در مهد پایندگانِ نفرت و اعدام و قصاص!
فراموشی نسل کشی و داغ ِ زندان و دار؟
پس کدام وجدان بیدار!
داد ریحانه ها، ترگس ها و بهاره ها را خواهدستاند؟
در زمانه ای که
قاری قدر ِقران، قانون خدایش را برنمی تابد،
و امامش چپاولگر نانِ کودکان خیابانی ست؟!
که درین شبانِ پستِ هول آور،
جز حکم تاراج، هرزگی و بی شرافتی رسمی نرفته است.
این سیلِ لجن و چرک و خون که می بینی،
بر بالا گنبد و گردِ منبرِ ریا رسیده است،
ناگهان و بی گدار نیست
از بیدارباش خفتگانِ شبزده
چندان بدور و کنارنیست، کین گونه، قاری وجدانِ ناپاکان،
سرخوش و شنگول، بر اوج مناره ها نشسته و،
آبروی گنبدیان بربادرفته را پُرشرنگ تر از همیشه قرائت می کند.
و بر بلندای اذن ولایت،
در این نافرمانی جسورانه، بی حرمتی به انسان را چنین مستانه بانگ می زند.
++
از یادمبر،
دامنِ این قوم، از دیرگاهان آلوده پلشتی ست.
از یادمبر، جستجوی دخترانِ روز را، که اسیر ظلمت شدند
و در پایانه زندگی و شبانِ زفافِ مرگ
در چنبره ی پاسدارانِ کثافت
با فرمان فقه و بهشت، طعمه ی زناگران خمینی شدند!؟
تامگر تشتِ رسوائی تطاول ملا به گوش بنده های بی خدا نرسد.
از یادمبر! انتقامِ کویر کهریزک را،
که شرافتِ زیر تیغ های ریا، از آن روهروانِ فردا
چه حکایت ننگ ها بر آسمان ولایت کجمدار ننشاندند!؟
که در وادی قوم لوط، فاسق تراز آن نمی یافت شد؟!
++
بیادآر! در ترانه های نوشِ نوجوانی و شوقِ شیرین ِدخترانِ زندگانی،
چه بارها که تارِ موئی در باد ِبیقرار
بنیاد کائنات را درهم نلرزاند؟!
و چه چهره های نوبهارانی که توسط بازیگران غیبی بی چهره نشدند؟!
++
ببین هرروز! در صفِ درازِ ناپاکان، همچنان لشگر فریب و دعا و اذان و نماز و نوحه درهم تنیده اند و نگهبان تهیدستانند تا نادانان مرتکب گناهی نشوند.
در این مزار زندگی، دیگر بذر انسانیت، خصلت خود را جوانه نمی زند.
شب و شبیخون بر هستی بردگان حاکم است و خورشید هم، از ترس تابش،
زیر عبای سیاه آخرت، آشیانه های تاریک و پنهانِ مصلحت می سازد.
در گردونهِ ولنگاری، تربیتِ ویلان، آسمان را رنگ زندگی می کند تا زمین بلازده را بی آبروترکند.
++
و در آن پهنه ی پردرد و بی حقوقی نیمه ی انسان،
تار و مار شده هایِ زیر نقابِ چادر،
شیطنت گیسوان خود را، از تهدید هجوم آتش و اسید بیمناک می کنند!
بهنام چنگائی 1 آبان 1395