هریک از ما ناخواسته و اتفاقی تبار تاریخی بیگانه و شناسه فردی ـ اجتماعی ـ جغرافیائی یگانه ای دارد؛ و بیرون از وزن، شکل و گسترهِ کمی و کیفی آن، اصولا حتی اگر قائم به ذات هم نباشد باز به دوری از دیگران متمایل بوده و هست، و توامان ویژگی ناگزیر ملی خود را اگرچه بی هوده، اما دلبخواه چسبیده و بارش را برکول می کشد و برایش نیز سخت کوشاست. او بی گمان دارای یک میدان دید، نسبت به هستی، و یک برگزیدگی سبک و نحوه زندگی برای خود و دیگر هم سانانش می باشد. در این نظم و نگاه بلند تاریخی، تجربی، تکراری، و مهمتر از همه سلیقه گرائی های فردی ـ جمعی که به باور و عادتِ ملی فراروئیده است، مجموعه ای از خوی، خواست و خصلت های دیرینه نیز حاکم شده، و رویدادهای فراوانی در تکوین چسانی حفظ علایق، به این تفاوت های فرهنگی ـ ملی، چنان جای پای محکمی یافته است، که می تواند چگونگی دوستی و دشمنی ها، مرزبندی ها، سمتگیری ها، ستیزه جوئی ها و چشم اندازهای مستقل ذهنی، عینی و آتی زندگی انسان ها (ملیت ها)را تعریف و در هرگوشه ای از این دنیا وظایف آنانرا روشن نموده و الزاما، بازتاب های خاص آنها را نیز دیکته کند و اغلب می کند. رودرروئی انسان با انسان بخاطر این دلبستگی های فرهنگی که همزمان مصیبت ستم سرمایه و دیکتارتورها را بر تارک همگان سوار دارد، سزاوارنیست و جز ویرانگری هولناک فردا نمی باشد، و بسود دشمنان همبستگی نوع انسانی می انجامد. و نه به ضرورت همسوئی مشترک خود توده های ملت های همدرد، و برابر مبارزه متحد طبقاتی و تبعیض ستیزانه و برابریخواهانه است.
بنا بر این پذیرش این ویژگی ها و استقلال خواهی های فرهنگی و داشتن اراده مستقل و آزاد آنها، کم هزینه تر و سازنده تر از رد جبری هرکدام است. زیرا بخش بزرگی از این برگزیدگی های سنتی، محصول تدریجی قرن ها اوج و فرودهای خاص زندگی “پیشینیانِ همرنگ” و متأثر از کنش و واکنش های آنان در یک جغرافیای فرهنگی سیاسی اقتصادی معین هویت یافته است. و بخشی نیز نتیجه مستقیم دریافت و ثمر عمر سپری شده ی خود امروزها می باشد که ناگزیر به آن وابسته اند و عادت، باور و دلبستگی آگاهانه، یا ناخودآگاهانه دارند که کندنشان ساده و کنارزدنشان مجاز نیست و طبعا ملیت ها اگر بتواند در برابر هرگونه تعدی به آداب و سنن و حقوق خویش با حساسیت تمام پاسخ می دهند و برای نگهداری و گستراندن مطلوب های شان، هریک برای خود تعهدهای ویژه ابا و اجدادی قائل هستند که نام عمومی هرکدام آنها می تواند نوعی جهانبینی، وصفی فرهنگی، دلبستگی موسیقائی و بی گمان تمایل آموزش به زبان خودی و یا در بدترین حالت، برای بخشی هم، فرصتی در جستجوی برتریجوئی، بدلیل تعلق خونی ـ یا تبختر نژادی باشد که تحقیربرانگیز و بسیار مخاطره آمیز است. نقطه مقابل آن در عرصه خردورزی نوعدوستانه اما، جای هیچ شکی ندارد که نام جهانی او همبستگی “نوع انسانی” می باشد که یکراست تابع جایگاه و منافع طبقاتی و لزوما فراملی ست.
بهررو جای گمان ندارد که دخالت، تحدید، تحقیر، و یا هرگونه تهدید و چشمپوشی بر نابرابری ها در این حوضه های مهم حقوقی حقیقی واقعی فردی جمعی ملی در یک کشور رنگین به هیچوجه روا نیست و می بایست آگاهانه از گزند دیگر گرایش های تمامیتخواه و تندروی ملیت های قوی که وزن عددی بالا دارند به یاری قوانین اساسی تفسیرناپذیر پرهیزداده شود. زیرا این ویژگی ها را آنگونه که هستند باید پذیرفت و “ناگزیری”چند و چون جغرافیائی تاریخی زبانی فرهنگی ملی ملیت را که قرن ها وجودداشته و هویت هرکدام از ملیت ها را در برابر دیگر ویژگی های فراوان ملی در کشورما از یکدیگر متمایز کرده و می کند آشکارا پاسداشت. و همه ی این گوناگونگی ها برای وابستگان شان ارزشمند و ستودنی ست؛ همانگونه که دیگران مشابه هم چنین وابستگی ها و دلبستگی هائی به مجموعه این و یا آن نوع دلبخواهی، برای خویش باوردارند. پس بایسته و شایسته است که علایق ملیت ها و آنگونگی هریک همواره مورد احترام متقابل قرارگیرد تا مگر فرهنگ انسانی و سیاست چندقطبی و مسالمت جویانه رنگین، راه دوستی فراملی و همبستگی طبقاتی را در بستر ساختارهای کثرتگرا و غیرمتمرکز بگشاید، و تشویق و تعمیق یکپارچه کند.
با این پیشگفتار کوتاه برگردم به پایه این نابرابری ها، ناخوانائی ها و نارسائی ها، و دعواهای تاریخی و کلی خواست اِعمال سلایق ملیت ها که منشأ بحق داشته و دارد، و زمینه ستیزناک آن، ناشی از سرکوب های تاکنونی شیخ و شاه بوده که خواست امروزین حق تعیین سرنوشت ملیت ها را ایجاب کرده و ناگزیر، مخالفت با آن پاسخی جز رودرروئی های ویرانگر و خونبار نداشته و نخواهدداشت. بایستی هرچه زودتر اهرم و ظرفی برای این عادت ها، باورها و خواسته های سرکوب شده کهنه یافت و مشتاقانه دست مهر به آنان داد و پذیرفت که بر حقوق شهروندی آنها ناگوار و نابرابرانه رفته است و دیگر با شیوه پیشین نمی توان همبستگی سراسری و آزادانه را اراده گرایانه تداوم داد. زیرا، شیوه های تاکنونی کارائی اندکی هم نداشته و ندارند و راهکار پیشگیر و هوشیار شایسته است راهبردی و سیاستی فراخ و فدرالیستی ( که باید پیرامونش دیالوگ غیرمتعصبانه داشت)برای خودمدیریتی ملیت ها در مسیر حق تعین سرنوشت آنها، آنهم توسط اراده ی مستقل و آزاد خود آنها بیابد و در آنصورت همبستگی ملیت ها را در چهارچوب کشور ایران، دلبخواهانه برانگیزاند تا آگاهانه و انتخابی هر ملیتی بتواند در کنار دیگر ملیت ها سنگر ایرانگرائی خویش را خود برگزیند. چراکه همبستگی با زور نه درست و نه کارآمد است. مگر با زور و اسلحه می توان ایرانی شد؟ حق تعیین سرنوشت تا سرحد جدائی جزو حقوق پایه ی ملیت هاست؛ اگرچه آگاهی تاریخی مردمان ایران و جهان در راه مبارزه با بهره کشی انسان از انسان، بسوی همسوئی های فراملی و طبقاتی و جهان وطنی ست، و خود من نیز با جدائی و هرگونه تجزیه طلبی در ایران به صِرف خواست فرهنگی مخالفت سرسختانه دارم؛ چراکه هیچ ملیتی به تنهائی پیروز نمی شود و محکوم به شکست است؛ اما با سرکوب استقلال جویان نیز هرگز سر سازگاری ندارم.
بیایید اقرارکنیم که در سیاست تاکنونی کشور رنگین ما ستمگری مذهبی، ناسیونالیسم ایرانی و شوینیسم آن حرف آغاز و پایان را زده، و هرگز بازتاب اراده اجتماعیِ ملیت ها نبوده، و سنت مرسوم رواداری و حقوق شهروندی و چندپایه وجودنداشته، و ناچار فرصت قطب بندی های خودگردانی در گذشته و حال جای پای مدنی، قانونی و همه شمول نیافته است. زیرا قوانین در چهارچوب تنگ”فرهنگ ملی ایران”تمرکزداشته و اصولا همین شیوه به انکار رنگینی ملیِ ملیت ها برخواسته و بر برابری حقوقی آنها در قالب ایران یکدست سایه افکنده و به همین خاطر ستم، نابرابری و غیرستیزی های بسیار کهنه ای را به همبستگی آگاهانه و دلبخواهی ملیت های ما تحمیل شده است.
فدرالیسم، حقوق بشر و حق تعیین سرنوشت ملیت ها تا سرحدجدائی، بینش و دانش شگرف جوامع متمدن می باشد که ما ایرانی ها هنوز قادر به هضم آن نیستیم و نمی توانیم بردبارانه پا به میدان دیالوگ آزاد و سازنده آن یگذاریم و در نتیجه هنوز پی به علل خوب، بد و خطرناکی دادن حقوق مستقل ملت ها نبرده ایم. امروزه برجسته ترین اندیشه ورزان مترقی و نوعدوست، اغلب چپ اند، که دیریست آنها پی به راز مبارزه ی فراملی و نوع انسانی فکر و باور کرده و رودرروئی انسان با انسان را بخاطر سرکوب سلیقه ها و دلبستگی های فرهنگی جنایتکارانه دیده و می بینند؛ همانگونه که برابر راسیست ها، پانیست ها، ناسیونالیست ها و شوینیست ها هم بی هیچگونه سازشی ایستاده اند. فراموش نکنیم که پیدایش قلل قطبی طبقات، و فروریزی تمرکز قدرت تکقطبی، تقسیم قدرت سیاسی میان استان های کشور، تقویت و تعمیق و تعدد آزاد فرهنگ زبانی عقیدتیِ ملی در میان ملیت ها، و حقوق تعیین سرنوشت و… هرگز به یکپارچگی سراسری ما در صورت پاسخ درست بخواست ملیت ها، آسیب نمی زند؛ بل بیشتر تعهد و همبستگی مسئولانه آنها را بسود سیاست چندسویه تشویق می کند. و نه پایه های ناسیونالیسم و خردستیزی های ناسیونالیستی و پانیستی را!
حق آزاد و آگاهانه ملیت ها در ظرف کلان ایران نه با زور دادنی و نه ستاندنی ست. تازه یادمان نرود که تیغ بی رحم و تیز بهره کشی سرمایه که اصلا تابع منافع ملی نیست، قادرست پوست تک تک ملیت های منفرد را بسادگی توسط بورژوازی ملی و وابسته یکجا بکند و خردورزان آگاه ملیت ها هیچگاه تن به بندگی سرمایه سالاران داخلی و جهانی که هم پشت همدیگر هستند نمی دهند. برای من لرستانی آمال و اهداف خودم، با هرکدام از بلوچ ها و عرب ها و آذری ها و کردها و ترکمن ها و گیلانی و مازندرانی ها و… خواستی یکسان است و هیچکدام از آنانرا از خودم کمتر ایرانی نمی دانم. بگذارید یادبگیریم و بتوانیم با تقسیم برابر حق زندگی برای ملیت های زیر ستم، یگانگی انسانی را سازمان دهیم.
بهنام چنگائی 29 شهریور 1395