میریم روو دالوناو معتقد است که توده مردم باید از توهم و خیال داشتن نمایندهای سیاسی و در عین حال ایدهآل دست بر دارند و خود ابتکار عمل را بدست گیرند. او در مصاحبه با روزنامه لیبراسیون تأکید میکند که نباید خود را محدود به شرکت در انتخابات نمود بلکه باید همواره و همیشه در صحنه حاضر بود و به بحث و تأمل و اعتراض ادامه داد
لیبراسیون – اناستازیا وکرن
ترجمه: علی شبان
به تازگی میریم روو دالون* فیلسوف فرانسوی، در کتابی به نام “آئینه و صحنه” نگاهی نو به “بحران نمایندگی” در یک دموکراسی می افکند و از زاویه ای انتقادی از آن حرف میزند . او معتقد است که توده مردم باید از توهم و خیال داشتن نماینده ای سیاسی و در عین حال ایده آل دست بر دارند و خود ابتکار عمل را بدست گیرند . او در مصاحبه ای با روزنامه لیبراسیون یازده سپتامبر تاکید میکند که نباید خود را محدود به شرکت در انتخابات نمود بلکه باید همواره و همیشه در صحنه حاضر بود و به بحث و تامل و اعتراض ادامه داد.
* چرا اولین حرف تان انتقاد از “بحران نمایندگی”ست، آیا شما معتقدید که وجود ندارد؟
– زمانیکه ما از یک بحران حرف میزنیم فرض را بر این میگذاریم که یک پدیده، دوره ای بیمار گونه و سختی را طی میکند که در حالت معمول و مرسوم، با آن روبرو نبوده است .ولی بحث بر این است که آیا یک نمایندگی ” خوب” سیاسی که بتواند انطباق و انسجام بین منتخب و انتخاب کننده را تضمین کند، هرگز وجود داشته است ؟ هنگامی که از بحران حرف میزنیم ، از خود سوال نمی کنیم که از خود نمایندگی چه برداشتی میتوانیم داشته باشیم و خصوصا در زمان انتخابات تمایل بیشتری نشان میدهیم که از آن حرفی به میان نیاوریم . بنابراین نمایندگی سیاسی تنها محدود به تفویض قدرت نمیشود .
* شما سئوال را از مسئله نمایندگی بسوی فرد منتخب مردم میکشانید، در حالیکه سئوال روی عدم امکان عمل و احساس خود- ناتوانی شهروندان است؟
– به روش معمول وقتی ما از نمایندگی حرف به میان می آوریم، قدرت حاکمه را یا در پیکره شاه و یا در سمبل جمهوری در نظر میگیریم و نقش یک شهروند را که میتواند خودش را نمایندگی کند، فراموش میکنیم . گفتن اینکه ” نماینده ما معرف ما نیست ” یک موضع گیری غیر فعال است . علاوه براین ما اظهار تاسف میکنیم که چرا نماینده ما شباهتی به خودمان ندارد و گوئی انتظار داشته ایم او را چنان که ما تصور میکردیم، دریابیم . میبایستی به قابلیت و صلاحیت نمایندگی فکر کرد نه به هویت آن . آنچه را که اهمیت دارد اینست که خود را چون شهروندی تاثیر گذار نشان دهیم که اسپینوزا آنرا قدرت عملکرد مینامد . برای مثال، زنان که حقوقشان را مطالبه میکنند بر اساس ” هویت” زنانه شان نیست : آنها دقیقا خواهان رها شدن از این “هویت ” دست و پا گیر ند . آنها با تکیه بر توان و قابلیت شان میخواهند در شرایط برابر فعالیت کنند . باید خود را قادر به انجام عمل دید و ابتکار عمل را بدست گرفت و این درست چیزی ست که در حال حاضر کمیتش می لنگد.
* شما حتی معتقد به خارج شدن از مفهوم سیاسی نمایندگی هستید…
– همینطور است . ابتدا باید بگویم که “نمایندگی” یک مفهوم سیاسی نبوده و با تکیه بر فلسفه سیاسی مدرن و پس از مدت زمانی طولانی توانسته این عنوان را از آن خود کند .این عبارت، برداشت چند پهلوئی است که در هنرهای تصویری و تاتر وجود داشته است . مبداء آن از یونان قدیم سرچشمه میگیرد و میتوان آنرا نمایندگی یا تقلید معنی کرد و این، مبنای برخوردهای شدیدی بین افلاطون و ارسطو بوده است . افلاطون آنرا نوعی مدل تصویری و تقلیدی میدید که باید سعی کرد تا به مدل ایده آل نزدیک شود . در حالیکه ارسطو آنرا در ارتباط با تاتر، به اجراء گذاشتن و بررسی امکاناتی میدانست که تخیل را از بی حرکتی باز میدارد . این دوگانگی در گفتار و کردار، حتی در بحث و جدل کنونی در ارتباط با نمایندگی بخوبی بچشم میخورد . در پیشا مدرنیته، جامعه مدنی هیچ تصوری از نمایندگی نداشت . در قرون وسطی در یک ساختار دینی – سیاسی، شاه یک تنه مظهر ملت قلمداد میشد و شالوده وحدت جامعه بر پایه قدرت الاهی بنا شده بود .
میریم روو دالون
* پس چگونه نمایندگی وارد حوزه سیاسی شد؟
– مجموعه شرایط مدرنیته – انقلاب علمی گالیله – کپرنیک، تغییر شکل سیاسی و بویژه پذیرفتن عنوان افتخاری فرد به مثابه نماینده – باعث متلاشی شدن شکل غالب پیشا مدرنیته شده است . توماس هابز فیلسوف بریتانیائی اولین تئوری بزرگ نمایندگی سیاسی را که شکل بندی جامعه مدرن و رابطه آن با افراد را تعیین میکند، تدارک دید . برای او دیدن سر بریده پادشاه، شارل اول، بسیار تکان دهنده و بطور سمبولیک واقعه ای بنیادی بود . این اتفاق برای او بهم ریختگی اساس و پایه موازین جامعه تلقی میشد . پس از این برای ها بز سوالاتی اساسی مطرح گردید : حاکمیت و فرمانروایی چیست ؟ فرمانبرداری بر چه پایه ای قرار میگیرد ؟ چگونه میتوان وحدت بدنه اجتماعی را تضمین کرد؟ چرا که وحدت و یگانگی، پاسدار ش را از دست داده بود و دیگر امکان تضمین فوری انطباق بین جماعت سیاسی وجود نداشت . نیاز به یک پا در میانی، ضروری بنظر میرسید .از اینجاست که نمایندگی، در باز سازی جامعه و برقراری نظم درآن و ایجاد فضائی برای خود-ابرازی موجودیتش در دراز مدت، نقش خود را ایفاء میکند .
* آیا این پا در میانی، به توده مردم اجازه داد ابراز وجود کنند؟
– آری و خصوصا بسیار مهم است که امروزه وقتی از پوپولیسم حرف میزنیم، روی این نکته مکث کنیم : ظاهرا توده مردم به عنوان یک جوهر و ذات طبیعی وجود ندارند چرا که بواسطه ی نماینده ای که معرف آنهاست ، ابراز وجود میکنند . در این راستا مکانیسم بسیار ظریف و حساسی عمل میکند و خود توده مردم که پایه گذار ساختار نمایندگی اند اجازه میدهند به نماینده ای که انتخاب کرده اند بر آنها فرمانروایی کند . هابز در استعاره ای تآترال و با استفاده ویژه از کلمه لاتین پر سنا، آنرا بخوبی تداعی میکند . پرسنا، ماسکی ست که سیمای بازیگر را می پوشاند ولی با آن حال صدایش شنیده میشود .توده مردم، نویسنده نمایشنامه ای هستند که نماینده فرمانروا بازی میکند . ولی آنها فقط در مدت زمانی که پیس بازی میشود وجود دارند .متقابلاً نماینده کسی نیست جز صدائی که معرف توده مردم است . در واقع نمایندگی در مسیر این آمد و رفت ها بین نماینده و انتخاب کننده قرار دارد . بدین معنا میتوان گفت که بحران بین نمایندگان و رای دهندگان همیشه وجود داشته و عدم انطباق بین این دو، ساختاری ست . بدون اعمال قانون الاهی و یا قانون طبیعت، قدرت دموکراتیک نمایندگی پذیر نیست و فقط ارتباط بین دو پدیده ی نماینده و رای دهنده است که روش و شیوه ی مشترک بین آنها را تعیین میکند.
* شما در کتابتان بطور متناقض میگویید که جدائی بین این دو پدیده است که ارتباط دمکراتیک بین آنها را مشخص میکند، در این رابطه چه چیزی را میخواهید بیان کنید؟
– بنظرم فقط، جدائی بین عوامل نمایندگی ست که این پیوند را بو جود میاورد . آنا آرنت از استعاره بسیار خوبی برای بیان ارتباط سیاسی استفاده کرده است : افراد دور میزی جمع شده اند . آنها با همند ولی میزی که دورش نشسته اند، آنها را از یکدیگر جدا میکند و بینشان فاصله میاندازد . آنا آرنت با بیان این رابطه نشان میدهد که چگونه آنهائی که گوئی ارتباط مشترک با هم دارند، جدا از یکدیگرند . آنچه را که من “پیوند جدائی” می نامم . در این راستا کوشش شده است تا ابعاد این امر، باطل قلمداد شود تا بتوانند مسئله پیچیده همانندی بین این دو پدیده را، بباورانند . مطمئنا ما در دموکراسی مدرن به قطب های شناسائی مثل ملت، کشور، مردم، اروپا، که این پیوند جدائی را تضمین کنند، نیازمندیم ولی این قطب ها، موضوع تفسیر و تعبیر متفاوت و حتی گاهی متضاد ند . میتوان هویت توده مردم را بر پایه های مختلف بنا نمود : روی نژاد آنگونه که نازی ها کردند، روی طبقه آنگونه که سوویتیک میکرد و یا حتی روی فرهنگ و تاریخ گروه ها و دسته های موجود در یک جامعه، که امروزه از آن هویت ملی را میسازند ….و در عین حال، علیرغم وجود اینهمه اختلاف و تضاد در تعریفی را که بدست میدهند، آنها معتقدند که این عمل، سبک و شیوه ای از دموکراسی ست . در حالی که وجوه مشترک بین آنها ، تنها با نشانه های تفرقه قابل رویت است .
* چرا مکانیسم نمایندگی که شاخص دموکراسی مدرن ماست، دموکراتیک نیست؟
– اگر تکیه ما صرفا روی ابزار و وسایل تحقق نمایندگی باشد، میتوان آنرا دموکراتیک و یا غیر دموکراتیک دانست ولی دموکراسی نماینده گرا، دو مفهوم نافی یکدیگرند مثل اینکه بگوئیم لال خوش صدا . ما سنتزی از دموکراسی داریم که در یک جا مردم میتوانند مستقیما قدرتشان را بکار گیرند ( دموکراسی آنتیک ) و دموکراسی مدرن که قبل از همه، یک دموکراسی نظارت و کنترل است . بر اساس گفته توما س پا ئن نویسنده و روشنفکر بریتانیائی الاصل ، در قرن هیجدهم نمایندگی را به دموکراسی ” پیوند ” زده اند . توسعه رای گیری همگانی وسیله ای برای کنترل شهروندان شده، ولی به قدرت آنان که بتوانند همگی و بطور یکسان انتخاب شوند، نیا فزوده است. انتخابات یک قرعه کشی نیست . آتنی ها قرعه کشی را بکار میبردند ولی، نه برای تصمیم گیری در استراتژی جنگ و نه برای افرادی که امور مالی شان را تصدی میکردند و میدانستند که این امور مستلزم داشتن توانائی های ویژه ای ست . قرعه کشی برای آنها روشی بود که هر شهروندی میتوانست در امر سیاسی نقشی ایفاء کند . امروزه با انتخابات، شهروندان بجای اینکه بتوانند از قدرتشان استفاده کنند، به آن مشروعیت میدهند .
* در پایان کتابتان، شما فرا خوانی میدهید به خلاقیت و ابتکار برای مرمت دموکراسی ما…
– بیش از همیشه ضرورت دارد که مفهوم حقوقی-سیاسی نمایندگی در یک دموکراسی بخوبی شناسانده شود ، و این چیزی ست که تاکنون بطور کافی توضیح داده نشده است. دموکراسی تنها از مجموعه ی مکانیسم های نهادی تشکیل نمیشود بلکه همچنین ایجاد یک همزیستی جمعی، تبادل نظر همگانی، داشتن ساختار ذهنی بالاخص در مقابل دولت و قدرت میباشد و این تنها به یک شیوه از عملکرد خلاصه نمیشود . توکویل، فیلسوف و مرد سیاسی قرن نوزدهم فرانسه بدر ستی میگوید : ” دموکراسی شکلی از جامعه است . ” او با این حرف چه میخواهد بگوید ؟ پس از کشتار سیزده نوامبر در پاریس، بسیار میشنویم که میگویند ” آنها شیوه و سبک زندگی ما را هدف گرفته اند . ” شیوه زندگی کرد نمان دموکراتیک است . در این قالب ما میتوانیم با همدیگر حرف بزنیم، جائی در فضای عمومی جامعه داشته باشیم، و خود را کاندید کنیم . ولی نه لزوما بشکل آرام و ساکن بلکه همواره پر شور و حتی معترض در ارتباط با نقش زنان در جامعه، آزادی اندیشه و بیان و همه آنچه را که میتوان مطالبه کرد … باید بخود امکان اندیشیدن و آزمودن دموکراسی ای را داد که مثل یک صدف تو خالی نباشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
Myriam Revaut D’Allonnes*
فیلسوف فرانسوی، پروفسور عالی رتبه دانشگاههای پاریس، پروفسور رشته دکترا در دانشکده سیاسی (تئوری پولیتیک) . وی بمدت شش سال مدیریت برنامه ریزی در کالج بین المللی فلسفه را برعهده داشته و مقالات زیادی از او در مطبوعات فرانسه به چاپ رسیده است . در میان دهها کتاب و رساله از او میتوان : استقامت گمشده ها – انسانیت آسیب پذیر- چرا دموکراسی را دوست نداریم ؟ را نام برد .
گویا