در تنگناهای تاریخ ما همیشه مردانی پدیدار می شوند که در راه آزادی و زدودن ستم از ملت خود، و مبارزه با خودکامگی و خشونت و فساد، خود را دانسته فدا می کنند. آنان دیکتاتورها را می ترسانند، و سامانه های فاسد حکومتی آنان را از هر گونه حقوق
شهروندی محروم می کنند، شکنجه می کنند، زندانی میکنند، و گاه با اعدام یا روشهای دیگر به قتل می رساند؛ تا خاموش شوند، تا مردم صدای حقشان را نشنوند، و تا نتوانند مردم را از حقوق خود آگاه کنند و آنان را بسوی آزادی و دستیابی به حقوق بشری و شهروندی راهنما باشند. اینان شهیدان ملی هستند.
آنچه ما ملت ایران را هزاران سال پابرجا و سربلند نگه داشته، شهیدان ملی ما هستند. از سیاوش تا کاوه و بابک و ابومسلم و فراهانی وامیرکبیر و ستارخان و بسی دیگر. همه شهیدان ملی ما هستند. همه برای استقلال کشور و آزادی و پیشرفت مردم مبارزه کردند؛ علیه ستم، خودکامگی و فساد مبارزه کردند؛ برای اینکه ما امروز، حتی در بدترین شرایط جاری، سربلندانه از تاریخ و فرهنگمان یاد کنیم . آنان برای اینکه ایران پس از هزاران سال هنوز بماند مبارزه کردند. آنها این ملت را زنده نگه داشتند و جاویدان کردند، وما هرگز آنان را فراموش نخواهیم کرد. دکتر فاطمی واپسین قهرمان ملی ماست.
فاطمی سخن کورش بزرگ را باور داشت که: « تنها آنانی حق فرمانروایی بر مردم را دارند که به مردم خدمت کنند.»
و از قول خودش: « تنها آتش مقدسی که باید در کانون سینه هر جوان ایرانی همیشه زبانه بکشد، این آرزوی ایده آل بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهایی جامعه و نجات ملت خود از چنگال فقر، بدبختی و ظلم و جور بگذارد.»
در آخرین لحظات زندگی، هنگام اعدام به دژخیم خود می گوید، ” مرگ بر دو قسم است. مرگی در خواب ناز… و مرگی در راه شرف و افتخار، و من خدای را شکر می کنم که در راه مبارزه با فساد شهید می شوم…” و”… من از مرگ ابائی ندارم، آنهم چنین مرگ پر افتخاری. من می میرم که نسل جوان ایران از مرگ من درس عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند…”
امروز، ۶۳ سال پس از مرگ او، یاد او هنوز در ذهن من زنده است. انگار هنوز اینجا با من است. روزهایی که در دوره های ماهانه دکتر مصدق و یارانش در خانه ما او هم میامد و با چه احترام ستایش آمیزی با مصدق گفتگو میکرد. روزهایی که هفتگی به خانه ما می آمد و با پدرم و گاه مادرم نرد بازی می کرد. یاد آن روز گرم تابستانی که هنگام بازی کُت خود را در نمی آورد، و مادرم به شوخی گفت، “حتمن پیراهنشان پاره است که در نمی آورند، و او فوری کُتش را درآورد و آسوده نشست. روزی که از در خانه ما وارد شد، و فریاد زد ” فردا در تهران بمب منفجر می شود!” سپس توضیح داد که نخستین شماره باختر امروز فردا در میاید.
همه این خاطرات مانند پرده سینما از جلوی چشمم می گذرد. هنگامی که از اصفهان به علت مقاله اش در روزنامه باختر، متعلق به عمویش، تحت تعقیب قرار گرفت و به تهران آمد و در خانه ما پناهنده شد. ۴۵ روز میهمان ما بود، تا پدرم ترتیب سفرش را به پاریس داد تا تحت حمایت عموی پدرم، سید حسن زعیم که در تبعید رضا شاه بود، به تحصیل ادامه بدهد. و سرانجام آن روز دردآور ۲۸ امرداد ۳۲، که تحت تعقیب نیروهای امنیتی شاه و به خانه ما پناه برد و ده روز پیش ما پنهان بود، ده روز بعد خانه عمویم که پزشگ مجلس بود، و ده روز ده روز جا عوض می کرد، تا توسط کسی ناآگانه و ناخواسته لو رفت و دستگیر شد. خواهرزاده اش، شادروان دکتر سعید فاطمی، هم که منشی مصدق در دادگاه لاهه بود، در تمام زندگی دوست عزیز من بود. و هنگام مهاجرت به امریکا در سال ۱۳۷۹، نقاشی نمادینی از دکتر حسین فاطمی را به رسم یادگاری به من هدیه کرد.
هنوز پس از گذشت هفت دهه که از آغاز زندگی سیاسی دکتر فاطمی می گذرد، او را نشناخته ایم. همه سزاوارانه توجه خود را به مصدق معطوف کرده ایم که براستی شخصیتی نادر در تاریخ ایران بود؛ ولی مردان بزرگ دیگر هم در کنار مصدق بودند که من افتخار دیدن و گفتگو با آنان را در نوجوانی داشته ام، مانند دکتر شمس الدین امیرعلایی، وزیر دادگستری، وزیر کشور و معاون مصدق؛ دکتر غلامحسین صدیقی، وزیر کشور؛ مهندس سیف اله معظمی، تلگراف و تلفن، الهیار صالح، مهندس کاظم حسیبی، آیت الله ابوالقلسم کاشانی، و شماری دیگر.
مصدق فاطمی را در ۳۳ سالگی به وزارت خارجه و معاونت پارلمانی و مشاور و سخنگوی دولت خود برگزید، زیرا به نبوغ و صداقت او پی برده بود. شاه بیش ازهمه از فاطمی می ترسیدند، سفارتهای انگلستان و شوروی و امریکا همه چشم به او دوخته بودند. خبرگزاری انگلیسی رویتر او را مردی “با نبوغ شیطانی” خواند! دوست و دشمن و بیگانه او را مرکز ثقل جنبش ملی میدانستند. زیرا فاطمی یک اندیشمند استثنایی، یک تاکتیسین تیزهوش و یک نابغه سیاسی بود. مصدق که دو پسر داشت، احمد و غلامحسین، فاطمی را پسر سوم خود می خواند.
فاطمی نوشت، “ما زنده انقلاب دنیا هستیم. ما از میان دریای خون رسته ایم. دیگر دنیا بطرف بربریت و بسوی امتیازات قرون وسطائی نمی رود…” درسرمقاله ای دیگر نوشت، “… بیست سال در ایران آزادی بیان مقهور اراده و اسیر یک رژیم کشنده و خطرناک بود. بسیاری از عزیزترین فرزندان لایق این مملکت را بجرم مبارزه با رژیم خودسری و استبداد کشتند…”
دکتر فاطمی بخوبی میدانست که انتقادات بی باکانه و آشتی ناپذیر او خطرات زیادی در بر خواهد داشت. او این آگاه سازی را رسالت زندگی خود می دانست. نکته قابل ملاحظه درباره مقاله های او این بود که همیشه انگشت روی نقاط حساس و معنی دار رویدادها می گذاشت، که به دل مردم می نشست و نشان می داد که نویسنده به ژرفای مسایل اجتماعی و سیاسی پی برده و برداشت هایش درست است. دکتر فاطمی افزون بر هوش سرشار در مسایل سیاسی تیزبین بود، و از شهامت زیادی نیز برخوردار بود. او می دانست چه می خواهد و به کجا می رود. او مصمم بود که توان و هوش و زندگی خود را وقف مبارزه با خودکامگی و فساد و ناکارآمدی کند، و آماده پرداخت هزینه آن نیز نیز بود.
با اینهمه، فاطمی بدخواهان زیادی داشت، و بسیاری درون نهضت ملی و جبهه ملی به او حسادت میکردند و بجای اینکه خود را بهتر نشان بدهند و یک پله بالاتر بیاورند، می کوشیدند فاطمی را با تهمت و شایعه پراکنی و حذف او از رسانه های خود یک پله پایین بیاورند، کسانی که آماده پرداخت هیچگونه هزینه برای هدفها و آرمانهای خود نبودند، ولی ثمرات مبارزه دیگران را برای خود میخواستند. ما اکنون هم از این همرزم ها داریم. ولی تنها کسی که از آن میان از خوشنام ترین شد و در دل مردم جاودانه ماند فاطمی بود و آن دیگران بدنام و منفور شدند، زیرا تاریخ همیشه درست داوری می کند.
آن سردمدارانی که مخالفان خود را ممنوع و محروم و زندانی کردند، به کجا رسیدند؟ آنان اکنون کجا هستند و مصدق و فاطمی کجا؟ فاطمی پس از اعلام حکم اعدام خود گفت، ” ما سه سال در این کشور حکومت کردیم و یک نفر از مخالفان خود را نکشتیم”، زندانی هم نکردند.
کورش زعیم
هموند شورای مرکزی جبهه ملی ایران
۱۹ آبان ۱۳۹۶م
ساکن زندان اوین، به جرم انتقاد از دروغ و ناکارآمدی و فساد