عزت الله فولادوند، در مقدمه کتاب “فلسفه کانت” اثر اشتفان کورنر (تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ اول: ۱۳۶۷) مینویسد: «اینجانب به دو انگیزه این کتاب را ترجمه کردهام: نخست شناسانیدن فلسفه کانت به دانشپژوهانی که بیشتر شایق آشنایی با حکمت او بودهاند و دوم ایجاد امکان بیشتر برای مطالعات تطبیقی متفکران ایران که لزوم آن امروز بیشتر بیش از گذشته احساس میشود و سخت محل حاجت است.»
با دو کلیدواژهی آموختن و آمیختن میتوانیم این رویکرد به ترجمه را مشخص کنیم. فولادوند میخواهد متنی آموزشی در اختیار خواننده فارسیزبان بگذارد و همزمان میخواهد دو افق فهم را درهم بیامیزد، تا در این سو که هستیم، آن سو را بفهمیم. و واقعیت این است که این دو کار، آموختن و آمیختن به هم وابستهاند، یکی بدون دیگری ممکن نیست، دست کم اگر نظرمان به کاری درست باشد. اندیشه در این باره ما را به موضوع ربط ترجمه و تفسیر میرساند.
فولاوند مترجم آثار فلسفی است و شارح آنها، چنانکه مقدمههایش برکتابهایی که ترجمه کرده نشان میدهد. آثار فلسفی و از طرف دیگر آثار ادبی، به ویژه از جنس شعر، آثاری هستند که در مورد آنها ترجمه به شکل بارزی تفسیر است. تاریخ فلسفه بازگفتنی است به مثابه تاریخ ترجمه. ترجمه کردن و ترجمه را بازخواندن و حاصل بازخوانی را در یک بافتار زبانی و فرهنگی دیگر پروراندن جریان جداییناپذیری از تاریخ فلسفه است. مترجم اثر فلسفی یک انتقالدهندهی ساده نیست، او برمیگرداند، یعنی تجربهای فکری را، تجربهای اندیشیده یا اندیشه بر تجربیاتی را برگشت میدهد، انگار تجربیات خود ما هستند، بیانی دیگر یافتهاند و اکنون بیانی در حیطهی فهم خود ما مییابند. نه تجربهی آن دیگری که به زبانی بیگانه سخن میگوید، حاضر و آماده و بیمیانجی در دسترس است، نه تجربهی خود ما. مترجم بایستی هر دو را خود فکورانه تجربه کند، و آنها را بسازد، آن هم بِدان گونه که آن به این برگردد. مترجم تنها واسطِ آموزش اندیشهی گنجیده در متن بیگانه نیست، جهان فکری و زبانیِ آشنا را هم باید بشناسد و بشناساند. این آگاهیای دوگانه است که یک سوی آن خودآگاهی است. آگاه شدن و خودآگاه شدن، آگاه کردن و خودآگاه کردن – این وظیفهی ترجمه به مثابه روشنگری است. این تجربهای جهانی است و رخداد آن محدود به زبانهای خاصی نمیشود.
در ایران هم مرحلهای از تاریخ ترجمه، با عنوان “روشنگری” مشخص تواند شد. ذبیح الله فولادوند از جمله مترجمان روشنگر است.[1] دوره مترجمان روشنگر در پهنهی فلسفه با محمدعلی فروغی آغاز میشود، به طور مشخص با ترجمه “گفتار در روش” دکارت و به پندار من با مترجمانی چون عزت الله فولادوند و داریوش آشوری و شمس الدین ادیبسلطانی پایان مییابد. ترجمه خوب هنوز وجود دارد، اما در آنها آن حس و حالی دیده نمیشود که در آثار مترجمان توانای روشنگر وجود داشت. مسئله به شخص یا کتابهایی که برای ترجمه برگزیدهاند، برنمیگردد. دورهای سپری شده است. مسئله به لحاظ تجربه من، به عنوان خوانندهای از آن دوره و در این دوره، به این برمیگردد که ترجمههای روشنگر همه حادثههایی بودند که به ناگهان پنجرهی تازهای را میگشودند و مرز زبانی را آنسوتر میبردند. آنها به ما قدرت تکلم میدادند. من خود به یاد دارم که وقتی در سن نوجوانی ترجمه “گریز از آزادی” اریش فروم به قلم عزت الله فولادوند (۱۳۵۰) را خواندم چه حالی شدم. مفاهیم تازهای را یاد گرفتم، با مسائل تازهای آشنا شدم، و درک تازهای یافتم نسبت به مسائلی که در اطراف خودم میگذشت. فراوان نبودند کتابهایی از این دست، اما همواره چیزی برای خواندن وجود داشت. پساتر کتابها فراوان شدند، اما دیگر به ندرت حادثهساز بودند در آن معنایی که ذکر شد. مترجمی در آن دوره Berufung بود، بعداً شد Beruf یعنی از وظیفه به حرفه و تفنن تبدیل شد. امروز هم قلمرو زبانی به سرعت در حال گسترش است. قدرت تکلم ما بیشتر شده است. اما آن جایی که زبان به کردار بازی نیست یا تنها نقش کارافزار را ندارد، بر ستونهایی استوار است که برخی از آنها را بیگمان مترجمان روشنگر برافراشتهاند.
اگر فعالیت ترجمه به مثابه آموختن وآمیختن، آگاه شدن و خودآگاه شدن، دامنه بیشتری میداشت، شاید اکنون از لحاظ قدرت تکلم و برّاییِ اندیشه حال و روز بهتری میداشتیم. اگر به صورتی نظامیافته چند ده اثر مهم در زمینهی فلسفه و دیگر رشتههای علوم انسانی با دقت و ویرایشی کارشناسانه ترجمه میشدند و آنها مبنای خودآموزی و آموزش دانشگاهی و موضوع بحث و گفتوگو در محافل و رسانهها قرار میگرفتند، از جهان و از خودمان شناخت بهتر و بیشتری میداشتیم و دست کم درمییافتیم به کجا داریم میرویم؛ شاید قدرت تکلم میداشتیم برای زنهار دادن. اما با نظر به همان کارهای انجام نشده، با نظر به همان روشنگری کمفروغ، لازم است قدر روشنگران را بدانیم. اگر آنان نبودند، این صحرا خشکتر و بیبروبارتر بود.
با این مقدمه خواستم سپاسم را ابراز کنم نسبت به عزت الله فولادوند و کسانی که چون او تلاش ورزیدند تا زبان ما را باز کنند. در ادامه به یک بررسی انتقادی از همین دوره ترجمهی روشنگر میپردازم که در بالا آن را ستودم. آن ستایش و این نگاه انتقادی منافاتی با یکدیگر ندارند.
گویا