آیا ممکن است کارگران و جوانان جهان فقرزده ندانند که در گهواره سرمایه و مادر جهانی آن امپریالیسم آمریکا همه آن ستم ها و نابرابری های ضدبشری سرمایه که آنها آنرا لمس می کنند در همین کشور نیز شدیدا تلنبارشده و علیه همه کارمزدان و آسیب پذیران اجتماعی و دیگر زمینگیران این کشور بی رحمانه تر انسان ندار را به سیخ کشیده و کباب می کند؟ آیا این قابل باوراست که شهروندان نگران از فردای آمریکا همچنان بردبارباشند و آرام بمانند و همه فشارها، نارسائی ها و سختی های کمرشکن زندگی ابتدائی را بسان دیگر جهانیان غارتشده و فقیر در این کشور فوق ثروتمند بپذیرند، و از سرمایه هنگفتی که توسط همین “چپاولگر” از هستی شهروندان جهانی ربوده شده است، در در کشور خود محروم باشند، و تلخی ها و تباهی های این ساختار بیدادگر همچنان اجراکند؟ آیا روشنفکران متعهد و جهانگرایان آگاه و نوعدوست آمریکا هنوز از شکاف هولناک طبقاتی در این کشور بی خبر هستند که تنگدستی ها، بیکاری ها و ناامیدی ها و رودرروئی های راسیستی این جامعه بشدت متضاد و ناعادلانه را نمی بینند و از فردای تاریک و رودرروئی خونین آتی پرده برنمی دارند؟ شکاف طبقاتی و دشمنی منافع اجتماعی در آمریکا بسیار ژرف تر از همیشه شده و ناگزیری خیزش طبقاتی را روشن تر از همیشه به سراسر گیتی نشان می دهد. امید و انتخاب ترامپ از سازماندهی قطب بندی های اجتماعی بشکل خام حکایت دارد و سرگشتگی کنونی این چالش نوپا از شدت نابسامانی ها و البته در پی راه، فعلا به بیراهه ترامپ رفته است.
اما، فروریختگی شرم سیاسی اخلاقی در حفظ ظاهر و در سطح مدعیان رهبری آمریکا و جهان چشمگیرتر از همیشه بود. چه در نمایش های انتخاباتی بلند و چه در پشت صحنه ای چندجانبه فحش و هتک حرمت میان کلینتون و باندهای راسیست و حامی ترامپ خود را کاملا نشان داد و آبروی این سرکرده جهان را پاک برد و از پایان یافتن داستانسرائی رفاه بخش میانی که در صحنه اعتراض بزرگ قراردارند پرده برداشت و بردباری دمکراسی بورژوائی در جامعه ی آشفته و تباهگر آمریکا را نیز بیشتر از پیش رسواکرد و آشکار نمایان ساخت که نرمش به اصطلاح دمکراتیک تاکنون جناح های راستش بیشتر تابع فریب مردم و رسانه ای جهانی بوده که اینک لگام بریده و تا آگاهی بر حقوق شهروندی میان زورمداران ثروت و قدرت معنی ندارد. بنا بر این وفاق سست دیرینه میان قطب های یک درصدی بالائی و 99% درصدی پائینی به امید بهترشدن فردا نمی تواند پایدار باشد و دچار پایان تراژدیک شده است و رودرروئی زشت و چندش برانگیز کاندیدهای آنها در دیدگاه مردمی، بازتاب اجتناب ناپذیر آن هتاکی های شخصی شد و بود؛ که بارها از زیر پوست زخمی و چرکین فرهنگ سیاسی آمریکا این بی آبروئی پوشیده و گند بیرون زد. پیشزمینه آن البته، پس از بحران مالی7 ـ 2008 آغازشد؛ به بیداری و سرخوردگی های کلان طبقات دامن زد و یاس و روان توده ها را چنان پریش ساخت که بخش بزرگی از آنرا بسوی پرش در تاریکی هل داد.
زیرا اراده شاکی و خیزش ناراضی اجتماعی کثیری را که یکبار گول اوباما را خوردند، شگفتا که همان نیروی برپاخاسته، ناآگاهانه تر از پیش شعور سیاسی اش را بدست یک پوپولیست راسیست همچون ترامپ سپرد؛ که حتی انتخاب کلینتون هم نمی توانست پاسخ خواست معترضان سرخوردگان باشد. اشتباهی که اما دوباره تکرارشد و بار پیش، کارگران و توده ها و بخش بزرگی از لایه میانی آشوبزده به شعار “چنج” اوباما امیدبستند که پس از 8 سال رسما توخالی بود و حتی ستیز کور و راسیستی میان سیاه و سفید را برابرهم گذاشت و حالا، شدت تضاد و تناقض نیروی کارِ بیکار با سرمایه هار گسترده ترشده، در حالیکه شگفتا سرگشتگان خسته ی دیروز بازهم بسوی سراب دشمن اصلی خویش، اینبار در دام یک میلیاردر مرتجع و فاشیست گرفتارند، تا او به نجات اقتصاد بحرانی درآید، راه حلی برای تضاد منافع طبقاتی پیداکند و کار و رفاه را به کشور و مردم خوشباور بازگرداند.
آنهم کشوریکه هزینه نظامی سالانه اش 680 میلیارددلار می باشد. و از 4 ژوئیه 1776 تا هم اکنون که 240 سال از استقلال امپریالیسم آمریکا از بریتانیای بزرگ می گذرد که این جهانخوار شرور 223 سال از آن را با جنگ و کشتار مردمان و ملت های اسیر و ناتوان سپری کرده و با قدرت اقتصادی و نظامی و صنعتی خویش توانسته بر سیاست و اقتصاد جهان حکم بی چون و چرا براند و با قلدری نیز رانده است. تمرکز توان ویرانگر این کشور در ناتو از 11 دسامبر که آسیب پذیری این کشور را نشان داد رو به فرود و پراکندگی گذاشت و بحران وال استریت آغاز شکوفائی تناقض نیروی کار با سرمایه سالاری نئولیبرال در ایک کشور بود که همچنان رو به برجستگی و ژرفش روزانه دارد.
شکست استراتژی نظامی آمریکا در عراق و خاورمیانه نشانه برجسته این ناتوانی بود که با هزینه تقریبی بیش از چهارهزار میلیارددلار توانست کمر اقتصاد بحرانی آمریکا را بشکند و توامان سطح زندگی توده های کارمزد و میانی را به پانین ترین شکل ممکن به زیرکشد و کشید. آنهم در کشوری که سقف دستمزد کارگرانش در 40 سال گذشته پیوسته ثابت مانده و یا با بهره بردن از کار ارزان فراریان مکزیکی و دیگر مهاجران، عملا کارگران بسیاری را بیکار و یا در خطر بیکاری گذاشته است. تصور چنین چپاولی از درآمد نیروی کار آسان نیست، اما این تناقض و تصادم نیروی کار و کارمزدی چهره ناسازگار خود را برای یکمین بار در شورش های 99% های وال استریت بخوبی نشان داد که این خیزش چشمگیر با سرکوب مقطعی خفه شد ولی آتش آن زیر خاکستر برجاست.
نتیجه بگیرم که جهان آشوبزده ما یکراست نتیجه فرهنگ جهانخواری امپریالیسم آمریکا و یاران تاکنون اش اوست که وفاق میان آنها در ناتو و بازار گلوبال، خصوصا در چشم انداز ترامپ تیره است و می تواند دستخوش دگرگونی شود. زیرا ترور بنیادگرائی، که دسپخت سیاست آمریکاست برجهان چنگ انداخته و شیوع وحشیگرائی اسلامی بازتاب طبیعی آن بوده و هست، ونقش اقتصاد میلیتاریستی امپریالیسم آمریکا مادر آن مانده است که در دیپلماسی خاورمیانه، به ضرورت پیدایش حزب الله و پذیرش خمینیسم انجامید که بدون حمایت کارتر هرگز میسرنمی شد؛ و دیپلماسی ضدبشری ایکه آغازِ فاجعه زدودن حقوق جامعه نوع بشری شد و با پشتیبانی آمریکا از بنیادگرائی سلفی سنی شیعی پا به خاورمیانه نهاد که اینک به مسمان ستیزی ترامپ فراروئیده است. همانگونه تدارکی که به آوردن تبهکاران طالبان، این جنایت مستقیما محصول سیاست کلینتون بود که فجایع آن هنوز در افغانستان ادامه دارد؛ و ظهور القاعده و جنایت های الزرقاوی و سپس رشد جهشی داعش توسط البغدادی دست پخت بوش پسر و سپس سیاست غلط اوباما بوده است. اما چرائی این استراتژی ضدبشری امپریالیسم آمریکا؟ با رشد نابرابری ها در سطح جهان، تنها معطوف به زدودن تلاش و تفکر و نبرد ضدسرمایه سالاری بهره کشانه و روشنگرانه نیروهای چپ و کمونیست های جهان متمرکز بود که این ستیز فریبکارانه در دهه های گذشته ضرورت مبارزه خود را با تعریف ترس از دیکتارتوری های سرخ کمونیستی بازتولید و تقویت می کرد، تا زبان مردم بیدادزده ی داخلی و خارجی و جهانی و بویژه توده های آمریکائی و ناامیدشده از بلوک چپ پیشین را ببندد و در کنار آن برای رونق و انباشت سرمایه در دست چندگروه با آسانی برسد و رسید.
اگرچه این سیاست ریاکارانه دیگر نخ نما شده، ولی بر همگان آشکار گشته است که ناتو به سرکردگی این ژندارم فرسوده ی جهانی، عملا توانست جنگ داخلی در بالکان را هدفمندانه علیه چپ هدایت کند و کرد، ایران را از ترس نفوذ چپ بدست به پاسداران حماقت داد و سپرد؛ افغانستان را با تجهیز طالبان ویران کرد؛ عراق را متلاشی ساخت؛ لیبی و سوریه را به آدمخواران داعشی شیعه و سنیداد که نتایج اش هویداست؛ و یمن را میدان تاخت و تاز خانواده سعودی کرد تا صندوق بحران مالی خود را اندکی تعدیل کند. از 1989 اما، با فروریزی بلوک چپ، عملا بهانه های جنگ افروزی امپریالیسم آمریکا وجود خارجی ندارد. در حالیکه فقر و ناامنی و ترور جهانی را بیش از همیشه با درندگی تمام از چشمان لاشخورانش می بینیم؛ آرامش نسبی نیز از جهان رخت بربسته و یا ربوده شده و آشکال هراسناک فاشیسم مذهبی، راسیسم ناسیونالیستی و شوینیستی جهان غرب را تسخیرکرده، و صهیونیسم قتال که دست پرورده ی آمریکاست در سیاست خاورمیانه رشد جهشی یافته است و مردمان جهان را دسته بندی ملی مذهبی کرده و برابر هم گذارده است. امروز بازتاب دیپلماسی و اقتصاد میلیتاریستی امپریالیسم آمریکا دیگر توان ادامه شیوه های پیشن خود را ندارد و خیزش اجتماعی برابر سیاست هجوم میلیتاریسم آمریکا قدبرافراشته و فریاد نان و کار را همه برکشیده است و این قلدر جهانی را وادار به بازگشت به خویش مصلحتجویانه کرده است. آینده سرکردگی آمریکا مورد تهدید جدی خودِ آمریکائی ها قراردارد؛ اگرچه سمبل این خیزش و شکنندگی آن در راسیسم شخص دونالد ترامپ جا یافته، اما قابل سرکوب و یا متقاعدشدن با روش گذشته نمی تواندباشد و ترامپ سکاندار این کشتی سست رو به فردا نیست و دگرگونی های برجسته ای در چشم انداز آتی وجودداردکه قابل پیش بینی نیست. جای هیچ گمانی ندارد که فصل دست به عصائی آمریکا آغاز شده است؛ حتی اگر چندی دیگر اشتلم های زبونانه ای از خود علیه مردماان بیدار جهان بکاربرد.
بهنام چنگائی 21 آبان 1395