|
||
دومین نشست گفتگوی بین الادیان در شهر لیل انجام یافت . حاضران آنقدر زیاد بودند که تالار بزرگ «کاخ کنگره» جای سوزن انداختن نبود.
مسیحیانِ کاتولیک و پروتستان ، همچنان که یهودیان ، مسلمانان و بودایی ها ، همه در مجلس حضور داشتند… موضوع سخن چه بود؟ موضوع سخن در باره «رواداری (تولرانس) و گفتگو در جوامع لاییک» بود. گردانندگان مجلس ، خواسته بودند که یک خداناباور (آتئیست) نیز نظر خود را ابراز دارد و قرعۀ فال به نام من خورده بود که با رغبت پذیرفتم. آنچه شگفتی ام را برانگیخت ، نخست آن بود که لائیسیته تا به این حد تبدیل به دارایی مشترک ما شده باشد : باورمند و خداناباور همگی لائیسیته را از آنِ خود بدانند و چه چیزی از این بهتر؟ این همان چیزی ست که به ما اجازه می دهد تا بدون مجادله با یکدیگر زندگی کنیم. همراه با احترام متقابل ، که امروز مثل گوناگونی های ما و مثل دارایی ی مشترک ما یعنی آزادی، بسیار طبیعی به نظر می رسد. لائیسیته ای که در این نشست به آن اشاره داشتم می تواند در سه گونه خلع ید و سلب مالکیت ظهور یابد. سر راست ترین آن همانا خلع یدِ حکومت (اتا / استیت) است در ارتباط با موضوع مذاهب. هیچ مذهب و هیچ جریان فکری نمی تواند مُدعی تصرّف حکومت باشد، چرا که حکومت از آنِ هیچکس نیست، از جمله ازآنِ خودِ حکومت هم نیست ، مگر آن که حکومت لائیسیته را کنار نهاده بوده باشد. حکومت(اتا) به هیچ وجه نمی تواند در زمینه مذهب یا خداناباوری (آتئیسم) مدعی شود یا خود را صاحب کمترین حقیقتی به شمار آورد. این همان چیزی ست که می توان آنرا لائیسیتۀ سیاسی نامید ، یعنی استقلال حکومت (اتا) در برابر کلیسا ها و استقلال کلیسا ها در برابر حکومت(اتا). این که «آیا چنین امری ضروی ست؟» موضوعی ست که دیگر احدی در کشور ما در آن تردیدی به خود راه نمی دهد. بنا بر این بیهوده است که روی آن وقت گذرانی شود. این یک پیکار بزرگ بود که به پیروزی رسید. دومین خلع ید مربوط است به سلبِ انحصار حقیقت. درک این نکته بسیار مشکل تر و پذیرفتن آن به خصوص برای مذاهب متکی به وحی کاری ست بس دشوار. مگر نه اینست که خدا حقیقت است؟ چگونه می توان او را باور داشت بی آنکه خود را صاحب حقیقت شمرد؟ آیا مذهبی بدون جزمیت (دُگم) وجود دارد؟ و چه جزمیتی ست که با جزم گرایی و جزم اندیشی (دگماتیسم) همراه نباشد؟ و اما خدا، اگر وجود دارد ، به اتکای معنای خود ، ناشناختنی ست. او همچنان که پاسکال از زبان ایسایی(یسی) می گفت «پنهان» است و آنچنان که سیمون وی اظهار می کرد «غایب از نظر» و آنچنان که همه می گویند « متعالی» (ترانساندانتال) و ازینرو دست نیافتنی ست. چگونه می توان چیزی را شناخت که در برگیرندۀ ماست و از ما فرا می گذرد؟ چگونه وجود کسی را می توان اثبات کرد که فراسوی هرگونه برهان ست؟ چگونه می توان چیزی را در وجود خود آورد و ازآنِ خود کرد که ما را در خود دارد؟ این همان نکتۀ ظریف است که هرگونه جزم اندیشی (دگماتیسم) را به راه خطا می برد. پس تکلیفِ وحی چه می شود؟ ــ پاسخ آنست که: اگر در وحی ارزشی نهفته باشد، چنین ارزشی منحصر و متعلق به «ایمان» است. ایمانی که ارج و اهمیتش تنها متعلق به خودِ اوست. ــ پس در بارۀ «رحمت» چه باید گفت؟ ــ رحمت هم ارزشی اگر دارد منحصر و متعلق به کسی ست که از آن بهره ای می برد یا به آن اعتقادی دارد! این دایره مضاعف، مانع از آنست که وحی و رحمت دارای ارزشی واجد قطعیت باشند و این همان واقعیتی ست که مؤمنان و باورمندان حقیقی نخستین کسانی هستند که آنرا تصدیق می کنند. روشنتر بگویم: آنان نخستین کسانی هستند که آنرا تجربه می کنند. ـ آیا « ایمان» می تواند بدون تشکیک ، بدون پرسش و بدون تشویش و اضطراب موجودیت داشته باشد؟ ــ نه ! زیرا چنین ایمانی دیگر ایمان نیست ، دانش و شناخت است! هیچکس در این واقعیت که 2 به علاوۀ 2 می شود 4 ، شکی ندارد ، ازینرو احدی به آن معتقد یا باورمند نیست. علم حساب ، یک مذهب نیست . برای این که بتوانیم اعداد را جمع و تفریق کنیم از داشتن ایمان و باورمندی بی نیازیم. از این ها گذشته ، چه امتیاز و مزیتی نصیب ما می شود، چنانچه به چیزی که از آن مطلعیم ، باور داشته باشیم؟ اگر « ایمان» همان «شناخت» و«دانش» می بود ، دیگر نه ازفضیلتی برخوردار می بود و نه رحمتی محسوب می شد. همین نکات دربارۀ خداناباوران (آتئیست ها) نیز مصداق دارد. عدم وجود خدا همانقدر اثبات ناشدنی ست که وجودِ او. خداناباوری هم گونه ای اعتقاد و باورمندی ی منفی ست ازینرو نمی توان آنرا کمتر از خداباوری بیرون از دایرۀ اعتقاد و ایمان شمرد. ــ آیا واژۀ «باورمندی» برای شما واژِۀ دلنشینی نیست؟ ــ پس بگذارید اینگونه بگویم که : خداناباوری (آتئیسم) یک «نظر» و یک «عقیده» ، یک « اعتقاد» یا یک «یقین» است که البته این معانی نیز در اصل قضیه تغییری ایجاد نمی کنند. خداناباوری به این معنا نیست که خداناباوران (آتئیست ها) چیز هایی می دانند که خداباوران از آن بی اطلاعند. زیرا خداناباوری عبارت از ایمان داشتن ــ و نه دانش داشتن ــ به این نکته است که خدا وجود ندارد. کوتاه سخن آنکه احدی از«مطلق»، شناخت و دانش ندارد ، نه از دمِ آغازینش و نه از انتهای واپسین آن. هیچ فردی و هیچ نهادی نمی تواند دراین زمینه مُدعی تملک حقیقت شود. و این است آنچه به همگان فرصت و اجازه می دهد تا آنرا بجویند و به دنبال آن بروند و چنانچه بخواهند، آنرا دوست بدارند ، اما هرگز قدرت تصاحب آن و داعیۀ تحمیل آن را به احدی عطا نمی کند. این همانا روح لائیسیته است بی شک حقیقت یکی ست، اما از آنِ هیچکس نیست. به خصوص از آنِ کلیساها یا حکومتها (اتا ها) ! یک روح است ـ به درستی ـ که در دایرۀ تملک اَحدی قرار نمی گیرد بلکه تنها متعلق به جویایی و طلبیدن است. جزم اندیشی (دگماتیسم) یک ایدئولوژی تملُک است. جزم اندیشی جانِ خود را گاوصندوقی سر به مُهر به شمار می آورد. معنویت (اسپیریتوآلیته) واقعی ــ خواه با خدا ، خواه بی خدا ــ درست عکس این است: ثروت نیست ، ناداری ست ، تملُک نیست ، سلبِ مالکیت است. داشتن نیست بل بایستن و وظیفه داشتن ( به دومعنای توقُع و دِین و مرهون بودن ) یا «وجود» است . آن که دوستدار کسانی ست که«حقیقت ، خدا » را در تملک خود دارند ــ که البته ندارند ــ در عین خوشبختی دچار فقر روحی ست! سومین خلع ید یا سلب تملک مربوط می شود به خودِ بشریت (اومانیته). این که ما خودمان را بخشی از آن بدانیم ، درست همان چیزی ست که ما را از تصرف و تملک آن برحذر می دارد و نیز ما را از سخن گفتن به نام آن منع می کند. همۀ اعتقادات بشری هستند. چگونه یکی از آن اعتقادات می تواند به خود اجازه دهد که به نامِ همه سخن بگوید و همۀ آحاد جامعۀ بشری را نمایندگی کند؟ چنانچه انسان گرایی (اومانیسم) یک مذهب می بود ـ که به باور من چنین نیست ـ همانقدر مورد ظنّ و تردید می بود که باقی آنها. ــ وحقوق بشر؟ ــ حقوق بشر قبول و اعتبار خود را مدیون عمل (آکسیون) است و نه مدیون اندیشه و تصور. حکومت برای اجرای درستِ آن موجودیت دارد ، نه برای پذیراندن آن به دیگران به عنوان «ایمان». و بر این اصل است که روح یا وجدان ، آزاد است و به همه چیز شک می کند و به خود نیز. خلع یدِ سه گانه ای که از آن سخن رفت تملک زدایی و گشایشی ست سه گانه . و این است آنچه ما را رهایی می بخشد : آنچه ما را آزاد و رها از داشتن می سازد. اَحدی حکومت (اتا) را در تملُک خود ندارد و اَحدی مالک حقیقت و صاحب بشریت (اومانیته) نیست. احدی نمی تواند بیندیشد مگر به نام شخص شخیص خود و چنین است معنای اندیشیدن واقعی. آلن (فیلسوف فرانسوی) می گفت : « تک و تنها و جهانشمول» . روح لائیسیته همان لائیسیتۀ روح است و به احدی تعلق ندارد به این دلیل ساده و محکم که همه به تساوی ازین حق برخوردارند. آن «زاهد خود بینی» (فاریزین) را که قصد تملک مطلق را دارد از خودت بران! آندره کنت اسپونویل یادداشت:آندره کنت اسپونویل. استاد فلسفه دردانشگاه سوربن ، از فیلسوفان برجسته معاصرو عضو کمیته ملی اتیک فرانسه ست. کنت اسپونویل آثار متعددی دارد که برخی از آنها به فارسی هم ترجمه شده است. آخرین اثر مشهور او فرهنگ فلسفی ست که سال گذشته منتشر شده است. این مطلب از یکی از کتاب های او به نام « طعم زیستن » که در واقع مجموعه ای از گفتار های وی است برگزیده شده است. این مطلب نخستین بار در آوریل 1999 در نشریه «اسپری» انتشار یافته بوده است. اطلاع بیشتر دراین لینک قابل دسترسی ست. https://fr.wikipedia.org/wiki/André_Comte-Sponville از کتاب ****************
برگرفته از ایران لیبرال
|