تجزیه طلبان جاعل و مدافعان دروغین وحدت ارضی و همبستگی ملی در رادیو فردا
……………………………………………………………………………………
یادداشت زیر را چند روز پیش در حاشیه لینک و خبر یک «مناظره» سه نفری نوشته بودم که در رادو فردا که میان یک خانم حقوق بگیر رادیو فردا و مدعی «تابوشکنی» و یک تجزیه طلب مغالطه کار قبیله گرای شناخته شده و فعال در رسانه های آنچنانی و یک مدعی اصلاح طلبی صادر شده به آمریکا در لباس به اصطلاح مخالف تجزیه انجام شده بود.
حیفم آمد که مطالب مندرج در این یادداشت به عنوان یک اظهار نظر درحواشی توده های ملیونی کامنت ها در فضای مجازی گم و گور شود و به گوش کسی نرسد.
بیش ازین توضیح نمی دهم . هم لینک آن به اصطلاح مناظره کذایی در زیر آمده و هم لینک یکی از مقالات من به نام « زبان فارسی یاملت فارس؟ » که بیش از ده سال پیش نوشته و منتشر شده و در واقع پاسخی ست به مجعولات نظری و یاوه پراکنی هایی که به خصوص با وقاحت تام از سوی آن قبیله گرای تجزیه طلب عنوان شده و سالهاست از سوی انواع تفرقه افکنان و بدخوهان قبیله گرا و تجزیه طلب در این سو و آن سوی جهان زیر پوشش ها ی مختلف و با اسامی گوناگون تبلیغ می شود.
مقاله زبان فارسی یا ملت فارس را در لینک زیر می توانید بخوانید
http://www.rozanehmagazine.com/…/ZabanParsiYaMelatParspdf.p…
این هم آن یادداشت در باره مناظره کذایی در رادیو فردا
………………………………………………………..
دفاع بد از حقیقتی ، بد تر است از دشمنی با آن حقیقت و این کار علی افشاری در این مصاحبه است. اما آن یکی (شاهد علوی) که به عنوان فعال و تحلیلگر سیاسی در بی بی سی و و او آ و و رادیو فردا به احتمال قوی در مراکز و محافل خاص غربی بر ضد ایران فعال است یک تجزیه طلب دروغرن و بدخواه ضد ایرانی ست که هم و غمش تفرقه افکنی و نفرت پراکنی بر ضد زبان ملی و تاریخی و مشترک است و رسانه های آنچنانی هم با دست و دلباری به او میدان می دهند. مصاحبه کننده هم که یکی به نعل می زند و یکی به میخ هیچ علاقه ای به ایران و آشتی و همبستگی میان ایرانیان ندارد . حقوق بگیر یک نهاد رسانه ای خارجی ست. در این مصاحبه سه نفری در رادیو فردا هر سه تن برضد ایران و منافع حیاتی ایران وراجی می کنند . علی افشاری آگاهانه باج می دهد تجزیه طلبی را قباحت نمی داند و حق مزدوران خارجی می شمارد ، ابلهانه در ایران وجود «قوم فارس» را ـ که ساخته بیگانگان با هدف های سیاسی و ایدئولوژیک بوده است ـ می پذیرد . فدرالیسم قومی را که مقدمه ای برای خیانت های بزرگ به ایرانیان است ، مناسب ایران می شمارد و مقدار زیادی از کیسه منافع ملی ایرانیان خرج زد و بند با تجزیه طلب ها و با محافل ضد ایرانی از نوع بی بی سی و همین رادیو فردا می کند. آقای افشاری نمونه بارز دست پروردگان اصلاح طلب نظامی ست که ایرانیت را دشمن می دارند و با ملی گرایی ایرانیان از لخاظ فکری و ایدئولوژیک (اسلامیسم سیاسی ) کینه دارند و این سالها با ماسک دموکراسی خواهی و اصلاح حکومت دینی و ظاهر اندیشه ورز و فعال مدنی به میدان آمده اند. بخشی از آنها هنوز در ایران و زیر دامان دایه و مادر رضاعی خود مانده اند و بخشی به عنوان مخالف به محافل خاصی در غرب اغزام شده اند تا در رسانه ها و در محافل و مجالس حضور داشته باشپند و نقش تعیین شده خود را به نفع حاکمیت در لباس مخالفان ایفا کنند. برای افشاری متأسفم : به علی افشاری باید گفت ملت ایران با داشتن «دوستانی» چون شما دیگر از دشمنانی همچون «شاهد علوی » بی نیاز است. بر او حرجی نیست که رسما و علنا در محافل آنچنانی برای تجزیه ایران اقدام می کند آن خانم هم لابد از کسانی ست که در خارج از کشور گرفتاری نان دارند و در کسوت روزنامه نگار در رسانه های خارجی کمر به خدمت بسته اند. امیدوارم سفره اشان خالی نماند ………………….تجزیه طلبان و قوم پرستان بد خواهان ایران و زبان مشترک و ملی 11 سال پیش در مقاله بالا (زبان فارسی یا ملت فارس؟) داده شده است.
م.سحر
این هم متن آن به اصطلاح مناظره کذایی در رادیو فردا
http://www.radiofarda.com/a/f7-taboo-e4-on-se…/28022736.html
زبان فارسی یا ملت فارس؟
http://www.rozanehmagazine.com/…/ZabanParsiYaMelatParspdf.p…
*********************
محمد جلالی چيمه (م.سحر)
اين مطلب حدود ٨ ماه پيش تحرير شد اما انتشار نيافت. اکنون با توجه به
وقايعی که در کشور ما جاريست ، با جزئی اصلاحاتی که در حواشی
صورت گرفت به انتشار آن اقدام می شود .
زبان فارسی يا «ملتِ فارس ؟»
همزبانی خويشی و پيوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بيگانگان
پس زبان محرمی خود ديگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است
جلال الدين محمد مولوی بلخی
رومی
چند سالی ست که واژه و مفهوم «فارس» در بازار اهل سياست و نظريه پردازان بخشی از طيف «چپ» دگماتيک
(١ (و نيزبسياری از نژادپرستان و قبيله گرايان ايرانی رونق يافته و در کوشش های «فکر» سازی و نظريهء
پردازی آنان از اهميت ويژه ای برخوردار گشته و به نغمهء ناسازِپرطنين وهياهويی بدل شده است. تا آنجا که
بسياری از آنان بنياد تئوری های ايران گريزو تفرقه افکن خود را بر ِتفسيرهای مجعول و مقلوبی از اين مفهوم
استوار می دارند که بنا بر انگيزه های سياسی خاص و درجهت منافع و اغراض و اميالِ قدرت های خارجی و برخی
دول همسايه طی ساليان دراز ، بيرون از مرزهای ايران تدارک ديده شده و در سرزمين ما پراکنده و ترويج می
شود!
اين تفسير از واژه و مفهوم «فارس» می کوشد تا نخست زبان فراقومی ، فرانژادی وفراملی فارسی را به فارسی
زبانان ايران امروزی منتسب و منحصر کند و نقش و اهميت ، فرهنگی و هويت ساز و پيوند بخشِاين زبان رادر
تاريخ درازدامن کشور ما ، درميان اقوام وتيره های گوناگونِ ايرانی ناديده انگاشته و آن را هم عرض با ديگر زبان
ها و گويش ها و خرده زبان های رايج درايران فرا نمايد. و بدين گونه فارسی گويان ايران را «ملت» يا «قوم» ويژه
ای به نام «قوم فارس» يا «ملت فارس» بنامد، تا از اين طريق بتواند، تئوری های دشمن ساخته و زنگار زده ای که
ايران را کشوری «کثيرالملّه» می خوانند و مدعی وجود «ستم ملی» ازسوی «ملت ستمگر فارس» برضد «ملت
های ستم ديده و متعدد ساکن ايران» هستند، اعتبار بخشيد ه ودر جهت تحقق اهداف آشکار و پنهان و صدساله برخی
همسايگان طمعکاربه کار اندازد و برای مطالبات هذيان آلودِبرخی خردباختگان، يا مزدبگيران سياسی دستگاه نظری
فراهم سازد وهم عنان با برنامه ها و اميال قدرتهای بدسگال جهانی و تحريکات بين الملی ، برای اقداماتِ تفرقه
افکن و فتنه انگيزداخلی مشروعيت حقوقی و انسانی تدارک بيند!
از اين رو توضيح و تشريح ِ حقيقت اين مفهوم و بسياری ازمفاهيم ِ قلب شده و تحريف گشتهء ديگر،از نظرگاه
تاريخی و فرهنگی ، بيش تر ازهميشه به ضرورتی فوری بدل شده است . خاصه در اين زمانهء غوغا و در اين ايام
ِ سياه ، که «حکومت ابليسی فقهای شيعه» (٢ ، (ايرانيت و هويت و فرهنگ و ميراثِ گذشته تاريخ درازدامنِ کشور
ما را بی شرمانه درحلقهء هجومِ انواع گرگ ها «به امانِ خدا» رها کرده اند.
اميدوارم که دانشوران و محققان اهل فن، چنان که شايسته است دراين زمينه بکوشند ، باشد تا به مدد آگاهی ،
خورشيدِ حقيقت از نگاه جوانان اين مرز و بوم رخ نپوشد و در ميان لای و لجنی که استبداد دينی حاکم در فضای
ذهنی و فرهنگی ايرانيان پراکنده است مدفون نماند و دروغ و دغلی که با هزار تأسف به مذهب مختار ومسلط
جامعهء ما مبدل شده است ، به برادری ها و همبستگی های هزاران سالهء اقوامِايرانی گزند نرساند!
– ٢ –
اين اصطلاح ِ «فارس» که به مُسامحه يا به عمد به جای «فارسی زبان» به کار می رود، بسيار مورد توجه
وعنايت خاص برخی نظريه پردازان بوده و ستون فقرات نظريه ايست که می کوشد تا همهء کسانی را که به
فارسی سخن می گويند، زير پرچمِِ «قوم» يا «ملّتِ» ويژه ای گرد آورد و آنان را« قوم فارس » يا«ملتِ فارس»
بنامد تا بر اساسِ آن بتواند گويندگان زبان ها ومتکلمين به ديگر گويش های رايج در سرزمين ايران را در برابر
وی قرار داده و وجود «ملت های ستم ديده» را در اين کشور به اثبات برساند! حال آنکه کلمه «فارس»، در تاريخ و
در ادبياتِ فارسیِ١١٠٠ سالهء ايران ، هرگز به معنای «فارسی زبانان» به کار نرفته است!
در طول قرن ها، سرزمين های ايران و هند و آسيای مرکزی و آسيایِ صغيرــ از مرزِ چين گرفته تا کرانه های
شرقی ِ اروپا ــ گاهواره و ميزبان و پناهگاهِ زبان فارسی بوده و طیّ دوران های متمادی و مُستمرّمردمِبيشماری
ازاقوام و نژادهای گوناگون به زبان ِ فارسی يا دری متکلّم بوده اند و رفتار و روحيات و فرهنگشان با اين زبان
گره خورده و در اين زبان تبلور يافته است .
همواره و در همهء اين سرزمين ها سخن گويان ِ به زبانِ فارسی را نه «فارس» ، بلکه «فارسی زبان» يا
«پارسی گو» ناميده اند! (٣(
کلمهء «فارس» در مفهومِ سياسی اش وهمراه با بارتبليغاتی خاصی که برآن تعبيه شده و رايج کرده اند ، پديده ای
ست نو ظهور که عمری کمتر از صد سال دارد و ار دستگاه های تئوری سازی و دفاترِ ايدئولوزيکِ حزب کمونيستِ
شوروی يا ازسوی تاريخ سازانِ و ملت تراشانِ نژاد پرست ِ ترکيهء آتاتورکی و نيز پان عربيست های بعثی يا
ناصری به منظور ايجادِ تفرقه درميانِ ملتِ ايران ايجاد شده و طی چندين دههء گذشته بی وقفه بر ضدّ منافع ِ ملیِ
مردم ايران به کار برده می شود !
اين اصطلاح را خصوصاً در مقابلِ اصطلاحِ « ترک» قرار می دهند و از «ترک» هم نه ترک زبان، بلکه «قومِ
ترک» و «ملّت ِ ترک» مراد می کنند، حال آنکه واژهء «ترک» در ايران به معنای ترک زبان و متکلّم به زبانِ
ترکی ست و نه ترک نژاد يا «مليّت» يا «ملّتِ» ترک (٤ .(بنا بر اين، می بايد به کاربرد دقيقِ اين واژه توجه کرد
و همواره در نظر داشت که کلمهء «فارس» درطولِ تاريخِ ايران ، به دو مفهوم به کار رفته است ، نخست در مفهومِ
تاريخی اش و آن اشاره به يکی از اقوامِ ايرانِی ساکنِ جنوبِ ايران يعنی قومِ «پارس» است که معرّبِ آن می شود
«فارس» و از اين قوم ، دو خاندانِ بزرگ ، در ايران ِ پيش از اسلام به شاهنشاهی رسيده اند ، يکی هخامنشيان و
ديگری ساسانيان. (٥(
مفهومِ مصطلح ِ دوم ، کاربُردِ جغرافيائیِ اين واژه است و آن : منطقهء وسيعی ست که قسمتی ازجنوب و جنوبِ
باختریِ کشورِ ايران را شامل است و تقريباً از يازده قرن پيش از ميلادِ مسيح محل سکنای رشيد ترين طوايفِ
آريايی به نامِ «پارس» بوده و به همين مناسبت به «پارس» يا «فارس» موسوم گرديده است(٦ (اين واژه گاهی
به سراسرِ خاکِ ايران نيزاطلاق می شده است. صورتی از اين کلمه را که در زبانِ انگليسی از اصلِ يونانی گرفته
اند ، به جای لغتِ ايران به کار می برند والبته کاربرد رسمی اين وازه به جای کلمهِ «ايران» از سوی کشورهای
بيگانه ، به درخواستِ دولتِ ايران در زمانِ حکومت رضا شاهِ پهلوی از رواج افتاده است.
پس «فارس» يا «پارس» ، نه نام يک « ملت» يا يک « قوم» ، بلکه تنها ، نام يکی از استانهای جنوبی ايران است
و نيز نام ِ خليجی است که سرزمين های جنوبی ايران را به دريای عمّان و اقيانوس ِ هند پيوند می دهد. کلمهء
«فارس»، هيچگاه به گويندگان و متکلمينِ به زبانِ دری اطلاق نشده و هيچ سندِ تاريخی و ادبیِ معتبری در جهتِ
اثباتِ چنين ادعايی نمی توان يافت!
پس فارس يا پارس ، نه نامِ قومی يا زبانیِ ساکنين استان ِ جنوبی ايران ، بلکه تنها «نامِ جغرافيايیِ» اين منطقه
است.
هيچگاه تکلم به يک زبان ، از متکلمان به آن زبان ، «ملت» نساخته است (٧ .(اين يک قانون کلی است و نمونهء
روشن و مشهور آن زبان انگليسی است که در ٥ قارهء جهان در کشورهای گوناگون متشکل از ملت ها و اقوام و
نژاد های گوناگون به آن تکلم می شود اما هيچ کس اين انگليسی زبانان را «ملتِ انگليس» خطاب نمی کند . هنديان
( که طی چندين قرن زبان رسمی شان فارسی بود و اکنون انگليسی زبان شده اند) ، جزو ملت هندند و هنگامی هم که
به فارسی سخن می گفتند هندی بودند. و افريقای جنوبی ها از ملت آفريقای جنوبی هستند و استراليائی ها و کانادائی
ها جزء ملت استراليا يا کانادا به حساب می آيند!
پس اگر صرفاً تکلم به يک زبان برای ملت شدنِ متکلمين کفايت می کرد نيمی از مردمِ جهان امروز انگليسی می
بودند و بخش مهمی از مردم افريقا و کانا دا هم جزو ملتِ فرانسه محسوب می شدند!
در مورد زبان فارسی هم همين طور است . کافی نيست که شما به فارسی سخن بگوئيد تا جزء به اصطلاح« ملت
فارس» محسوب شويد کما اينکه همين امروزه لا اقل در سه کشورِ ديگر جهان به جز ايران ، زبان فارسی رايج است
و انسان های بسياری به اين زبان تکلم می کنند ، اما کسی آنان را ملتِ فارس يا ملتِ ايران نمی نامد ! حدود ١٥٠
سال پيش هم زبانِ فارسی از مرز چين گرفته تا سراسرشبه قارهء هند و از خليج فارس تا نواحی مختلف بالکان را
زير سيطرهء خود داشت و نه تنها مردم اين مناطق به اين زبان صحبت می کردند بلکه زبان فارسی، زبانِ فرهنگ
– ٣ –
و ادب و عرفان و شعرپادشاهانِ گورکانی (ترک ـ مغول) هند و نيزسلاطين عثمانی روم (ترک) و بيزانس بود اما
کسی آنها را ملت فارس نمی ناميد و ايرانی هم نمی دانست!
شکل گيری ملتِ ايران بسيار مقدم بر وجود زبان ها و ديالکت هايی ست که در ايران رايج شده يا ناپديد شده اند.
زبان ها می توانند مثل گياهان به مناطق و سرزمين های مجاور بسط يابند و وسيلهء تکلم ساکنان مناطق قرار گيرند،
اما جان و روح و آمال و گذشته وآداب و معيشت و فرهنگِ ساکنان را نفی نمی کنند و بر آن خط بطلان نمی کشند.
در همين آذربايجانِ ما زمانی به زبانِ پهلوی سخن می گفتند و هنوز هم در بعضی از مناطق اين خطه آثار و اسناد آن
باقی ست. يعنی مردمِ ايرانی ايرانی زبان در اين منطقه ساکن بودند و براين حقيقت دستکم رساله و ديوانِ روحی
انارجانی و دوبيتی های شيخ صفی الدين اردبيلی جد شاه اسماعيل صفوی ، اين نخستين شاعر ترک زبان ايران
شهادت می دهند!. اما بعد ها به دلايل تاريخی وسياسی ، زبان ترکی رواج يافت . اما اين زبان مردم ِ ايرانی
آذربايجان را از ايرانيتشان تهی نکرد و ای بسا که از ايرانيانِ ديگر ولاياتِ سرزمين ما ايرانی تر و ميهن پرست تر
بوده و هستند . دليل آن هم در جانبازی ها و تلاش های عاشقانه ايست که روشنفکران و مبارزان دلير آذربايجان در
دوران مشروطيت به ظهور رسانيدند . نقش ِ فرهنگسازان و روشنفکران آذربايجان در همهء زمينه های تحولاتِ
اجتماعی ايران به سوی تجدد و آزادی ، نيازی به يادآوری ندارد.(٨(
خلاصه آنکه زبان ها به دلايل مختلف سياسی و جامعه شناختی می توانند بسط يابند و گويندگان خود را در يک
سرزمين يا سرزمين های مجاور توسعه دهند و تکثير کنند. چنين پديده ای هم اکنون در اطراف تهران، ورامين و
کرج در جريان است و بسياری از هم وطنان ما زبان خود را به نفعِ زبان تُرکی از کف نهاده يا در مسير تَرک اين
زبانند.
زبان ها و گويش های ديگری همچون راجی ، تاتی ، فريزهندی يا ابيانه ای ، طالشی و… جای خود را به زبان
فارسی يا ترکی می دهند و اين پديده در ارتباط مستقيم با رواجِ شهر نشينی و بسطِ شهرهای بزرگ و کوچ های پی
درپی به سوی مراکز تجمع و نيز بسط توليد و سراسری شدن اقتصاد بازار وفراگير شدن شدن وسائطِ ارتباطاتِ
جمعی است که همه آنها پيامد و محصول دنيای مدرن و روابط حاکم بر آن است!
غرض آنکه بسط يا قبض، کاهش يا فراگيری يک زبان در يک جامعه نه تغييراتِ نژادی به بار می آورد و نه
تغييراتِ قومی و ملی.
تُرک زبانی به معنای انيرانی يا غير ايرانی نيست ، همچنان که فارسی زبانی به خودی خود ، معنای ايرانيت ندارد .
اما «تُرک بودن» اگر در معنای appartenance يا وابستگی و انتسابِ به «ملت ترک» تلقی شود،غير ايرانی
ست.
آنها که فارسی زبانان را «فارس» می نامند ومراد آنها از اين واژه وجودِ «قوم» يا «ملتی» به اين نام است ، بی
شک غرضِ سياسی دارند يا نا آگاهانه به دامِ تئوری سازان ِ بيگانه افتاده اند! در اين تئوری غرض از اطلاق ِ
واژهء «فارس» به مردمِ فارسی زبانِ جهان آن است که اين کلمه را در برابر واژه «ترک» يا «عرب» يا «بلوچ»
يا «کُرد» قرار دهند و متکلمين به زبان های ترکی و بلوچی و عربی يا کردی را در ايران تا حد «ملت»ی جداگانه
ارتقاء دهند و مطالبهء حق ويژه کنند . يعنی موقعيت و نقشِ زبان مشترک و سراسری و ملی و تاريخی و فرهنگی
اقوامِ گوناگونِ ايران يعنی زبانِ فارسی را تا حدِ زبان يکی از« اقوام» يا به قول خودشان «ملت» های ساکن ايران
کاهش می دهند و هم عرضِ ديگر زبان ها و گويش های رايج در کشور ما قرار می دهند تا از متکلمين به اين زبان
به نامِ «حق قانونی و دموکراتيک» درخواستِ مطالباتِ ملی تا حد جدايی کنند! اين است جوهر و هدف فکری که با
تکيه بر تنوعاتِ زبانی مردم ايران مرتکبِ «تئوری ملت سازی» می شود!
پيداست که چنانچه بتوان با تکيه بر تنوع زبانی ، تنوعاتِ ملی ساخت و گويندهء هر زبان و ديالکتی را در ايران ،
ملتی جداگانه ناميد، مقدمهء اقدامات بعدی که همانا ايجاد «کشور» و«دولت» جداگانه ای ست ، فراهم شده است.
کافی است که با سرمايه گذاری روی اين تئوری با تبليغ يا تلقين و تزريقاتِ ايدئولوژيک و با مشوب سازی ذهن ها ،
جمعی از ايرانيان را آگاهانه يا نا آگاهانه به دفاع از يک نظريه بی بنيادی کشانيد و بدين وسيله از گروه هايی از
مردم ايران تأييديه گرفت. در چنين صورتی می توان به نام ايرانیِ «مظلوم» (غير فارسی زبان)از ايرانی «ظالم
(فارسی زبان) به مراجع بين المللی نيز شکايت برد، نهاد های مربوط به سازمانِ ملل و حقوق بشر و ديگر مراجع
رنگارنگ طرفدار حقوق «خلق» ها و «مليت» ها و وهواداران بين المللی اقليت های جنسی و نژادی و طرفداران
حقوق انواع اصناف و گروه های شغلی و اجتماعی و طبقات زحمتکشِ جهان را به کمک فراخواند، حتی با مأموران
سازمان های امنيتی قدرت های جهانی هم پياله شد و با آنها جلسه کرد و امداد طلبيد!
و اين همان روندی است که بيش از ٨٠ سال است نخست به کوشش پان ترکيست های ميراث خوار امپراطوری
عثمانی و سپس بکوشش زرّاد خانه های فکری و ايدئولوژيک تزاريسم سرخ روسی و اکادميسين های «احزاب
برادر» کمونيستی تدارک ديده شده و به وسيله کاسه های داغ تر از آش ايرانی آن ها از قوم پرستانِ سوسياليست
نمای فرقه چی گرفته تا روشنفکر نمايان «چپِ» استالينيست و دگم گرا ( از هر طيف و گرايشی که بوده باشند) در
ايران رواج يافته است و متأسفانه هنوز هم ملتِ ما به آن گرفتار است !
پيداست که هنگامی که با انواع ِ تمهيداتِ تئوريک و ايدئولوژيک بر مبنای تحريف تاريخ و قلبِ حقايق فرهنگی و
زبانی ايرانيان ، کسانی بتوانند در ساختن ملتِ ناموجودی به نامِ «ملت فارس» توفيق حاصل کنند و سپس اين
«ملت» را در جايگاه «ملت ظالم» بنشانند ، در مراحل بعدی خواهند توانست ساکنانِ ولايات خود يعنی ، ايلات و
عشاير و اقوام و قبيله های گوناگون را به نام «ملت» ها در برابر او قرار داده و مطالباتِ خود را تا حد ايجاد دولت
– ۴ –
مستقل ارتقاء دهند. زيرا هرجا وجود ملتی به اثبات برسد ، به ناگزير بر اساس حقوق مسلم انسانی وملی ،
چنينِ«ملت» ی می بايد از ايجاد دولت و کشور مستقل خود برخوردار باشد ، و چنين خواستی در انظار مردم جهان
و مراجع بين المللی کاملا موجه و مشروع می نمايد! چرا که ملتی که دارای «دولتِ مستقلِ» نباشد ، ملتی است
تحت انقياد و استيلا که مورد تهاجم «دولت و ملتی غالب» قرار گرفته است و پيداست که يک چنين «ملت» ی بنا
بر قوانين بين المللی و بر اساس حقوق بشر و حقوق بازشناختهء ملت ها در تعيين سرنوشت خويش ، خواستِ مشروع
و عادلانه ای را از «ملت ظالم» و «کشور سلطه گر» خود مطالبه می کند!
و اين است راز اينهمه پافشاری بر اين تئوری های بيگانه پرداختهء قلابی و بی پايهء ضد ايرانی که ده ها سال
است از سوی دشمنان يا نا آگاهان يا مسحور شدگانِ فکری و ايدئولوژيک در ايران تبليغ و ترويج می شود!
و درست به همين دليل است که دشمنان ايران همواره به دنبال «ملتی غالب» و سلطه گر به نام «ملت فارس» گشته
و همچنان می گردند! زيرا وجود چنين ملتی – اگر پيدا شود – به خواست های جدايی طلبانه مشروعيت و حقانيت
بين المللی می بخشد و اين است راز سماجت برخی پان تورکيست ها و پان عربيست های ايرانی نما برای يافتن و جا
انداختن مفهومی به نام «ملت فارس» يعنی ملتی که به شهادت سراسر تاريخ ايران و تاريخ زبانِ فارسی هرگز در
هيچ نقطهء اين کرهء خاکی يافت نشده و نخواهد شد!
خلاصه اين که : دشمنان ايران برای آن که پروسه وپروژهء ملت سازی و ملت تراشی خود را به سرانجامی برسانند
به طرفِ اول معادله، يعنی به وجود «ملت غالب» نيازمندند ، از اين رو واژهء «فارس» را که نخست به معنای
فارسی زبان به کار برده بودند ، به جای «قوم» فارس و سپس «ملت» فارس می نشانند و در برابر اقوام و «ملل»
ديگر قرار می دهند تا اين به اصطلاح «حق» خود را از وی مطالبه کنند. حال آن که درسراسرايران زمين هيچ قوم
وملتی به نام قوم و ملت فارس وجود خارجی ندارد. آنچه وجود دارد يک زبان ملی و مشترک سراسری بسيار عزيز
است به نام زبان پارسی يا دری يا پارسی دری که به هيچ قوم يا ملت و نژاد و تبار و ايل و قبيلهء خاصی در اين
سرزمين تعلق ندارد و احدی در اين سرزمين – حتی اگر اين شخص ، جنابِ خواجه حافظِ شيرازی باشد – حق ندارد
آنرا تنها به خود يا قوم و تبار يا ايالت و ولايتِ خود منتسب و منحصربداند. اين زبان ، زبان ملی ايرانيان است از
هر طايفه و نژاد و تباری که برخاسته باشند.اين زبان محمل يا (vehicul (يک فرهنگ بزرگ بشری ست . زبان
فرهنگ و روح و عاطفهء چندين قرنی ملت ها و اقوامی ست که در سراسر شبه قارهء هند و آسيای ميانه تا مرز چين
و ختن و آسيای صغير تا نواحی شرقی اروپا زيسته اند و بدان روح پرورده ، عشق باخته و عاطفه ورزيده و نيايش
کرده ، فرهنگ ساخته و جان و جهان و هستی خود را به آن بيان کرده ، هويت خود را به آن بخشيده و از آن اخذ
کرده اند، حتی اگر زبان مادری شان زبانِ ديگری می بوده است! (نخستين و قديمی ترين شرح بر ديوان ِ حافظ
شيرازی ، نوشته سودی ست که يک بوسنياک از اهالی اروپای شرقی ست . نخستين فرهنگ زبان فارسی يعنی
فرهنگ اسدی طوسی در نخجوان از ولايات اران و آذربايجان تدوين شده و آخرين فرهنگ زبان فارسی يعنی
«فرهنگ سخن» حاصل زحمات ٤٠ سالهء يک استاد آذری نسب اهل زنجان يعنی دکتر حسن انوری ست).
بنا بر اين کسانی که به عمد و آگاهانه قصد دارند که زبان فارسی يعنی زبان شمس تبريزی و مولوی بلخی و بيدل
دهلوی و فرخی سيستانی سعدی شيرازی و نظامی گنجه ای و ظهير فاريابی و سنايی غزنوی و منوچهری دامغانی
و رودکی سمرقندی و سيف فرغانی و عطار نيشابوری و کمال خجندی وخاقانی شروانی ، فردوسی طوسی و جمال
الدين اصفهانی و صائب تبريزی و کليم کاشانی را هم عرض با زبان ها و گويش ها و ديالکت های ديگر رايج در
سرزمين ايران قرار دهند ، پيش و بيش از آن که دغدغهء دموکراسی يا برابری داشته باشند از ايران و ايرانيت دل
خوشی ندارند و روح خود را به عمد ، يا غير عمد يا در اثر جاذبه های ايدئولوزيک يا سياسی خاص ، به بيگانگان
فروخته اند!
زبان مادری همهء ايرانيان – از هر تبار و با هر گويش و زبانی که باشند – بسيار ارجمند است و می بايد در يک
ايرانِ آزاد و دموکراتيک زمينه های رشد و شکوفائی فرهنگی و ادبی خود را بيابند و به سهم خود در غنای فرهنگ
ايران بکوشند زيرا بخشی از ميراثِ ملی اين سرزمين اند. اما تاريخ ايران خواسته و حکم کرده است که زبان فارسی
چتر و سرپناه همهء ساکنان اين سرزمين و رشتهء پيوند همهء دل ها و همهء جان ها در سراسر ايران باشد. درميان
همهء گويش ها و زبان های ايرانی وغير ايرانی که در اين سرزمين رايج بوده اند ، اين وظيفه يا موهبت ، از سوی
تاريخ به زبان فارسی دری محول يا ارزانی شده است!
می گويم از سوی تاريخ و نه از سوی يک قوم يا يک سلسلهء شاهی. اين زبان ، رشد و شکوفايی خود را در طول
تاريخِ ١١٠٠ سالهء خويش مرهونِ زمينهء مساعدی است که در دربار شاهانِ ترک تبارِ ايران يافته بوده است و
نيز دربار پادشاهان ِ ترک تبار آسيای صغير و نيز دربارپادشاهان ترک و گورکانی تبار شبه قارهء هند. اين زبان
هرگز به ضرب شمشير قوم يا ايل يا ملتی جهانروايی و عظمت و شکوه خود را به دست نياورده است و احدی از
اقوام و تيره های گوناگون به تنهايی مدعی يا ميراث دار آن نيست. تاريخ ايران و هند و آسيای صغير و آسيای ميانه
مقرر و مقدر داشته است که اين زبان نقش منحصر به فردی بيابد و به رشتهء پيوند اقوام و تيره های گوناگون مبدل
شود. تنها موهبتِ مشترکی که تاريخ نصيب همهء ما ايرانيان کرده است همين زبان فارسی است که در انحصار هيچ
فرقه ای قرار نمی گيرد و رنگ و زنگ هيچ مذهب و هيچ ايدئولوزی بر آن نمی نشيند و موجباتِ تفرّق ما را فراهم
نمی کند.اکثريتِ مطلقِ بزرگان ادب و عرفان ما در فضای فرهنگی و عاطفی و اعتقادی مذهب تسنن به اين زبان
سخن گفته و نوشته اند. در ميان آفرينندگان ِ فکری و اذبی ما منتسبين به تشيع نيز بوده اند ، همچون ناصرخسرو
فاطمی يا فروسی علوی همچنان که دهری و لاادری همچون خيام و تکفير شدگانی همچون سهروردی و عين
– ۵ –
القضات و مهر ارتداد خوردگانی همچون رازی تا برسيم به دوران متأخر که در آن فرقه ها و نحله ها و گرايش های
فکری و فلسفی گوناگون ، از طاهرهء قرة العين بابی گرفته تا تقی ارانی مارکسيست و کسروی تبريزی منتقد دينی و
مصلح اجتماعی و بسيار کسان ديگر اين آفرينندگان فکر و فرهنگ و ادب و عرفان و فلسفه همهء گرايش ها و صبغه
های اعتقادی و سياسی و ادبی راحولِ يک ستون و زير يک خيمهء واحد به نام زبان فارسی گرد آورده و به ما و
معاصران ِ ما ارزانی داشته اند. اين ويژگی و اين کيفيتِ ممتاز تنها در زبان فارسی ست که ما ايرانيان را به
ايرانيتمان هشيار و آگاه می سازد. ما ايرانيان از هر دين و آئين و مرام و فرقه و نحلهء فکری يا سياسی که بوده
باشيم ، بخواهيم يا نخواهيم خود و همراهان خود و هم رايان ِ خود را در اين عنصر معظم باز مييابيم . تنها اين
عنصر يگانه است که بی هيچ احساس غبن يا احساسِ غربتی ما را به يکديگر پيوند می دهد. ازهر تبار و نژاد و
زبان و گويشی که بوده باشيم!
وجود چنين کيفيتِ تاريخی و روانی در زبان فارسی ست که هر ايرانی را متقاعد می کند تا اين زبان را نيمی از
وجود و هويت خود پندارد. همين کيفيت است که به دانش آموز يا دانشجوی ايرانی اطمينان می بخشد که هيچ قوم و
تبار بيگانه ای اورا پشتِ نيمکت های درس ننشانده است تا آيندهء تابناک و موفقيت های علمی و ادبی يا فنی را با
زور و جبر براو تحميل يا به وی تزريق کند! اين کيفيتِ منحصر به فردِ تاريخی است که با حضور در زبان فارسی ،
به دانشجوی آذری تبارِ ايرانی آرامش و خلوصی ارزانی می دارد تا به يمن آن خود را در کنار شمس وقطران و
صائب و مولوی و خاقانی و نظامی و سهروردی وکسروی و ارانی و آخوندزاده و طالبوف و ساعدی و بهرنگی و
شهريار ببيند و صادقانه مطمئن باشد که او به زبان ملی و زبان پدران خود دانش و ادب می آموزد تا در فردای
زيباتری کشور خود را اداره کند و ملت خود را به سربلندی و سعادت رهنمون گردد.
همين کيفيتِ کيمياگونه است که بلوچ و کرد و گيلک و عرب زبان و طالشی و راجی و ابيانه ای ايران را قوت قلب
می دهد و اين احساس درونی را ارزانی می دارد که گويش ها و زبان های مادری او يک ارزش و دارايی بر افزون
و ارجمند اند ، اما با زبانِ ملی او و با زبانِ مشترک فرهنگی و پيوند بخش او يعنی با زبانِ حافظ و خيام در تناقض
يا خدای نکرده در دشمنی نيستند.
همين کيفيتِ کيمياگونه است که به زبان فارسی يک بُعد شکوهمند نمادين می بخشد تا هر ايرانی- برخاسته از هر تبار
و ايل و نژاد و گويندهء هر گويش و زبانی که باشد – آن را همچون «مامِ وطن»، جانپناه و روح پرور خود بداند و
عواطفِ انسانی و گيرودار های وجودی و بشری خود را با او درميان نهد و از طريق او بروز دهد و در جستجوی
آزادی و رستگاری و کمال انسانی باشد!
باری ، در اين زبان ِ فارسی دری کيميائی ست که هر ايرانی – بيرون از تنوعات و رنگارنگی های فکری و
قومی و فرهنگی و تباری يا زبانی – می بايد به تساوی و به نحو تمام و کمال از آن برخوردار باشد و در اين سخن
هيچ شائبهء ملی گرايی يا شوينيشم نيست چرا که موقعيت و نقشی که گذشتِ روزگاربه اين زبان محول کرده آنچنان
صافی و روشن است که عبارات و عنوان ها و مارک های حاصل از نظريه پردازی ها و گفتمان سازی های دوران
ِ جديد به سختی قادر است تا آن را به زنگاری بيالايد يا بر آن غباری بنشاند!
زبان فارسی نجات بخش ماست چرا که نجات بخشان اين سرزمين راز بقای ما را و راز سعادت انسان ايرانی را به
کلمات و عبارات و نغمه ها و سرود های آن سپرده وبرای ما به وديعت نهاده اند. ما در اين زبان است که انسان
ايرانی خود را باز می يابيم و رشته های پيوند و يگانگی خود را مستحکم می گردانيم.
در اين زبان است که از مرز ملی فراتر می رويم و به زبان مولوی از جمادی و نامی و حيوانی می ميريم و به
آدميت می رسيم و هومانيسمِ شرقی را که پدران ما قرن ها پيش از جهش ِ فرهنگ اروپايی و دوران روشنگری
مغربی به بشريت عرضه کرده بودند، باز می يابيم و بنی آدم را اعضای يک پيکر می بينيم و بر قوم گرايی و قبيله
پرستی و نژادگرايی که بازماندهء دوران های غارنشينی و کودکی بشر بوده و منشاء و خاستگاه همه گونه فاشيسم ،
چه ازانواع مدرن و چه از نوع عقب مانده و عهد بوقی آن است خط بطلان می کشيم.
به يمن همين کيفيتِ کيمياوار است که می توانيم نخست «ملت ايران» باشيم ، بی آنکه تعلقات قومی و تباری و زبانی
خود را به کناری نهيم و نيز در اين «ملت» ايران بودن ، نظر به جهان انسان داشته باشيم و خود را برای نزديکی و
همدلی و هم سخنی با «ملت ِ» بزرگ تری که همانا سرنشينان اين کرهء خاکی – يعنی تنها سرپناه و تنها سفينهء
انسان های معلق در فضای لايتناهی ست آماده کنيم. نخست «ملت ايران » باشيم تا به نام «ملل» و «اقوام » و «تيره
ها» و «نژادها » باهم نجنگيم و هابيل وار برادر خود را نکشيم و همچون فرزندان يعقوب ، يوسف خود را به زر
ناخالص نفروشيم. تا در اين آزمون برای يافتن و عرضه داشتن و اعتبار بخشيدن به نقاط اشتراک خود و ديگر ابناء
بشر و ديگر آحاد انسانی بکوشيم و دوستی و دوستداری و نيل به |آدميت را بياموزيم و تجربه کنيم.
زبان فارسی برای ما ايرانيان دارای چنين کيفيت کيمياگونه ای ست. بايد به ارزش چنين گوهری پی بُرد و از آن در
راه سعادت انسان های سرزمين خود سود جست. رشد فکر دموکراسی و آزادی خواهی با توسعه و درخشش و شکوه
زبان ملی ما ايرانيان ، يعنی با زبان دری همسو و هم آواز است و در تناقض و تقابل نيست.
دريافتنِ اين نکته ، ما را تا ابد، از شرّ تزريقاتِ به زهرآلودهء ايدئولوژيک شبه چپ يا شبه فاشيستی مصون خواهد
کرد.
با استالينيزم ، پان عربيسمِ (صدامی يا ناصری) ، پان تورکيسم و ديگر پان ها برای هميشه قطع رابطه کنيم تا به
پاس نجات خويش و فرزندان خويش از کژراهه ها به در آمده و در مسير کمال بخش و مطمئنی گام برداريم .
– ۶ –
و در يک کلمه ، کليد فروبستگی های برخاسته از تنوعات بومی و قومی و فرهنگی ايران را در دموکراسی و
آزادی بجوئيم !چرا که بازهم به زبان مولانا : چون که صد آمد ، نود هم پيش ماست. و صد همان دريايی ست که
مولوی از آن سخن می گويد:
همان مقصدی که دست کم صد و پنجاه سال است که همهء ايرانيان را ، از هر تيره و تبار و از هر زبان و گويش و
از هرنژاد و رنگ که بوده اند رهسپار خود کرده و به سوی خود دعوت کرده است : آزادی و دموکراسی :
من نسازم جز به دريايی وطن
آبگيری را نسازم من سکن
آب بيحد جويم و ايمن شوم
تا ابد در امن و د ر صحت روم !
و ايران آزاد و خوشبخت دريای ماست و آبگيرما می تواند تمثيل شاعرانه ای از شهر ها و ولايات و اقوام و
ايل و قبيله ها ی ما باشد!
شايد ماهی سياه کوچولوی صمد بهرنگی اين معلم فداکار آذربايجانی ما هم هنگامی که آبگير و جويبارقبيله و
تبارخود را به قصد رسيدن به دريا ترک می گفت ، با اين شعر مولوی آشنا و هم سخن شده وپيش از آغاز سفر
بارها آن را با خود زمزمه کرده بود!
و به جاست و بسی زيباست که ما نيز با ساز دل و نوای ضمير و وجدان خود زمزمه کنيم و به همراه و متفق به
سوی دريای آرمانی خود پوييم!
چنين باد!
محمد جلالی چيمه (م. سحر)
تحرير: پاريس اکتبر ٢٠٠٥
انتشار: می ٢٠٠٦
يادداشت ها :
١ ـ
هرجا که اين واژهء «چپ» در گيومه «» نهاده می شود ،مقصود چپ مستقل و وطنخواه ايران نيست بلکه مقصود
آن دسته از جريانات سياسی جناح چپ ايران است که به دلائل وابستگی مطلق نظری و فکری يا به دلائل ديگر،
همواره در اين دوران ٨٠ سالهء تاريخ معاصر، دانسته يا نادانسته منافع «کشورهای برادر» را بر منافع کشور خود
مقدم شمرده اند!
بخشی از اين «چپ» دگماتيک |پس از فروپاشی شوروی ، اندک اندک زمينه های فکری قوم گرايی و نژادپرستی
عقب ماندهء قبيله ای رادرخود تقويت کرده و با حفظ رسوبات ذهنی وايدئولوژيکِ پيشن ـ متأسفانه ـ به طور کامل
به جرگهء قبيله گرايان و نژاد پرستان قومی ايران پيوسته است !
٢ ـ
ابليس فقيه است ، اگر اينان فُقها اند!
ناصرخسرو
٣ ـ
پارسی گوييم هين تازی بِهِل
هندوی آن تُرک باش از جان و دل
مولوی
و مولوی اين بيت را در قونيه يعنی در آسيایٍ صغير يا رومِ شرقی بر زبان آورده است !
ودر جای ديگر می گويد:
پارسی گو ، گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان ديگر است
بوی آن دلبر چو پرّان می شود
اين زبان ها جمله حيران می شود!
و حافظ اين ابيات را درشيراز سروده:
ترکانِ پارسی گو و بخشندگانِ عُمرند
يارا تفقدی کن پيران پارسا را
– ٧ –
شکّر شکن شوند همه طوطيانِ هند
زين قندِ پارسی که به بنگاله می رود !
واين بيت بسيار مشهور را فردوسی در طوس يعنی در يکی از ولاياتِ خراسان به زبان آورده است نه در استانِ
فارس :
بسی رنج بردم در اين سال سی
عجم زنده کردم بدين پارسی
و نيز در جای ديگر شاهنامه و باز هم در ولايتِ طوسِ خراسان می گويد :
بفرمود تا پارسیِ دری
نبشتند و کوتاه شد داوری !
وسعدی در کتاب گلستان خويش که آن را به پادشاهی ترک نژاد و ترک زبان هديه کرده است در يکی از داستان
های باب ششم اين کتاب می نويسد:
«با طايفه دانشمندان در جامع دمشق بحث همی کردم که جوانی درآمد و گفت: دراين ميان کسی هست که زبان
پارسی بداند؟»
مولوی در آن تمثيل مشهورخويش گفت :
فارسی و ترک و رومی و عرب
جمله با هم در نزاع و در غضب
فارسی گفتا کزين چون وارهيم
هم بيا کاين را به انگوری دهيم
الی آخر
در اين ابيات مراد مولوی از فارسی ايرانی فارسی زبان است . وی اين سخن فارسی را در قونيه از شهرهای آسيای
صغير يعنی ترکيهء امروزی بر زبان آورده است!
و باز :
من آنم که در پای غوکان نريزم
مر اين قيمتی دُرِّ لفظِ دری را!
لفظِ دری همان سخنِ فارسی ست و ناصر خسرو اين سخن را در تبعيدگاهِ خود رد درّهء يُمگان که ناحيهء دور
افتاده ايست در آسيای مرکزی بر زبان آورده است و نه درشيراز !
ناصر خسرو همچنين در سفرنامهء خود می گويد:
«من در همهء سرزمين های «پارسی گويان » شهری نيکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان نديدم.»
و نيز اين بيت در شيراز بر زبان سعدی جاری شده است :
چو آب می رود اين پارسی به قوت طبع
نه مرکبيست که از وی سبَق بَرَد تازی
و نيز نظامی در سببِ نظمِ ليلی و مجنون که به سفارش پادشاهِ ترک تبار و ترک نزاد ، شروانشاه اخستان بن
منوچهر می سرايد از زبانِ وی می گويد:
شاهِ همه حرف هاست اين حرف
شايد که سخن کنی در او صرف
در زينتِ پارسی ز تازی
اين تازه عروس را طرازی
ترکی صفتی وفای ما نيست
ترکانه سخن سزای ما نيست
و نظامی اين ابيات را در قرن ششم هجری در گنجه از ولاياتِ ارّان و آذربايجان يعنی شمال ِ غربی ِ ايران می
سرايد و نه در جنوبِ ايران يعنی در استانِ فارس !
– ٨ –
٤ ـ هنگامی که يک ايرانی به ايرانی ِ ديگر می گويد : « فلان کس تُرک است» يا « با يک ترک عروسی کرده
است»، هرگز به مليت آن شخص نظری ندارد ، چرا که ايرانی بودن ِ او بر وی مسلم است ، و مقصودِ او از اين
عبارت تنها اشاره به تُرک زبان بودنِ شخصِ موردِ بحث است ، نه چيزِ ديگر !
سعدی در شکوه از يارِ ترک زبانِ خود می گويد:
نگفتمت که به ترکان نظر مدار ای دل؟
چو تَرکِ تُرک نگفتی تحملت بايد!
و مولوی خوش رنگی را که کنايه از زيباروييست خاص ترکا ن ميداند :
پيش تُرک ، آئينه را خوش رنگی است
پيش زنگی ، آينه هم زنگی است!
و شاهد مثال های فراوان ديگری در وصف زيبا رويی ترکان می توان آورد که در اغلب موارد ، مقصود از آن يار
زيبا روی شاعر جمال پرست فارسی زبان ايرانی است.:
اگر آن ترک شيرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
و می بينيم که ترک می تواند شيرازی هم باشد و لزومی ندارد که از تبريز يا زنجان يا باکو يا اسلامبول باشيم تا
ترک ناميده شويم . و تنها توجه به اين بيت بسيار مشهور حافظ کافی ست تا نشان دهد که در سراسر ايران کلمهء «
تَرک » به معنای ترک زبانيست و نه ترک نژادی ، و آن ترکی که حافظ و سعدی و مولوی نظامی و ديگران در
اشعار وغزلهای عاشقانه و عارفانهء خود از اوسخن می گويند با ايرانيت منافات ندارد و هرگز در برابر ايرانی قرار
نمی گيرد بلکه عين ايرانی و از هر ايرانی ايرانی تر است!
ابيات و اشارت به ترک و ترک زبانی به مفهومی که گفته شد در شعر فارسی فراوان است و ما به همين چند بيتی
که از حافظ و سعدی و مولوی آورديم بسنده می کنيم.
٥ ـ رک. لغتنامه دهخدا ، ذيل واژهء پارس و پارسيان
٦ ـ
برای واژهء پارس و فارس از شاعران بسياری می تواند شاهد مثال آورد ، اما ما در اينجا تنهابه سرشناس ترين
نمايندگانِ اين ناحيه يعنی سعدی و حافظ مراجعه و چند بيت از زبان آنان نمونه خواهيم آورد :
ازسعدی :
سر می نهند پيشِ خطت عارفان فارس
بيتی مگر ز گفتهء سعدی نوشته ای
اقليم پارس را غم از آشوب دهر نيست
تا بر سرش بود چو تويی سايهء خدا
و اين «سايهء خدا» کسِ ديگری جز يک پادشاه ترک زاده و ترک تبار و ترک نژاد از اتابکانِ فارس
به نام ابوبکرسعد بن زنگی نيست! يعنی پادشاه ترک زبان و ترک نژادی که سعدی شيرازی ـ اين بزرگترين نماينده
فرهنگ و زبان فارسی ـ نامِ «سعدی» را از او گرفته است!
و تنها اين يک مثال کافی ست تا پيوند ريشه دار و بنيادين زبان فارسی و قدرت شاهانِ ِ ترک تبار ايران را به ما و
معاصران ما يادآوری کند!
وباز هم ازسعدی :
در پارس که تا بوده ست ، از ولوله آسوده ست
بيمست که برخيزد از حُسنِ تو غوغايی !
– ٩ –
اگر تو روی نپوشی بدين لطافت و حُسن
دگر نبينی در پارس پارسايی را
فتنه در پارس برنمی خيزد
مگر از چشم های فتّانست
و در بيتِ زير سعدی از تُرک يغما گرِ خراسانی سخن می گويد که به قصد يغما به پارس آمده است.
و می بينيم که برخلاف ترکِ مشهورِ حافظ که شيرازی بود ، يغماگری ست از خراسان. و معمولاً يغماگری ترکان
در غزليات فارسی از نوع يغماگری های دل و دين است و مراد معشوقان ممشوق و زيبارخان دلفريب و عاشق کش
است.
آن کيست کاندر رفتنش صبر از دل ما می بَرَد
تُرک از خراسان آمده ست ، از پارس يغما می بَرَد !
و نيز :
پارس در سايهء اقبال اتابک ايمن
ليکن از نالهء مرغان چمن غوغا بود
(به گفتهء سعدی ، در سايهء اتابک ، اين پادشاه ترک و ترک زبان روزگار سعدی ، پارس در امنيت و آرامش
بود.)
تا تو منظور پديد آمدی ای فتنهء پارس
هيچ دل نيست که دنبال نظر می نرود!
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس
يکی منم که ندانم نماز چون بستم !
دعای صالح و صادق رقيب جان تو باد
که اهلِ پارس به صدق و صلاح ممتازند
اگر نه وعدهء مؤمن به آخرت بودی
زمين پارس بهشت است گفتمی و تو حور
ودر بيتِ زير، اثر طبع سعدی را مردم صاحبدل از منطقهء پارس به تاتارستان و مرز چين به ارمغان می برند.
سخنی که خود به تنهايی و به جادوی روانی و زيبائی اش در بسيطِ زمين انتشار می يابد و جهانگيری اش نيازمند به
ضربت شمشير هيچ يورشگر جهانسوز يا غازی دين گستری نيست! درست همچون قند پارسی حافظ که طوطيان هند
را در بنگاله شکر شکن می کرد:
آهوی طبع بنده چنين مشگ می دهد
کز پارس می برند به تاتارش ارمغان
بيهوده در بسيط زمين اين سخن نرفت
مردم نمی برند که خود می رود روان!
و اکنون چند مثال از حافظ :
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است
کو همرهی که خيمه از اين خاک برکنم ؟
و نيز:
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بيا که نوبت بغداد و فتح تبريز است!
– ١٠ –
اگر از وجود صائب و بسياری از بزرگان شعر در تبريز هم بگذريم ، تنها وجود ارجمندِ شهريار، اين غزلسرای
بزرگ معاصر ايرانی که نزديک به پنجاه درصد از غزلهای حافظ را تضمين کرده و آنها را مدل و سرمشق خود
قرار داده کافی ست تا تبريز، اين شهر فرهنگ و مقاومت و آزادیِ ايران زمين را فتح شدهء حافظ شيرازی بدانيم !
ونيز
سينه گو شعلهء آتشکدهء فارس بکش
ديده گو آب رخ دجلهء بغداد ببر!
پس از اين مثال هايی که آورديم بدنيست در همينجا ذکر شود که اين واژهء «فارس» ضمناً غلط مصطلحی ست که
مردم ايران آن را به جای فارسی زبانان به کار می برند و يکی اززمينه های مساعد جهت بهره وری های
ايدئولوژيک و سوء استفادهء مغرضين سياسی ، (در ايران و خارج از ايران )، وجود و رواج همين غلطِ مصطلح
است که کار تخليط و سفسطه را بر آنان آسان تر کرده است!
از اين رو می بايد به اين نکته بسيار توجه داشت و متکلمين به زبان فارسی را همچون حافظ و سعدی و مولوی و
فردوسی «فارسی گو» يا «فارسی زبان» ناميد و نه «فارس» که نام منطقه ايست و هرگزبه گويندگان و متکلمين به
زبان فارسیِ دری اطلاق پذير نتواند بود!
٧ ـ
شهريار غزلسرای بزرگ معاصر ايران که خود از آذربايجان برخاسته بود در زمينه می گويد:
اختلاف لهجه مليت نزايد بهر کس
ملتی با يک زبان کمتر به ياد آرد زمان
گر بدين منطق ترا گفتند ايرانی نئی
صبح را خواند شام و آسمان را ريسمان
بی کس است ايران ، به حرف ناکسان از ره مرو
جان به قربان تو ای جانانه آذربايجان!
٨ ـ
دکترغلامحسين ساعدی نويسندهء بزرگ ايران که خود آذری بود و به زبان مادری خودش هم سخت علاقمند بود و
در روزگاران نوجوانی ، با فرقهء دموکرات آذربايجان همکاری کرده ئ به انتشار نشريه پرداخته بود، در بارهء
زبان فارسی و اهميتش درايجاد همبستگی ونقشِ آن در وحدت ملی ما ايرانيان ، طی مصاحبه ای با راديو بی بی
سی می گويد:
« زبان فارسی ستونِ فقرات يک ملت عظيم است .
من می خواهم بارش بياورم .
هرچه که از بين برود ، اين زبان بايد بماند!»
(الفبا شماره ٧ ص.١٠ چاپ پاريس ، سال ١٣٦٥)
**********************
برگرفته از فیس بوک م. سحر