانون وضع می کرد.
زمانی که در اوائل دهه بیست کشور میدان تاخت و تاز متجاوزین و دولت های بیگانه بود و آذربایجان زیر چکمه های ارتش سرخ، هیچ دولتی و مسئولی به فکر مردم نبود. آن زمانی بود که کمپانی خیانت که مجموعه ای از دولت هایی بود که عمرشان به سه ماه هم نمی رسید، سر بر آورده بودند. این بی قانونی و هرج و مرج دهه بیست زمینه ساز کودتای مرداد 1332 با حمایت گروه های داخلی و روحانیان برعلیه دولت ملی و قانونی دکتر مصدق گردید. قبل از آنکه فدائیان اسلام کسروی را ترور کنند. حکم ترور او بوسیله کمپانی خیانت امضا شده بود. کمپانی خیانت با دسیسه بازی های سیاسی بدنامی این ترور را نصیب فدائیان اسلام کرد.
اولین کسی که در کمپانی خیانت برعلیه کسروی پرونده سازی کرد محسن صدر ( صدرالاشراف) به علت نقشی که در فردای به توپ بستن مجلس و کودتای محمدعلی شاه بازی کرد و باعث اعدام ملک المتکلمین و جهانگیرخان صور اسرافیل شد. مطبوعات آن زمان او را جلاد باغ شاه لقب داده بودند. در سال 1322 محسن صدر وزیر دادگستری بود و او دشمنی سختی با کسروی به علت رقابت اش با پسر محسن صدر در سال 1302 در انتخاب مدعی العمومی تهران، کسروی مانع شده بود که پسر محسن صدر به مدعی العموم تهران انتخاب شود. محسن صدر در سال 1324 به نخست وزیری می رسد و در 15 خرداد همان سال پیگیر و درخواست و تعقیب کسروی را از طریق بازرسی مجلس به دادگستری اعلام می کند که کسروی را دستگیر و زندانی کند. در 29 اسفند سال 1322 دکتر عیسی صدیق در حکومت بیات به همکار خود در دادگستری نامه می نویسد و تعقیب کسروی را خواستار می شود در 14 خرداد 1324 سید محمد صادق طباطبایی رئیس مجلس شورای ملی نامه ای به دادگستری می نویسد و درخواست تعقیب کسروی را می کند، آن موقع از 15/03/1324 تا 29/037/1324 صدرالاشراف نخست وزیر بود و ابراهیم حکیمی وزیر دادگستری به دولت دستور می دهد که پرونده کسروی را خارج از نوبت رسیدگی کند.
یکی دیگر از اعضای کمپانی خیانت سید ضیاء الدین طباطبایی که در سال 1322 از فلسطین بازگشته بود و کلاه پوستی به سر در مخالفت آشکار در اقدامات رضاشاه دست در دست روحانیان که هم دین را نجات دهد و هم دولت را و می خواست رهبری مجلس چهاردهم را بدست آورد.
یکی دیگر از اعضای کمپانی خیانت عبدالحسین هژیر وزیر دارایی قوام السلطنه در سال 1325 بود.
ایرج اسکندری وزیر پیشه و بازرگانی قوام السلطنه در خاطرات اش می نویسد:
« امامی قاتل کسروی را گرفته بودند علما به نخست وزیر قوام السلطنه نوشته بودند که امامی باید از زندان آزاد بشود قوام السلطنه در هیئت دولت نظر وزرا را می پرسید. هژیر بلافاصله گفت به عقیده من صحیح است و باید امامی از زندان آزاد شود. من اجازه صحبت خواستم و گفتم در روز روشن در دادگاه با حضور قاضی یک آدمی را زده و کشته و حالا حکم توقیف او را قاضی داده است ما در هیئت وزیران چه کاره هستیم به این مسئله دخالت کنیم. مگر ما حق داریم تصمیم قاضی را که حکم توقیف صادر کرده لغو کنیم. هژیر بلافاصله گفت: « نه خیر آقا بنده عقیده دارم که این آدم (کسروی) مهدور الدم است اگر او را کشتند کار صحیحی بوده است. من گفتم یعنی چه آقا مهدور الدم یعنی چه، چه کسی تشخیص می دهد؟ هژیر جواب داد با خود شخص! من گفتم اگر اینجوره من هم تشخیص می دهم که شما مهدور الدم هستید همین الان شکم شما را سفره کنم. قوام السلطنه محکم زد زیر خنده. بعدها من در فرانسه بودم شنیدم قاتل هژیر همان امامی بود که بعد از آزاد شدن از زندان در تاریخ 13 آبان 28 خود هژیر را کشته است.»[8]
اگر واقعا فدائیان اسلام دغدغه اسلام و روحانیت را داشتند قبل از کسروی باید آقای علی اکبر حکمی زاده آقازاده ی آیت اله حکمی زاده را ترور می کردند. ایشان کتاب « اسرار هزار ساله » را قبل از نوشته های کسروی نوشته بود و در نوشته هایش اسلام و روحانیت را زیر سوال برده بود.
« … این که می گویم این چیزی را که شما دین می گوئید نود و پنج درصدش گمراهی است و برای اثباتش حاضرم…»[9] پس فدائیان اسلام نه دغدغه اسلام را داشتند و نه دغدغه روحانیت را. ایشان بازی خورده ی سیاسیون کمپانی خیانت بودند. در موقع انتشار “اسرارهزار ساله” فروردین 1322 نه صدائی از روحانیون درآمد و نه فریاد وا اسلاما از فدائیان اسلام شنیده شد.
« من نمی خواهم بگویم که تقی زاده، سعید نفیسی و کسروی پژوهشگر نبودند شاید کسروی از آنها برتر بود حضرت امام فرمودند که کسروی در پژوهش از صاحب ذریعه، حاج آقا بزرگ تهرانی برتر است و حتی تقی زاده هم چنین است».[10]
آیا کسی که از حاج آقا تهرانی برتر باشد او را باید ترور کرد؟
————————————————————
زیرنویس ها:
1-یول پرس سایت هویت طلبان
2-جامع التواریخ: اغوزنامه رشید الدین فضل الله همدانی ص 23
3-یول پرس سایت هویت طلبان آزربایجانی؟
4-از اظهارات علی اکبر ولی زاده رئیس مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی
5- همان صفحات 187-186 احمد کسروی
6- همان صفحه 238 احد کسروی
7- همان صفحه 239 احد کسروی
8-خاطرات ایرج اسکندری صفحات 157-156
9-نوشته ی روی جلد کتاب اسرار هزار ساله انتشار فروردین 1322
10-صادق خلخالی، کیهان اندیشه شماره 31 شهریور ماه
ایرانگلوبال