بیست و پنج سال پیش در مرداد ماه سال ۱۳۷۰ شمسی ماموران نظام فقاهتی، دکتر شاپور بختیار و دستیارش سروش کتیبه را به طرز فجیعی در حومه پاریس کشتند.
در این مدتی که از جانباختن این آزادهمرد دلیر میگذرد، بر عزت و احترام او روز به روز افزوده شده و آن ارزشهای ملی و جهانیای که بختیار بر آنها پای میفشرد، به ارزشهای ملی و مورد قبول مردم آزادهی ایران مبدل گشته است:
دموکراسی، آزادی، برخوردی دنیایی با امور انسانی، سکولاریسم، قانونگرایی، مدارا در امور عقیدتی، حفظ کرامت فردی، اخلاق مداری و ایراندوستی… یعنی چیزهایی که امروزه هر ایرانی در آرزوی رسیدن به آنهاست، همان ارزشهای والایی هستند که شاپور بختیار تمّام عمر در راه آنها کوشید و جنگید، و عاقبت جان فدا کرد.
در بیان محبوبییت ملی او همین بس که امروزه هر فرد آگاهی میگوید: «اگر شاه همت میکرد، یکی دوسال زودتر حکومت را به بختیار میسپرد، تردیدی نیست که او ایران را به سوی دموکراسی و ترقی هدایت میکرد و در نتیجه ایرانی، اینجور لگد کوب و منکوب مستبدین مذهبی نمیشد.»
باری دموکراسی، جدایی دین از دولت، آزادیهای بیان شده در اعلامیه حقوق بشر، وفاق ملی، همزیستی مسالمتآمیز با شرق و غرب، اصولی بودند که بختیار با تاکید بر آنها دولت تشکیل داد و فلش بزرگ را که اهداف بزرگ ملی و راه سعادت و سربلندی ایران را نشان میداد ترسیم کرد.
یعنی درست در لحظه سقوط سلسله پهلوی، و غلبه انقلاب مذهبی، او نطفه دموکراسیخواهی و بذر ایدهی جدایی دین از دولت و آزادیخواهی را در خمیرمایه آن انقلاب عظیم، متهورانه کاشت و نگذاشت که پرچم مدنیت و آزادیخواهی زمین بیفتد و ملت ایران در بست اسیر و منکوب ملایان مستبد شود.
در حقیقت تشکیل دولت بختیار در آن موقع از تحولات تاریخی، از سویی اعلام ختم دیکتاتوری سلطنتی بود و از طرفی نفی انقلابیگری و رد دلیرانه مکتب تمامیتخواه خمینی!
در واقع علت اصلی خصومت آقایان خمینی و خامنهای … با دکتر بختیار همین بود که با تلاشهای دلاورنه او، اپوزیسیون نظام فقاهتی، هم زمان با تشکیل حکومت مذهبی ایران شکل گرفت و بطور جدی بیانگر آن ارزشهای دمکراتیکی شد که نفی استبداد آخوندی را از همان ابتدا فریاد میکرد.
یادمان نرود که بختیار پرچم دموکراسی، جدایی دین از دولت و ایرانخواهی را زمانی بدست گرفت که رادیکالیسم مذهبی و چپی، جامعه ما را با احساسات ضدّدموکراسی آلوده بودند. حتی انبوهی از روشنفکران انقلابی هم، همآوا با حزب الهیها هر نوع خواست لیبرالیستی و طرح آزادیهای فردی و جمعی را ضدیت با خلق و انقلاب و خدا تلقی میکردند و یا دموکراسی را فرهنگ غربی و بازی سرمایهداری میدانستند، از فلسفه سکولاریسم و لأئیسیزم هم اطلاعی نداشتند، و آنچه اصلا به حساب نمیآمد، منافع ملی بود، و مملکتی به نام ایران!
در حقیقت از چند استثنا مثل سازمان جمهوری خواهان ملی ایران و حزب دمکراتیک مردم ایران اگر بگذریم در پانزده سال اول انقلاب اسلامی این نهضت مقاومت بختیار بود که از ایده دموکراسی، پلولاریزم مذهبی، و لأییسیزم و مدارای عقیدتی، با هیچ اما و اگری دفاع میکرد. در واقع بقیه دستههای «اپوزیسیون» نه اعتقادی به دموکراسی داشتند و نه اهمییتی به موضوع جدائی دین از دولت میدادند… خاصه اینکه کثیری از مردم ستمدیده ایران با سادهلوحی از نیاز ایران به یک دیکتاتور صالح حرف میزدند و میگفتند: «ما به یه دیکتاتوری مثه رضا شاه احتیاج داریم که بیاد، بزنه و بکوبه و درست کنه. ما لیاقت دموکراسی رو نداریم.»
آری شاپور بختیار در چنان فضای تبآلوده و استبدادزدهای بود که پرچم دموکراسی و سکولاریسم و ایرانخواهی را بر افراشت. پس، آفرینها بر او باد که آنگونه بر اصول آزادی ایستاد، و در راه آزادی ایران جان خود را فدا کرد.
نویسنده آزاده، دلاور و چیرهدست، مهشید امیرشاهی در مورد بختیار اینطور مینویسد: «به چشم مردم ایران در شانزدهم دیماه ۱۳۵۷ زاده شد. پیش از آن تاریخ، دامنه شهرتش هیچگاه از دایرهای محدود فراتر نرفت. هنگامی که شاهنشاه عزم جلای وطن کرد، در صدارت را بروی او گشود اما سنگی از پیش پایش بر نداشت… در نبردی که آغاز کرد درفشی بر کف داشت که تارو پودش از سر افرازی بود. در مبارزهای که پیش گرفت نگران پیروزی خود نبود، خواستار فرو پاشیدن فرومایگان شد. از قله اصول والایی که عزیز میداشت فرو نیامد، به پستی ددان حاکم اگر چه سر داد گردن ننهاد…زندگی نامه وی در شانزدهم مرداد ماه ۱۳۷۰ به نقطه پایان رسید. در آن تاریخ آوازه شهرت آن راد مرد جهانگیر بود و حاصل هستی آن سالار که نوید پیروزی نهایی و درفش سرافرازی انسان بود برای ایرانیان آزاده به میراث ماند.»(۱)
افتخار جاودان بر شاپور بختیار، ایرانی بزرگی که سر افراز وارد تاریخ شد.
محمد ارسی – امرداد ۱۳۹۵ شمسی-تگزاس
——————————————-
زیر نویس:
(۱) مهشید امیرشاهی—در سفر— ۳۶۵، ۳۶۶، ۳۶۷