نیچه،- میان خدای مسیحی و خدای اسطوره ای.
نیچه جریان تحولات فکری خود را به سه مرحله نقسیم میکند. 1.جهان بشکل تضاد و مبارزه دو خدای اسطوره ای یونانی “آپولو و دینوسیوسی” است، نیچه شیفته نبوغ موسیقی واگنر و” استتیک تراژدیک” یونانی است. 2. رهایی از سنت، ارزش ها، ونیهلیسم مسیحی و اعلان مرگ خدا. 3 .نظریه اراده برای کسب قدرت و تغییر ارزشهای پیشین.
پدر و مادر نیچه(1844-1900م.)، هر دو از خانواده ای مسیحی و روحانی بودند. او در 5 سالگی پدرش را از دست داد و به علت نبوغ طبیعی، به یک مدرسه شبانه روزی مخصوص فرستاده شد. گرچه نیچه از دوران کودکی، ضعیف الجسه و اغلب بیمار بود،ولی بعد از رسیدن به سن بلوغ،مدام در اشعار و نوشته های فلسفی خود،از قهرمانی و شجاعت و مرگ و نبرد و تراژدی و جنگ میگفت.
نیچه در سال 1870 میلادی در سن 25 سالگی؛ بعد از اینکه چند هفته بعنوان نیروی امداد و پرستار زخمی ها، در ارتش آلمان در فرانسه شرکت کرد، گرچه دچار آسیب های جسمی و روانی شد، جنگ و نبرد را نوعی نشئگی “دینوسیوسی” نامید، ولی تصمیم گرفت حداقل” دینامیت فرهنگی” در فضای نقد و انتقاد و روشنگری راستگرایانه در فضا و جامعه دولت پروس گردد. نیچه “دینوسیوس” را خدای شور و شوق و طبیعت و غریزه و ابرمردها، و “آپولو” را خدای سقراطی و سنبل عقل و منطق و اخلاق و همدردی و انسانهای ضعیف میدانست. نیچه که تحت تاثیر کتاب “اراده کسب قدرت”؛ بودای فرانکفورتی، یعنی شوپنهاور،ازآغاز بود، و با نظرات “سوسیال داروینیستی” و کج فهمی شاگردان” داروین و لامارک”؛ برای پاک سازی نژادی، در اواخر قرن 19 آشنا شده بود. وی همیشه خودرا مرید خدای اسطوره ای “دینوسیوسی” نیز بشمار می آورد.
نیچه بعدها تاثیرات و خاطرات جنگ را بصورت- جنون، اراده، و رنج ،وارد ادبیات تحریک کننده و شبه رمانتیک خود نمود. او در مخالفت با فرهنگ مسیحی و فرهنگ پرویسی آلمان و فرهنگ عقلگرایانه عصر روشنگری،به عمده نمودن مفاهیمی مانند- معنای زندگی، غرور جنگ آوری، و فرهنگ تراژدیک پرداخت. وی بعد از فرار از میدان نبرد نوشت دیگر نمی خواهد سرباز باشد بلکه،- ناجی و معلم و پیام آور(با سوء استفاده از نام زردشت!). او ادعا نمود بزودی کتابهایی خواهد نوشت که انسان خودرا در آن ببیند و راه آینده را کشف کند.
نیچه فیلسوفان عقلگرا را مسخره آمیز و گمراه کننده نامید. او به تقلید از فلسفه شوپنهاور مدعی شد که جهان عقل جهان حقیقی نیست و فقط در خیال و تصور است. در سال 1860 نیچه مرید واگنر و موسیقی اش شد. وجه اشتراک آندو- اهمیت ضمیر ناخودآگاه، شکوه افکار اسطوره ای، و احساسات تراژدیک بود. نیچه تراژدی یونانی را ناشی از باور به خدای دینوسیوسی میدانست. نیچه میگفت فرهنگ خدای آپولویی سقراط 2500 سال است که باعث انحراف فرهنگ غرب شده، چون نیچه طرفدار احساس و غریزه و طبیعت حیوانی انسان است، و نه علاقمند به انسان منطقی عقلگرای هومانیست.
کج اندیشی دیگر نیچه، این بود که مانند هراکلیت میگفت،- جنگ و نبرد پدر همه پدیدهها و تحولات هستند. سرانجام اختلاف نیچه و واگنر به این دلیل پیش آمد که واگنر میخواست با کمک اشرافیت و ممتازان جامعه پرویس آلمان، برای موسیقی و اپراهایش شنونده پولدار بیابد، ولی نیچه رمانتیک زده، فکر میکرد از طریق تبلیغ موسیقی واگنر، به رنسانس فرهنگ اسطوره ای تراژدیک به سبک یونانی نزدیک میشود. ناسازگاری دیگر نیچه با فرهنگ زمان خود این بود که بعد از 1871 میلادی به این نتیجه رسید که در فضای غیرسیاسی و غیرانتقادی فلسفه دانشگاهی و رسانه های دولتی، جایی برای آزاداندیشی نیست، و بهتر است او برای دوستداران و اشرافیت و قشر ممتاز خارج از فضای دانشگاه بنویسد. او در حالیکه خودرا فیلسوف اصیل مینامید، فیلسوفان رسمی و دانشگاهی را تنگ نظران و حیله گران آموزشی میدانست. وی میگفت او یک رسالت تاریخی دارد و نه اینکه پرچم و علم واگنر یا بلندگوی دولت پرویس و فلسفه آکادمیک دانشگاهی آن است.
نیچه در انتقاد از ماتریالیسم و لیبرالیسم و پیشرفت علم و صنعت میگفت- اسطوره دیگر موجب وحدت نیست بلکه علم و صنعت، و انسان گرچه واقعیت را بدست آورد ولی حیالپردازی و رویا و نوستالژی را از دست داد. در پایان مکاتب پوزیویتیسم و لیبرالیسم انگلیسی دیگر جایی برای تبلیغ واگنرگرایی و تراژدی و اسطوره پرستی نیچه نگذاشتند. از این به بعد نیچه 4 کتاب علیه زمان و فرهنگ و مشاهیر فعال عصر خود، با عنوان “توجهات نامناسب زمان” نوشت.
درآغاز سالهای دهه 1870 نیچه متوجه شکست فلسفه اش بشکل “سلاح نقد” شد. تعریفش از انسان این بود که میگفت او جانوریست دارای حافظه و خاطره. و در رابطه با” تاریخ گرایی” میگفت انسان نباید در جزئیات حافظه تاریخی اش گم شود و باید بتواند ناگواریها را فراموش نماید. همین انتقاد از تاریخ گرایی و تصفیه حساب با این گروه، دلیل دیگر اخراج نیچه از محیط دانشگاهی شد. نیچه میگفت اخلاق مسیحی و ارثیه جانوری انسان طبیعی با هم سازگار نیستند. او بجای اخلاقگرایی، مدافع بیولوگی گرایی بود.
نیچه میگفت انسان یک جانور هوشمند است و طبق نظر داروین، تاریخ زندگی اش از پایین به بالا نوشته میشود و نه مانند فلسفه افلاتون و هگل که میخواهند آنرا از بالا به پایین بنویسند. با این وجود مهمترین پرسش فلسفه نیچه تعریف “معنی زندگی” است. در آغاز قرن 19 میلادی مفاهیمی مانند- ارزش و سعادت، بازار گرمی داشتند. بحث معنای زندگی، نه در فلسفه یونان باستان، و نه در عصر روشنگری اروپا، و نه در فلسفه ایده آلیسم آلمانی، مورد توجه قرار نگرفته بود. در این مورد شباهتهایی میان نظرات نیچه و کیرکگارد، مشاهده میشود.
نیچه میگفت، گرچه حقیقت از طریق جادوزدایی از اسطورهها و گردآوری دانش بوجود می آید ولی دانش موجب دانایی نمیشود. او در مخالفت با مبارزات کارگری میگفت آگاهی آنان به نابودی فرهنگ منتهی خواهد شد چون دمکراسی فرم حاکمیت بی فرهنگان است و جایی که فرهنگ قرار است شکوفا شود باید بی عدالتی مانند برده داری حاکم باشد. انتقاد از نیچه این بود که میگفتند انسانی که حیوان بشمار آید، نمیتواند خودرا آزاد کند. در همان زمان متفکرانی مانند- گودوین، آون، میل، و مارکس، انسان را محصول محیط و روابط اجتماعی اطراف و زمانش میدانستند که باید برای رهایی او مبارزه نمود. نیچه نظری تحقیرآمیز نسبت به کارگران و کمون پاریس در سال 1871 داشت. او رفرم های کارخانه داران مسیحی و اتحادیه های کارگری و آموزش و تربیت کارگران را حماقت و شارلاتانیسم نامید و میگفت فقط انگلیسی ها دنبال شعار دروغین “سعادت” انسان هستند، در صورتیکه هدف روشنفکران باید خلق یک فرهنگ اریستوکراتی اشرافی باشد.
نیچه در ضدیت با “اشتیرنر”،فیلسوف آنارشیست میگفت زندگی و انسان اخلاق مدار یک فریب است. او در پایان عمر در فکر تئوریزه کردن یک “سیستم فلسفی” بود که موفق نشد. در نظر نیچه فیلسوف مغرورترین و مفتخرترین انسان روی زمین است. او ادعای انسان برای معرفی مقوله” شناخت” را گستاخانه ترین و فریبکارانه ترین لاف و دروغ انسان در طول 2500 سال گذشته و از زمان سقراط تاکنون دانست که پیرامون آن افسانه ها و اسطورههای غیرحقیقی ساختند. نیچه تمام ادعاهای شناختی تاریخ اندیشه بشر را عرعر بیهوده ولی سرمستانه و خودخواهانه گاوها نامید.
در نظر نیچه انسان یک جانور است و آلت دست اراده و غریزه هایش؛پس آزاد نیست. آزادی اراده واقعی وجود ندارد؛ یعنی هیچکس مسئول اعمال و اراده و خواسته هایش نیست.
چپ ها اشاره میکنند که نیچه از بورژوازی مترقی آغاز سرمایه داری، خواست که از ایده آلهای هومانیستی و دمکراتیک خود دست بردارد. نیچه گرچه ژست آته ایستی میگیرد ولی پیشگام “فلسفه زندگی” عرفانی خردگریزانه امپریالیستی است. او بشکل مشروط ،یکی از جاده صاف کن های ایدئولوژی فاشیسم بود.
نیچه در سال 1879شغل معلمی در دانشگاه را ترک نمود و از سال 1889 بیمار و در وضعیت جنون زیست. وی نیروی تعیین کننده جهان را در” اراده بسوی قدرت” میدید و با تکیه بر تئوری اخلاق اربابی و ممتاران اشرافی، به مبارزه علیه جنبش انقلابی کارگران زمان خود پرداخت. نیچه خواهان انقلاب از طریق راستگرایان ناسیونالیست است گرچه فلسفه اش دارای نکات زیادی در باره انتقاد از جامعه بورژوایی زمانش است. به این دلیل مارکسیستها او را یکی از طرفداران جنگ ستیزی امپریالیستی در نیمه دوم قرن 19 بشمار میآورند.
فلسفه و ادبیات شعری نیچه تعداد زیادی از نویسندگان پایان بورژوازی، و روشنفکران قرن 20 را تحت تاثیر خود قرار داد. او میگفت فلسفه باید شورانگیز باشد و از قزبانی دادن و تلفات هراس نداشته باشد؛ غیر از انحلال و نابودی خود. نیچه بر این باور بود که مقوله های شناخت، آگاهی، و ضمیرناخودآگاه، هر سه پوچ و کشک هستند چون زبان ارتباط و طرح مقصود ناتوان است و تنها فایده مقوله آگاهی اینست که انسان رمه ای منظور دیگری را تا حد کمی بفهمد،گرچه مفهوم و مقوله آگاهی 2000 سال است که از موضوعات مهم فلسفه بوده، آن فقط انسانها را سرکار گذاشته و کمک مهم و جالبی به بشریت ننموده.
نئوکانتی ها که از سال 1888میلادی با افکار نیچه آشنا شدند، اهمیتی برای وی قائل نشدند چون زبان نیچه شاعرانه ادبی رمانتیک و یا دراماتیک بود که در فضای علمی پوزیویتیستی آندوره حرفی برای گفتن نداشت. نیچه نیز به نوبه خود فیلسوفان دیگر را “ناخداهای کشتی بادی” نامید. مشهور است که نیچه با پتک و سندان، فلسفه گری میکرد، چون مفاهیم و تعاریف و واژهها و مقوله های پیش از خودرا یا زیر سئوال برد و یا انکار نمود. او میگفت تمام فلسفه ها تاکنون فقط برای نیازها و تعادل و درمان ناتوانی های جسمی و فکری انسان اخلاقگرا،مذهبی یا ماتریالیست بوده.
افزایش آبسترکت و صوری بودن نیچه بعدازسال 1881 میلادی به این دلیل اوج گرفت که او کتاب مشهور متفکری بنام “مایر” درباره پاکسازی نژادی در جامعه را مطالعه نمود. کج فهمی های” مایر” از نظرات داروین و لامارک تاثیر مهمی روی افکار نیچه گذاشت تا او مبلع” زایش ابرمرد و ابرانسان و انسان برتر” در کتاب ” چنین گفت زردشت” و چند کتاب دیگر خود، در پایان عمر شود.
نیچه به تقلید از تئوریهای جدید تکامل و تحول جهان، میگت چون مجموعه انرژی و نیروی موجود در جهان ثابت است،پس چیز تازه ای نمیتواند در سیستم جهانی و کائنات بوجود آید. وی از این زمان؛ مخصوصا در کتاب “چنین گفت زردشت” خود احساس پیامبری نمود. در آنجا نظریه “تکرار چرخش فلک” را نیز مطرح نمود؛ یعنی تاریخ مدام تکرار میشود. در همین زمان نیچه کتابهای “سوسیال داروینیستی” گوناگونی را در اواخر قرم 19 مطالعه نمود و هوادار نظریه” پاکسازی نژادی و تربیت ابرانسان” شد. در این سالها انگلس در راه رهایی انسان مبلغ سوسیالیسم و آزادی طبقه کارگر بود. نیچه با تبلیغ سوسیال دارویسنسم ؛ خواسته یا ناخواسته،مقدمات ایدئولوژِی فاشیسم را آماده کرد. در کتاب زردشت خود، از طریق شعار” ابرمردها” خواهان مبارزه با انسانهای ضعیف و نیازمند و پاکسازی نژادی در جامعه شد و به اریستوکراتی اجتماعی و فرهنگی امید بست، و میگفت آینده متعلق به اخلاق آقایی و اربابی و ممتازان است و نه به اخلاق بردهها و زیردستان و نیازمندان. او مدعی بود که مسیحیت ، با توصیه احساس همدردی و کمک به بیچارگان، اخلاق طبیعی انسان ها را فاسد کرده و منحرف نموده.
برای عملی کردن این طرح و پروژه، نیچه نیاز به سفید پوستهای خشن و نسلی جنگجو و قهرمان و تراژدی آفرین داشت. از جمله لغات مورد علاقه نیچه از سال 1888 در بعضی از آثارش مانند کتابهای “تبارشناسی اخلاق” و “آنتی مسیح” کلمات “دکادنس و آنتی مسیح” است که به نظر او از زمان سقراط شروع شدند چون وی مبلغ انسان گرایی و اخلاق گرای و روشنگری و آگاهی بود. نیچه مدام از بازگشت به طبیعت و دوری از دین میگفت. در نظر او معنا و هدف زندگی، عملی کردن شعار ” کوشش برای نیل به قدرت است”. او از طریق نظریات لامارک میخواست بیولوگی گرایی را وارد اخلاق گرایی کند.
نیچه با توانایی های – انتقادی، روانشناسی، و پدیده شناسی، فلسفه را ادبی نمود، و از طریق ابزار تحریک خواننده، یک منتقد شناخت شد و نه تئوریسین شناخت. نئوکانتی ها در پایان قرن 19 میگفتند با فهم یا سوء تفاهم آثار نیچه میتوان سم یا غذایی لذیذ برای خواننده تهیه نمود. نیچه در تاریخ فلسفه غرب نقطه عطفی است. فلسفه زندگی او بازار گرمی یافت. او یکی از پیشروان فرهنگ” مدرنیته” است، و میگفت اخلاق مقوله ای متافیزیکی نیست بلکه وعده ایست برای سازماندهی قدرت.
در آغاز قزن 20 چپگرایانی مانند “فرانس مهرینگ” نیچه را نماینده کاپیتالیسم هار و استثمارگر نامیدند. “ژولیوس دوک” او را پیشگام راسیسم و نژادگرایی نامید. شاید این صفات موجب علاقه هیتلر به نیچه شد. مدافعان نیچه او را آته ایستی کبیر نامیده اند. نیچه با کمک علم بیولوگی گرایی و تفسیر یکجانبه از تئوریهای تحول و تکامل، ورای داروین و لامارک، پیش رفت، و نظریه “دولت” را برای انجام پروژه جنایت فاشیسم مطرح نمود. “داوید برشت”، فیلسوف جوان آلمانی مدعی است که نیچه میبایست در پایان عمر نظریه ابرانسان بیولوژیک خودرا از موضع علمی اصلاح مینمود ولی او اینکار را عمدا نکرد و راه را برای سوء استفاده ایدئولوگی فاشیسم آلمان از او آزاد گذاشت.
تماس. falsaf@web.de
10.6.2020