باصدا و بیصدا
هزاران باد، هفتتپه
هفت هزار قطرهی خون
در شريانهای گلهای شقايق جاری است
بيداد
ای پرندههای پرآواز
بيداد
ای زمزمههای پر رمز و راز
بيداد
ای تپههای بزرگ سرفراز
بیداد
آن هنگام كه آرزوی زيستن را
با هفت هزار فرياد
گوشهای كودكان کار را
چشمهای كارتن خواب را
و چهرهی گور خوابها را
در بيداد فصل سرما
در هياهوی گلوله و زندان
مزمزه میكنيد
من هم یک هفتتپهای هستم
با شعرهايم
و با واژههایی كه
صفير ناله های خدا را پاره کرد…!
مژده میدهد:
هفت هزار قطرهی خون
در رگهای جنگل انسان جاری است
كاش میتوانستم
قطره قطره واژههايم را
در جنگل چمنزار زمان بيفشانم
و سبد سبد جوانه زنم
تا فرياد بيداد تو را
با سبدهايم
برای جهانيان پراكنده كنم
و با صدا و بیصدا بگویم
من هم یک هفت تپهای هستم
آن هنگام كه فريادهايتان
عطر تن خاک زير پايتان را
در سراسر جهان پراكنده میكرد
من هم،
آری، من هم یک هفت تپهای هستم!
ی. صفایی
27 نوامبر 2018
6 آذر 1397