نهضت مقاومت ملی ایران که دکتر شاپور بختیار در سال ۱۳۵۹ در پاریس بنیان گذاری کرد، برگزاری این مراسم را به عهده داشت. حسن نقیبی مسئول اجرایی نهضت مقاومت ملی ایران، به همراه دیگر یاران خود در شهر کلن مسئولیت برگزاری مراسم را به عهده داشتند.
وقتی به محل برگزاری رسیدم، در سالن عکسی از دکتر بختیار دیدم که مرا به روزهای نخست وزیری او و به شرایطی که بر کشور حاکم بود برد. به آن زمان فکر کردم و به هرج و مرجی که مملکت را فرا گرفته بود، آتش زدن ها و بوی مرگ و بوی سوزاندن آدم ها در سینماها… آتش زدن بانک ها و ماشین ها و ….. به تصویر دکتر بختیار نگاه می کردم و از خود می پرسیدم چگونه است که در آن زمان او از چنین نبوغی برخوردار بود و خطر فاشیسم مذهبی را می دید ولی کسی او را نمی شنید و نمی دید؟ من که در آن روزها در آخرین سال های دهه دوم زندگیم بودم فضای موجود را به خوبی به یاد دارم و از خود می پرسم چرا در آن زمان کسی از خود نمی پرسید چطور ممکن است رژیمی که در یک بحران وحشتناک سیاسی ست و تلاش می کند که آرامش برقرار کند و می داند که کوچکترین عمل اشتباه او مردم را خشمگین تر می کند، مردم را در سینماها آتش بزند و تنفر جامعه را صد چندان نسبت به خود کند؟ به یاد دارم که در آن زمان هر عملی را به رژیم ربط میدادند. دکتر شاپور بختیار در این زمان، در چنین هرج و مرجی که کشور را فراگرفته بود رسالت نخست وزیری آخرین پادشاه ایران را پذیرفت. زمانی که تب انقلاب جامعه را فرا گرفته بود و حتی نیروهای روشنفکر و سازمان ها و احزاب سیاسی از چپ مارکسیست تا لیبرال و دمکرات به صرف مخالفت با شاه از او حمایت نکردند و ارتجاع مذهب را به لیبرایسم و دمکراسی بختیار ترجیح دادند و به طرفداری از خمینی پرداختند. او در زمانی که کسی عمق فاشیسم مذهبی را نمی دید، تلاش کرد تا با گرفتن سکان مملکت در شکل گیری یک دولت ملی، از سقوط مملکت جلوگیری کند اما حتی یارانش در جبهه ملی به او پشت کردند و با اخراج او از جبهه ملی و عدم همکاری با او تلاش کردند تا دولت او هر چه زودتر سقوط کند.. امروز پس از ۳۶ سال از انقلاب و روند رویدادهای ایران و تاثیر مخرب آن بر منطقه صحت گفته ها و نبوغ سیاسی بختیار بر همگان روشن شده است. اما هنوز برخی شهامت بیان آنرا ندارند. بختیار رساله ی دکترای خود را در باره ی رابطه مذهب و سیاست در دوران باستان می نویسد و به نقش مخرب مذهب در سیاست واقف بود. اما در آن زمان تنها یک نفر و آن هم بانوی ادبیات ایران خانم مهشید امیر شاهی بود که در دفاع از بختیار در مقاله ای فریاد خود را چنین بیان کرد « . من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمامتر بلند میکنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه ندادهام. ولی این بار میترسم نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر آیندهٔ این ملک و سرنوشت همهٔ آنها که دوستشان دارم.
من ایمان دارم که اگر امروز بختیار را از صحنهٔ سیاست مملکتمان برانیم خطایی کردهایم جبران ناپذیر و نابخشودنی !»
از دنیای درون خود و تخیلاتم بیرون می آیم و به سالن برمی گردم که دهها نفر از علاقه مندان بختیار منتظر شروع برنامه هستند. ابتدا با سرود «ای ایران» مراسم آغاز شد و سپس دکتر ایرج پزشکراد نویسنده ی بنام ایرانی از خاطرات خود با دکتر بختیار گفت. ایرج پزشکراد خالق کتاب دایی جان ناپلئون با طنزی که در بیانش داشت، بارها حضار را به خنده واداشت. او از اولین خاطره ی خود و آشنایی اش با بختیار چنین گفت: « اولین بار دکتر بختیار را زمانی که در کنار عکس دکتر مصدق پیام نخست وزیری خود را اعلام کرد شناختم. و سال ۵۸ که بخاطر پسرم به پاریس رفته بودم او را به طور اتفاقی در خانه ی دوستی دیدم.»
پزشکزاد سپس به تداوم این آشنایی و دوستی می پردازد و می گوید بختیار که با نام پزشکراد نویسنده آشنا بود از او خواست تا فردای آن روز همدیگر را ببینند، اما پزشکراد راهی بازگشت به ایران بود. و به دولت انقلابی بازرگان هنوز امید داشت. در ایران دوستان نزدیک پزشکراد و دکتر بختیار از او می خواهند تا به پاریس برود و با بختیار همکاری کند. اما پزشکراد هنوز امیدوار بود که شاید دولت انقلابی آزادی و دمکراسی برای مردم به ارمغان آورد. او در ادامه می گوید بعد از تسخیر سفارت امریکا توسط دانشجویان طرفدار خمینی و استعفای دولت بازرگان دیگر امیدش را از انقلاب از دست داد و متوجه شد که روحانیون قدرت را در دست گرفتند و تصمیم گرفت که به پاریس برگردد. در آن زمان او دچار پا درد بود و پزشکان برای عمل پا به او خارج از کشور را پیشنهاد دادند.. پزشکزاد هنگام توضیح این بخش با طنز شیرین خود از برخورد پاسدار جوانی که ریش داشت، در فرودگاه می گوید و اینکه چگونه او را شناخت و گفت که او ممنوع الخروج است و باید به نخست وزیری برود. پزشکزاد در توضیح گفتگوی خود و کارمند نخست وزیری بارها شرکت کنندگان را به خنده واداشت. پزشکزاد می گوید زمانی که به نخست وزیری می رفت حدود دویست زن چادری را به هنگام تظاهرات می دید که شعاری می دادند و او فقط «اعدام باید گردد» را متوجه می شد. او این بخش را با طنز و کنایه می گوید: بر اساس آهنگ شعار ….. اعدام باید گردد، فکر می کردم که منظور چه کسی می تواند باشد؟ فکر کردم نمی تواند بازرگان باشد؟ چون این آهنگ طولانی و به مهدی بازرگان اعدام باید گردد نمی خورد، مگر اینکه بگویند سید مهدی بازرگان اعدام باید گردد!
دکتر پزشکراد از علاقه ی بختیار به شعر سخن گفت و معتقد بود که این موضوع باعث نزدیکی بیشتر او به بختیار می شود. پزشکراد در سخنانش به این اشاره کرد که کمتر سیاست مداری در چندین دهه گذشته همانند بختیار اهل شعر و ادبیات بوده است. او از علاقه ی بختیار به حافظ گفت و از اینکه بختیار به دنبال «آدمی» ایده آل حافظ که انسان و نیکبختی هدف او بود می پردازد و می گوید: «بختیار از تعصب و خرافات و جهل همانند شاعر بدور بود و پرده از راز واعظانی که جلوه در محراب و منبر می کنند و در خلوت کار دیگر، برمی دارد.»
پزشکزاد که بیش از ده سال سردبیری نشریه «قیام ایران» ارگان نهضت مقاومت ملی ایران را به عهده داشت و خصوصیات بختیار را از نزدیک می شناخت، به مبانی دمکراسی که او در عمل معتقد بود اشاره کرد و گفت:« در تمام سالیانی که من سردبیری نشریه را به عهده داشتم حتی یک بار هم مطلبی یا جمله ای را تحمیل نکرد که بنویسید یا ننویسد و یا منتشر نکنید!»
پزشکراد در پایان سخنانش مطلبی را که قبلا در باره ی بختیار نوشته بود و در رسانه ها منتشر شده بود خواند:
«من کنجکاو بودم که بدانم کدام کلام یا اندیشه حافظ چنین رشته محبتی بر گردن بختیار، این مرد بسیار سیاسی، افکنده است و خیلی زود دانستم.
گذشته از کلام سحرآمیز شاعر، بخصوص با فکر و جهان بینی حافظ آمیزشی و پیوندی داشت. به حافظ به چشم یک شاعر آزادیخواه مبارز نگاه می کرد که به خاطر تامین سعادت بشر، در راه آزادی او از اسارت تعبد، تعصب، خرافات ودیگر محصولات جهل مبارزه کرده است. بخصوص انسانیت این انسان بزرگ که جز به سعادت انسان نمی اندیشد، نقش مقصود از کارگاه هستی را دوست داشتن می داند و معتقد است که آن کس که دلش به عشق زنده شد، زندگی جاودانه می یابد، در وجود او اثری عمیق گذاشته بود.»
ایرج پزشکزاد در پایان نقل قولی از بختیار در بیوگرافی اش می خواند” بارها این پرسش با من در میان نهاده شده که اصول اندیشه ها و اعتقادات سیاسی من چیست. موضوع اندیشه بنیادی سیاسی من در یک کلمه انسان است و هدف من نیکبختی اوست.”
پس از سخنان دکتر ایرج پزشکراد، ناصر کاخساز با بررسی شرایط جامعه که به انقلاب منجر شد سخنانش را با این جمله آغاز کرد:« انقلاب جهل با یک خیزش دمکراتیک صورت گرفت. » او سپس نگاه و تحلیل عملکرد سیاسی بختیار را با توجه به شرایط موجود جامعه چنین عنوان می کند: «در زمانی که همه گروه ها توسط رژیم شاهنشاهی منهدم شده بود و هیچگونه مرکزیت ملی وجود نداشت و غریزه ی ملی مردم در نبود یک مرکزیت ملی نتوانست به یک آگاهی ملی تبدیل شود ، غریزه ی ملی مردم جریحه دار شد و مردم به سرکوب جنبش ملی اعتراض کردند و به خیابان ریختند و لی کسی نبود که این غریزه ملی را به آگاهی ملی تبدیل کند و خمینی از این فاصله و خلائی که بین غریزه ی ملی و آگاهی ملی بوجود آمد استفاده کرد و قدرت را در دست گرفت. درست در زمانی که عواطف خط کشی شده و ایدئولوژیک گروه ها و سازمان های سیاسی گوناگون به بی مرکزیتی ملی کمک کرد تا به یک فاجعه و تراژدی ملی در تاریخ ایران تبدیل شود. حال بختیار را باید در یک چنین کانتکسی بررسی کرد.» کاخساز سپس در ادامه سخنانش در توصیف بختیار از عنوان کتاب «وجدان بیدار » اثر اشتفان سوایگ نویسنده بنام اتریشی که به آلمانی «کاستیلو در مقابل کالن » نام دارد و در واقع سرگذشت یک روحانی مستبد و «کاستیلو » فردی که به نام انسانیت بر علیه ظلم کلیساها و پاپ ها بخصوص «پاپ کالن» در قرن شانزدهم میلادی بر می خیزد . کالن که ابتدا یک روحانی اصلاح طلب دینی در ژنو بود بعد به یک مستبد و ظالم تبدیل می شود. کاخساز خمینی را به این روحانی مستبد و بختیار را به کاستیلو تشبیه می کند و به همین دلیل به بختیار لقب وجدان بیدار ملت ایران میدهد.
کاخساز در پایان سخنانش گفت که جبهه ملی باید به دو کار خود انتقاد کند یکی در رابطه با خلیل ملکی و دیگری هم دکتر بختیار.
بعد از سخنان کاخساز و یک استراحت پیام های سازمان های مختلف سیاسی از جمله حزب سوسیال . دمکرات آلمان خوانده شد.
دکتر علی شاکری زند در یک تحقیق وسیع در باره ی عملکرد دکتر بخیتار در زمان پذیرش نخست وزیری و اتهام تکروی به او توسط برخی از ملی یون با دلیل و مدرک و سند به حضار نشان داد که بختیار نه تنها تکروی نکرد بلکه با تمام شواهد و مدارکی که در دست هست نشان میدهد که او در تمام مدت از تشکیل یک دولت ملی توسط جبهه ی ملی صحبت می کرد و هیچگاه قصد تک روی نداشته است. دکتر شاکری زند با مدارک و با استناد به بیانیه های منتشر شده آن زمان از جبهه ملی و استناد به خاطرات دکتر جمشید آموزگار نخست وزیر قبل از شریف امامی ( که قرار بود از طریق او جبهه ملی با شاه تماس برای تشکیل یک دولت ملی بگیرد) و بررسی عملکرد بختیار نشان میدهد که او همه ی تلاشش را می کرد تا با دوستان خود به توافقی برسد و قراری را با شاه برای واگذاری دولت به جبهه ملی بگذارد ولی سنجابی و بازرگان در نوفل لوشاتو به نزد خمینی رفته بودند و تلفن های بختیار را پاسخ نمیدادند! در اینجا دکتر شاکری زند خاطره ای از خود در پاریس منزل دکتر محمد مکری که سنجابی هم مهمان او بود تعریف می کند که خود صحت این گفته و خاطره ی دکتر آموزگار را تایید می کند. در حالیکه دکتر بختیار تلاش می کرد و به دکتر آموزگار می گفت ما ۲۳ نفر در جبهه ملی هستیم و باید همه تصمیم بگیریم سنجابی و بازرگان بدون مشورت با دیگر اعضای جبهه ملی به ملاقات خمینی در پاریس رفتند و سنجابی اطلاعیه سه ماده ای معروف خود را بنام جبهه ملی در تایید یک حکومت اسلامی در پاریس صادر می کند! حتی دولت موقت را هم تا حدودی تشکیل
دادند! در اینجا بنا بر اسناد و شواهد می بینیم که کسانی که از جبهه ملی تکروی کردند بازرگان و سنجابی بودند نه بختیار!
شاکری زند در ادامه سخنانش در باره ی بختیار می گوید:
دکتر بختیار توتالیسم و فاشیسم را خوب می شناخت و در سال ۱۹۴۵ رساله ی دکترای خود را در باره ی توتالیسم نوشت زمانی که حتی امروز برخی معنی آن را نمی دانند.. دکتر شاکری زند سخنان خود را اینگونه خاتمه داد: آنچه بختیار گفت و عمل کرد از روی دانش و آگاهی و خرد او بوده ضمن اینکه بسیار شجاعت داشت. نام این شجاعت را دکتر مهندس زیرک زاده در کتابی به نام« پرسش های بی پاسخ در سال های استثنایی» «رمانتیک» بختیار نهاده بود و اگر رمانتیسم این شجاعت است امیدوارم که همه رمانتیک باشند!.
بعد از سخنان دکتر شاکری زند که بسیار مورد توجه حضار قرار گرفت مقاله دکتر مسعود نقره کار خوانده شد. دکتر نقره کار که در آن زمان از هواداران سازمان چریک های فدایی خلق ایران بود در انتقاد به خود از عدم حمایت از دولت سکولار دمکرات بختیار گفت: وقتی که نام من به عنوان سخنران در برنامه صد سالگی دکتر بختیار منتشر شد برخی از دوستان و همفکران سابقم من را از شرکت در این جلسه منع کردند و هشدار دادند که با شرکت در این جلسه خودم را را خراب خواهم کرد! دکتر نقره کار گفت در پاسخ به انها گفتم: نگران خراب شدن بنده نباشید چرا که من سالیان پیش خودم را خراب کردم . یعنی ۱۶دی ماه ۱۳۵۷ همان هنگام که در سفر آرایی اندیشگی ها و منش ها و روش های کشورداری به کسی پشت کردم که خردمندانه و جسورانه با به دست گرفتن مسئولیت اداره وطنی طوفان زده سعی داشت مردمان میهنم به ساحلی رهنمود شوند که آزادی و دمکراسی و حقوق بشر چشم انداز زیبا و آرامش بخش آن ساحل بود. بنده نه فقط به او پشت کردم بلکه در حد یک ایرانی به سرنگونی دولتش نیز یاری رساندم. خلاف نظر دوستان و همفکران سابق من عدم حضور دراین نوع جلسه ها و گریز از بیان خطاها را یکی دو درجه از خراب کردن بیشتر میدانم. می پندارم با درک و فهم چرایی خراب کردن هایم و پذیرش لغزش هایم در حوزه سیاست و فرهنگ گام در راه آباد کردن خود برمی دارم و برداشتم
دکتر نقره کار ضمن بررسی دید احساسی و سطحی نگری خود که بدون هیچگونه شناخت و مطالعه از برنامه دکتر بختیار او را نوکر امپریالیسم و ناجی رژیم شاه لقب میداد، می پرسد که چگونه میشود کسی مثل او که خود یک دکتر تحصیل کرده آن جامعه بود و دست به قلم داشت و در ادبیات و بحث های روشنفکری همیشه شرکت داشته است اینگونه سطحی برخورد می کند؟ او در پاسخ گناه این نوع سطحی نگری ها را گناهی تاریخی نیز میداند و تا حدودی به نقش نهاد پادشاهی و نهاد مذهب ربط میدهد. ..
دکتر نقره کار در پایان مطلب خود خطاب به همه ی نیروهای سیاسی در رابطه با برخورد با دولت بختیار می گوید: من بر این باورم که گام نخستین این است که علیرغم گذری ۳۶ ساله از ۱۶ دی ماه ۱۳۵۷ هنوز اما برای عذر خواهی از روشنفکری سیاسی و سیاست مداری نخبه و تیزبین که جهل ویرانگر و جنون و جنایت پیشگی آیت اله خمینی که دیکتاتوری نعلین را پیش بینی و فریاد کرد و رفع و دفع این تجلی جهالت و خیانت را با جایگزین های مدنی و دمکراتیک پیشنهاد کرد و در دستور کار قرار داد، دیر نشده است. این عذر خواهی و اعلام پذیریش خطا هشداری پر اهمیت برای افزایش هوشیاری نسل جوان میهن مان خواهد بود. من این کار را از خود شروع کردم.
پس از خواندن مقاله ی دکتر نقره کار جلسه با پرسش و پاسخ به پایان رسید.
دکتر شاپور بختیار در دوره نخست وزیری:
حاضرم در این لحظات تاریخی که سرنوشت ما را تعیین میکند، این وظیفه خطیر را به هر فرد ایرانی که خود را داوطلب این خدمت میکند واگذار نمایم، ولی حاضر نیستم اگر به قیمت جانم و حیثیتم هم باشد، بگذارم کشورم به سوی نابودی و زوال سوق داده شود.ایرانگلوبال