حکومت اسلامی، مانند تودهای از یخ در تابستانی سوزان، تحت تأثیر گرمای شکستهای پیدرپیاش در منطقه، در حال ذوب شدن است. ناتوانی این حکومت در پاسخ به ابتداییترین نیازهای مردم، سبب شده است که نظام اداره کشور به سمت فروپاشی رود. به بیان دیگر، ادامه زندگی طبیعی برای شهروندان در ایران به امری ناممکن بدل شده است.
گرانی، بیکاری، کمبود انرژی برای تأمین حداقلهای زندگی، عدم مدیریت صحیح منابع آب، فجایع زیستمحیطی ناشی از جهل و بیکفایتی سیستماتیک، و نیز چشمانداز پایان دوران درآمدهای نفتی و فروش بیرویه منابع ملی برای حفظ بقای رژیم، همگی نظام حکومتی را به وضعیت بحرانی و اورژانسی کشانده است.
این بیمار لاعلاج، آخرین ماههای عمر خود را سپری میکند؛ حکومتی که دچار فلج مغزی و جسمی شده و با دستنشاندگان بیخاصیت در مجلس و نهادهای وابسته، کارایی خود را بهطور کامل از دست داده است.
در حالی که صدای شکستن ستونهای حکومت اسلامی شنیده میشود و جامعه ایران به تماشای این روند نشسته، این پرسش پیش میآید: تکالیف سیاسی ما در این شرایط چیست؟
نخست: انفعال جامعه بستری برای ظهور نیروهایی فراهم میآورد که آمادهاند تا بدون توجه به مردم، سرنوشت آنان را در دست گیرند. این نیروها ممکن است افراد، محافل، باندهای سیاسی یا حتی کشورهای خارجی سلطهجو باشند. تا زمانی که شهروند ایرانی از حقوق شهروندی خود آگاه نشود و به میدان سیاسی وارد نگردد، دیگران او را به هر سمتی که میخواهند، خواهند کشاند. اما جامعه ایرانی، بهویژه در جریان انقلاب “زن، زندگی، آزادی” نشان داد که به یک جمعبندی نانوشته دست یافته است.
دوم: جامعه ایران در نیم قرن گذشته، دوران مهمی را پشت سر گذاشته و یکی از مهمترین دستاوردهای این دوران، اولویت دادن به هویت شهروندی و ملی بر تعلقات دینی، قومی، تباری و نژادی است. این دستاورد نشان میدهد که ملت ایران اکنون هویت ملی خود را بهعنوان سقف بزرگی برای پذیرش تنوعهای موجود میپذیرد. دیگر خمینی نمیتواند با ابزار دین، قومگرایان با سلاح قومیت و نژادپرستان با تکیه بر تبار، در جامعه ایران شکاف ایجاد کنند.
جامعهای که به بلوغ شهروندی رسیده است، حتی در زیر فشار سرکوب و شکنجه نیز حاضر نیست به هیچ فرد، محفل، باند، گروه یا حزبی وکالت بدهد. این جامعه مصمم است که در تمام مراحل مبارزه برای ساختن زندگی خود و کشور، نقش مستقیم داشته باشد. البته که در نظام دموکراتیک آینده، احزاب سیاسی خواهند توانست نمایندگان خود را برای بازتاب خواست اقشار مختلف جامعه به مجلس بفرستند.
سوم: نقش دیاسپورای ایرانی در تحولات داخل کشور نه باید قیممآبانه باشد، نه مداخلهجویانه و نه بهعنوان آلترناتیو. دیاسپورای ایران می تواند بهعنوان حامی و پشتیبان زنانی و مردانی باشد که در خط مقدم مبارزه ایستادهاند. درک نادرست از تکالیف دیاسپورا، میتواند تأثیرات مخربی بر تحولات داشته باشد، چنانکه در مواردی اینچنین بوده است.
ایجاد ارتباط ارگانیک میان دیاسپورا و مبارزات مردمی در ایران، به تقویت هر دو طرف منجر خواهد شد. برای پشتیبانی مؤثر از این مبارزات، نیاز به تشکلهای سازمانیافته وجود دارد و بارها بر ضرورت ایجاد “مهستان دیاسپورای ایران” تأکید شده است.
اما روند اصلی تحولات در داخل کشور شکل میگیرد و این مردم ایران هستند که سرنوشت مبارزه را تعیین خواهند کرد. ایران همچنان تشنه انقلاب سومی است؛ انقلابی که از گذشته تاریخی خود گسسته و به سوی دورانی نوین حرکت کند. سنگر اصلی این انقلاب، محلات و شهرها هستند. تکوین خودجوش تشکلهای محلهمحور در فاز نخست انقلاب “زن زندگی آزادی” تصادفی نبود، بلکه پاسخی به نیاز و پشتوانهای برای “جنبش اقدام در خیابان” بود. از دل این تشکلها، نهادهای مدیریت سیاسی جدید کشور پدید خواهند آمد.
در آستانه فروپاشی سیستم اداره کشور، ارزشهای آزادیخواهانه، لائیک و دموکراتیک انقلاب “زن، زندگی، آزادی”، ستونهای همبستگی ملی ایران را تشکیل میدهند. جامعه و میهن، به حضور فعال شهروندان در میدان سیاست و کف خیابان نیاز دارد.
اقبال اقبالی
24.12.2024