چهره عریان پوتینیسم (بخش ۱)
برخی بر این باورند که پوتین با تهدید غرب با سلاح هستهای عقلاش را از دست داده است. اگرچه تاریخ نشان داده است که از دیکتاتورهای پارانویید هرنوع جنایتی بر میآید؛ اما حمله نظامی پوتین به اوکراین و تهدید اتمی غرب چهره عریان پوتینیسم است که حول بازسازی امپراتوری روسیه، مقابله با لیبرالدمکراسی، همراه با پوپولیسم روسی، دیکتاتوری، و شخصیت محوری پوتین شکل و اوج گرفته است.
ولادیمیر پوتین با ویکتور یانوکویچ، رئیس جمهور سابق اوکراین، دست نشاندهی خود، مخالف پیوستن به ناتو و اتحادیه اروپا که در سال ۲۰۱۴ توسط پارلمان برکنار شد و به روسیه گریخت، و یا الکساندر لوکاشنکو، رئیس جمهور دیکتاتور بلاروس که زیر سایه روسیه و پوتین ۲۷ سال در قدرت مانده است مشکلی نداشته و ندارد. زیرا آن دو نیز دشمن لیبرال دمکراسی و کارگزار سیاستهای پوتین بودهاند.
سیاست خارجی پوتینیسم
پوتینیسم شامل سیاست سلطهطلبی خارجی و سرکوب مدافعان لیبرالدمکراسی در داخل روسیه است. اساس سیاست خارجی پوتینیسم، که رئوس آن در کنفرانس امنیتی مونیخ در ۱۰ فوریه ۲۰۰۷ توسط پوتین اعلام شد، بهچالشکشیدن “جهان تک قطبی” غرب و گرایش به بازسازی “عظمت از دسترفته”ی شوروی سابق است. پوتین در این کنفرانس اعلام داشت که روسیه، کشوری با تاریخی بیش از یک هزار سال، همیشه و در عمل از مزایای اجرای سیاست خارجی مستقل استفاده کرده است. امروز نیز باید نقش فعال در امور جهانی بازی کند.
سخنرانی اخیر پوتین در توجیه حمله نظامی به اوکراین ابعاد دیگر این سیاست را آشکار کرد. او تأکید کرد که “اوکراین تنها یک کشور همسایه برای ما نیست، بلکه بخش جداییناپذیر از تاریخ، فرهنگ و سرزمین معنوی ما است.” در این سخنرانی او منکر موجودیت کشور مستقل اوکراین شد.
هیتلر و پوتین
استدلالهای پوتین شباهت به توجیه و زمینهسازی هیتلر برای اشغال کشورهای دیگر داشته است. هر دو در ظاهر بر بستر دفاع از “سرزمین مادری” و حفاظت از “مردم همزبان” در کشورهای همسایه جنایت آفریدهاند. هدف آنها توسعهطلبی و بازسازی قدرت از دست رفته و جبران تحقیر شدگی خود، یعنی شکست آلمان در جنگ جهانی اول، و فروپاشی قدرت فراملی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۰ بوده است. هر دو از مفاهیم پوپولیستی و عوامفریبانهی “دفاع از سرزمین و زبان مادری” استفاده کرده تا سلطهطلبی خود را توجیه کنند. هر دو، هیتلر و پوتین بر اساس دمکراسیلیبرال، که نسبت به آن نفرت ورزیدهاند به قدرت دست یافتند. هر دو سازنده دیکتاتور خود بودهاند
پوتین برخلاف سلف خود که بر برتری سوسیالیسم و ایدئولوژی طبقه کارگر تکیه میکردند، و یا مانند نازیها که با تاکید بر برتریِ نژادی، سیاستِ کشورگشاییِ خود را توجیه میکردند، بر برتری فرهنگی روسیه در برابر”لیبرالدمکراسی فاسد” غرب که تا حد قانونی کردن ازدواج همجنسگرایان پیش رفته تکیه کرده است. هیتلر همجنسگرایی را عامل تخریب تمدن یونان باستان میدانست و همجنسگرایان را دشمن کشور آلمان. پوتین نیز برای مقابله و مجازات همجنسگرایان از تصویب قوانینی علیه دگرباشان پشتیبانی کرده است.
پوتینیسم و ناسیونالیسم روسی
پوتینیسم با ویژگیهای منحصر بهفرد روسی از جمله برخورداری از ایدئولوژی و اقتدارگرایی شبیه دورههای قبل از فروپاشی، اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد که امتیازهای کلان آن عمدتاً به الیگارشی، حلقهای از نزدیکان پوتین محدود میشود، ناسیونالیسم افراطی روس؛ و قدرت استبدادی با سابقه دیرینه در پوششِ ظاهری انتخابات و دموکراسی مدیریت شده، خود را نشان میدهد. به اعتبار این ویژگیها میتوان افزود که پوتینیسم ترکیبی از اشرافیت و تشریفات پرزرق و برق و نمایشی تزاریسم برای به رخ کشیدن عظمت امپراتوری روسیه، غربستیزی کمونیسم، و سیاست استبدادی پوشیده در لفافه مدرنیسم است. این ویژگیها همراه شده است با بیگانههراسی، سوءظن و انتقام درفرهنگ روسی. در این رویکرد فرهنگی، هر اتفاق بد ناشی از نفوذ غرب است؛ و هر رخداد خوب ناشی از ناسیونالیسم روسی است که حمایت کلیسای محافظهکار اُرتدوکس و مواجببگیر دولت را نیز به همراه دارد.
به عبارت دیگر این رویکرد فرهنگی از مشارکت دولت – کلیسا و کمونیسم شوروی بهوجود آمده است. که به پوتین اجازه داده است با استفاده از قدرت انحصاری، و معرفی خود به عنوان نماد اقتدار روسیه، با تغییر قانون اساسی تا سال ۲۰۳۶ در قدرت بماند. یعنی بیش از دوره ۳۰ ساله دیکتاتوری مطلق استالین. سوسیالیسم نیز در ساختار استبدادی روسیه به دستگاه ترور مخالفان تبدیل و به ابتذال کشیده شد.
پوتین، مانند پیشکسوتان خود، قدرت را در اسلحه دیده است. به همین دلیل به شیوه کره شمالی میخواهد جهان غرب را با بمب هستهای بترساند و تابع خواستهای خود کند. روسیه با همین نگاه تخریبی از جهان پیشرفته عقبمانده است. یکی از دو بنیانگذار شبکه گوگل، سرگی میخائیلوویچ برین، با ۱۱۸ میلیارد دلار ثروت، روستبار است که در هفت سالگی به همراه خانوادهاش خاک روسیه را ترک و به آمریکا مهاجرت کرد. او نمیتوانست در صورت نبود دیکتاتوری و فساد منشا ثروت و پیشرفت تکنولوژی برای روسیه باشد؟
حلقه اصلی قدرت
حلقهی اصلی قدرت در روسیه از دو گروه بزرگ مالی و سیاسی تشکیل شده است. هر دو گروه، پیش از بهقدرترسیدنِ پوتین، شکل گرفته بودند. گروه مالی با استفاده از فساد دورهی یلتسین، به دور او حلقه زدند و در فرایند خصوصیسازیِ اموال دولتی، به ثروتهای کلان دست یافتند. آنها پوتین، دست پرورده آندره پوف، رئیس کا گ ب، و دبیرکل حزب کمونیست شوروی قبل از گورباچف را برای حفظ و پیشبرد اهداف خود “کشف”کردند. گروه دوم از این حلقه، سیاستمدارانی بودهاند که همراه پوتین از لنینگراد به مسکو مهاجرت کرده بودند. یلتسین، پوتین، مشاور شهردار لنینگراد را در یک معامله دو جانبه، یعنی ممانعت از هر نوع تعقیب قانونی یلتسین، بهجانشینی خود برگزید و با برجاینهادن میراثی از فساد و تباهی صحنه را ترک کرد.
گروه تازهبهثروتهایکلان دستیافته خواستارِ مشارکت تعیینکننده در سیاست هم بودند. ولی پوتین آنها را تابع خواست خود، یعنی عدم مداخله در سیاست کرد. زیرا او میدانست در غیر این صورت بازیچه دست آنها خواهد شد. اما او دست آنها را بازگذاشت که به ثروتهای افسانهای برسند.
پیوستن ۱۳ کشور بلوک شرق به ناتو
بعد از فروپاشی شوروی، به دلیل نگرانی از تجاوز نظامی روسیه، ۱۳ کشور از بلوک شرق که برخی از آنها حملات خونین روسیه علیه کشور خود را تجربه کرده بودند از ترس حمله روسیه به کشور خود، به پیمان دفاعی ناتو پیوستند، کشورهایی مانند لهستان، مجارستان، چکسلواکی، استونی، لتونی، لیتوانی. افزون بر آن، سرکوب خونین و بیرحمانه چچنها، جورجیا(گرجستان)، آبخازیا، اوکراین، بعد از اشغال کامل کریمه، جدی بودن این ترس و نگرانی را ثابت کرد. به همین دلیل پس از حمله نظامی اخیر روسیه به اوکراین، حتا کشورهای سوئد و فنلاند که تا به حال عضو پیمان ناتو نشدهاند به رغم تهدید پوتین، که در صورت پیوستن آنها با واکنش روسیه روبرو خواهند شد، به فکر پیوستن به ناتو افتادهاند
.
اروپا خوب میداند که سراسر سده ۱۹ روسیه تزاری چماق سرکوب جنبشهای انقلابی و ضد دیکتاتوری بود. تجاوز نظامی دردوره شوروی علیه خواست استقلال کشورهای بلوک شرق، توسط ارتش سرخ شوروی ادامه یافت. بعداز فروپاشی شوروی در دوره پوتین نیز اشتهای سلطه برکشورهای دیگر از بین نرفته است.
برخی استدلال می کنند که با عضویت اوکراین در ناتو، نیروهای نظامی ناتو به مرز روسیه می رسند و روسیه از این بابت احساس نگرانی و خطر می کند. پس حق دارد با آن مخالفت کند. این استدلال درست نیست. زیرا در حال حاضر سه کشور بالتیک عضو ناتو هم مرز روسیه هستند و نیروهای نظامی ناتو در مرز روسیه حضور دارند. چرا باید روسیه با پیوستن کشور چهارم به ناتو احساس خطر بکند؟ در حالی که ۲۹ کشور اروپایی از جمله ۱۳ کشور بلوک شرق هم درناتو عضویت دارند. باید پرسید چرا کشورهای بلوک شرق، متحد سابق روسیه، به پیمان ناتو پیوستهاند؟ و چرا سرنوشت کشور ۴۴ میلیونی اوکراین باید به دست روسیه باشد، و هر زمان اراده کرد به کشتار و تخریب آنها بپردازد و یا بخشی از خاک آنرا جدا کند؟ از روسیه هم دعوت شده بود که درناتو عضو بشود اما نپذیرفت.
”امنیت” در برابر دمکراسی
همه دیکتاتورها برای نابودی آزادی و دمکراسی امنیت مردم را بهانه قرار میدهند. اگرچه با فروپاشی شوروی و رونمایی اسناد، استالین به دلیل نقشی که در جنایتهای دوره سیسالهی دولت خود داشت محکوم شد، اما در ادامه، با قدرتگرفتن و تثبیت حکومت پوتین بر بستر ناسیونالیسم روسی، چهره استالین بازسازی شد. بهطوری که بعد از سال۱۹۹۲، بیش از ده مجسمه جدید از استالین ساخته و برپاشده است. پوتین در تقویت پروژه خود “شیطان نشان دادن بیش از حد” استالین را محکوم کرد، و گفت حمله به استالین حمله به اتحاد جماهیر شوروی و روسیه است. پیامی که به مذاق ناسیونالیستهای روسی خوش نشسته است. «بر اساس یک نظرسنجی و در پاسخ به این پرسش که «استالین برای شما امروز چه کسی است؟» ۷۱ درصد از پاسخدهندهگان جواب دادهاند: «یک رهبر عالی» و ۱۱ درصد نیز استبداد استالین را تأیید کردند.
با توجه به تصلب فرهنگ سیاسی روسیه و سابقهی تاریخی دیکتاتوری حزب کمونیست شوروی، بخشی از مردم روسیه با این مجموعه خصایص پوتینیسم و دموکراسی مدیریتشده، و ضدیت با غرب راحتتر کنار آمدهاند و آن را برابر با امنیت و اقتدار ملی میدانند. با این تفاوت که جامعه کنونی، صرفاً ظاهری مدرن و پر زرقوبرق از نوع کشورهای غربی پیدا کرده است؛ اما از نظر دیگر ویژگیهای تمدن مدرن، مانند رعایت حقوق بشر، آزادی رسانهها، انتخابات منصفانه، و چرخشِ نخبگان در قدرت، استقلال دادگاهها و وجود جامعه مدنی مستقل از دولت هنوز عقب مانده است. مانند هر دیکتاتور دیگر، پوتین به بهانهی حفظ “امنیت” در دو دهه گذشته عامل ترور، حذف فیزیکی، زندان و شکنجه دهها روزنامهنگار، وکیل مدافع، فعالان سیاسی و مدنی بوده است
مقابله دیکتاتوری با دمکراسی
جدا کردن بخشی از خاک گرجستان در سال ۲۰۰۷، و اشغال کریمه در سال ۲۰۱۴، و به رسمیت شناختن به اصطلاح “جمهوریهای خلق” دو ایالت دونتسک و لوهانسک در یورش نظامی اخیر، همراه کردن تهدید اتمی علیه غرب میتواند، در صورت موفقیت، مقدمه تجاوزهای بیشتری در خاک کشورهای همسایه باشد. آیا در شرایطی که لیبرالدمکراسی در غرب نیز ضربه خورده است، چین، دشمن دیگر لیبرالدمکراسی، از متحد ساکت پوتین به متحد فعال او بدل میشود و فارغ از نگرانی، به تایوان حمله خواهد کرد؟
پاسخ این پرسشها را سرنوشت تجاوز نظامی پوتین علیه دمکراسی در اوکراین تعیین میکند. آنچه تا به کنون رخ داده است، از جمله اتحاد جهان دمکراتیک در کنار مقابله مردم اوکراین علیه تجاوز ارتش روسیه، پروژه ضمیمه کردن کشور اوکراین به روسیه با شکست روبرو شده و شیشهی عمر پوتینیسم نیز در همین جا شکسته خواهد شد. با شکست پوتین، متحدین جهانی او نیز محکوم به عقبنشینی خواهند بود.
پوتینیسم نوعی حکومت استبدادی
به نظر استیون فیش، استاد علوم سیاسی در دانشگاه برکلی، پوتینیسم نوعی حکومت استبدادی است که در سه ویژگی برجسته: محافظه کاری، پوپولیسم و شخصیت محوری پوتین تجلی یافته است. بخشهای از مطالب زیر از تحقیق او استخراج شده است.
او مینویسد: روسیه سالهاست که برای دستیابی به تمام اهداف عملی، با دیکتاتوری اداره میشده. اما پوتین دیکتاتوری خود را به ارث نبرده است. او خود آن را ساخته است. قانون اساسی سال ۱۹۹۳ با محتوایی دموکراتیک به تصویب رسید.
محافظهکاری کنونی اما به معنای تقدمدادن به وضعیت حاکم بر هر نوع دورهی انتقالی، پرهیز از بیثباتی و همچنین همپوشانی با خواستهای پوپولیستی یعنی سوارشدن بر موجهای تودهپسندی مانند برتری جهانی روسیه، و یا مقابله با دگرباشان و فمینیسم است. پوتین در سال ۲۰۱۳ علیه “تبلیغ همجنسگرایان” از تصویب قانونی پشتیبانی کرد که به افزایش خشونت علیه همجنسگرایان در روسیه بدل گردید. استیون فیش مینویسد: “او برای جلوگیری از فمینیسم، در سال ۲۰۱۷ از برخی از انواع خشونت خانگی حمایت کرد. مطابق آمار پلیس، روزانه چهل زن در خانههایشان توسط شرکای خشونتگر خود در روسیه کشته میشوند.”
استیون فیش اضافه میکند که: پوتین، مسلح به شعارهای سنتگرایانه و قوانینی برای حمایت از سیاست زنسیتزانهی خود، قصد دارد پیامی واضح برای تودهها در جوامع در حال توسعه بفرستد: مردم روسیه و من تحمل مباحث عجیب و غیراخلاقی را نداریم. ما نیز توسط دولتهای غربی و سازمانهای غیردولتی که به ما میگویند همجنسگرایی را بپذیریم و نقش و هویت سنتی جنسی را رد کنیم، محکوم میشویم. کلیساها و مساجد و معابد ما، مانند شما، خواستهای غیراخلاقی لیبرالها را رد میکنند. به ما بپیوندید و ما همگی برای حاکمیت فرهنگی و حق زندگی خود به همان اندازه ایستادهگی خواهیم کرد.
پوتین به همان میزان و با همان الفاظ کشورهای دیکتاتوری در حال توسعه را دعوت میکند که در برابر لیبرالدموکراسی غربی مقاومت کنند و اعلام میکند که با ما همراه شوید تا از نوع حکومتی که خواهان آن هستیم محافظت کنیم. آمارها نشان میدهد که در دو زمینه، یکی پذیرش همجنسگرایی، روسیه با رقم ۷۴ درصد در مقایسه با اسپانیا که ۱۱ درصد است؛ و مقایسه برتری رهبری مردان نسبت به زنان، روسیه نیز ۵۷ درصد نسبت به اسپانیا که ۱۵ درصد است به ترتیب بالاترین و پائینترین نرخ را در میان کشورهای پیشرفته جهان داشتهاند
گرایش برتریجویی ناسیونالیسم روسی نیز در نظرسنجیها رقم قابل توجهای را نشان میدهد. در نظرسنجیهای سالانهی گالوپ، رتبههای تأیید عملکرد دولت پوتین بین سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۳ از ۸۳ به ۵۴ درصد کاهش داشته است. اما در سال ۲۰۱۴، پس از تصرف کریمه، رتبه او بار دیگر به ۸۳ درصد رسیده است. این خود نشان میدهد که اکثریت مردم روسیه با سیاست توسعهطلبی پوتین و بازسازی قدرتِ از دست رفتهی شوروی همسو هستند، اما نه با جنایاتی که امروز در اوکراین میگذرد.
پوپولیسم روسی با پوپولیسم غرب متفاوت است. معنای شخصیتمحوری پوتین به معنای یکیکردن دیکتاتوری فردی با کل حاکمیت است. از نظر اقتصادی، پوتینیسم بر پایه اقتصادی نفتی، رانتیر، سودبری نخبگان جامعه، بورژوازی و طبقه کارگری که شغل و درآمد و موقعیت اجتماعیاش وابسته به دولت است استوار شده است. در پوتینیسم حفظ شغل، ارتقا و یا از دست دادن کار افراد نه بر اساس شایستگیها و کارآمدی، بلکه غالباً بر اساس وفاداری آنها به حکومت و دوری و نزدیکیشان به حزب حاکم پوتین صورت میگیرد. این ویژگیهایِ یک اقتصاد توسعهگرا که بر رشد اقتصادی و ارتقای استانداردهای زندگی عمومی استوار است، نیست. به همین دلیل نابرابری ثروث در روسیه با ۸۷ درصد در بالاترین ردهها در بین کشورهای جهان قرار دارد.
پوتین فرد مذهبی نیست، اما از آنجا که نهادهای مذهبی روسیه وابسته به حمایتهای مالی دولتاند، و رهبران آنها در عمل توسط دولت گزینش میشوند، او با ایجاد رابطهی بده و بستان از حمایتهای رهبران فرقههای مذهبی برخوردار میشود.
پوتین بیآن که به دام مرام (کالت) شخصیتی مانند استالین و مائو بیفتد، با تمرکز قدرت در بخش اجرایی، به نوعی ساختار قدرت سابق شوروی را احیا کرده و مجلس فدرال را به مهر تأییدی بر سیاستهای خود بدل ساخته است. اکنون در ساختار سیاسی روسیه مانند گذشته، هیئت اجرایی (پولیت بورو) برای اتخاذ سیاستهای دولت وجود ندارد. اما حلقهای درونی از متحدان ایدئولوژیک پوتین، سیاست و اقتصاد کشور را میچرخانند و سرنوشت مردم و مملکت را در کنترل خود گرفتهاند. بهطوری که بدیل قدرتی باقی نگذاشتهاند. اقتصاد رانتینفتی و دسترسی به منابع مالی به پوتین در مقام رییسجمهور روسیه فرصتهای استثنایی میدهد که بتواند با اجرای خدمات اجتماعی بر جامعه حکم براند. درست است که مالکیت خصوصی رسمیت یافته است، اما بیش از ۷۰ درصد درآمد ناخالص داخلی از طریق دولت فراهم میگردد. این رقم ظرف دو دهه گذشته دو برابر شده است.
پوتین اگرچه ایدئولوژیک است اما با ظاهری مدرن، عقلانی و قانونی عمل کرده خود را مدافع قانون معرفی میکند، نه خودِ قانون. دو تفاوت با گذشته وجود دارد. یکی تمرکز قدرت در مسکو و دیگری در دست شخص پوتین است. در گذشته حزب کمونیست با تشکیلات بسیار گسترده و با شعبهها و ارگانهای مختلف وجود داشت که در شوروی نقش ایفا میکردند. ولی امروز حتا شهرداران و فرمانداران با تأیید شخص پوتین انتخاب میشوند. برای نمونه در انتخابات محلی ۲۰۱۸ شهر خاباروفسک، در شرق روسیه، نزدیک مرز چین، سرگئی فورگال با حمایت گسترده مردم توانست نامزد حزب حاکم پوتین را شکست بدهد. اما در تاریخ ۹ ژوئیه ۲۰۲۰، فورگال به اتهام صدورِ فرمانِ به قتل رساندنِ برخی افراد در سال ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ دستگیر و به مسکو منتقل و زندانی شد. در پی آن دهها هزار نفر برای چندین هفته پی در پی اعتراضهای گسترده و بیسابقهای در پشتیبانی از فورگال، خواهان آزادی وی و استعفای پوتین شدند.
میلیاردرهای تازه به دوران رسیده نیز در همسویی با پوتین به ثروت دست یافتهاند. آنهایی که برای ثروتمندشدن، پوتین را دور میزنند یا نادیدهاش میگیرند سرنوشتی جز زندان و تبعید نداشتهاند. درست است که احزاب اپوزیسیون: ناسیونالیستهای افراطی، کمونیست، لیبرالدموکراسی و سوسیالدموکراسی در مجلس حضور دارند اما در عمل آنها نیز به سیاستهای پوتین صحه میگذارند تا بتوانند در بلوک قدرت بمانند. زیرا آنها خود میدانند که مجلس در برابر قدرت دستگاه اجرایی نقش چندانی ندارد. اپوزیسیون خارج از این دایرهی قدرت، سرنوشت بسیار وخامتباری داشته و همواره با تهدید، زندان و ترور روبهرو بوده است. حزب “روسیه متحد” که پوتین ساخته است بسیار شبیه حزب کمونیست در دوره شوروی عمل میکند.
با تمام این ویژگیها و موارد ناامیدکننده، استیون فیش یادآوری میکند، اما پوتین برابر با روسیه نیست. بنابراین باید به روسیه قبل و پس از پوتینیسم توجه کرد. پوتین به آرامی سیستمِ سیاسیِ هر چند معیوب ولی اساسأ دموکراتیک را که از رسانههای مستقل، جامعه مدنی و مخالفان برخوردار بود، تغییر داد. همزمان با منع حضور این عوامل بقا و دوام دموکراسی، مردم روسیه بهطور فزایندهای در خیابانها دست به مقاومت و اعتراض زدهاند. با ارزیابی از تظاهرات گسترده ضد فساد در سال ۲۰۱۷، و با توجه به تغییرات نسلی و ناامیدی از رژیم غیر پاسخگوی کنونی، کسانی آمادگی خود را برای تغییر نشان میدهند. این “نشان دهنده آینده روسیه است.”
ادامه دارد
* این نوشته بخشهای خلاصه شده از کتاب “چرا شوروی فروپاشید: از لنینیسم تا پوتینیسم” است
چهره عریان پوتینیسم (بخش۲) اولیگارشهای روسیه
دو هدف پوتین
مقاومت مردم اوکراین در برابر تجاوز نظامی روسیه صرفاً دفاع از سرزمین و خانه خود نیست؛ دفاع از حُرمت انسانی، آزادی، دموکراسی و استقلال است که پوتین قصد نابودی آنها کرده است.
در بخش نخست توضیح داده شد که پوتین در حمله نظامی به اوکراین دو هدف را دنبال میکند. یکی مقابله با لیبرال دمکراسی، و دوم باز سازی قدرت فراملی از دست رفته روسیه. خواستهایی که کلیسای ارتدکس با او همراه است. گسترش لیبرال دمکراسی در اوکراین میتواند به جامعه روسیه هم سرایت کند، و اهداف پوتین از جمله قدرت مادام العمری او، و موقعیت اُلیگارشهای متحدش را با خطرروبروکند. دمکراسیها بر کشورهای همسایه اثر میگذارند. همان گونه که دیکتاتوریها چنین میکنند. پوتین خواهان دیکتاتوری و دولت متحد خود در اوکراین مانند همسایه دیگرش بلاروس است.
نگرانی روسیه!
در توجیه حمله نظامی روسیه به اوکراین افرادی مانند جان میرشایمر، استاد دانشگاه شیکاگو، از موضع رئالیسم، یا “واقعیت نظام جهانی” استدلال میکنند که غرب باید نگرانی روسیه که قدرت سابق خود را از دست داده در نظر میگرفت. میرشایمر پیشنهاد میکند که اوکراین باید به یک کشور حائل میان روسیه و غرب باقی بماند. معنی این سخن این است که اوکراین میبایست به خاطر نگرانی روسیه منافع و آینده خود را نادیده بگیرد.
جهان وارد قرن بیست و یکم شده است. دوره استعمار، یا جنگ سرد، بلوک بندی شرق و غرب و جهان دو ابرقدرتی پایان یافته است و با گسترش گلوبالیسم قدرتهای منطقهای بر آمده اند. گسترده اقتصاد آمریکا که در نیمه دوم قرن بیستم ۴۰ درصد اقتصاد جهان را شامل میشد به ۲۵ درصد کاهش یافته است. چین یک کشور فقیر و نیمه گرسنه، امروز به دومین اقتصاد جهان بدل شده و آمریکا را مقروض خود کرده است. شوروی به ۱۵ جمهوری تقسیم شده و کشورهای اقماری خود را از دست داده است. روسیه تنها با سلاح هستهای میتواند قدرت نمایی و دیگران را تهدید کند. تا شاید ازاین راه مانع دگرگونی رو به گسترش جهان به سمت لیبرال دمکراسی بشود.
نگاه کسانی مانند جان میرشایمر سلطهطلبانه و سلطهپذیر علیه استقلال و تمامیت یک ملت است. اوکراین با ۴۳ میلیون جمعیت حق دارد برای تعیین سرنوشت و منافع ملی خود تصمیم بگیرد. سیاست خارجی یک کشور براساس منافع ملی آن تعیین میشود، نه منافع قدرتهای خارجی. اگر نظام جهانی براساس دسترسی کشورها به سلاح هستهای تعیین شود آنگاه باید برای کره شمالی هم امتیاز ویژه قایل شد. اگر قدرت جهانی را براساس توان اقتصادی (تولید ناخالص داخلی) کشورها نگاه کنیم، روسیه بعد از کره جنوبی و دررده دهم قرار دارد و یا کمی بالاتر ازاسپانیا است.
اسپانیا نیز روزگاری یک قدرت جهانی محسوب میشد. همانگونه است کشور بریتانیای کبیر که روزگاری مدعی بود “خورشید در سرزمینهای آن هرگز غروب نمیکند”! بریتانیا امروزبه رده پنجم یا ششم سقوط کرده است. مردم اوکراین با مقاومت در برابر تجاوز ارتش روسیه نشان دادهاند که میخواهند راه کشورهای دمکراسی را برود، نه کره شمالی و بلاروس را. راه حل میرشایمر تسلیم شدن در برابر قلدریهای کشورو شاید فردی باشدکه میخواهد زندگی میلیون مردم را در گرو خود نگهدارد.
نگرانی اوکراین
کشتار مردم لهستان، مجارستان، چکسلواکی، افغانستان، چچن، گرجستان و سوریه توسط روسها نمایانگر تکرار حملات نظامی و لاجرم نگرانی ملت اوکراین است. درهیچ یک از این موارد نه حملهای به روسیه شده بود و نه تمامیت روسیه مورد خطر یا تجاوز قرار گرفته بود. پوتین خیلی ساده درسال ۲۰۱۴ کریمه، بخشی از خاک اوکراین را از این کشور جدا کرد. اگر اوکراین هم مانند ۱۳ کشور بلوک سابق شرق به ناتو پیوسته بود روسیه نه میتوانست کریمه را از آن جدا کند ونه فاجعه امروز حمله نظامی گسترده به قصدنابودی تمام اوکراین رخ میداد؟
حمله نظامی ارتش سرخ شوروی به افغانستان منجر به کشته شدن بیش از یک میلیون نفر مردم غیرنظامی و ۹۰ هزار نیروی مجاهد و کشته شدن ۱۴.۵ هزار سرباز شوروی در کنار دهها هزار زخمی و ویرانیهای دیگر شد. مقابله روسیه با استقلال طلبان چچن مطابق منابع روسی منجر به کشته شدن ۱۶۰ هزار نفر، و براساس خبرگزاری الجزیره ۳۰۰ هزار نفرگزارش شد. آیا این نگرانیها در مورد اوکراین که پوتین موجودیت آنرا زیر پرسش برده و آنرا بخشی از تاریخ، فرهنگ و سرزمین معنوی روسیه دانسته است درست نیست؟ پوتین در پی آن بوده است که یک دولت مطیع روسیه در اوکراین بوجود آورد.
اوکراین برای دوری جستن از خطر درگیری و رفع هر گونه نگرانی از روسیه و غرب به تشویق آمریکا و اروپا پس از جدایی از اتحاد جماهیر شوروی سلاحهای هستهای خود را از بین برد، یا به روسیه داد. این عمل درست با امضای توافق مبنی براینکه هیچ زمان دو طرف غرب و روسیه نیروی نظامی علیه اوکراین به کار نبرند در مراسمی علنی با حضور رئیس جمهور اوکراین، بیل کلینتون، جان میجر، نخست وزیر انگلستان و بوریس یلتسین، رئیس جمهور روسیه امضا شد. این مراسم با حضور خبرنگاران انجام گرفت و از تلویزیونها پخش شد. اما پوتین یک بار در سال ۲۰۱۴ با جدا کردن کریمه از اوکراین و این بار با حمله نظامی با تمام نیرو وحتا تهدید اتمی به اوکاراین این توافق را نقض کرد.
ابزار تبلیغاتی پوتینیسم
پوتین برای پنهان کردن جنایات خود در اکراین تمام رسانههای غیردولتی را مسدود کرده است تا مردم مجبور باشند خبرهای ساختگی رادیو و تلویزیون دولتی روسیه را بشنوند و ببینند. او حتا اعلام کرده است که برای مقابله با فاشیسم نیروی نظامیاش را به اوکراین گسیل داشته و نام آنرا “عملیات ویژه” گذاشته است، نه حمله نظامی به کشوری که حتا یک تیر به سمت روسیه شلیک نکرده بود.
پوتین هم زمان برنامههایی در جهت تقویت روحیه ناسیونالیستی روسها وضرورت حمایت از رهبر قدرتمندی که حافظ اقتدار روسیه است تنظیم کرده است. دستگاه تبلیغاتی دولتی با ایجاد توهم در باره هویت برتر فرهنگی و تاریخی روسیه در مردم احساس حقانیت، اعتبار و غروری میدمد. این شیوه به ویژه برای آن بخش از جامعه که دسترسی به منابع خبری و رسانهای مستقل را ندارند تعیین کننده است.
پوتین بر بستر همین توهم برتردانی به روسها توانسته خود را به عنوان رهبری قدرتمند که سازندۀ عظمت از دست رفته روسیه است بقبولاند. این احساس همگانی خواه نا خواه شرایط زورمندی پوتین و ممانعت از به قدرت رسیدن نیروهای آپوزیسیون و رقیب را نیز فراهم میکند. بنابراین تعجب نباید کرد به رغم کشتاری که علیه مردم اوکراین به راه انداخته است شاید میزان محبوبیت او در روسیه حتا بالا برود.
تلویزیون آر تی (RT)
مهمترین سلاح کرملین استفاده از فضای کشورهای دمکراتیک و شبکههای خبری برای تبلیغات به نفع روسیه است. تلویزیون آر تی شبکه اصلی تبلیغات روسیه در خارج است. مارگاریتا سیمونیان، سر دبیر شبکه تلویزیونی بین المللی آر تی وقتی در سال ۲۰۰۵، ۲۵ سال داشت به سمت سر دبیر شبکه که با عنوان “روسیه امروز / راشا تودی” شناخته میشد منصوب گردید. مأموریت او تبلیغ کشور روسیه و سیاستهای دولت پوتین در کشورهای دیگربوده است. این کانال به زبانهای انگلیسی، عربی، و اسپانیولی برنامه پخش میکند. وب سایت آن نیز به زبانهای روسی، فرانسوی و آلمانی خبرها و تحلیلهای مورد نظر دولت را بازتاب میدهد.
سیمونیان با افتخار میگوید که تعداد بینندگان این شبکه از مرز دو میلیارد نفر گذشته است. یعنی اگر این رقم درست باشد، بیش از یک چهارم جمعیت جهان زیردستگاه پروپاگاندای روسی قرار دارند. به ویژه برای طرفدارن مسکو ساکن کشورهای غربی خوراک تحلیلی و تبلیغی فراهم میکند. بعد از حمله نظامی روسیه به اوکراین تعدادی ازکارکنان این شبکه در اعتراض به جنگ استعفا دادند. درآمریکا برای مقابله با دستگاه پروپاگاندای روسیه این کانال تلویزیونی روز ۴ مارس ۲۰۲۲ بسته شد
اولیگارشیِ اقتصادی پوتینیسم
سایت تلویزیون دولتیِ انگلیسی زبان روسیه از قول مجله معروف و تخصصی فوربس که با شناسایی ثروتمندان جهان و میزان ثروت آنها سالانه گزارش منتشر میکند تعداد ثروتمندان میلیاردی روسیه را بالای صد نفر معرفی میکند. پوتین به شرط وفاداری به او، دست آنها را باز گذاشته است که بدون مداخله درسیاست، هرقدر که میتوانند به ثروت خود بیافزایند. مجله فوربس همچنین نام، تصویر، و حوزه فعالیتهای اقتصادی و مالی ده نفر اول آنها را منتشرکرده است. سایت مذکور همچنین پوتین را در سال ۲۰۱۲ سومین فرد ثروتمند جهان معرفی کرده است. اسامی این ده نفر و میزان ثروت آنها درزیر آمده است.
سرمایهداری کئوپراتیو
مناسبات اقتصادی روسیه نه از جنس سرمایهداری متعارف، بلکه از نوع “سرمایهداری کئوپراتیو” است. سه ویژگی برجستهی این اقتصاد شامل: بازار آزاد اما بدون شفافیت و رقابت، مداخله مقامهای دولتی دراقتصاد، و واگذاری امتیازهای ویژه میانِ شبکهای از دوستان و آشنایان پوتین است که همگی بسیار ثروتمندند و مشترکاً یک الیگارشی مالی بسیارقدرتمند را تشکیل میدهند.
روسیه بهطور عمده اقتصاد نفتی شبیه کشورهای صادرکنندهی نفت دارد و درآمد عمده جامعه از فروش نفت تأمین میشود. بنابراین ویژگی دیگر این اقتصاد، سلطه کامل دولت بر منابع نفتی است. از این راه برای الیگارشی دولتی (حلقهای از نزدیکان پوتین) امکان کسب رانت و سوءاستفادههای مالی فراهم میگردد. همین الیگارشی حاکم اقتصادی- سیاسی، افزون بر نفت، ارتش، رسانهها و پلیس را نیز در کنترل خود دارد و میکوشد که تبلیغات و اثرات دموکراسی غربی را خنثا کند. پوتین این مناسبات را در انحصار خود نگهداشته است. بنابراین منافع اعضای این الیگارشی حکم میکند که پوتین را در مرکز قدرت نگهدارند. قدرت یک یک آنها با قدرت پوتین گره خورده است. برخلاف جامعههای دموکراتیک، اپوزیسیون نقشی در کنترل نهادهای سیاسی و رسانهای تعیینکننده دولت ندارد و اکثرقریببهاتفاق این نهادها در انحصار حلقه الیگارشی حاکم است.
در سایتِ تلویزیونِ انگلیسی زبانِ روسیه بر اساسِ رتبهبندیِ جهانی؛ نامِ ده نفر از میلیاردرهای روسی منتشر و میزانِ ثروتِ آنها نیز بر اساسِ تخمینِ سالِ ۲۰۱۳ ، برآورد شده است. ثروت آنها در سال ۲۰۱۸ افزایش یافته است. برای نمونه، ثروت علیشرعثمانوف، متولد ازبکستان، بالای ۱۸ میلیارد دلار گزارش شده است.
در فهرست زیر، نام و رتبهبندی داخلی و جهانی ده میلیاردر برجسته در روسیه آمده است. رقمها به میلیارد دلار است. شماره اول در فهرست زیر، رتبه جهانی ثروت آنها، و شماره دوم رتبه ثروتشان در روسیه است. نام پوتین که به استناد مجله فوربس آمریکا، سومین فرد ثروتمند جهان با رقم تخمینی۴۰ میلیارد دلار، در این لیست نیامده است.
#1 #34 Alisher Usmanov علیشرعثمانوف $17.6
#2 #41 Mikhail Fridman میخائیل فریدمن $16.5
#3 #47 Leonid Mikhelson لئونید میخیلسون $15.4
#4 #52 Vicktor Vekselberg ویکتورو وکسلبرگ $15.1
#5 #55 Vagit Alekperov وجیت آلکپروف $14.8
#6 #56 Andrey Melnichenko آندره ملنیچنکو $14.4
#7 #58 Vladimir Potanin ولادیمیر پاتینین $14.3
#8 #62 Vladimir Lisin ولادیمیر لیسین $14.1
#9 #62 Gennady Timchenko جنیدی تیمچنکو $14.1
#10 #69 Mikhail Prokhorov میخائیل پروخورف $13.0
Putin 3rd on Forbes ‘most powerful’ list.
پل کلبنیکوف سردبیر نسخه روسی مجله فوربس بود. او آمریکایی روسی تبار بود که به مدت ده سال سردبیر مجله فوربس روسی زبان بود که به واسطه حرفهاش درباره زندگی روسهای ثروتمند و فساد آنها، تحقیقاتِ گستردهای انجام داده بود؛ اما مورد غضب الیگارشی مالی دولت پوتین قرار گرفت و در نهایت او را در جریانِ یک تیراندازی در حال رانندگی در سال ۲۰۰۴ به قتل رساندند. ظاهراً قتل او یکی دیگر از کشتارهای قراردادی با گروه حرفهای ضربت بود. پلیس برای ظاهر سازی سه شهروند چچنی را به اتهام قتل کلبنیکوف دستگرکرد.ً آنها بعداً آزاد شدند. کلبنیکوف مدرک دکترای خود را درتوسعه کشاورزی روسیه گرفته بود. درپی تحقیقات خود در سیستم روسیه در سال ۲۰۰۰ کتابی با عنوان پدرخوانده کرملین: بوریس برژوفسکی و غارت روسیه چاپ کرد که بعداً نام آنرا به «زوال روسیه در دوران سرمایه داری تبهکاری» تغییر داد. برخی قتل او را در ارتباط با افشای اسامی ۱۰۰ ثروتمند روسی میدانند. کلبنیکوف در تیراندازی به او به شدت زخمی شد، اما در راه بیمارستان دستگاه اکسیژن را از او جدا کردند و درگذشت. کلبنیکوف قربانی امیدواری خود برای تغییر از درون در نظام پوتینیسم شد.
ولادیمیر پاپوف در کتاب «روسیه پس از فروپاشی شوروی» مینویسد: وضعیت تولید دردهه ۹۰ میلادی از دوران جنگ جهانی اول، وخیم تر بود و سهم اقتصاد سیاه، در میانه ی دهه ی ۹۰ به ۵۰% تولید ناخالص داخلی افزایش یافت. به نحوی که با افزایشِ میزانِ فساد؛ ضریب جِینی (فاصله فقر و ثروت) نیز از ۲۶% در سال ۱۹۸۶ به ۴۲% در سالهای ۲۰۰۶- ۲۰۱۳ رسید.
پال گروکرگ، اقتصاد دان آمریکایی، برنده جایزه نوبل میگوید به دلیل حمله نظامی به اوکراین در آمد داخلی روسیه نزدیک به ۱۵ درصد کاهش پیدا خواهد کرد و به سطح دوره بعداز فروپاشی شوروی خواهد رسید.
همانطور که پیشتر گفته شد پوتین از نظر سیاسی یوری آندروپوف، رئیس کا گ ب و دبیرکل حزب کمونیست قبل از گورباچف را الگوی خود میشمرد. آندروپوف از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۲ رئیس دستگاه امنیتی شوروی “کا.گ. ب” بود و پوتین زیر دست او کار میکرد. آندروپوف به این نتیجه رسیده بود که اقتصاد شوروی نیاز به بازسازی دارد و باید نوسازی شود ولی همچنان اعتقاد به حفظ دیکتاتوری کامل حزب برای سرکوب مخالفان و کنترل جامعه داشت. پوتین عملاً دکترین او را ادامه داده است. گورباچف به رغم نظر آندروپوف رفرم سیاسی و اقتصادی را همزمان آغاز کرد و درپی آن جمهوریهای پانزده گانه و کشورهای اقماری شوروی از هم پاشید. پوتین در صدد “اصلاح” اشتباه گورباچف، یعنی باز سازی قدرت فرا ملی از دست رفته بوده است.
الیگارشی سیاسی
حلقه سیاسی پوتین مکمل حلقه اقتصادی اوست. او برای ادامه قدرت انحصاری و درازمدت خود از هر دو گروه بهره برده است. مارگاریا سیمونیان، سردبیر تلویزیون دولتی انگلیسی زبان روسیه میگوید: ”تصمیم گیری بزرگ در روسیه به یاری پولهای بزرگ اتخاذ میشود”.
کنترل و سرکوب مخالفان وجه مشخصه سیاست پوتینیسم است. پوتین تا به حال توانسته با تکیه بر ناسیونالیسم افراطی روس و کنترل منابع اقتصادی و اهرم سیاسی نه تنها مدافعان انتخابات آزاد و لیبرال دمکراسی، کنشگران مدنی، حقوقی و خبرنگاران را در روسیه سرکوب کند، بلکه متحدین و افراد وابسته به حلقه حکومت که از او فاصله میگیرند را نیز حذف کرده است. در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره میشود. موارد سرکوب کنشگران مدنی، حقوقی و خبرنگاران را در بخش دیگر توضیح میدهم.
بوریس بریزوفسکی که خود یک الیگارش تجاری، مقام دولتی، و عضو آکادمی علوم روسیه بود؛ از در مخالفت با پوتین درآمد و بعد از اینکه رابطهاش با پوتین به هم خورد به انگلستان پناهنده شد. اما ظاهراً نتوانست از چنگ دستگاه ترور پوتین بگریزد. در تبعید، بریزوفسکی تهدید کرد که پوتین باید از قدرت پایین کشیده شود. اما طولی نکشید که در ماه مارس سال ۲۰۱۳ در خانه خودش در برکشایر در انگلستان در یک خودکشیِ ظاهرسازیشده، جسدش درحمام خانهاش پیدا شد. پرونده تحقیقات در مورد مرگ او هنوزباز است.
سرگئی یوشنکوف سیاستمداری فعال در روسیه بود که تلاش میکرد ثابت کند دولت روسیه در پشت بمبگذاری یک بلوک آپارتمان بود. درست چند ساعت پس از آنکه سازمان سیاسی یوشنکوف (روسیه لیبرال)، توسط وزارت دادگستری به عنوان یک حزب شناخته شد، با شلیک گلولهای به سینهاش ترور شد و جانش را از دست داد. برای توجیه حملات خونین علیه چچنها اینگونه تروربه جدایی طلبانه چچن نسبت داده میشد.
الکساندر لیتوینکوف مأمور پلیس مخفی روسیه و یکی از منتقدین جدی پوتین بود. وی در یک افشاگری صریح، پوتین را متهم به برنامهریزی قتل آنا پولیتکوفسکایاکرده بود. خبرنگاری که در پی جمع آوری اسناد برای نشان دادن نقش دستگاه امنیت پوتین و ارتش روسیه در فجایعی که در چچن میگذشت. پس ازترور آنا پولیتکو فسکایا، لیتوینکوف از ترس جانش به انگلستان پناهنده شد. اما شش سال بعد زمانی که فکرمی کرد با گذشت زمان دلیلی برای نگرانی وجود ندارد قربانی عملیات بسیار حرفهای پلیس مخفی روسیه شد. وی سه هفته بعد از نوشیدن یک فنجان چای در یک هتلی در لندن، که توسط پلینیوم مرگ بار ۲۱۰ آلوده شده بود جانش را از دست داد.
تحقیقات نیروهای امنیتی در بریتانیا نشان داد که لیتوینکوف توسط آندره لوگووی و دیمیتری کوتون از عوامل پلیس مخفی روسیه، مسموم شده بود. طرح ترور او «احتمالاً توسط نیکولای پاتروشوف، دبیر شورای امنیت فدراسیون روسیه، پیشنهاد شده و توسط رئیسجمهور پوتین» تصویب شده بود.
حمله شیمیایی به سرگئی اسکریپال، جاسوس سابق روس و دخترش یولیا در بریتانیا نمونه دیگری از ترور این گروه از جاسوسان روسی است. درپی افشای این اقدام تروریستی، انگلستان ۲۳ تن از دیپلماتهای روسی را از خاک بریتانیا اخراج کرد. روسیه نیز به تلافی، اقدام مشابهی انجام داد و ۲۳ دیپلمات انگلیسی را از روسیه اخراجکرد. ترزا می، نخست وزیر بریتانیا، در تاریخ ۵ اکتبر ۲۰۱۸، بار دیگر اعلام داشت: بر اساس اطلاعاتی که در اختیار سرویسهای اطلاعاتی (بریتانیا) قرار گرفته، دو افسرسرویس اطلاعاتی ارتش روسیه الکساندر پتروف و پروسلاین بوشیروف مظنونهای حملهی شیمیایی به اسکریپال بودهاند. بعد از این موضعگیری مشخص نخست وزیر بریتانیا، و تـأیید آن توسط آمریکا و سران چند کشور اروپایی، پوتین اعلام کرد که این دو نفر نه افسر سرویس اطلاعاتی ارتش روسیه، بلکه شهروندان عادی بودند.
چند روز بعد، وقتی سفر این دو نفر به شهر محل اقامت اسکریپال ثابت شد، تلویزیون انگلیسی زبان دولتی روسیه آر تی اعلام کرد که این دو نفر بهعنوان “گردشگر” چند روز به انگلستان سفر کرده بودند و دو ساعت به سالزبری، محل اقامت اسکریپال برای دیدن کلیسای جامع سالزبری به آنجا رفته بودند.
یک وبسایت روزنامهنگاری تحقیقی میگوید که به هویت واقعی یکی از مأموران اطلاعاتی روسیه (روسلان بوشیروف) که به حمله با سم اعصاب در سالزبری بریتانیا مظنون هستند پی برده است. گروه روزنامهنگاری “بلینگکت” مدعی شده که نام واقعی این شخص در واقع سرهنگ آناتولی چپیگا است.
آخرین ترور سیاسی، مسمومیت آلکسی ناوالنی، رهبر حزب آینده و پایه گذار بنیاد مقابله با فساد بود. ناوالنی را ازطریق لباس زیر آلوده به مواد کشنده مسموم کردند. او که در حال حاضر سرشناسترین چهرهی مخالف پوتین و منتقد بیپروای رفراندوم قانون اساسی است که درپی مسمومیت شدید به کُما رفت و در بیمارستانی در آلمان بستری شد. ناوالنی پس از باز گشت از آلمان به روسیه به جرم معرفی نکردن خود هر دو هفته یک بار به اداره پلیس، حکمی که قبلا برای او صادر شده بود، دستگیر و زندانی شد. پیش از او دست کم ده شخصییت سیاسی دیگر منتقد و مخالف پوتین توسط نیروهای امنیتی روسیه به شیوههای مختلف مسموم شده اند.
ادامه دارد
* منابع تمام اطلاعات نقل شده در کتاب “چرا شوروی فروپاشید…” موجود است.