در اسلام فلسفه وجود ندارد. دینی که متکی بر حقیقت اللهی است، پلورالیسم فکری را نمی پذیرد، عبودیت را تنها شرط زیستن میداند و خود را کاملترین و آخرین دین معرفی میکند، نمی تواند موافق پرسشگری و حقیقت جویی فلسفی باشد. تلاش ابن رشد و ابوعلی سینا تلاشی برای انتقال فکر یونانی و بازکردن میدان برای عقل در کنار ایمان است و میدانیم که هر دو تکفیر شدند. الکندی و فارابی خواهان بازشدن عرصه عقل یونانی و رشد علم میباشند. ولی غزالی مفسر و دین شناس اسلامی است. عبدالکریم سروش در پی تلطیف دین و توسعه عرفانگرایی است و به این خاطر بینش فلسفی و پرسشگری نقاد در ذهنیت او غایب است. در جوامع اسلامی از فلسفه صحبت می شود و از جمله کسانی که اصطلاح «فلسفه اسلامی» را تبلیغ کردند، هانری کربن اسلام شناس بود. در واقع در این عرصه بهترین حالت، نه فلسفه، بلکه «تئوزوفی» در دستور کار قرارگرفت. منظور همانا تلفیق عناصر فلسفی با دین می باشد. در این صورت منظور بیشتر تفسیر دینی و حکمت و عرفان است. در کشورهای اسلامی افرادی که به پرسشگری و کار فلسفی روی می آورند بسیار نادرهستند و سمتگیری فلسفی آنان باعتبار دوری و جدایی از بینش اسلامی ممکن شده است. در واقع انبوه مدعیان فلسفه همان اسلامگرایان سنتی یا ایدئولوگهای اسلامگرا می باشند. علامه طباطبایی یک فقیه اسلامی است، مطهری یک ایدئولوگ اسلامی است، سروش یک ایدئولوگ غیر سنتی دینی عرفانی است. بنابراین باید توجه داشت وقتی از فلسفه اسلامی در ایران و یا سایر کشورها صحبت می شود این امر یک جعل یا عدم شناخت میباشد. در ایران دو فیلسوف معاصر جایگاه برجسته دارند یکی جواد طباطبایی که دارای تخصص در فلسفه هگل، فلسفه سیاسی و آسیب شناسی فلسفی در جامعه ماست و شخص دوم آرامش دوستدار بوده که نقاد فرهنگ دینی و امتناع تفکر در ایران است. فلسفه را باید آموخت. سقراط فلسفه را در خیابانهای آتن به شاگردانش می آموخت. امروز آموزگار سقراطی از تمام امکانات کلاسیک و تکنولوژی های تازه می تواند استفاده کند و شاگردان اگر علاقمند باشند همه جا می توانند در پی آموختن فلسفه باشند. ولی فراموش نشود برای آموختن فلسفه، نباید به مکتب اسلام رجوع کرد.(جلال ایجادی 17/09/2017).
برگرفته از فیسبوک آقای ایجادی