اسلام عامل سقوط ارزش های انسانی در جامعه است. جامعه ایران در طول تاریخ، آنجا که با اسلام نزدیک شد یا زیر سلطه اسلام قرار گرفت، باخت و ضربه خورد. تمدنها روی یکدیگر تاثیر میگذارند و می آموزند. ولی «اسلام قرآنی» برای ایران جز یک آسیب بزرگ چیز دیگری نبوده است.
اهمیت ارزش ها
اگر ارزش ها را برابر اصول و بینش جهت دهنده رفتار انسان بدانیم، در طول تاریخ و متناسب شرایط اجتماعی و فرهنگی ارزش ها متفاوت هستند. البته ارزش ها هر چند طبق گفته جامعه شناس لوک بولتانسکی جهانشمول نیستند ولی بخشی از آنها در مقاطع تاریخی جنبه اخلاقی گرفته و به اتیک جامعه و ایده ال انسانها تبدیل میگردند. امروز در عرصه جهانی ارزشهای انسانی خواهان آزادی و برابری انسانها میباشند. این ارزشها خواهان احترام به شخصیت انسانی و دوستی میان انسانها بوده و با تجربه دوران مدرنیته، به حقوق شهروندی در دمکراسی باور دارند. انسان در جستجوی معنای زندگی است زیرا انگیزه هستی خود را بدان وابسته می داند. بسیاری فکر میکنند که این زندگی مستلزم ارزشهایی میباشد که معنای زندگی را برای انسان مشخص میکند. فردریش نیچه درپی دادن معنا به زندگی خود بود. فلسفه نزد نیچه رسالت آزادسازی انسان را پیدا می کند. این آزاد سازی مستلزم بدورافکندن و طرد وزنه سنگین و خفه کننده وجود خدا و اخلاق بت پرستی است. نیچه اعلام نمود خدا مرده است تا رهایی انسان میسر شود.
تجربه های تاریخی بسیارند. مارکسیسم، طبقه را در برابر طبقه قرار داد و خشونت را مشروعیت ایدئولوژیک بخشید. استالینسم توتالیتاریسم حکومتی را به پرولتاریا متصل نمود و پیروی از آن را یک وظیفه اخلاقی اعلام نمود. نازیسم جنگ برای یک نژاد برتر را رسالت تاریخ قرار داد و کشتار یهودیان را یک امر طبیعی و ضروری نشان داد. آمریکایی ها روی ویتنام بمب ریختند و بمب ها را عامل آزادی معرفی کردند. شوروی اروپای شرقی را اشغال کرد و آنرا مترادف دفاع از خلق در برابر دنیای لیبرال دانست. رژیم پول پوت دو میلیون انسان را قتل عام نمود تا کامبوج از اقشار پست ضد پرولتاریایی پاک شود. در تاریخ ما، اسلام و قشون و باندهای تبهکار عرب به ایرانزمین تجاوز استعماری نمودند و سپس نخبگان مسلمان آنرا برکت فتوحات اسلامی نامیدند و تسلیم در برابر اسلام محمدی را وظیفه شرعی معرفی نمودند. جمهوری اسلامی نیز هزاران نفر را تیرباران نمود و استبداد دینی را بر همه جا حاکم نمود و طرفدارانش تبعیت از این قدرت حکومت امام زمانی را وظیفه الهی اعلام داشتند.
اخلاق در ادیان ابراهیمی
اغلب گفته میشود که مشخصه اصلی سه دین ابراهیمی به این صورت است که یهودیت به امید اهمیت میدهد، مسیحیت به عشق اهمیت میدهد و اسلام به ایمان اهمیت می دهد. یهودیت در انتظار مسیح یا منجی خود است و بنابراین امیدواری به دیدار و ظهور آینده ساز است به عبارت دیگر، یهود خود را قوم برگزیده الاهی میداند و معتقد است که آیندهی روشنی در انتظار آن است. این امید به آینده در کتاب مقدس تورات و نیز میان یهودیان رایج است. مسیحیت پیام عیسا را عشق و مهربانی میداند. مسیح به کسی زور نگفت و کسی را نکشت و گفت معنای جهان عشق است. به صلیب کشاندن او نشانه مظلومیت و عشق است. کارل لاوت، الاهیدان اُرتدکس روسی اندیشه مسیحیت را بر امید به پایان تعارضات و مصیبتها متکی میداند. در اسلام، ایمان پیام مرکزی است زیرا ایمان به الله قادر، ایمان به اسلام بعنوان آخرین دین، ایمان به اسلام بعنوان کاملترین دین، ایمان به روز قیامت و بهشت و دوزخ، پایه رابطه معنوی وعملی میان انسان و الله میباشد.
نتایج این باورها چه بود؟ باور یهودیان به اینکه دوران رنج پایان یافته، مشوق کار و تفسیر و تولید نوشتاری میگردد. یکی از پیامبران یهودیان، حزقیل بود. او اسیران را به داشتن ایمان به خداوند و نجات او فرا میخواند تا دوباره به یهودا بازگردند. به باور برخی پژوهشگران، هدف کتاب دانیال به عنوان اول کتاب مکاشفه ای، ایجاد و تقویت روحیه امید به رهایی قوم از دشواری ها و ناگواریها و تحقق وعده الاهی و تحول و تغییر وضعیت آنها بوده است (کلباسی اشتری). علیرغم این ویژگی باید گفت خدای تورات بسیار غضبناک است و فرمانش در مورد زنان تبعیض گراست. در باور مسیحیان، امید و مژده به آینده جایگاه ویژه ای دارد، حتا بنا بر نظر میشل، نویسنده کتاب کلام مسیحی، نام انجیل کتاب مقدس به معنای مژده است. مسیح بر روی صلیب، عشق و امید انسانهای زجر کشیده میباشد. البته در تاریخ، کلیسا و پاپ، جنگ صلیبی سازماندهی میکنند تا گور مسیح را نجات دهند. در قرون وسطا، انکیزیسیون کلیسا دستور به سوزاندن زنده جوردانو میدهد و این نمونه ای از خشونت و خفقان دستگاه رسمی کلیسا بود. در انجیل تشویق به چنین تعرض و خشونتی وجود ندارد. در روایت از مسیح تشویق به جنگ موجود نیست، ولی کلیسا جنگ و جنایت را بنام مسیح انجام میدهد.
حال در باور قرآنی و اسلام، ایمان همچون طلسمی برای اطاعت میشود. ایمان یعنی اطاعت. از همان ابتدا مسلمانان جنگ میکنند تا رسول خدا پیروز شود. پیروزی رسول پیروزی الله است، پس کشتن مخالفان و تسلیم به حکم الهی پایه ایمان و نشانه وفاداری و صداقت نسبت به الله است. این طرز اعتقاد به تعصب شدید دامن زد و جلوی هرگونه اشتیاق برای آموختن را کور نمود. مسلمان که بطور قطع معتقد است قرآن پیام «کامل» و پیام «آخر» است، انگیزه ای برای جستجو و کشف حقیقت ندارد. مسلمانی که بر اصول آیات و رفتار محمد اتکا میکند الگوی مقدس خود را یافته است و ارزشهای او تعصب دینی و خرافات است. همه چیز این فرد مسلمان در تعصب مطلق به قرآن است. این مسلمان هر گونه توجیه و سفسطه را بکار میگیرد تا دین خود را کامل و بدون نقص معرفی کند. او رابطه زمان و تحول پدیده را نمی فهمد و در نزد او از پیش، هر علم و اندیشه متفاوت از دین محکوم است. بعنوان نمونه این مسلمان وفادار به پیام قرآنی مخالف لائیسیته است، این مسلمان مخالف داروینیسم است، این مسلمان مخالف تمدن غربی است، این مسلمان مخالف دمکراسی است. او مخالف دمکراسی است زیرا او به خلافت مطابق الگوی محمد، معتقد است و به شما «ثابت» میکند که تمام غزوات محمد به حق بوده و بنفع بشریت بوده است. مسلمان تمام جنگ های قبیله ای علیه مخالفان در شبه جزیره عربستان و تمام جنگهای استعماری و امپریالیستی عرب علیه ایرانزمین را درست و بحق میداند. البته مسلمانان بسیاری وجود دارند که خود را مسلمان تعریف کرده ولی تفسیر ملایم خود را جای آیات میگذارند و انسانهای مداراجو هستند و با روح قرآن بسیار فاصله دارند. ولی مسلمانی که فعالانه تابع و تسلیم است علیه خرد می شورد و تحجر را امتیاز و مزیت میداند. در کشورهای عربی و سایر کشورهای مسلمان و نیز در کشورهای غربی، اینگونه افراد بازدارنده بسیارند و همین امر مسخ روانی و عقب ماندگی اجتماعی و فرهنگی را پایدار ساخته است. بطور کلی دین و مدرنیته با یکدیگر سازگاری ندارند. در اسلام این مناسبات حاد است. در کشورهای مسلمان، مدرنیته لنگ میزند و یا بطور کلی خفه شده است.
اسلام، اخلاق برای جنایت
به اعتبار سند تاریخی قرآن که در دست ماست پیام مندرج در آیات نمی تواند خوانایی با برابری و صلح داشته باشد. اخلاق ناشی از قرآن متکی بر اخلاقیات تورات و قواعد کهنه نظام قبیله ای بنی هاشم و حجاز است و متاثر از جنگ سلطه طلبی میان قبایل است. دیدگاه قرآنی اخلاق و ارزشهایی پرورش می دهد که تابع روح و متن قرآنی است. از جمله تاثیرات آن برای جامعه، ایجاد تحریک برای خشونت و تجاوز و آدمکشی و زورگویی است. در آنجایی که قرآن میگوید در انتخاب دین اجباری نیست، با صراحت در آیه های پس و پیش، قرآن فقط اسلام را مجاز میداند و جز این دین، که دین آخر است، هیچ دینی پذیرفته نیست. درسوره آل عمران آیه 85 آمده است: وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ. هرکس دینی سوای اسلام را پیروی کند، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و او روز قیامت جز زیانکاران خواهد بود.
پیام قرآن اجبار در قبول اجباری دین اسلام است. این اجبار جز عدم بردباری چیز دیگری نیست. من از ذات دین اسلام و بنیان اعتقادی آن حرف میزنم. دین اسلام یک تاریخ پیچیده سیاسی و اجتماعی دارد و امروز همچون یک پدیده اعتقادی میلیونها انسان در جهان بشمار میاید. روشن است که جنبه اعتقاد توده ای زره ای از خشونت طلبی ذاتی آن نمی کاهد و کماکان این دین بمثابه یک عامل خرافی و ضد خرد انسان دوستانه است. برای درک این امر نیازی به تفسیر روحانیون و شیفتگان این دین نداریم. ما نیازداریم که مطالعه و مقایسه کنیم و تاریخ را بررسی کنیم و به جامعه خود نگاه کنیم. قرآن کتابی تاریخی جنگی و سرشار از گفتار علیه دیگر اندیشی است، قرآن مبلغ تبعیض گرایی دینی و قومی و جنسییتی است. آنچه در جامعه ایران می بینید امر اتفاقی نیست. وضع فعلی ایران نتیجه تاریخ سیاسی و دینی و دستگاه روحانیت و پریشانی ناشی از اسلام است.
کافی است به فقه اسلام و بویژ اصول شیعه توجه کرد آنگاه روشن می شود که واماندگی و ناتوانی جامعه ناشی از احکام جزمی و خرافه های ضد خرد و ناخوانایی آنها با جهان ماست. این دین یک عقیدۀ ساکن و فاقد تحرک است. تمام ذهنیت مومن فقط در نقطه آغازین «اسلاف» و الگوی محمد باید باقی بماند. این دین با زمان و خواستهای امروز و معیارهای ترقیخواهانه پیش نمی رود. این دین با علم مخالف است و در جامعه با افسانه سازی و تحجر خود روحیه ضد علم رشد میدهد. بر خلاف فلسفه که اساس اش بر پایۀ تعقل است و به سیالیت و پرسش متکی است، اساس دین اسلام بر پایۀ تعبد می باشد. به عبارت دیگر دین ضد علم است و چون ضد علم است با هرگونه پیشرفت و مدرنیته مخالف است. سید جمال الدین اسدآبادی که پایه گذار اتحاد اسلامی بود، در بحثی که با فیلسوفان اروپائی انجام داده است، در بارۀ دین اسلام چنین می گوید: «…السیوطی می گوید که خلیفه هادی پانصد فیلسوف را در بغداد به قتل رساند تا علوم را از کشورهای اسلامی ریشه کن کند…» ( یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 82. ). به سیاستهای ضد دانشگاهی جمهوری اسلامی توجه کنید. آیت الله خمینی عبدالکریم سروش را موظف میکند تا دانشگاه را از افراد علمی تصفیه کرده، محتوای کتابها را پاکسازی نموده و دانشگاه را به حوزه نزدیک کند. آیت الله خامنه ای مخالف تدریس جامعه شناسی است و هر ساله در بودجه کشوری هزاران میلیارد تومان برای «فیزیک و شیمی اسلامی» استفاده میشود تا جلوی توسعه علمی گرفته شود. از یاد نرود که در همین جمهوری اسلامی صدها دکتر و مهندس و محقق و استاد در رشته های علوم، با بهانه های گوناگون کشته شده اند یا در زندانند.
در قلمرو اسلام حاکمان دینی با حفظ اسلام، شخصیت هایی مانند رازی، ابن سینا، بیرونی، ابن رشد، ابن خلدون ها را طرد کردند. در این نظام دینی کسی به عنوان یک مسلمان از اصولی که در هزار و چهارصد سال پیش نهاده شده است، نمی تواند تخطی کند. در جامعه اسلامی کسی حق ندارد بگوید که ناباور میباشد، کسی حق ندارد از محمد پیامبر اسلام انتقاد کند، کسی حق ندارد بگوید اسلام عامل انقیاد روانی انسان است، کسی حق ندارد قرآن را نقد کند و قدسیت آنرا تابوشکنی کند. کسی حق ندارد علی و خانواده اش را دشمنان ایران زمین ارزیابی کند. دین اسلام با خشونت هرچه تمامتر با منتقدان خویش برخورد کرده است. تاریخ اسلام به ویژه در کشور ما گویای این واقعیت است. سرنوشت رازی ها و ابوعلی سینا ها و همدانی ها نمایانگر این عقیده اند. کاردآجین کردن احمدکسروی نمونه ای از خشونت و تعصب این دین نسبت به منتقدان خویش است. تعصب از افراد و خصوصیت شخصی آنها نیست، رفتار تعصب آمیز و تمایل به سرکوب و کشتار در بطن اسلام و قرآن است. قرآن صراحت دارد و دستور به کشتن میدهد. حال اسلامگرایان مغلطه گر و فرصت طلبان چپ و راست این صراحت را انکار میکنند. اخلاق اسلامی وفاداری به این سنت خشونت و کشتار برای الله است.
سوره احزاب آیه 61 تاکید میکند: مَلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا. «اینان لعنت شدگانند. هرجا یافته شوند باید دستگیر گردند و به سختی کشته شوند.».
سوره النساء آیه 89 : وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَاء حَتَّىَ يُهَاجِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا. «دوست دارند همچنان که خود به راه کفر میروند شما نیز کافر شوید تا برابر گردید. پس با هیچ یک از آنان دوستی مکنید تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند. و اگر سر باز زدند در هرجا که آنها را بیابید بگیرید و بکشید و هیچ یک از آنها را به دوستی و یاری برمگزینید.»
ذهنیت و رفتاری که طی سده های بسیار با فضای قرآنی پرورش پیدا میکند، بناگزیر خشونت طلبی اسلامی را جزو طبیعت انسانی و عادی تلقی میکند. ذهنیت مسخ شده و پریشان که تابع اسلام و اخلاق آن می شود، ارزش های انسانی را به فراموشی می سپارد. یکی از عوامل تقویت خردگرایی و دانش پروری در جامعه اسلامی همانا نقد قطعی قرآن و قدسیت کاذبانه آن است. هرگونه کوتاهی در این عرصه مهلک و دردناک است. سیاسیون و بسیاری از روشنفکران ایران پیوسته دچار این خطا شده اند و وسایل حاکمیت اسلام بر دل و ذهن و فضای جامعه را فراهم نموده اند.
اسلام، انسداد و سقوط جامعه
سکولاریزاسیون یا روند تاریخی عرفی شدن در غرب، مبارزه فکری و سیاسی علیه قدرت استبدادی و کلیسا، نقد فیلسوفانی مانند ولتر، دیدرو، هیوم و کانت و اسپینوزا از مسیحیت و یهودیت، تحول روحیات فردی در جامعه، رشد افکار و قانون لائیسیته، همه و همه منجر به این شد تا مسیحیت کلیسایی و ذهن دینی عقب برود و بالاخره این فکر پذیرفته شود که دین امر خصوصی باید باشد. در این روند اعضای «امت کلیسائی» به شهروندان تبدیل شدند و سیاستمداران مدرن و قانونگذاران، پراتیک اجتماعی را جهت دادند. البته در انجیل تمایل برای غلبه و خشونت موجود نیست ولی قدرتمداران کلیسا برای تحکیم قدرت خود، دین را به وسیله قدرت و ثروت خود تبدیل کردند. در مورد اسلام مطلب دیگری است. این دین بر پایه ذات خود خواهان زور و سلطه سیاسی و اجتماعی و قبیله ای است. تمام قران شاهد این امر است و غزوات محمد و تجاوز امپریالیستی به ایرانزمین و امروز خط داعش و جمهوری اسلامی بر یک منطق واحد قراردارند. اسلام از ابتدا سیاسی و سلطه طلب بوده و بی سبب نیست که نخبگان اسلام در قرن بیستم در پی احیای مدل محمد و علی و ابوذر هستند. آخوند خمینی و نواندیش مانند علی شریعتی در این زمینه همسوئی دارند. از نگاه من اسلام در بینش اولیه و در تاریخ خود بنیادگرا و سلطه طلب بوده است زیرا سلطه طلبی محمد و نیز تمام خلیفه های عرب در متن قرآن توجیه یافته است و جنگ اعراب علیه سرزمین های دیگری نشانه همین سیادت طلبی است.
البته مسلمانان رفرمیست در تاریخ وجود داشته اند منتها اینان تجدید نظر در اسلام قرانی دارند. کسانی هستند که صادقانه در سیاست و رفتار خود ملایمت دارند ولی این مداراجوئی از دیدگاه رفرمیستی خود انها سرچشمه میگیرد. کسان دیگری مانند نواندیشان دینی هستند که با استراتژی عمل میکنند. اکثر نواندیشان که از «اسلام رحمانی» صحبت می کنند آگاهانه دروغگو هستند زیرا خشونت ذاتی اسلام را می پوشانند. اسلام تبعیض طلب و خشونتگراست. امروز همین اسلام خطر خود را با قدرت تمام نگه داشته است و خواهان انهدام تمدن و دمکراسی است. در برخی کشورهای اروپایی راست افراطی موضع رادیکال علیه اسلام میگیرد ولی روشن است که راست افراطی از زاویه راسیستی و ضد عرب یا ضد خارجی چنین موضعی اتخاذ می کند. حال آنکه روشنفکران آزاده و دمکرات و آزاد منش برای رهایی انسان و آزادی اندیشه علیه اسلام تلاش میکنند. من از زاویه دفاع از حقوق برابر انسانها و برابری زن و مرد با اسلام مبارزه میکنم. اسلام هیچگونه همراهی با مدرنیته و انسانگرایی نمی تواند داشته باشد. پس من در اینجا درباره فرد مسلمان نمی گویم بلکه من از اسلام و قرآن و ایدئولوژی اسارت بار این دین حرف می زنم. اسلام بعنوان دین در تضاد با دمکراسی و حقوق بشر و آزادی فکری است. پس از هزاروچهارصد سال، این دین قدرت تخریبی خود را نگاه داشته زیرا دولتهای مسلمان زیادی حامی آن هستند و بودجه کلانی در این راه بکار میگیرند. بعلاوه دلارهای آمریکا و حکومت سعودی ها در قدرت گیری طالبان نقش اساسی داشتند. کمک های مالی برخی محافل غربی و منطقه ای و خرید نفت از داعش توسط ترکیه و برخی شرکتهای بین المللی و کمک مالی و سیاسی آمریکای کارتر به آیت الله خمینی و یزدی و قطب زاده، از دیگر عواملی هستند که اسلام را فعال نگه داشت. افزون بر این مطالب قدرت گیری اسلام به خاطر آن است که نخبگان زیادی مبلغ ان هستند و با قلم خود بعنوان نواندیش و روزنامه نگار به شریعت نیرو میرسانند و بالاخره روشنفکران زیادی تابع ان بوده و یا ترسو و همساز آن هستند.
آیا اسلام با دمکراسی و حقوق بشر توافق دارد؟ پاسخ منفی است. قرآنی که تنها شرط زندگی در جامعه را تسلیم در برابر اسلام میداند و ناباوری و اگنوستیسم و آئین های دیگر را در جامعه مجاز نمیداند، نمی تواند موافق دمکراسی و حقوق بشر باشد. امروز در جهان هیچ کشور مسلمانی سمبول دمکراسی و حقوق بشر نیست. از پیامبری محمد تا حکومت چهار خلیفه عرب تا حکومت طالبان و داعش و خمینی و خامنه ایی، اینها نمونه هایی از الگوی قرآنی در قدرت سیاسی است.
یک جامعه متکی به ارزشهای آرمانی و اخلاقی است تا بتواند خود را سامان دهد و حرکت کند. زمانی که جامعه از اتیک و اهداف و آمال بزرگ برخوردار نباشد بدون تحرک و بدون چراغ است و تمایل به درجا زدن و پس روی دارد. همیشه کشورها بدلیل تاریخ خاص خود و نبود یک گروه نخبه روشن بین تاثیرگذارنده، نمی توانند از جایگاه برجسته برخوردار باشند و یا نمی توانند از بالندگی و ترقی بهره مند شوند. جوامعی هستند که بخاطر فروریزی ارزش ها دارای تشتت و سرگیجگی میباشند. این جوامع دارای آشفتگی بسیار بوده و گروهبندی های اجتماعی فاقد آرامش و دورنما هستند.
جامعه مدرن دمکراتیک نیز یکپارچه نیست ولی دارای ارزشهایی مانند دمکراسی و نقد فکری و خردگرایی و معنویت انساندوستانه است. چنین جامعه ای در تغییرات بسیار زیادی زندگی میکند. بعنوان نمونه الگوی خانواده، الگوی قدرت سیاسی، الگوی کارتولید، صلح اجتماعی، لائیسیته، قراردادهای اجتماعی، الگوی آموزشی، رابطه انسان و طبیعت، از جمله ارزشهای رفتاری در جامعه هستند و پیوسته در حال تغییر و تحول است. علیرغم این تغییرات در جامعه مدرن ارزشهای برجسته ای وجود دارند که ثبات دهنده میباشند و جامعه را با هنجار قانونمند مشخص میکنند. سکولاریسم و دمکراسی و آزادی و رعایت حقوق بشر و قانونگرایی، علیرغم کمبودها و نقصانها، با قدرت عمل میکنند.
ولی یک جامعه دینی مانند ایران دستخوش انسداد است و در آن، همه توانایی های موجود مورد استفاده قرار نمی گیرد. قانونگرایی ضابطه نیست بلکه مناسبات قانون است. در این جامعه ارزش های رسمی حکومتی و دینی و نیز بسیاری از ارزشهای اجتماعی کهنه و فرسوده است. اسلام یک عامل اساسی در تحجر و فرسودگی جامعه است و این عامل همه پدیده ها را به دین و احکام الهی محدود می کند. بینش اسلام به انسان، به زن، به آزادی، به خانواده، به سیاست، به روشنفکر و هنرمند، به فلسفه، به برابری حقوقی، به مداراجویی، به صلح جهانی، به دمکراسی و غیره، یک بینش بسته و ارتجاعی میباشد. در ایران این بینش از امتیاز دولتی برخوردار است، این بینش فربه و مزاحم در همه جا حاضر است و با فشار خود جامعه را به سقوط سوق میدهد.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه