به مناسبت اول ماه می 2017
تقدیم به 15 میلیون هم وطن حاشیه نشین .
جامعه طبقاتی یا تقسیم جامعه به طبقات در سده 18 زاده شد، و با آن چشم اندازی نو در جهان گشوده گردید، و در ادبیات سیاسی و اجتماعی کاربرد گسترده ای پیدا کرد. البته طبقات در جوامع باستانی و دوران طولانی فئودالیسم هم وجود داشتند، مانند جامعه طبقاتی عصر ساسانیان و یا در رم باستان، و نیز طبقات رعیت و مالک در عصر فئودالیسم آسیا و اروپا. تفاوت طبقات در جامعه جدید با جوامع کهن در میزان تحرک اجتماعی آنان بود. جامعه های کهن را جامعه ایستا گویند، از آن رو که طبقات آن جوامع پویایی اندکی داشتند، اما پویایی از مشخصه های جامعه جدید است.
طبقات پویای نوین برخاسته از نظام سرمایه داری بودند، نظامی نو که از دل نظام ایستای فئودالی برآمد کرده بود، تا بنیادهای جامعه ایستا را برچینند. وظیفه برهم زدن نظام کهنه بر دوش طبقه متوسط قرار گرفت. خود واژگان طبقه متوسط همواره یک ترم مورد مناقشه بوده است. واژه های طبقه سرمایه دار یا بورژوازی با روشنایی بیشتری مفهوم اقتصادی و سیاسی این طبقه را به ذهن می رسانند. از جهت جامعه- شناختی، طبقه متوسط در بین توده مردم و طبقات کهن اشرافیت و فئودال قرار می گیرد و از این حیث قابل فهم می گردد.
اندیشه ورزان عصر روشنگری-سده های 17و18 میلادی – تحول بزرگی در اندیشه و برخورداری از خرد به عنوان راهنمای مناسبات هستی ایجاد کرده بودند. این باور که حقایقِ عامِ جهان گستری وجود دارند که اختصاص به فرد یا گروه و یا فرهنگ خاصی ندارند و نسبت به همگان اعتبار یکسان دارند(یونیورسالیسم) در بین روشنفکران آن دوره مقبولیت گسترده داشت-مانند نرم های حقوق طبیعی و در دوره ما حقوق بشر سازمان ملل متحد-. این گونه اندیشه ها زمینه الغای امتیازات اشرافی و موروثی که معمولا با پیرایه های دینی و ذاتی توجیه می شد و نظم سیاسی و مناسبات حقوقی جامعه ایستا بر آن مستقر شده بود را فراهم آورد.
در سده 19(سال های سده 1800) سرمایه داری در بسیاری از نقاط اروپا به صورت سیستم خود را ظاهر کرد و واژه کاپیتالیسم(نظام سرمایه داری) در این دوره بکار گرفته شد. کاپیتالیسم عبارت بود از سیستم اقتصادی که در آن سرمایه داران صنعتی از سرمایه خود برای بدست آوردن ابزار تولید و کالا بهره مند می گردیدند، تا از این طریق سود حاصل کنند. شیوه کار، فرهنگ و چشم انداز صاحبان سرمایه جدید متفاوت از صنعتکاران و پیشه وران جامعه ایستای پیشین بود. شهر نشینی گسترش می یافت، بازارهای فروش کالاهای صنعتی و تامین مواد خام برای تولید، گستره های منطقه ای و جهانی پیدا می کرد. نظام جدید سرمایه داری مناسبات کهنه را بر می چید و مناسبات جدیدی را جایگزین می کرد. ثمره کارکرد این نظام تبدیل جامعه به دو طبقه اصلی سرمایه دار و طبقه کارگر بود. تکامل یافتگی صنایع و بازرگانی در اروپا، همه جهان را تابع و در مدار وابستگی آن درآورد. یونیورسالیسم ِ اندیشه ای و تولیدات صنعتی و مادی اروپا دوش به دوش یکدیگر سیمای همه جهان را دگرگون کرد. جوامع به دوطبقه اصلی سرمایه دار و کارگر تقسیم می شدند. کارل مارکس(1883-1888 )در اثر بزرگش سرمایه ماهیت رابطه این دو طبقه نوین، و چگونگی انباشت سرمایه از سود حاصل از کار کارگران را با دقت فراوان توضیح داد. این توضیح دانش بنیاد، پاسخی بود به کسانی که مانند بعضی ها در دوران ما تجمع سرمایه را حاصل هوشمندی و ذات سرمایه دار می دانستند، تا فقر و بد بختی آفرینندگان اصلی ثروت را توجیه کنند. سرمایه داری دنیا را نو می کرد اما به قیمت به خواری کشاندن زحمتکشان و کارگران. بشر دوستان و بویژه سوسیالیست ها(باورمندان به اصالت اجتماع) پیشتازان بهبود شرایط زندگی کارگران بودند. مانیفست حزب کمونیست که در میانه سده نوزدهم بوسیله مارکس و انگلس نوشته شد، پایه های نظریِ ضرورت همبستگی کارگران در اتحادیه ها و تشکیل احزاب کارگری را مدون می کرد. جنبش های اتحادیه ای برای احقاق حقوق صنفی بوجود آمدند، تا با ایجاد همبستگی بین کارگران خواست های مشترک آنان را متحقق کنند. ایجاد اتحادیه های کارگری و پیوند دادن آنها در اتحادیه های بزرگتر منطقه ای و سپس جهانی، حاصل تلاش های سوسیالیست ها ، سوسیال دمکراتها و کارگران سندیکالیست بود. کارگران به تدریج آگاهی یافتند، که باید در دو جبهه مبارزه کنند، یکی مبارزه با کار فرمایانی که به کارگر به منزله کالا نگاه می کردند، و دیگری مبارزه با دولت برای تغییر قوانینی که متناسب با نیازهای سرمایه دار تنظیم شده بود. سده های 19 و 20 مشحون از تلاش سخت آنها برای بهبود شرایط زندگی شان بود. مبارزاتی که گاه به قیمت از دست دادن جان کارگران نیز تمام می شد. اما تلاش ها نتیجه می داد، بویژه که مبارزه کارگران با حمایت های فکری سوسیالیست ها و بشر دوستانی که روابط غیر انسانی را بر نمی تابند همراه می شد. از آنجا که سرمایه داری یک پدیده جهانی بود، فعالان کارگری و جنبش های سوسیالیستی نیز مبارزه خود را جهانی مطرح و سازماندهی می کردند. شعار« پرولتاریای جهان متحد شوید» با چنین آرمانی مطرح شده بود. کنگره های بین المللی کارگری و سوسیالیستی که در پی تحقق چنین خواستی بوجود آمدند، در بازتاب مطالبات کوتاه مدت صنفی و دراز مدت سیاسی کارگران خدمات مهمی انجام دادند. از جمله این نشست های بین المللی کنگره بین الملل کارگران در 1889 است که در آن اول ماه مه به عنوان روز جهانی کارگر تعیین شد. انگلس در یکی از مقدمه هایی که اندکی پس از کنگره مزبور بر مانیفست نوشت چنین می گوید:« در لحظه ای که این سطور را می نگارم، پرولتاریای اروپا و آمریکا نیروهای رزمنده خود را که برای اولین بار به صورت ارتش واحدی در زیر پرچم واحد و به خاطر نزدیک ترین هدف واحد گرد آمده است، سان می بیند. این هدف عبارت است از قانونی کردن 8 ساعت کار طبیعی روزانه.، ایکاش مارکس اکنون در کنار من بود تا این منظره را به چشم خود می دید.».
پیوند مبارزه صنفی و مبارزه برای دمکراسی
جنبش کارگری که در دوران ما با تغییراتی که در بافت اجتماع و طبقات کلاسیک بوجود آمده، به جنبش عمومی مزد بگیران ارتقا یافته است، تنها برای بهبود شرایط زندگی خویش مبارزه نمی کند. مبارزه جنبش های کارگری و سوسیالیستی از ارکان مهم گسترش د مکراسی نیز بوده و هستند. بی سبب نیست که، هر جا جنبش کارگری و دیگر کارورزان و نیروهای چپ تضعیف گردیده اند، دمکراسی نیز ضعیف شده است. و همچنین در هر دوره ای که جنبش های کارگری و چپ گرا به انحصار قدرت سیاسی و حذف نیروهای اجتماعی دیگر اقدام کرده اند، جامعه به استبداد گراییده است. در 25 سال اخیر با تغییراتی که در وضعیت جغرافیای سیاسی جهان پیش آمده است، احزاب چپ و جنبش های مزد بگیران که اکثریت مطلق جمعیت کشورها را تشکیل می دهند، دچار یک رکود عمومی شده اند. لیبرالیست ها در غیاب و یا ضعف نیروهای چپ به ندرت قادر به حفظ لنگر دمکراسی بوده اند. فقدان یا تضعیف سوسیال دمکراسی به تضعیف اتحادیه های کارگری و کارمندی و مزد بگیران می انجامد، و این وضعیت موجد پر و بال گرفتن محافظه کاران و محافظه کاران افراطی(نئو کانسرواتیو) شده است. محافظه کاران و محافظه کاران افراطی با تاثیر گذاری بر دولت ها در جهت تضعیف دمکراسی فعال شده اند. این تاثیر گذاری به دو طریق مستقیم و غیر مستقیم صورت گرفته است. یکی از طریق ورود به مجلس های قانون گذاری و تصویب قوانینی که حوزه نظارت دولت بر پروسه های دمکراتیک را محدود یا بی اثر می کند. و دیگری با خرید انحصاری دستاورد های بزرگ علمی و تکنولوژیکی و دیجیتال. تسلط بر دستاوردهای علمی-تکنولوژیکی بوسیله بخش خصوصی در حالی است که مردم بکلی از نظارت بر کارکرد این سرمایه های عظیم کنار گذاشته شده اند. بویژه در سه دهه اخیر این بخش از سرمایه داری، دولت های خودمختار غیر مرئی را در دل دولت های رسمی ایجاد کرده اند. بخش بزرگی از بازار کار بر گرد این بخش شکل گرفته است و با شدت در حال گسترش است. قوانین کار که طی سال های دراز حقوق کارکنان را تضمین و تامین کرده اند، از حوزه توجه این بخش بیرون است. این بخش با پشتوانه سرمایه های عظیم و مدیریت های مؤثر مرتبا خود را بازسازی و نوسازی می کند، این در حالی است که بخش های نظارتی دولت ها اغلب از امکاناتی که بتوانند چنین نظارتی را اعمال کنند، محروم مانده اند. ناتوانی دولت ها در اعمال نظارت بر کارکرد سرمایه و حفاظت از نیروی کار، را بایستی در تاخیر در سازمان دهی و نوسازی ساختار دولت جستجو کرد. دولت های موجود عمدتا بر اساس مدل های منطبق با شرایط اجتماعی و اقتصادی سده های 19 و 20 شکل گرفته اند. این مدل ها در قیاس با توسعه و نوآوری های بخش انحصاری سرمایه-اعم از مالکیت سهامی یا مطلقا شخصی- دچار عقب ماندگی های بزرگی هستند. اگر قرار است دنیای متلاطم امروز روی آرامش ببیند، چاره ای جز نوسازی دولت نیست، به نحوی که بتواند به شکل دمکراتیک قدرت نظارتی اش را بر یابوی افسار گسیخته سرمایه بین المللی اعمال کند. مقدمه چنین تحولی منوط به بازسازی ساختار و طرز فکر احزاب سیاسی است.
بویژه احزاب و سازمان های سیاسی در کشور ما دچار رکود نظری و سازمانی هستند. به این جهت در مبارزه با فاشیسم دینی حاکم، دچار انفعال و سردرگمی شده اند. دولت اسلامی یک نظام دست راستی افراطی و در اصل از جنس دولت هایی است که در راستای تامین منافع سرمایه های بیرون از کنترل قانونی شکل گرفته اند. منبع قرار گرفتن قوانین اسلامی توجیهی است برای پنهان کردن اقدامات ضد ملی فرا قانونی. ایورینگ کریستول(2009-1920)مشاور جرج بوش در نظریاتش اصول نئو کانسرواتیو را در سه اصل خلاصه میکند:1- ضد کمونیسم 2-ضد لیبرالیسم 3-سنت گرایی . حکومت اسلامی همه این خصوصیات را دارد و سنت گرایی آن نیز توسل به اسلام است. سیا ست های افراطی این رژیم، طبقه کارورز- کارگران ، کارمندان ودیگر اقشار مردم- را زیر فشار ویرانگر اقتصادی، و اجتماعی قرار داده است. جنگ، رکود اقتصادی، بی ارزش شدن ارزش پول داخلی ، گسترش قاچاق کالا، رواج معاملات روزانه با ارزهای خارجی، بسته شدن واحدهای اقتصادی ملی که کمر مردم زحمتکش را شکسته است، از آثار ویرانگر این شیوه حکومت است. استقرار رژیم ترور هر گونه مخالفتی را سرکوب می کند. اختلاف طبقاتی به شکاف عظیم طبقاتی انجامیده است. شکاف عظیم طبقاتی بنیادهای ثبات و موجودیت کشور را به خطر انداخته است. در ایران امروز دو دنیای منفک از یکدیگر ایجاد شده است. دنیای یک اقلیت میلیاردر غرق در رفاه و فساد اخلاقی و فرهنگی که ضد حکومت قانون است، و دنیای مردمی که برای قوت لایموت کلیه می فروشند, فرزند می فروشند، تن فروشی می کنند، در کارتن می خوابند، در قبر می خوابند، به مواد مخدر پناه می برند. نزدیک 15 میلیون حاشیه نشین(به اعتراف یکی از نامزدهای ریاست جمهوری)، 40 درصد بیکاری در میان جوانان گوشه ای از ستمی است که یطور سیستماتیک بر مردم زحمتکش تحمیل شده است. این وضعیت محصول دولت راست گرای محافظه کار افراطی است که گاه به نام اصلاح طلب و گاه به نام اصول گرا بر مردم ظالمانه حکومت کرده اند. زحمتکشان و طبقه کارگر بیشترین آسیب را در این 40 سال متحمل شده اند. مبارزه علیه دولت راست گرای افراطی حاکم از مسیر مبارزه برای حقوق و آزادی های لیبرالی، بیان آزادانه عقاید، شکیبایی و در نظر داشت ارزش های انسانی می گذرد. شگفت آور نخواهد بود، که پرچم آزادی کشور از ستم مستبدان و رهایی از استبداد این بار بوسیله این لگد مال شدگان بر افراشته شود، اما این قیام برای آزادی و عدالت اگر بخواهد به استقرار دولت مدرن دمکراتیک بیانجامد نیازمند تفاهم احزاب و سازمان ها و شخصیت های سیاسی در تدوین برنامه ای مدون برای گذار مسؤولانه از استبداد به دمکراسی است. بنیاد این برنامه پیش گذاشتن حقوق محرومان و تامین آزادی کامل آنها در مشارکت در سرنوشتشان خواهد بود. جلوگیری از باز تولید استبداد از این مسیر می گذرد.
احمد تاج الدینی
به مناسبت اول ماه مه 2017