سخت می شود باور کرد که در قرن بیست و یکم میلادی، سرزمینی با تمدن و فرهنگ کهن ایران همزمان، با دو نماد خبری خود را تعریف کند که با یکدیگر رابطه مفهومی ندارند. احمد جنتی 90 ساله می نشیند روی صندلی ریاست مجلس خبرگان تا پس از درگذشت رهبر 76 ساله نقش آفرینی کند و زمینه را برای ورود ولی فقیه دیگری هماهنگ با افکار ارتجاعی خود با اختیارات مطلقه فراهم سازد. و شهاب حسینی جوانی بالیده زیر سلطه سیاسی و فرهنگی ولایت مطلقه فقیه که در جای بهترین بازیگر مرد سال در جشنواره کن، جایزه می گیرد، نمادی می شود از مردمی که در هر شرایطی پا به پای تحولات هنری جهان راه می روند و در حدودی که می توانند، صحنه را خالی نمی گذارند. جنتی نماد حکومت سالخورده و تاریخ مصرف گذشته است و شهاب نماد نسل های جوانی است که نقش آفرینی می کنند، با انواع شگردها از موانع جدی سانسور عبور می کنند و روی فرش های قرمز مراکز جهانی هنر می خرامند. این هر دو نماد در روزهای اخیر خبرساز شده اند و البته تامل برانگیز!
چرا تامل برانگیز؟ تریبون های نزدیک به تفکر احمد جنتی از آن جمله حسین شریعتمداری و کیهان روزانه اش که مواجب از بودجه ملی می گیرند و می نویسند هنرمندان ایرانی از غرب و قطر پول می گیرند و به سفارش آنها فیلم می سازند و از پیش معلوم است که جایزه می برند، نمادهای حکومتی هستند که هنر را نفی می کند. یا به سخن دیگر به اندازه ای بال و پر اثر هنری را می چیند و شرط پیش پای هنرمند می گذارد که اگر دستهای هنرمند ایرانی در کار نبود تا کنون هنر بکلی مرده بود، حال آن که زنده است و مشقت محدودیت ها را به یاری ذهن خلاق خود تبدیل به فرصت می کند. به سوژه هائی نزدیک می شود که یکباره آسمان را روی سرش خراب نکنند و در خلوت خود هرچند بسیار اشک می ریزد، از ادامه کار زیر سلطه سانسور سر باز نمی زند.
چندی است از برای نمایش جوانگرائی در حکومت، آقازاده احمد جنتی به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منصوب شده و بلافاصله پس از انتشار خبر پیروزی فیلم “مشتری” در فستیوال کن وزارتخانه اش بیانیه صادر کرده که فیلم “مشتری” متناسب با شرایط کشور می تواند اکران بشود. شرایط کشور را مردم تعریف نمی کنند. متصدیان سانسور شرایط کشور را می شناسند. گاهی آنها هم نمی شناسند. کلی اثر را تکه پاره می کنند و اجازه اکران می دهند. همین که اثر اکران می شود، اگر فیلم باشد مشتی اراذل و اوباش متصل به صندلی صدارتی احمد جنتی می ریزند و سینما را آتش می زنند. اگر اثر کنسرت باشد، مجوز آن را که سانسورچی ها صادر کرده اند لغو می کنند، اگر اثر تئاتر باشد، در سالن را می بندند و در همه حال دست روی دست بسیار است و سانسورچی روی دست سانسورچی بلند می شود. جمعی در وزارت ارشاد نشسته اند و جمعی دیگر در جاهای دیگری که به صورت ظاهر اسم ندارد و تفکر حاکم را که همانا تفکر احمد جنتی است ترویج می دهد.
اصغر فرهادی و شهاب حسینی به مردم غرور و اعتماد به نفس و شادمانی می دهند و بلافاصله وزارت ارشاد اسلامی به تلویح اعلام می کند تا جائی که بتواند به جبران این درجه از موفقیت، فیلم را تکه پاره کرده و سپس اجازه اکران می دهد. دستجاتی هم که اسم ندارند، از همین حالا در کمین نشسته اند تا به دستور شریعتمداری، احیانا همان فیلم وصله پینه شده را هم نگذارند اکران بشود.
در این گونه ماجراها که چند دهه است تکرار می شود، دیدگاهی متولد شده که باور دارد سانسور چیز خوبی است و هنرمندان ایرانی در این 37 سال ثابت کرده اند زیر سلطه سانسور، خلاقیت هنری از غنای بیشتری بهره مند می شود. این تئوری ها بر تن رنجور هنر و هنرمند ایرانی زخم می زند و بها دادن به آن، سانسور را معتبر جلوه می دهد. صاحبان این تئوری یادشان می رود با وجود تحولات وسیع تکنولوژی، اگر سانسور بر هنرمندان و استعدادهای هنری چیره نبود، ایران چه اندازه در صحنه های هنری جهان می درخشید. این که گلشیفته فراهانی و بسیاری چون او، ایران را ترک کرده اند. این که ترانه علیدوستی با هزار وسواس دامان بلند حجاب شیک خود را که دور پاهایش می پیچد جمع می کند تا از روی پله های محل برگزاری جشنواره سقوط نکند و بسیاری نکات ریز و درشت دیگر نشان می دهد که سانسور قاتل هنر و هنرمند است. چه بسیار استعدادهای جوان که از ترس سانسور اساسا پا به عرصه هنر و خلاقیت نمی گذارند یا چنان دل زده می شوند که زود می گریزند و استعدادهای خود را خفه می کنند. این ها ثروت ملی هستند که از کف می روند. تفکر احمد جنتی که قدرت درک این زیان های ملی را ندارد.
این بخش از زیان های سانسور که در آمارها طبعا وارد نمی شود، زنان را به مراتب بیش از مردان مچاله می کند. زنانی که به صورت تحقیرآمیز مجبور می شوند ساز کوک شده خود را بردارند و صحنه کنسرتی را که به ناگاه مجوز آن لغو شده ترک کنند، مثل شیشه می شکنند. کنسرت را لغو می کنند تا برگزارکنندگان کنسرت ها از حضور زنان نوازنده بترسند. در نبود آنها به کار هنری خود ادامه دهند.
اتحاد تجاری و اقتصادی ایران و هند و افغانستان برای مردمی که از پنجره های باز شبکه های اجتماعی به جهان چشم دوخته اند، کافی نیست. مردم بالیوود را هم می بینند. هالیوود که جای خود دارد. مردم گلشیفته فراهانی را دوست دارند و افسوس می خورند که او را در سینمای ایران نمی بینند. مردم ترانه علیدوستی را دوست دارند و با او که شهرزادشان شده زندگی می کنند. دشوار کردن زندگی هنری برای هنرمندان، دشمنی با مردمی است که تنها معصیتی که مرتکب شده اند، پیوستن به صفوف انقلاب اسلامی بوده و نشاندن احمد جنتی و همفکران او برصندلی قدرت. تا کی باید تقاص پس بدهند؟