شاپور بختیار: بدون هیچ تردیدی ما در دوران محمدرضاشاه تحت فشار یک رژیم به تمام معنی دیکتاتوری فاشیستی بودیم
ضیاء صدقی: آیا در نهضتِ مقاومتِ ملی که پس از کودتایِ 28 مرداد بوجود آمد شما شرکت و فعالیت کردید؟
شاپور بختیار: بنده گمان میکنم که با مهندس بازرگان و مرحومِ آیت اللهِ زنجانی، که فوت کرده، سه نفرِ اول بودیم. من نه صحبتی از آقایِ سنجابی اونجا دیدم، که گویا مخفی بود در اونوقت ها، نه به طریقِ اولی دکتر آذر دیدم، که اصولاً فعالیت های سیاسی ایشون بسیار محدود بود، خیلی [کم]، در تمامِ این مدت شاید واقعاً یکدفعه به زندان آمد با ما، یکمرتبه من یادمه، و هیچوقت یک مردی که بیاید در یک صحنه ای و واقعاً فعالیتِ سیاسی را چیز بکنه [نبود]، به علتی شاید هم، پزشک بود و رئیسِ بیمارستان بود و یک گرفتاری هایِ دیگه ای داشت و توجۀ زیادی به مسائل نداشت. ولی خُب ایشون چون وزیرِ مصدق بود راهی داشت به اینچیزها. ولی راجب به نهضتِ مقاومتِ ملی آقای بازرگان به من تلفن کرد که :
“من میام درِ منزلِ شما و میرویم خیابانِ فرهنگ با همدیگه، یک پرتقال پارتی داریم”، این عینِ عبارتی [است] که گفت.
گفتم: تشریف بیارید، بنده هم حاضرم.
ایشون هم با یک تاکسی آمد درِ منزلِ من و با هم سوار شدیم و رفتیم خیابانِ فرهنگ در یک کوچه ای، اواسطِ خیابانِ فرهنگ که یکطرفه هم بود یادمه، رفتیم منزل و گفت : “اینجا منزلِ آیت اللهِ زنجانی یه”
گفتم: من یکدفعه ایشون رو دیدم در اتاقِ دکتر مصدق
گفت: “همونه”
و پایۀ نهضتِ مقاومتِ ملی در اونجا ریخته شد.
ضیاء صدقی: چرا نهضتِ مقاومتِ ملی نتونست بکارِ خودش ادامه بده آقایِ دکتر بختیار؟
شاپور بختیار: خیلی ساده است (: ، حکومتِ نظامی، کودتایِ 28 مرداد، حَبس رویِ حَبس پشتِ سَرِهَم، بنده در بهمن زندانی شدم، بعد آمدم بعد از دو ماه بیرون، دو ماه تبعید، بعد رفتم دوباره زندان، بعد دو سال زندانی شدم. حالا دیگران را نمیگم، البته آقایِ بازرگان برایِ این جریاناتی که قدری جنبۀ طالقانی و آخوندی و اینها داشت؛ بیشتر زندان بود. ولی اغلب ماها در مابینِ سالِ 32 تا 44 گاهی زندان بودیم، گاهی نبودیم.
و در هر حال سازمانِ امنیت وظیفه داشت، و اینجا یک مسألۀ بزرگِ تاریخی است که بنده به جنابعالی میخواهم عرض کنم:
وظیفه داشت که نگذاره یک نیرویِ اصیلِ ملی، که وابسته نباشه، پا بگیره.
محمدرضاشاه چون مُرده، بنده جز بدین صورت نمیتوانم بگم، متأسفانه حتی یک حزب که طرفدارِ سلطنتِ مشروطه باشه [را] قبول نمیکرد، مگر اینکه خودش در اون کار دخالت داشته باشه، مگر اینکه اعضاء رو سازمانِ امنیت تعیین کرده باشه، مگر اینکه و غیره و غیره و غیره
این بود که نهضتِ مقاومتِ ملی به هیچ عنوانی، هر وقت یک جلسه ای ما داشتیم می آمدند تذکر می دادند و بعد هم خُب مینوت ها[چرک نویس] را میگرفتند، و پیدا بودند کی ها بیشتر سرشون درد میکنه برای این چیزها. و ما در تحتِ فشارِ یک رژیمِ به تمامِ معنی دیکتاتوری فاشیستی بودیم، هیچ تردیدی نیست. من میگم “فاشیست” خیال نکنید کمونیست بهتر از اونه، نه نمیخوام بگم، ولی در هر صورت توتالیترِ به تمامِ معنی [بود]، توتالیتر منهـــایِ ایدئولوژی. چون چه کمونیست شما باشید، چه فاشیست، یک ایدئولوژی دارید، ولی ما توتالیتر بودیم، ولی این خاصیت را هم نداشتیم. حزب هردمبیلِ باری به هر جهت، “ملیونِ مردم”، “مردمِ بزرگ”، “مردمِ کوچک”، نمیدونم بعد “ایرانِ نوین”، بعد چی، تمامِ این مسخره بازیها
ضیاء صدقی: آقایِ دکتر بختیار من اطمینان دارم که شما در اون مدتی که در وزارتِ کار بودید یک مقدار اصلاحاتی در اونجا انجام دادید، وقتیکه شما بعد از کودتایِ 28 مرداد وزارتِ کار رو ترک کردید، وزارتِ کار به طورِ کلی در چه شرایطی بود؟
شاپور بختیار: عرض کنم به حضورتون که، اصلاحاتی که من در وزارتِ کار کردم نمیشه گفت که اصلاحاتِ عظیم و عجیبی بوده باشه. ما در عینِ حال که همه همکار و افتخارِ همکاری با مرحومِ دکتر مصدق را داشتیم، سعی میکردیم که شکست نخوریم در مبارزۀ اصلی ای که داشتیم، به فکرِ اینکه وقتی قوایِ ضدِ ایرانی باید بگم، تجهیز شده بودند، از خارج و داخل برای براندازی مصدق، گفتیم: “وقتیکه اینها مأیوس شدند؛ ما میتوانیم اونوقت به اصلاحاتِ داخلی بپردازیم، که یکی اش هم اصلاحِ وزارتِ کار بود”. ولی در همان مدت، روحیه ای که من داشتم در آنجا، که همیشه همون بوده، در مأموریت های خارج از مرکز و در وقتیکه معاونِ اون کفیلِ وزارت کار بودم، در اونجا دستِ یک عده ای اشخاصِ دزد را بریدم. روزِ اول اینها رو بیرون کردم. و هیچوقت نگذاشتم، تا حدودی که توانستم، انتخاباتی که میشه؛ برخلافِ میلِ رأی دهندگان باشه، یا صندوق عوض کنند یا از این حرکات بکنند. وقتیکه من از وزارتِ کار رفته بودم، البته باید هم به شما بگم در چه شرایطی رفتم، خیلی تر و تمیز بود، ولی همانطور که عرض کردم کارِ عظیمی نشده بود. روحیۀ 28 مرداد و رویِ کار آوردنِ یک حکومتی مثلِ اون حکومت در اون شرایط برای این بود که بگند: “هر چی که مصدق کرده، هر فکری داشته، هر روحیه ای که همکارانِ نزدیکِ او داشتند؛ از نو بایستی که برگرده به اون وضعیتی که سابقاً داشتیم”، که احتیاجِ به شرح اش نیست.
نهایت یک موضوع است که من برای شما باید روشن کنم: من با یکی دو نفر، تنها کسی بودیم که آقایِ زاهدی آماده بود که همکاری با ما بکنه، من اسمِ اونها را نمیارم، شاید خیال میکنند که باید از خودشون دفاع کنند، ابداً چنین چیزی نیست، دلیلِ خودم را میگم، دلیلِ من این بود که: همیشه یک آدمی بودم مثبت، و شهامت داشتم که بگم: “این کار بده، اگر مصدق هم کرده بده”، این البته زبانزدِ همه شده بود در آن وقت. و ملکه قوم و خویشِ من بود، ملکۀ وقت، ثریا اسفندیاری، قوم و خویشِ نزدیک من بود، و یک عموزاده ای داشتم که بدبخت بعد چیز[ترور] شد، تیمورِ بختیار، خیلی سوگلی نزدیک بود خلاصه، افرادِ زیادی آمدند و به شهادتِ، زودتر باید ازشون خواستید بپرسید، چه کارها که نکردند که من برگردم بعد از 28 مرداد و بروم به فرودگاه، وقتیکه روزِ یکشنبه شاه می آمد، چهارشنبه بود مثلِ اینکه روزِ 28 مرداد،
ضیاء صدقی: بله
شاپور بختیار: روزِ یکشنبه که ایشون برمیگردند من به عنوانِ وزیر معرفی بشم، من قبول نکردم، و این دعوت تکرار شد چندین مرتبه، و بعد از یکی-دو-سه سال که از زندان هم آمدم بیرون این تکرار شد، من اِبا داشتم و دارم و خواهم داشت که، با یک حکومتی که میدانم در چه شرایط و برای چی رویِ کار آمده، همکاری بکنم. از این جهت خودِ بنده باید بگم: درهای ترقی، اگه ترقی باشه همکاری با یه همچین چیزی، به رویِ خودم، خودم بستم. و خواستم با این عمل ام، با وجودی که از نظرِ مادی هم در مضیقه بودم، چهار تا بچه و زن و زندگی خیلی خیلی متلاشی شده داشتم، و پی پول هم هیچوقت نبودم، ترجیح دادم این راهی که میرم، بروم و نه نگم، به این چیزی که مایل نیستم؛ نکنم و بگم: “نه،این کار را نمیکنم، هر قیمتی هم باید بپردازم، می پردازم”. ولی منفی هم نَنِشَستَم، شروع کردم به فعالیت، و برای فعالیت ها بود که مرا میگرفتند، انصاف باید داد، نه اینکه برای اینکه بنده مصدقی بودم نشسته بودم خانه ام، خیلی ها بودند [که] کارشان نداشتند.ولی بعضی ها را میگرفتند و بعد مخصوصاً بعد از یک مدتی که ول میکردند دیگه امیدوار بودند که برنگردند دوباره به زندان، نه ما اینکار رو ادامه دادیم تا اونجایی که اطلاع دارید.