اشاره
یکی از شگفتیهای جهان در سدههای بیستم و بیست و یکم میلادی، وجود رژیمی به نام جمهوری اسلامی (۱۳۵۷ – ۱۳۹۷ ﻫ.ش) بود که به همت علما و فقهای اسلام و توسط سازمان روحانیت شیعه و در پی انقلابی پرشور در ایران پایه گذاری گردید و قرار بود که سرانجام به صاحب اصلیاش یعنی «حضرت مهدی» سپرده شود، اما بیش از چهار دهه دوام نیاورد و به طرز غریب و غیر قابل باوری برافتاد و به تاریخ پیوست. پس از انقلاب ۵۷ که منجر به سقوط نظام پادشاهی گردید،علما و فقهای اسلام با تشکیل حکومت اسلامی و با صرف تمامی ثروتها و داراییهای ایران که به چنگشان افتاده بود و تلف کردن جان و عمر و زندگی هزاران انسان بیگناه، کوشیدند تا حاکمیت انسان و قوانین انسانی را نابود ساخته و به خدا و قوانین الهی بر روی زمین حاکمیت ببخشند. اما به علت مقاومت مردم ایران و حمایت جهان دموکراتیک و آزاد از آنان، این دسیسه و توطئۀ ضدبشری پس از چهار دهه تلاش مذبوحانه، به شکل خفتباری شکست خورد و حکومت اسلامی راه سقوط پیش گرفت. حتی «الله» نیز که گفته میشد “علی کل شئ قدیر” است، نتوانست از اضمحلال و فروپاشی حکومت قرآنیاش جلوگیری کند. بعد از سقوط دولت صفویان، این دومین بار بود که روحانیان شیعه مفتضحانه شکست میخوردند و موفق نشدند که حکومت دلخواهشان را که در غیبت امام معصوم حق خود میپنداشتند، به دست «امام زمان» برسانند.
جمهوری اسلامی تنها حکومت مستقری در جهان بود که از روز نخست تأسیسش، همگان در انتظار سقوطش لحظه شماری میکردند؛ زیرا «خلافآمد عادت» بود؛ ناشی از اشتباهی در کار جهان بود. گویی ارواح فراموشکار مردگان قرون وسطی، ناگهان گورهای خود را شکافته و بر زندگی مدرن مردم ایران آوار گشتهاند. این همان «گذشته»ای بود که در بارهاش میگفتند که نمیخواهد بگذرد. حکومت اسلامی در ایران، واپسین شعلۀ سرکش جهان کهنه پیش از مرگ بود که شرارهها و ترکشهایش به صورت القاعده و طالبان و داعش و دیگر گروههای جنایتکار و تروریستی، برخی نقاط دور و نزدیک جهان را نیز به آتش کشید.
نهادِ شر
اصول ایدئولوژی، سیاستها و نیز عملکرد و رفتار حاکمان جمهوری اسلامی طی این چهار دهه، ترکیبی بود از تجاوز نبوی و توحش علوی. با پیروزی انقلاب، آیتالله خمینی و سایر روحانیون شرور و تبهکار شیعه، گمان میکردند که همچون پیغمبر اسلام و یاران راهزن و دزدش، یکبار دیگر مکه را فتح کردهاند و شعار “انا فتحنا لک فتحا مبینا” سر میدادند. آنان در همان ابتدا، بیرحمانه و بدون محاکمه، کارگزاران رژیم گذشته را اعدام کردند؛ تمام مخالفان و سازمانها و احزابی که برای پیروزی انقلاب تلاش کرده بودند، توسط روحانیان تازه به قدرت رسیده قلع و قمع شدند؛ اراذل و اوباش و چاقوکشهای محلههای پایین شهر را تحت نام پاسدار و سپاهی و بسیجی بر مردم حاکم کردند؛ گروه گروه کودکان و نوجوانان را به جبهههای جنگی که خمینی به هر دو ملت ایران و عراق تحمیل کرده بود میفرستادند و روی مینها تکه تکه میکردند؛ فعالان سیاسی و روشنفکران و نویسندگان را در داخل و خارج کشور ترور میکردند؛ هزاران زندانیِ محاکمه شده و محبوس را بی آنکه مجدداً مرتکب جرمی شده باشند، از سلولهایشان بیرون میکشیدند و به جوخههای اعدام میسپردند؛ خون مخالفانشان را پیش از اعدام جهت تزریق به پاسداران خود تخلیه میکردند؛ پاسداران و محافظان روحانیان به دختران باکره قبل از اعدام با شور حسینی تجاوز میکردند؛ در بازداشتگاهی مشهور به کهریزک، حتی به مردان هم تجاوز کردند. (در همین بازداشتگاه بود که رد پای رسولالله را هم میشد مشاهده کرد. آنهم از بابت شکنجههای ابتکاری و نوظهوری که نظیرش فقط در قرآن و در وعیدهایی که الله گنهکاران را به آن تهدید کرده است دیده شده.)
آیتاللهها و حجج اسلام، علمای اعلام و مراجع عظام که عبا و عمامه یعنی لباس رسمی شیادها و کلاهبردارها، لباس پیغمبر را پوشیده بودند، به مدت چهل سال حدود و احکام ضد بشر الهی و شریعت زشت محمدی را مو به مو اجرا کردند: اعدام کردند، سنگسار کردند، قصاص کردند، دست و پا بریدند، چشم در آوردند، تازیانه زدند… آخوندها حتی به جنازۀ مخالفان خود هم رحم نمیکردند و قبرهای افرادی را که اعدام کرده بودند تخریب میکردند.
روحانیان شیعه جامعۀ ایران را به صدها زشتی و پلیدی و رذیلت اسلامی و قرآنی آنچنان آلوده کردند که به تأیید ناظران و آگاهان داخلی و خارجی، رو به زوال گذاشته و در آستانۀ انحطاط و سقوط حتمی قرار گرفته بود. «فروپاشی اخلاقی» نخستین تعبیری بود که با مشاهدۀ جامعۀ ایران به ذهن هر بینندهای خطور میکرد. اختلاس و رشوهخواری و تقلب و دزدی، امری همهگیر شده بود. قوه قضائیه فاسدترین نهاد حکومت اسلامی بود. قضات دادگاههای شرع که غالباً آخوندهای لات و گردنکلفتی بودند، بدون استثناء یا منتظر یک پروندۀ اختلاف مالی و زمینخواری چاق و چلهای بودند که رشوۀ کلانی بگیرند و یا منتظر زن جوان و درماندهای که به وی پیشنهاد بیشرمانهای بدهند. هزاران دلال و واسطهگر و کارچاقکن در حاشیه وزارتخانهها و سازمانهای دولتی مشغول فعالیت بودند. تمامی فرزندان آخوندهای حاکم که به «آقازاده» معروف شده بودند، بدون استثناء به این کار اشتغال داشتند. حاکمان رژیم اسلامی با همکاری خانوادۀ انگلیِ شهدا که آنان را به لیسیدن تکه استخوانی سرگرم ساخته بودند، جامعه را گروگان گرفته و هر فریاد آزادیخواهی و هراعتراضی را در نطفه خفه میکردند. به نام حرمت خون شهدا و به بهانۀ عفاف و حجاب، حقوق و آزادیهای زنان را سرکوب میکردند؛ بر سر و صورت زنانی که حجاب اسلامی را رعایت نمی کردند اسید میپاشیدند، اما از آنسو با ترویج صیغه، فاحشگی را در جامعه رسمیت بخشیده بودند. رادیو و تلویزیون و دستگاهها و سازمانهای تبلیغاتی رژیم قیف گذاشته بودند بر ماتحت ملت و از بام تا شام وحی و سوره و آیه و روایت و حدیث نبوی اماله میکردند. از خلخال پای زن یهودی و آب دماغ بُز علی و نامه به مالک اشتر چماقی ساخته بودند و وقت و بی وقت بر سر مردم می کوبیدند.
حاکمان جمهوری اسلامی طبیعت ایران را به نابودی کشاندند و زمینی سوخته و بیحاصل برجای گذاشتند؛ با طرحها و برنامههای غیر علمی و غلط، دریاچهها و رودخانههای ایران را خشک کردند؛ آنان با نیتی پلید و روشهای رذیلانه، تا توان داشتند یادگارهای کهن ایران و میراث تاریخی کشور را نابود کردند؛ هرچه آثار ارزشمند باستانی که یافتند، ربودند و به دلالان خارجی فروختند…
“اگر همۀ درختان روی زمین قلم شود و دریا برای آن مرکب گردد وهفت دریا به آن افزوده شود، بی شک اینها همه تمام میشود” ولی شرح تباهیهای حکومت اسلام و حکومت قرآن، شرح پلیدیهای جمهوری اسلامی که فیالواقع حکومت امیرالمؤمنین و میراث شوم پیامبر اسلام بود، پایان نمیگیرد.
چرا چنین شد
چه شد که ملتی بزرگ، ملتی قهرمان، مردمی متمدن و با فرهنگ، دارای پادشاهانی چون کوروش و داریوش و یعقوب لیث و نادر، صاحب هنرمندان و شاعران و ادیبان و دانشوران بزرگی همانند فردوسی و نظامی و ابن سینا و رازی و مفتخر به هفت هزار سال تاریخ درخشان… آنوقت به مدت چهل سال زیر دست و پای آخوندهای بی سواد و فرومایه و بیارزشی مانند «احمد جنتی» نفسشان بریده بود و یک عمر جرأت نداشتند نُطُق بکشند؟ چه بود که این مردم باهوش مانند طعمه در برابر نگاه افعی فلج شده بودند؟
در جایی نوشته بودند:” تجربههای تلخ اگر تکرار شود و زمانی دراز بپايد و به صورت عادات اجتماعی درآيد، موجب تباهی و انحطاط خواهد شد و جوامع بزرگ و قدرتمند را دچار يأس و افلاس خواهد کرد.”
بی گمان فاجعه بارترین تجربۀ تلخ ایرانیان، هجوم وحوش بیابانهای عربستان و تحمیل آیین ضدبشر اسلام بود که هر صبح و ظهر و شب با برخاستن صدای مؤذن مسجد دوباره تکرار میشد.
گزافه نیست اگر گفته شود که تنها رمز و یگانه راز موفقیت علما و فقهای اسلام در برقراری اینچنین حکومتی سیهکار و تباه و جنایت پیشه، و شگفتتر از آن حفظ و دوام این نظام واپسگرا و عقبافتاده به مدت چهل سال و آنهم در اوج دانش و پیشرفت و تمدن بی نظیر بشر بر کره زمین، چیزی نمیتوانست باشد مگر ایمان و اعتقاد و باورهای مشترک دینی و مذهبی اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران با مؤسسان و حاکمان و زمامداران حکومت اسلامی. این ملت به همان چیزهایی معتقد بود که هر آخوندی و فقیهی برای ترویج آن، همه عمر تلاش کرده بود. هر ایرانیِ دینخو یک مُغی، موبدی، آخوندی را در وجود خویش پنهان دارد که در عین حال به اختیار او هم نیست؛ بلکه مثل کرم اسکاریس به رودههایش چسبیده و رهایش نمیکند.
زندگی به ظاهر مدرن ملت ایران در اصل هیچ عمقی نداشت و بیشتر یک دروغ بود و بر بنیادهای سستی قرار گرفته بود. زمانی که آخوندهای از گور برخاسته، ارواح عقبافتاده و مرتجع و سراپا خرافاتی این قوم دینخو و دینباره را از درون دالانهای تاریک تاریخ و از هزارتوهای اساطیر و اعصار جن و جادو فراخواندند، جملگی، یکپارچه و با صدای بلند لبیک گفتند. حتا مارکسیستهای از خدا بی خبر و پُر مدعا نیز در پی آخوندها میدویدند.
قبل از آنکه در سال ۵۷ آخوندهای شیعه که نسخۀ تغییر شکل یافتۀ مغها و موبدان پلید زرتشی بودند، بر سر این ملت آوار شوند، دیرزمانی بود که این مردم جنزده تمام افتخارات و داشتههای گرانسنگ تاریخ و فرهنگ خود را به هیچ گرفته، همۀ بزرگان و قهرمانان ملی خود را فراموش کرده و به پرستش وحوش بیابانهای عربستان مشغول بودند. قاتلان اجداد خود را مقدس میپنداشتند و نیایش به درگاه متجاوزان به سرزمین خویش را وسیلۀ کسب روزی و شفای بیماریهای خود قرار داده بودند.
به یاری جهانیان
جمهوری اسلامی حکومتی نبود که مردم ایران هر اندازه هم ناراضی و شاکی و معترض، به تنهایی قادر باشند ساقطش کنند؛ حتی اگر هزار سال تلاش میکردند، که کردند ولی نشد؛ حتی بیش از هزار سال. جمهوری اسلامی در واقع اسلام سواره، اسلام مسلح بود در برابر اسلامی که پیادهاش با دست خالی چهارده قرن دوام آورده بود. تجربۀ این چهل سال نشان داد که مردمی مسلمان و مؤمن در شرایط مناسب میتوانند حکومت اسلامی تأسیس کنند؛ اما همین مردم هرگز نخواهند توانست حکومت اسلامی را سرنگون سازند، زیرا چنین امری مستلزم تناقض است. برای این کار ابتدا باید پایههای ایمان و باورهای دینی و مذهبی اکثریت ملت به نهایت سست و متزلزل شده باشد.
در تاریخ این سرزمین بارها این فرصت دست داده بود که آیین و آموزۀ ضد زندگی و ضد بشر اسلام را یکسره براندازیم و روان فردی و حیات اجتماعی خود را از وجود پلیدیها و آلودگیهای این دین بیابانی و وحشی پاکیزه کنیم. در دوران آل زیار، در دورۀ مغولان، پس از برافتادن صفویان، در هنگامۀ جنبش بابیان… و آخرین بار در دورۀ رضاشاهی زمانۀ موافقی بود که میبایست اسلام را با قهر و قدرت ممنوع و غیر قانونی اعلام میکردند و با مروجان و اشاعه دهندگان اندیشههای مخرب دینی و خرافات مذهبی به شدت برخورد میشد که نشد و نکردند و این فرصت بی نظیر تاریخی از دست رفت. امروز پس از تحمل این تجربۀ تلخ و پرهزینه، بر همگان معلوم شد که صرفاً و فقط و فقط با نقد اسلام و قرآن و نگارش مقاله و کتاب و انتقاد و روشنگری و فعالیتهای فرهنگی و علمی و نظری و از این شمار، راه به جایی نمیبریم که نبردیم. فیالمثل نمیشود که فقط از مضرات و زیانهای خانمانسوز افیون و مواد مخدر گفت، بسیار هم گفت، اما درعین حال تولید کنندگان و توزیع کنندگان و فروشندگان تریاک و هروئین و مورفین و کراک و شیشه و امثالهم را آزاد گذاشت که فرزندان و کودکان و نوجوانان ما را به این سموم آلوده کنند، معتاد و مریض کنند و عمر و زندگی آنان را تباه سازند. اسلام نوعی بیماری و مسمومیت فکری و فساد ذهنی است. گونهای آلودگی و اعتیاد و پریشانی روانی و اخلاقی و وجدانی است که از والدینی که توسط علما و فقهای اسلام به این مرض مبتلا شدهاند به فرزندان سرایت میکند و مانند بازی دومینو همه را نسل در پی نسل به زمین میزند و زمینگیر میکند. مبتلایان به بیماری اسلام نه تنها در طول زندگی خود از رشد و پیشرفت انسانی و اجتماعی و علمی باز میمانند و از این لحاظ در محدودۀ بهیمیِ زندگی متوقف میشوند، (هرچقدر گلههای گوسفند از چهارده قرن پیش به اینسو رشد و پیشرفت و ترقی و تکامل به خود دیدهاند، مسلمانان و جوامع اسلامی نیز چنین بودهاند.) بلکه بنا به اقتضای گوهر و نهاد متجاوز و بربریت باطنی و ضدتمدنیِ اسلام و قرآن و عقاید و آموزههای اسلامی که پیوسته توحش را بازتولید و خشونت و خونریزی را تشویق میکنند، به عنصری متعرض و تجاوزگر به حقوق و آزادیهای دیگران تبدیل میشوند.
باری همانگونه که انسان صرفاً و فقط با قوای جسمانی، با نیروی بازوها و ماهیچههای خود نمی تواند بر جاذبه زمین غلبه کرده و در آسمان پرواز کند و لاجرم به انرژی و نیرویی کمکی و از خارج نیاز دارد، ملت ایران هم هرگز قادر نبود به تنهایی و بدون همیاری و همکاری مردم متمدن جهان و دولتهای دموکراتیک و آزاد، حکومت اسلامی را سرنگون سازد.
شانس ملت ایران در این نکته بود که یک برهه و مقطع تاریخی متفاوت فرا رسیده بود. میشود گفت که حال و احوال جهان دگرگون گشته و یکجور تقدیر تاریخی و موافقت سرنوشت با ملت ایران همراه گردیده بود. حس و حال دوران و روح زمانه و فکر غالب بر اذهان عمومی، نشان میداد که نه فقط ملت ایران که اساساً دنیا و مردم جهان و فهم و شعور همگانی، بیش از این مقدار و از این پس، تاب تحمل حکومتی قرون وسطایی و ضدبشر و آزادیکش و زنستیز و به غایت خرافهگستر و جهالت پرور را ندارد. به راحتی میشد فهمید که جهان در کل وجود رژیمی مذهبی و عقبافتاده و تروریستی و سرکوبگر را توهین به ساحت بشر میداند. احساس همگانی چنین بود که وجود آخوندها و آیتاللهها و ملاهای فرومایه و مرتجع در جامعۀ انسانی، به خودی خود توهین است به شعور انسان؛ اهانت است به فهم و خرد و درک انسانی. در دنیای مدرن، وجود آخوندها و آیتاللهها، یعنی موجوداتی کلاش و کلاهبرداری که لباس جادوگران را پوشیدهاند و به هر وسیلۀ ممکن و غیرانسانی، با فریب و حقهبازی و نیرنگ، با زور و سرکوب و تهدید و ترور، مانع رشد و تحرک و تکامل فرد و جامعه میشوند، فینفسه بیاحترامی است به دانش بالندۀ بشری، به علم، به هنر، به موسیقی. وجود آخوند در جامعه، بی احترامیاست به زن، به زندگی، به زیبایی، به آزادی…
چنین بود که عاقبت همۀ این واقعیتها و شرایط قابل درک برای وجدانهای آگاه، دست به دست هم داد تا دولتهای آزاد و دموکراتیک جهان به رهبری ایالات متحدۀ آمریکا، به یاری مردم ایران بشتابند و بدون توسل به نیروی نظامی و زور و خشونت، و فقط با تحریمهای اقتصادیِ مرگبار، تمامی راههای تنفس آخوندها را مسدود کنند. بخصوص با جلوگیری مطلق از فروش نفت، ضربه کاری و نهایی را بر پیکر اژدهای هفت سر روحانیت شیعه و حکومت اسلامی فرود آوردند. آخوندها و علمای اسلام در طی این چهل سال به کِرمها و انگلهای نفتخواری تبدیل شده بودند که مثل کپک بر پیکر ملت ایران چسبیده و ضمن تغذیه از سرمایه و ثروتی که طبیعت به این مردم داده بود، با تولید انبوه خرافات مذهبی، در واقع سم و زهر میساختند و در رگهای هستی و زندگی و جامعۀ آنان تزریق میکردند. روحانیون و فقها و علمای اسلام نه فقط ثروت حاصل از فروش نفت را مثل خوک میخوردند و تلف میکردند، بلکه بخشی بزرگی از آن را صرف تبلیغ و گسترش اسلام و تثبیت جهل و تحمیق عمومی میکردند.
سال آخر
این فقط یک تصادف و یک اتفاق ساده نبود که جمهوری اسلامی درست همان سالی سقوط کرد که احمد جنتی هم سقط شد. آخوندک کوتوله و بیمقداری که عمر درازش دستمایه لطیفههای متعددی بود که حتی همقطاران جنایتکار و کمتر شناخته شدۀ او مانند جعفر شجونی این جکها را بازگو میکردند و میخندیدند و سپس یکی یکی میمردند؛ در صورتیکه این سنگوارۀ عصر مفرغ همچنان زنده بود. احمد جنتی در عین حال نماد دوام رژیم اسلامی هم بود. یعنی خصوصیتی که اغلب مردم تمایل داشتند که بیش از او در وجود مکار و حیلهگر اکبر رفسنجانی سراغ کنند که از قضا زودتر از دیگران مرد، تقریباً همزمان با جعفر شجونی. شاید همگان تأیید کنند که اگر اکبر رفسنجانی یعنی آن متخصص و استاد بیبدیل «عبور از بحران» زنده میماند، احتمالاً جمهوری اسلامی را در این آخرین سقوطش نیز نجات میداد.
سقوط جمهوری اسلامی خیلی سریع اتفاق افتاد. به طور مختصر و خلاصه باید گفت پس از اینکه حلقۀ محاصرۀ اقتصادی و مالی و بانکی بر گلوگاهها و شریانهای اقتصاد و تجارت و صادرات نفت و مبادلات مواد اولیه و غذا و دارو، کاملاً تنگ و خفقانآور شد، آنوقت مردم ایران حمایتها و همراهیهای دولت آمریکا و مردم آزادیخواه جهان را باور کردند و به پا خواستند. مردم با اعتصابات سراسری و فراگیر خود، اعتصاب کارگران و معلمان و رانندگان و مخصوصاً اعتصابات بازاریان جوان در همه شهرهای ایران، رژیم اسلامی را به گوشه رینگ کشانده و با آخرین ضربه در کف خیابان که با حضور میلیونی تمامی اقشار ملت همراه بود، آخوندهای حاکم و پاسداران را متواری ساختند. گروههای مردمی پادگانها و مراکز نظامی و وزارتخانهها و سازمانهای دولتی را اشغال کردند. در این مدت آخوندها ریش و پشم خود را تراشیده، عبا و عمامۀ منحوس را بدور انداخته و به هر سویی گریخته و به هر سوراخی خزیده بودند. اکثریت پاسداران و بسیجیان اسلحه را زمین گذاشته و غالباً زودتر از آنچه تصور میشد و انتظار میرفت به مردم پیوسته بودند.
البته برخی مقاومتها از جانب معدود عواملی که عمیقاً جنایتکار و آلودۀ رژیم بودند دیده شد که از طرف نیروهای مردمی به سرعت مقابله گردید. اگر هم خشونتهای محدودی از طرف مردم صورت گرفت، همگان قبول داشتند که در آن شرایط اجتناب ناپذیر بود!
————————————————————————————————-
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com