در چند دهه اخیر صدها حادثه تروریستی رخ داده است که مجریان آن جهادیست و یا اسلام گرا نامیده شده اند. میدان کارزار جنگی و یا تروریستی اسلامیست ها سال های طولانی در درون کشورهای مسلمان بود و چند سالی است که به درون کشورهای اروپایی وآمریکایی نیز سرایت کرده است. امروزه حوزه عمل این تروریست ها مرز نمی شناسد، از بغداد و حلب تا نیس و استکهلم، و از تهران و ریاض تا لندن و پاریس روزی نیست که شاهد عملیات تروریستی نباشیم. در عملیات تروریستی وسیله ها گوناگون هستند، مانند بمب، مسلسل، کارد و یا کامیون، اما هدف ها سیاسی اند. کشتن و ایجاد وحشت، ابزارهایی هستند برای رسیدن به اهداف سیاسی. از آنجا که سیاست پدیده ای است که در آن رابطه ای دو سویه بین دولت و جامعه و یا جامعه و دولت برقرار می گردد، پس بنا گزیر در پشت هر تروری، جامعه ای و یا دولتی قرار دارد. البته هنگامی که ترور به صورت سیندروم در آید، در محیط های مستعد، تروریست هایی هم بدون وابستگی به شبکه های سازمان یافته بوجود می آیند که به ابتکار خود و با انگیزه های مختلف دست به ترور می زنند، اینگونه ترورها خود پدیده جداگانه ای است که فعلا موضوع بحث ما نیستند.
کسانی که در شبکه های سازمان یافته تروریستی فعال هستند- عامل های فعل ترور و یا جنگ های تروریستی- افراطی گری شان از محیط اجتماعی که در آن رشد و پرورش یافته اند، برآمد کرده است. از این گفته البته نباید به این نتیجه رسید که همواره از« در باغ لاله روید و در شوره زار خس». اما جای تردید نیست که در لایه هایی از اجتماع که مواد مخدر، دزدی، فحشا، محرومیت های اجتماعی، عقده های جنسی و فقرِ شدید به صورت پایدار در می آیند، زمینه مساعدی نیز برای ارتکاب جرم و جنایت فراهم می آید. بسیاری از تروریست های اسلامی پیش از آن که جهادیست شوند و در پوشش اسلام دست به جنایت تروریستی زنند، با چنان محیط هایی ارتباط داشته اند. در واقع افراطی شدن این افراد پیش از جهادیست شدن شان آغاز شده است. چنین محیط های نامساعد و جرم زا، معمولا طرف توجه سیاست ها و سیاست مداران افراطی نیز قرار می گیرند. این سیاست مداران که غالبا در کریدور های الیته های-نخبگان- سیاسی رفت و آمد دارند، در شرایطی که زمینه برای فعالیت های آنها مساعد گردد، از ایدئولوژی های افراطی پوششی می سازند برای جذب و فعال کردن لایه های محروم جامعه در راستای سیاست افراطی مورد نظر خود. به این ترتیب است که لایه هایی از این اقشارِ اجتماع با سیاست پیوند می خورند، بدون آنکه بسیاری از آنان از سیاست آگاهی درستی داشته باشند. ایدئولوژی پوشش دهنده، می تواند از یک دین بوجود آمده باشد و یا از یک ایدئولوژی غیر دینی. کارکرد سیاسی بعضی از این ایدئولوژی ها می تواند گاه افراط گری راست گرا باشد و گاه افراط گرای چپ.
پایگاه اجتماعی ولایت فقیه-ساختی ایدئولوژیک از باور اسلامی- از این گونه اقشار بود. از لات های چاله میدانی تا حاشیه نشینان محروم مانده از تربیت اجتماعی، ولایت فقیه را چتری حمایتی برای اعمال مجرمانه و غیر قانونی خود یافتند. این نیروها از لحاظ کارکرد سیاسی در زیر رهبری سیاست مداران راست گرای افراطی هستند. نظام های سیاسی که به اتکای این نیروهای اجتماعی تاسیس می شوند، نام های مختلفی بر خود می نهند، اما از جهت ماهیت همه آنها ویژگی های مشابهی دارند، که در علم سیاست فاشیسم نامیده می شود. نظام ولایت فقیه یکی از این نظام های راستگرای افراطی است. در دوران ما تقریبا کلیه جنبش های اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا دارای ماهیت راست گرای افراطی هستند. ایدئولوژیِ پوششیِ اسلامی وسیله ای برای پنهان کردن ماهیت طبقاتی سیاست راست روانه افراطی آنهاست. درک درست ماهیت جامعه شناختی این جنبش های تروریستی و افراطی راست روانه –و ایضا چپ روانه افراطی- برای جنبش دمکراسی خواهی اهمیت ویژه دارد. زیرا رهبری سیاسی این جنبش ها در صورت افشای ماهیت ایدئولوژی های پوششی و توجیه گر، قادرند تغییر چهره دهند و زیر عناوین ایدئولوژیکی دیگر، افکار عمومی را بفریبند، و مشت آهنین استبداد را در پوششی دیگر بر جنبش دمکراسی خواهی فرود آورند. نیروهای سیاسی که قادر به درک و یا تحمل تنوع افکار و عقاید نیستند و تنوع طبقات اجتماعی و تنوع منافع اقشار گوناگون و لزوم کثرت احزاب سیاسی را درک نمی کنند، مستعد تاسیس استبدادی دیگر هستند. به ویژه در کشورهایی که احزاب سیاسی فرصت نهادینه شدن نیافته باشند، خطر باز تولید استبداد و غلتیدن از دامن یک استبداد به دامن استبداد دیگر فراوان است.
بین دمکراسی خواهی در عمل و دمکراسی خواهی در نظر دریایی فاصله است. می شود هر روز کنگره ای زیر شعار وحدت در کثرت در اینجا و آنجا بر گزار کرد، اما در عمل در جهت تخریب همگرایی و نفی کثرت گرایی سیاسی گام برداشت. اگر نوجوانان کم تجربه ای در مسیر کسب تجربه سیاسی دچار منیت های نوجوانی باشند و شرایط خطیر کشور را که در لبه پرتگاه سقوط و تباهی قرار دارد درک نکنند، شاید عذرشان پذیرفتنی باشد. اما از پیران آزموده و دنیا دیده چنین منیت هایی قابل پذیرش نیست. شور بختانه هم در انقلاب سیاه اسلامی سال 57 و هم در وضعیت کنونی، جامعه ایران اسیر خودخواهی ها و آدرس های گمراه کننده این کهن مردان گردیده است. گویا سپیدی موی آنها نه از تجربه روزگار بلکه از خاکستری است که از آتش گرفتن ملک و میهن بر سر آنها نشسته است. برای حرکت به سوی دمکراسی باید آغوشی گشاده به وسعت همه ایران داشت. گروه ها و شخصیت های سیاسی که نتوانند چنین ظرفیتی را از خود نشان دهند، شاید وقت بازنشستگی سیاسی آنها رسیده باشد.
احمد تاج الدینی
سه شنبه.20.ژوئن2017